حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

از وقتایی که کنترل زندگیم میوفته دست هورمونام متنفرم 

صبح از خواب بیدار شدم دیدم ظهر شده 

اول عصبانی شدم از اینکه چرا بیدارم نکردن 

بعد یادم اومد بیدارم کردن و خودم پا نشدم 

ولی همچنان بی‌اعصاب بودم 

بعد فهمیدم نزدیک پریودیمه 

ولی باورم نمیشه نتونستم عصبی نباشم 

و کل روز انگار با همه دعوا داشتم 

و هییییییچ کاری نکردم 

و عصر رفتیم خونه مامان بزرگم اینا 

بعد حتی اونجام نتونستم تظاهر کنم که خوبم 

بابابزرگم اینجوریه که هی گیر میده یه چیزی بخور و اینا 

از سر مهربونی 

 

وای نمی‌تونم بنویسم 

 

خب دیگه گریه‌ام گرفت و فرار کردم تو دستشویی 

و الان دیگه همه خوابن و اگه گریه‌ام بگیره اوکیه 

 

بعد هی گفتم نمی‌خوام و اینا 

مامانمم گفت آره خیلی حوصله نداره 

مامان بزرگم هم فهمید گفت سربه‌سرش نذارین دیگه 

بعد گفت آره دیروز هم عموم اینا اونجا بودن 

بعد هی سربه‌سر دخترعموم گذاشته هی بهش گفته اینو بخور اینو بخور 

اونم زده زیر گریه 

اصن اینو که گفتا 

وای این چشمای من پرآب می‌شد 

باز هی نفس عمیق می‌کشیدم خالی می‌شد 

باز هی می‌گفت چیه چرا هیچی نمی‌خوری داری گریه می‌کنی (الکی به شوخی)

باز هی می‌خندیدم سرمو می‌نداختم پایین چشام پر اشک می‌شد 

الانم که دیگه مثه شلنگ شده دیگه همینجوری داره میاد 

و متنفرم از این وضعیت

که هیچی نیست 

یعنی اوکی هیچی نسبت به دیروز عوض نشده 

ولی من امروز و الان دارم می‌ترکم از گریه 

همش به خاطر یه مشت هورمون 

نمی‌تونم اعصاب و بدن کوفتیمو کنترل کنم 

اه 

من زود پریود شدم یعنی نسبت به بقیه 

که البته ارثی بود 

خلاصه اون موقع مامانم یه دسته روزنامه قدیمی می‌داد بهم 

می‌شستم جلو سطل اشغال 

بعد اونا رو پاره می‌کردم و های های اشک می‌ریختم 

بی‌دلیل 

به خاطر یه مشت هورمون ناقابل 

اه 

تموم شو دیگه لعنتی 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۰۵

دیروز بعد یه ماه پیام دادم به استادم 

دفعه آخر که رفته بود پیشش اسم یه تولباکسی رو گفته بود که برم باهاش کار کنم ببینم به دردم می‌خوره یا نه 

من رفتم 

اروری بود که از در و دیوار برام می‌ریخت 

راهنما و آموزش درست و حسابی هم ازش پیدا نکردم 

یه مثال بود تو خود سایته 

حتی اونم کپی کردم با دیتاست خودش ران کردم 

بازم ارور می‌گرفتم یه جاهاییشو 

خلاصه که چند روز باهاش ور رفتم دیدم نمیشه 

گفتم خودم کد بزنم 

دادم چت جی‌پی‌تی در واقع 

ولی خب کلا کدش آسون بود تا اونجا خودمم می‌تونستم 

ولی برای رسم توپوگرافیش به مشکل خوردم 

گفتم حالا دیگه تا همینجا خوبه 

به استادم پیام دادم و اینا رو گفتم 

انتظار داشتم بهم بگه آفرین که خودت کد زدی 

ولی گفت خودتون لازم نیست کد بزنید بگرد دنبال یه تولباکسه دیگه که هم سایتیشناش بالا باشه هم بتونی باهاش کار کنی 

​​​​​​جوابای اون مدتی خودمو با اون تولباکس رواله که قبلاً پیدا کرده بودم چک کردم و یکی نبود 

درسته تولباکسه ۲۵۰ تا سایتیشن داره ولی می‌تونم بگم کردم درسته چون اصلا چیز خاصی نداره 

درنتیجه جواب تولباکسه خرابه 

هرچند می‌تونم صداشو درنیارم در نهایت اگه مجبور شدم از همون استفاده کنم 

اون ۲۵۰ نفر دیگه هم که بهش رفرنس دادن احتمالا می‌دونستن که یکم خرابه 

شاید منم یکی از همونا بشم 

بعدم بهم گفت که ممنون که سعی کردی مشکلت و خودت رفع کنی وقتی دیدی نمی‌تونی با اون یکی تولباکسه کار کنی ولی دفعه بعد بیا به خودم بگو که خودم بهت بگم چیکار کنی 

اون یارو خارجیا هم که دیتاست مال اوناس و یه اسکریپتی رو می‌خواستن بذارم توش و نذاشته بودن و اینا 

که بهشون ایمیل زده بودم و جواب ندادن و دوباره ایمیل زدم و بازم جواب ندادن 

گفتم به استادم که اون ایمیل بزنه 

گفت ایمیلمو براش فوروارد کنم و امیدوارم نخنده به متن ایمیلم 

شاید خنده‌دار نباشه البته 

ولی خب به هرحال من تجربه ایمیل زدن نداشتو اینم داده بودم چت‌جی‌پی‌تی برام تولید کرده بود متنشو 

و نمی‌دونم متنش به اندازه کافی خوب و آکادمیک بود یا نه 

خلاصه که امیدوارم حتی اگه بهم می‌خنده جواب ایمیل اونو بدن چون واقعا بهش نیاز دارم 

خلاصه که فکر می‌کردم با اون کدا کارم تا حد خوبی جلو رفته و باید بشینم نتیجه‌هاشو تحلیل کنم ولی برگشت خوردم دوباره به عقب 

عاه 

یعنی من یه روزی فارغ‌التحصیل می‌شم؟

 

نمره یکی از دوتا درس این ترمم اومد و خیلی خیلی خوب شد و یه نمره هم بالاتر از نیازم شدم 

​​​​​​ترم داره تموم میشه یعنی فقط چند روز مونده از مهلت ثبت نمرات و اون درس دومی که تی‌ایش بودم هیچی نداد تصحیح کنیم 

می‌تونم به عنوان بدترین درسی که تی‌ایش بودم انتخاب کنم 

حالا درسته کلا تی‌ای دوتا درس بودم 

ولی خب می‌تونم بگم حتی اگه تو آینده هم تی‌ای درسی بشم از این بهتر خواهد بود قطعا 

ترم بعد فک کنم تی‌ای هیچی نیستم 

چه بد 

 

تو مشهد دنبال کار گشتم تو این سایتای کاریابی 

یعنی درواقع تو جاب ویژن و جابینجا 

و هیچی نبود 

هیچی که دلم بخواد و حتی نزدیک باشه بهش هم نبود 

باید از شیوه زنگ زدن به شرکتها استفاده کنم 

و متنفرم از این مدل کار پیدا کردن 

حتی کار هم نمی‌خوام 

صرفا کارآموزی مرتبط و به دردبخور می‌خوام 

در نتیجه فکر نکنم اقدام بکنم به پیدا کردن 

اینم دوست ندارم که به بابام بگم زنگ بزنه و اینا 

خیلی جلوه بدی داره 

آدم خرس گنده با ۲۲ سال سن بگه باباش زنگ بزنه 

ولی چه کنم که این خرس گنده از حرف زدن متنفره 

هرچند همون ایمیل زدن هم کلی بهم استرس میده 

ولی بازم از تلفن زدن بهتره

 

مامانم جدی گرفته رفتنمو 

ولی دوست نداره تنها برم 

میگه تو ارشد بخون 

داداشت هم ارشدشو تموم کنه 

بعد اون بره سربازی 

بعدش جفتتون با هم برین 

یا هی میگه نمیشه همینجا درس بخونی 

انگار من عاشق درس خوندنم و به عشق درس می‌خوام برم 

حالا نمیگه خودش تا همین دیروز می‌گفت خب شما هم برین 

یا تا می‌گفتم فلان دوستم رفته می‌گفت بیا فقط شما نشستین هیچ کاری نمی‌کنین 

حالا ببینیم چی میشه دیگه 

 

همچنان دارم suits می‌بینم 

رسیدم فصل ۶ 

عاه 

روز به روز بیشتر عاشق هاروی میشم 

از قدرت جسیکا هم خیلی خوشم میاد 

یه جاش خیلی دلم به حال هاروی سوخت 

یه جاش هست جوونیاشو نشون میده 

انقد این آدم مستاصله می‌ره به جسیکا میگه میشه من بیام خونه تو زندگی کنم قول میدم اصلا نفهمی که هستم 

برای اینکه اوضاع خونه خودشون خیلی خراب بوده و پول هم نداشته بره خونه برای خودش بگیره 

خیلی تاکید نکرده بود روی این موضوع تو سریال و خیلی جاهای دیگه روی بدبختیاش تاکید کرده بود 

ولی اینجاش خیلی به چشمم اومد 

 

دیگه چیزی به ذهنم نمی‌رسه فعلا

 

اها 

داداش م هفت هشت سالی هست که کاناداس 

این چند وقت خیلی تحت فشار بودن مالی 

هم خانواده خود م هم داداش اونجا 

وقتی هنوز خوابگاه بودم 

م می‌گفت داداشم بهم پیام داده 

خیلی بده اگه الان بخوام برگردم ایران 

و م جواب داده بود اگه دوست داری برگردی برگرد ولی کسی اینجا منتظرت نیست 

خیلی حس عجیبیه 

خیلی 

 

 

شب بخیر 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۱۷

خب خب 

سلام سلام 

عرضم به خدمتتون که 

دیگه فردای اون شبی که نوشتم شب اخرمه تو خوابگاه 

صبحش همه خواب بودن که رفتم 

فقط یه برگه گذاشتم که خدافظ 

حسم در همون حد بود واقعا 

دیگه صندوق عقب ماشین که در شد و نصف صندلی عقب هم گرفت 

دیگه دو روز تهران بودیم 

بعدش رفتیم آبعلی 

جای همگان خالی 

برف بازی کردیم یکم سر خوردیم و اینا 

واقعا چند سال بود یه برف درست و حسابی ندیده بودم 

دیگه جمعه هم به کوب اومدیم ساعت ده شب رسیدیم 

 

امروز قرار بود کار و شروع کنم که نشد 

خیلی عجیبه 

صبح گفتن با بابام برم خرید 

نمی‌خواستم برم باز گفتم نه زشته بابام ناراحت نشه 

رفتم ظهر برگشتم 

بعد رفتم حموم 

بعدم نشستم همون سبزیایی که خریده بودیم و پاک کردم 

شد ناهار 

بعدم خواب 

عصرم خونه مامان بزرگم 

این‌گونه روز تموم شد و من هیچ کاری نکردم 

واقعا امیدوارم فردا بتونم با برنامه‌تر پیش برم 

باید برم سرکار 

اینجوری همش فکر می‌کنن بیکارم 

کار پژوهشی به عنوان کار حساب نمیشه تو خونه 

میگم امتحان هم که نداری پس بیکاری :/

​​​​​​

دیشب هم بحث رفتن شد 

فاینالی خانواده فهمیدن می‌خوام برم 

واقعا نمی‌دونم قبلش می‌گفتم می‌خوام مدرکمو آزاد کنم فک  می‌کردن برای چه کاری می‌خوام 

ولی خب دیشب یکم راجع‌بهش حرف زدیم 

بابام هنوزم فکر می‌کنه که یه چیزی وجود داره به اسم بورسیه که دولت ایران بهت پول میده و تو میری خارج که درس بخونی 

تازه می‌گفت آزمون هم داره و به آزمونی می‌گیرن هرمی قبول بشه بورسیه‌اش می‌کنن که بره خارج 

مثالشم یه چیزی بود در حدود بازه زمانی که تو نیروهوایی همافرا رو می‌فرستادن خارج که اونجا تعمیر هواپیما و پرواز و یاد بگیرن 

خلاصه که در گام اول یکم توجیه‌شون کردم که هنوز خارج برای کار پژوهشی و درس خوندن بهت پول میدن 

دیگه بحث همینجا تموم شد 

 

دیگه چی بگم 

اها همچنان دارم suits می‌بینم و رسیدم وسطای فصل ۴

هرچقدر از علاقه‌ام به هاروی بگم کم گفتم :))

خیلی دوسش دارم 

خیلی خوبه 

وای 

فک کنم تهش با دانا ازدواج کنه 

ولی درکل از به جایی به بعد خیلی از دانا خوشم نمیاد 

یعنی اول یکی از شخصیت‌های مورد علاقه‌ام بود 

ولی الان حس می‌کنم خیلی هاروی رو تحت کنترل داره 

حالا 

فسمت آخر آخر آخر هاروی ازدواج می‌کنه 

و من هنوز نصف راهم نرفتم و پنج فصل مونده 

 

 

اها 

برای روز پدر هم می‌خوام کادو بخرم 

چپن برای روز مادر خریدم 

بعد مامانم گفت که از این کیف کوچیکا که رمز داره خوبه 

چپن اون سری که دزد زد به خونمون برده بود اون کیف رو هم 

بعد آقا اومدم نگاه کنم 

خداروشکر یه چیزی که زیر یه تومن باشه و چارتا نظر خوب هم داشته باشه پیدا نمیشه چرا 

این چه وضعشه 

خب من پول ندارم 

یه چیزی باشه تا پونصد جمع بشه دیگه 

باتشکر 

 

​​​​​​

 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۰۷

خب خب 

الان که دارم این پست و می‌نویسم 

روی تختم برای آخرین شب توی این خوابگاه دراز کشیدم 

یکی از دوستای راهنماییم داشت می‌گفت وای چه حس عجیبی 

حقیقتا اصلا عجیب نیست 

تو این یه ماه انقد اذیت شدم تو خوابگاه که هیچ حس ناراحتی نسبت به اینکه دارم میرم و ترم بعد هم نمی‌خوام بمونم ندارم 

فک می‌کنم تقریبا با هرجور آدمی توانایی سازگاری دارم 

یعنی درواقع توانایی تحمل 

ولی فکر می‌کنم سخت‌ترین بخشش برام واقعا خوابه 

یعنی تو این یه ماه تقریبا که اینا ساعت چهار می‌خوابیدن و ساعت یک ظهر بیدار می‌شدن واقعا حالم بد بود 

حالا اگه ساکت و آروم برای خودشون بیدار بودن اوکی بود ولی سر و صدای زیااااااد دارن 

حالا خلاصه که هر چی بود تموم شد 

حسن نسبت بهش اینجوری بود که اوکی خوب و بد گذشت و دیگه به نظرم به اون موقعیت رسیدیم که کافیه بودن در اینجا و بهتره دیگه اینجا نباشم 

وقتی هم گفتم یکم ادای اینا که وای نه ناراحت می‌شیم رو درآوردن و منم کلا گفتم آخی 

بعدم م گفت نرو دلت تنگ میشه ها 

گفتم نه بابا 

ف که دوست پسر م (دوست هم کلاسیم) خیلی شبیه تیلور یورکه 

یعنی شبیه جوونیاش 

خیلی با هم بامزه‌ان 

اخلاقاشو که نمی‌دونم ولی خود م دختر خوبیه امیدوارم ف هم پسر خوبی باشه 

 

آها 

من کل ترم سریال شروع نکردم که یه وقت به درست لطمه نخوره 

بعددددددد 

همین آخر ترم یهو افتادم رو دور سریال 

اولش که اون رودخانه ماه و بدون سانسور دیدم و هی از صحنه‌هاش ضربه روحی خوردم که چرا اینا رو به ما نشون ندادن 

بعدش میخک و دیدم دوباره که نتونستم بدون سانسورشو پیدا کنم  

یه چیز قشنگی که داشت و سانسور کرده بودنش و خیلی ازش ناراحت بودم این بود که تو سالهای بعد جنگ جهانی که ایتوکو (نقش اصلی که یه زنه) شوهرش ‌‌‌و باباش مرده بودن تو جنگ، عاشق میشه و اصلا انگار تازه سرزنده میشه و شروع می‌کنه به خودش می‌رسه و اینا ولی یه جوری همه داستان بین این دوتا رو سانسور کرده بودن 

دیگه مینی سریال the days و دیدم که یه چیزی مثه چرنوبیله ولی ژاپنیش ولی ضعیف‌تر از چرنوبیل بود ولی خب بازم داستانش واقعیه 

بعد لوله‌کشای کاخ سفید و دیدم که اونم یه مینی سریاله که طنز و سیاسی بود اونم واقعی بود و راجع‌به به ماجرای واترگیت و استعفای نیکسون بود 

تا اینجا داشتم مقاومت می‌کردم که سریال طولانی شروع نکنم تا اینکهههههه 

اول هفته فرجه ها suits رو شروع کردم که به‌به 

نه فصله هر کدوم ۱۶ قسمت اینا 

کاملا مناسب شروع امتحانات :)))

الانم آخرتی فصل سه‌ام 

تو این چند وقت که می‌رفتم دانشگاه همه‌اش رو دانلود کردم و آن شرلی هم دانلود کردم سریالشو برای بعد 

چندتا فیلم هم دانلود کردم 

امروز هم از ف سوپرانو رو گرفتم 

خلاصه که بارمو بستم 

تا موقع دفاع و تک درسم که برگردم تهران سریال دارم به اندازه کافی 

ولی مطمئن نیستم دقیقا اون روز کی باشه 

حس می‌کنم نمی‌تونم تا فروردین جمع کنمش و صفر اول و می‌گیرم 

 

بعد آها 

اون روز با یکی از بچه‌های دانشکده صحبت می‌کردم 

و اونم پروژه با همون استاد من داره و انقدررررر عقبه که باز اوضاعش از ما هم خراب‌تر 

اصن به مرحله تصویب نزدیک هم نشده 

و جالبه که اونم تا آخر فروردین باید دفاع کنه 

و می‌گفت من از آبان شروع کردم تازه 

با اینکه درساش ترم قبل تموم شده بود و کلا بیکار بوده 

چجوری مردم انقد شل می‌گیرن 

اها 

برنامه شمال اینام مثل همیشه با شکست مواجه شد 

تهش تازه دعوا هم شد تقریبا 

و من :)))

اخه واقعا بی‌‌برنامه‌ترین انسان‌های جهان دور هم جمع شدن 

می‌خوان برنامه کنن 

خب معلومه نمیشه دیگه 

 

 

اره دیگه همینا 

 

 

​​​​​​

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۲ ، ۰۲:۰۰

سلام 

دیشب داشتیم تو اتاق فیلم society of the snow رو می‌دیدم 

فیلمش برای 2023عه و براساس واقعیته 

راجع‌به تیم ملی راگبی شیلیه که می‌خوان برن مسابقات خارجی ولی هواپیماشون توی راه سقوط می‌کنه 

جایی که سقوط می‌کنن وسط کوه‌ها بوده و در برف بوده 

با این حال یه تعدادی‌شون تو سقوط کشته نمی‌شن و تلاش می‌کنن که زنده بمونن 

 

******** اسپویل خیلی زیاد  ***********

 

 

ته داستان اینجوری میشه که 16نفر از 45 نفر توی هواپیما هفتاد و یک روز توی کوه وسط برف و سرما و بدون هیچی زنده می‌مونن 

یه جاش هست که هواپیمای امداد از بالای سر اینا رد میشه ولی اینا رو نمی‌بینه و می‌ره 

و آخرشم خودشون راه میوفتن و دوتاشون با بدختی و کلی پیاده روی می‌رسن به شیلی و میرن برای بقیه کمک میارن 

یه جوری که همه دنبال جنازه‌های اینا بودن و تهش یه تعدادشون حداقل زنده پیدا می‌شن 

 

 

********** پایان اسپویل **************

 

 

تو  فیلمش اینجوری بود که هرکس می‌مرد اسم و سنش و می‌نوشت و چون اکثرشون عوض تیم ملی بودن خیلی جوون بودن و اکثر 20-22 سالشون بود. 

به طرز عجیبی دیروز سالگرد سانچی هم بود

اولین سالی بود که هیچ خبری برای سالگردشون ندیدم 

سانچی برام از اون داستاناس که دوست دارم وقتی مُردم اون دنیا حداقل بفهمم راستش چی بوده 

من هر از گاهی رندوم یادشون میوفتم 

به این فکر می‌کنم که اگه زنده‌ان کجان؟ چیکار می‌کنن؟ اصن چرا؟

یاد هاپر میوفتم توی stranger things 

(اینم اسپویل محسوب میشه)

که زنده مونده بود و اسیر گرفته بودنش 

هرچند اون فیلم بود و زنده موندنش خیلی برام غیرمنطقی بود 

ولی زنده موندن اینا ...

یادمه مامان یکیشون گفته بود 

من 22 سال این بچه رو بزرگ کردم مراقبش بودم 

22 روز دادمش دست شما بهم برنگردوندینش 

خدا به خانواده‌هاشون صبر بده فقط 

نمی‌دونم 

اینکه بدونی یکی مرده و کلا نیست و هیچ وقت برنمی‌گرده بهتره یا اون کور سو امید و بلاتکلیفیاش 

 

دلم نمی‌خواسته اینجا حرف سیاسی بزنم کلا 

ولی یه مسئولی خیلی باافتخار اومده بود گفته بود ما روز قبل این اتفاق کرمان ۱۶تا بمب پیدا کردیم اونجا و خنثی کردیم 

و همش به حجم بی‌شعوری این آدم فکر می‌کنم که بعد ۱۶تا بمب (که اگه راست گفته باشه) چجوری مراسم و کنسل نکردی 

بعد به بچه‌هایی فکر می‌کنم که اسم هم‌کلاسی‌شونو توی اسم کشته‌ها می‌بینن 

 

یکی دیگه از چیزایی هم که بهش فکر می‌کنم هواپیما اوکراینیه 

اینم از اون چیزاییه که دوست دارم حداقل بعد از مرگم خبردار بشم ازش  

چرا واقعا 

ارزشش و داشت؟ 

 

چه جوونایی 

چه آرزوهایی 

چرا واقعا

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۲ ، ۱۸:۴۹

وای اره 😭😭😭😭😭😭

بالاخره 😭😭😭😭😭😭

این کوفتی سگ مصب با هشت ما تاخیر تصویب شد 😭😭

خداروشکر داورم همون شد میگن سختگیره بازم 

ولی مهم نیست حداقل بهم پنج نمیده 

یا نمیاد وسط دفاع بگه تو که اینو پاس نکردی پس هیچی حالیت نیست 

هعی 

خدایا شکرت 

الان باید می‌رفتم بیرون خوشحالی می‌کردم 

برای خودم می‌گشتم 

منتها روز اول پریودیمه 

تو تختم ولو شدم و در نمیام 

عیب نداره 

بعدا حالا جبران می‌کنم شادی‌شو  

ولی اره دیگه 

خدایا خودت یکم هل بده بقیه‌اشم بره جلو 

دمت گرم 

 

خب اینم تعریف کنم دیروز رفتم بازار گل محلاتی

خیلی خوشگل بود 

دلم می‌خواست همونجا بمیرم برام از اون تاج گلا بزنن 

همینا دیگه 

شولولولولولو 

​​​​​​سلام که نکردم 

ولی خدافظ 

​​​​​​

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۲ ، ۱۷:۳۱

دیروز آخرین کلاس کارشناسیمو رفتم 

به امید روزی که این مدرک پدصگ و از این دانشگاه نکبت بگیرم ⁦:')

پوروپزالم رفته دست یه داور خوب 

اگه قبولم بکنه البته 

فک کنم گفته بودم اینو البته 

خلاصه که هنوزم خبر نداده ما رو به غلامی قبول می‌کنه یا نه 

دیگه اینکه آها من امتحانام که یعنی کلا دوتا امتحان 

همون دو روز اول امتحاناس و ۱۱ روز دیگه جفتش تموم میشه و راحت میشم 

بعدش دیگه جمع می‌کنم می‌رم خونهههههه 

واقعا دارم براش روزشماری می‌کنم 

بس که اذیتم تو اتاق این چند وقت 

اینا تا ساعت پنج صبح بیدارن و از اون طرف تا ساعت یک ظهر می‌خوابن 

 کلا هم کلاس اینا که نمی‌رن 

​​​​​​شعورشون هم که نمی‌کشه یکی خوابه یکم ارومتر باشن 

منم به زور می‌خوابم و گوشامم داغون شدن این چند روز انقد هندزفری با صدای بلند توش بوده 

خلاصه که فقط منتظرم تموم شده من راحت شم برم 

برای پروژه هم اینا همشون می‌خوان خوابگاه بگیرن 

منم می‌تونم بگیرم ولی نمی‌گیرم 

چون هم استادم خودش نصف هفته مشهده 

هم مگه مرض دارم بیام اینجا الکی کلی خرج اضافه بکنم وقتی می‌تونم تو خونه‌مون بشینم 

هم اینکه دیگه واقعا به نظرم بهتره از هم اتاقیام دور بشم دیگه 

بسه 

اره دیگه 

فقط وسایلم خیلی زیاده 

یعنی همه وسایلمه دیگه باید ببرم 

که خودم نمی‌تونم 

گفتم دوتا ساک بزرگ و یه کوچیک دارم همونا رو پرکنم هرچی می‌تونم ببرم 

چون تو قطار هم جا نمیشه گفتم نهایتا دوتا بلیط می‌گیرم یکی برای وسایلام یکی برای خودم 

دیگه تشک و بالشت و لحاف و قابلمه ماهیتابه و تشت و اینا بمونه بعدا هرموقع مسیرمون با ماشین خورد به تهران بیایم ببریمشون 

حالا شایدم خانواده تونستن برنامه رو جور کنن بیان دنبالم که همین الان ببرم دیگه 

 

بعد اینکه ایمیل دادم به اون صاحب دیتاسته 

به دونفرشون 

البته یادم نبود تو تعطیلات سال نوعن 

هپی نیو یر هم نگفتم بهشون 

حالا خلاصه امیدوارم بعد تعطیلات حداقل جوابمو بدن ⁦:'(⁩

با استادم هم حرف زدم 

دعوام نکرد 

ولی برای اون تولباکسی که پیدا کرده بودم هم خیلی ذوق نکرد 

گفت نسبت به سال انتشارش که ۲۰۱۳عه سایتیشناش خیلی نیس ۲۳۰تا ایناس 

اخه خب کسی رو این موضوع هم کار نمی‌کنه زن حسابی 

خلاصه که گفت شاید اشکال هم داشته باشه و برو فلان چیز هم ببین و خلاصه دوباره این روند برو این هم ببین و برو اون هم ببین شروع شد 

 

 

فردا صبح هم گفتم برم بازار گل 

اگه شب بذارن بخوابم و صبح بتونم بیدار بشم 

 

دیگه اینکه امیدوارم مامان بابام بیان و چند روز هم بمونن تهران یکم بریم بیرون بچرخیم با هم 

 

فک کنم یه چیز دیگه هم می‌خواستم بگم که یادم نمیاد 

همینا دیگه 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۶:۱۷

پورپوزالم رفته رسیده دست داور که ببینه قبولش می‌کنه یا نه 

اگه همین قبول کنه خیلی خوبه ولی بقیه‌ گزینه‌ها اصلا خوب نیستن 

بهتر هم هست نهایتا تا هفته بعد تصویب بشه 

یه تولباکس هم پیدا کردم که خیلی خوبه و محیط گرافیکی هم داره و احتمالا بتونم با همون کارامو انجام بدم و خیلی هم یوزرفرندلیه 

اما ریدن من کجاس 

اونجا که این دیتاستی که قراره ازش استفاده کنم از قضا به طور کامل هم توی پورپوزالم توضیح دادمش ناقصه 

یعنی خود اونجایی که در دسترس قرارش داده نوشته یه اسکریپت هم همراهش هست که توی اون توضیحاتش هست 

ولی اون اسکریپته نیست تو فایل 

و دو نفر هم اومدن کامنت گذاشتن که اسکریپته کجاس 

و من ندیدم 

البته جدیدا کامنت گذاشتن یکیشون نوامبر یکی هم همین پریروزا 

چهارشنبه هم با استادم جلسه دارم که از اون جایی که اون یکی استاده تاکید کرده که وقت خیلی کمه اینم هل کرده 

و قصد دارم بهش بگم 

امیدوارم تیکه تیکه‌ام نکنه 

البته خیلی مهربونه ولی فک کنم دیگه تو این شرایط واقعا اساسی دعوام کنه 

فعلا برنامه اینه که ایمیل بزنم به صاحب این دیتاسته 

البته اول به استادم می‌گم و بعدش 

امیدوارم واقعا جواب بده چون اگه جواب نده نمی‌دونم باید چه غلطی بکنم 

وای واقعا ریدم 

و همه‌اش هم تقصیر خودمه و این خیلی بدهههههههه 

واقعا نمی‌دونم اگه جواب نده چیکار کنم 

دیتاست مشابه هیچی نیست 

و من حتی تو عنوانم هم دارم تسک دیتاست و میگم 

و این بده 

خیلی خیلی بده 

یه راه دیگه هم هست 

اینکه تا چهارشنبه هم پورپوزالم تصویب نشه و استادم بگه خب کلا دیتاست و عوض می‌کنیم 

که این یکی دیگه واقعا بعیده 

ولی به نظرم همچین بد هم نیست 

از اون دیتاست گنده قدیمیه استفاده کنیم 

هم سابجکتاش بیشتره هم کانالاش 

ولی به فرض محال حتی اگه بخواد عوض کنه دیتا رو میگه نه روی اون خیلی سایتیشن خورده 

هوف 

امیدوارم اوکی بشه 

تازه داشتم با اون تولباکسه حال می‌کردم می‌گفتم کارم راحت شده‌ ها 

اه 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۲ ، ۰۱:۱۵

باز نیومدم عین آدم به موقع همه چی رو تعریف کنم 

کلی چیز میز جمع شده روی هم 

 

 

خب من که مشهد بودم به زور برای جمعه صبح بلیط گرفتم که شب برسم تهران برای کلاس شنبه صبحم 

بعد زن عموی مامانم زنگ زد ما رو دعوت کرد به ناهار 

چرا؟ چون دخترش تو کانادا عروس شده 

دخترش همسن مامانمه و تقریبا ۲۰ سالی هم هست که رفته 

قبل اینکه بره ازدواج کرد و چند وقت بعدش رفت و شوهرش نرفت و کلا با هم به مشکل خوردن و خیلی هم سخت طلاق گرفت 

خلاصه دیگه بعد اون مشکلات بعد کلی سال با یه آقای آلمانی کانادایی ازدواج کرده 

عکساشو می‌دیدم که اونجا رفتن لباس عروس پوشیده و یه جشن کوچولو هم گرفتن 

به این فکر کردم که خیلی جالبه که توی ۴۶ سالگی دوباره از اول شروع کنی به ساختن یه زندگی 

یعنی به نظر من خیلی دوره 

این همه صبر کردن برای پیدا شدن کسی که مناسبته 

خیلی زیاده نه؟

حالا امیدوارم خوشبخت بشن 

حالا داشتم می‌گفتم که من ناراحت بودم چون نمی‌تونستم برم چون بلیطم صبح بود 

بعد گوشیمو برداشتم دیدم کلاس شنبه‌ام مجازی شده و خیلی سریع و فوری بلیطمو عوض کردم برای شنبه آخر شب 

امااااا

یکی دو ساعت بعدش پیام دادن که عکس فارغ التحصیلی رو می‌خوان شنبه ظهر بگیرن :/

هیچی دیگه منم نرسیدم به عکس فارغ التحصیلیمون 

درحالی که دوتا از بچه‌های انصرافیمون اومده بودن :/

 

 

دیگه اینکه 

آها شانس من همین نشستم تو قطار یکی از گوشیای هندزفریم قطع شد و الان یه طرفه‌ام 

مسیرم به مترو هم نخورده یکی برم بخرم 

خدایی اینی که داشتم از این ۱۰تومنیا بود ولی فک کنم یه دوسال کار کردم قشنگ برام 

 

 

دیگه اینکه پورپوزالم و با همون ۳خط شرح پروژه استادم اوکی داد فرستاد برای اون یکی استاد و اونم پریشب اوکی داد و احتمالا الان ایمیل شده برای مدیر گروه که من ازش متنفرم و خیلی هم روانیه و تقریبا سه ساله بلاکش کردم 

می‌ترسم داورم هم خودش بشه 

کلا گزینه‌هایی که داورم میشن خیلی سخت‌گیرن 

حالا ببینم همین تصویب میشه اصن یا نه 

 

 

 

​​​​​​دیگه امروز قرار بود بریم اردو با دانشگاه که کنسل شد :/

دیروز به کوب ۸ قسمت سامورایی چشم آبی رو دیدم و تمومش کردم 

قوی بود 

اها 

پریشب هم گفتم برم میرزای شیرازی 

می‌گفتن برای کریسمس اونجا چون ارمنی نشین زیاد داره مغازه‌ها رو خوشگل می‌کنن 

دیگه منم با مترو رفتم اونجا گفتم تا نجات‌اللهی پیاده بیام 

بعد با مترو برم بقیه‌اشو 

قشنگ کرده بودن مغازه‌هاشونو واقعا 

ولی خیلی شلوغ بود 

بعد رسیدم به نجات‌اللهی دیدم اعع 

ایستگاه مترو اینجا که هنوز فعال نشده :/

دیگه همین‌طوری پیاده اومدم تا ولیعصر و خوابگاه 

تو راه اومدم یه تیکه پیام تو پیاده‌رو 

تاریک بود و جلوش هم ماشین پارک بود و منم کور 

خوردم زمین محکم با زانو 

همون وسط هم حالا پام از تو لگن گرفت 

دیگه یکم نشستم و دوباره راه افتادم 

بعدش دیگه دیدم زانوم کلی کبود شده 

 

همین دیگه 

اها 

کنسرت علیرضا قربانی هم هست 

نمی‌دونم دوست دارم برم یا دوست ندارم برم 

حس می‌کنم از اونایی نیست که بخوام تنها برم 

​​​​​​ولی دوست دارم هم برم چون آهنگاشو دوست دارم 

ولی دیگه بلیط نگرفتم این سری هم 

یکی دیگه هم بود اونم دوست داشتم برم 

نمی‌دونم کلا حسم به کنسرت چجوریه 

شاید بار اولش و باید تنها نرم 

نمی‌دونم 

 

برم دیگه واقعا 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۳:۲۹

خب 

سلام 

دیگه بعد اون حرکت یهوییم اومدم مشهد 

و خانواده رو غافلگیر کردم 

چقدر اسنپ واقعا تو شهرای دیگه به نسبت تهران ارزونه 

تو تهران ما یه اسنپ گرفتیم م حالش بد بود بریم بیمارستان که دقیقا دوتا کوچه بالاتره و پیادههه دو دقیقه راهه 

واقعا اغراق نمی‌کنم 

و اسنپ فاکینگ 29هزار تومن گرفت 

 

 

حالا اومدم 

داداشم حالش خوب نیس 

میگه سرگیجه دارم و اینا 

دکتر رفتیم و آزمایش داده و اینا 

ولی ام‌آرآی هم نوشته از مغزش 

نمی‌دونم هی مسخره بازی درمیارم که ضربه مغزی شدی و اینا 

ولی هی ته دلم هم استرس می‌گیرم که نکنه یه چیزی باشه 

حالا امیدوارم واقعا هیچی نباشه 

و اینکه خیلی جالبه 

تو مشهد الان که خوبه 

وقتی می‌خوای نوبت بگیری برای ام‌آرآی یه ماه دیگه وقت می‌دن 

مامانم هم چند وقت پیش ساعت سه صبح بهش نوبت داده بودن 

تازه یه ماه پیش که همه دستگاه‌های مشهد به طور شگفت‌انگیزی با هم خراب شده بودن و کل مشهد رفته بود رو هوا 

واقعا مشهد که شهر بزرگه اینجوریه بقیه جاها چجوریه 

 

 

بعد دیگه عرضم به خدمتتون که 

بابابزرگ من یه فیش حج داشت 

الان که دارن می‌برن حج براش اس‌ام‌اس اومده که شما جزو اولویت‌های اول تا 150 هستین و اگه می‌خواین برین، برین تو سایت ثبت‌نام کنین 

خودش که نمی‌خواد بره 

می‌خواد بفروشه 

ولی من خیلی دوست داشتم برم 

بهم هم گفت اگه می‌خوای بری بیا برو بعدا هروقت پولشو داشتی بده بهم و اینا 

ولی خب خیلی گرونه 

40 تومن پول خود سفره 30 تومن هم پول فیش 

سرم هم خیلی شلوغه 

یعنی مغزم درگیره برای همین پروژه کوفتی 

ولی ته دلم خیلی خواست :(

 

 

دیگه اینکه 

استادم خودش ۳ خط (دقیقا و کلا ۳ خط) برای شرح پروژه‌ام نوشت و یه سری اصلاحات هم گفت انجام دادم و با همون سه خط شرح پروژه فرستاد برای استاد پروژه اصلیه که اونم تایید کنه 

باورم نمیشه 

درسته یه مرحله کارم رفته جلو 

ولی کاملا ظاهریه 

یعنی قشنگ همچنان همون قدر بلاتکلیفم 

و قراره این بلاتکلیفی رو رسمی ثبت کنیم :)))

هرچن فکر نکنم داور پروپوزال هرکس بشه تأیید بکنه یه همچین چیزی بلاتکلیفی رو 

و یه چیز دیگه اینکه 

دیتاستی که دارم من هرچقدر می‌گردم پیدا نمی‌کنم که کدوم تسکش چی بوده 

یعنی کلیت تسکا رو می‌دونم 

ولی هیچ جایی ننوشته که کدوم سیگنال برای کدوم تسکه 

و این واقعا بده 

واقعا 

چون تو همون سه خط شرح پروژه نوشته بود قراره تفاوت تاثیر تسکا رو هم مقایسه کنیم 

می‌ترسم اصن وارد اون فاز پردازشی بشم 

چون هیچی بلد نیستم و حس می‌کنم همشو باید داده سازی کنم 

وای 

 

 

 

​​​​​​از آدمای بدقول و کسایی که حرف می‌زنن و به حرفشون عمل نمی‌کنن خیلی بدم میاد 

چون واقعا به معنای واقعی کلمه بی‌مسئولیتن و به نظرم نه برای چهره خودشون نه برای بقیه احترام قائل نیستن 

مثل س 

امروز صبح قرار بوده بره دانشگاه برام صبحونه‌مو بگیره 

با اینکه صبح خودم دوبار بهش زنگ زدم تهشم گفت عصر آخر وقت می‌رم که به یکی دیگه گفتم بره که زیر منت اونم نباشم 

یه دفعه هم که قرار بود بیاد راه‌آهن دنبالم که نیومد 

یه دفعه که سه روز قرار بود بره یه نامه بگیره از دانشگاه بده به یه مسئولی و هرشب هم اون مسئول می‌زد تو سرش ولی باز فرداش می‌گرفت می‌خوابید نمی‌رفت یه دقیقه یه نامه بگیره تا من رفتم گرفتم 

همین رو یه بار دیگه هم تکرار کرد برای یه دوستش که از شهرستان داشت میومد حتی حاضر نشد یه ساعت زودتر از خواب بیدار شه (این یه ساعت زودتر تازه می‌شد ساعت ده) و بره نامه بگیره و به م گفت بره بگیره 

و فردا صبحشم حتی پا نشد بره دنبالش اون خودش با بدبختی خوابگاه و پیدا کرده بود اومده بود 

خلاصه که حالم از این آدما بهم می‌خوره 

 

 

یه بار دیگه هم‌اتاقیا دارن برنامه می‌ریزن که برن شمال 

و مثل همه دفعه‌های قبل قطعا عملی نمیشه 

و من هم این وسط گفتم معلوم نیس بیام 

و لابد با خودشون فکر کردن که چس کردم خودمو 

و حقیقت اینه که به نظرم انقدر بی‌برنامه‌ان که خوش نمی‌گذره باهاشون بهم چون همش استرس اینو باید داشته باشم که وای دیر شد و فلان شد 

و اینکه چون فکر نمی‌کنم این پروپوزالی که نوشتم تصویب بشه کلی کار هم برای اون دارم 

واگه تا آخر دی تصویب نشه دیگه واقعا بهم اجازه دفاع کردن نمیدن 

حالا ببینیم چی میشه 

خدارو چه دیدی 

شاید پورپوزالم تصویب شد و من انقد حالم خوب بود که خودم برنامه براشون چیدم و رفتم باهاشون 

 

 

گفتم رفتیم کاخ مرمر 

شاید گفتم ولی خب دوباره میگم 

چقدررررر خفن بود 

همونم من اگه بلندشون نمی‌کردم و نمی‌بردمشون عمرا می‌رفتن 

وای از اون دوست نکبت س که اومده بود باهامون 

واقعا به زور تحملش کردم 

جدا از اینکه یه جوری همش انگلیسی حرف می‌زد انگار از ناف آمریکا اومده و فارسی کیلی کیلی کم 

کاملا هم مثل بچه‌ راهنمایی‌های عقیده‌ای بود 

و از اینا که سرکلاسا با استادا ساعت‌ها سر چیزای بیخود بحث می‌کنن و اعصاب همه رو خورد می‌کنن 

و خیلی چیزهای دیگه که نمی‌تونم بگم 

فقط اینو بگم که واقعا مدام به این فکر می‌کردم که اصن این مغزم داره یا چی 

خلاصه که امیدوارم دیگه نبینمش 

برای کاخ مرمر بگم که اگه نرفتین حتما برین 

بلیطشم ۳۸تومن بود فک کنم که دانشجویی ۱۰تومن هم کم می‌کنن 

 

 

دیگه اینکه امروز تولد بابامه 

حساب کردم و دیدم شده ۵۵ ساله 

کاش حساب نمی‌کردم 

ناراحتم 

کاش پیر نشه بابام 

 

 

راستییییییی

یه سریال می‌ذاشت سال ۹۰ کانال سه

از این کره‌ایا

اسمش رودخانه ماه بود

که قشنگ یادمه وقتی شروع شد تابستون بود و ما هنوز نیومده بودیم مشهد و حین پخش اون اثاث کشی کردیم اومدیم مشهد 

بعد من اینو خیلیییییی دوست داشتم 

البته الان که نگاه کردم چیز خیلی خفنی هم نبود ولی خب اون زمان لابد خیلی برام خاص بوده دیگه 

خلاصه این چون خیلی معروف هم نشد مثه جومونگ تکرارشو از بقیه کانالا هی پخش نمی‌کرد 

دیگه اون موقعام اینترنت انقد در دسترس نبود 

یا حداقل در دسترس ما نبود 

منم انقد اینو دوست داشتم می‌ترسیدم داستانش یادم بره 

هرچی ازش یادم بود و برای خودم رو کاغذ نوشتم 

آخی چقد گوگولی و بدبخت بودم 

حالا تو اتاق بحث جومونگ و کلا سریالای کره‌ای تلویزیون شد و من یاد این افتادم گفتم بذار دوباره ببینمش 

نشستم دوباره دیدمش 

اینبار اما بدون سانسور 

واقعا که 

اصلا توقع نداشتم 

همینطور ضربه روحی بود که خوردم 

من و بگو همش فکر می‌کردم آقای کوجامیونگ و باکما هیچ وقت به هم نمی‌رسن 

نگو یه شب با هم خوابیدن به ما نشون ندادن 

از اون طرف چقد من ساده بودم فک می‌کردم این ایلجیما چه آدم پاک و منزهی بوده 

مرتیکه تو ۱۷سالگی با دال بود 

زیرین قانونی هم بوده 

واقعا که 

دیگه الانم دارم سریال میخک و نگاه می‌کنم 

یه سریال ژاپنی خیلی قشنگیه 

که البته بدون سانسور اونو پیدا نکردم دارم همون نسخه کانال دو رو می‌بینم 

 

 

همینا دیگه 

شب بخیر 

​​​​

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۲ ، ۰۰:۴۵