خب من تصمیم گرفتم حداقل یه بارم که شده تعارفو با خودم کنار بذارم هر چی دلم میخواد اینجا بنویسم بدون اینکه بخوام به چیزی فکر کنم.
پس احیانا اگه داشتین یه چیزی رو میخوندین و گفتین این دیگه چه چرتیه، من شرمندم چون اینا افکار و ردیات ذهن منه :)
خب من تصمیم گرفتم حداقل یه بارم که شده تعارفو با خودم کنار بذارم هر چی دلم میخواد اینجا بنویسم بدون اینکه بخوام به چیزی فکر کنم.
پس احیانا اگه داشتین یه چیزی رو میخوندین و گفتین این دیگه چه چرتیه، من شرمندم چون اینا افکار و ردیات ذهن منه :)
دیدم داره یه ماه میشه هیچی ننوشتم
گفتم زشته دیگه
بیام شده الکی یه چیزی بنویسم
رفتیم صبحانه با زرافهها رو دیدیم
بدک نبود
یه جاش هست که پژمان جمشیدی خیلی بدبخته ولی همه گشنهان و میرن رستوران
همه میخوان غذا بخورن به جز پژمان جمشیدی
بعد هادی حجازیفر به پژمان میگه
تو هم بخور، نگران نباش ما فکر نمیکنیم که تو این شرایط هم به فکر شکمشه
خیلی حرف عجیبی بود به نظرم
خداروشکر که تا حالا آدم نزدیک از دست ندادم
ولی خیلی بهش فکر میکنم که اگه مثلاً بابام یا مامانم فوت کنن بعدش چی میشه
بعد اون ادامه دادن بعدش خیلی سختمه
تجربهاش نکردما ولی حس میکنم این که بعدش بدنت هنوزم با روند عادی کار میکنه بهم حس گناه میده
مثلاً حس عذاب وجدان میگیرم اگه گشنهام بشه و بخوام چیزی بخورم
یا اگه یه چیز خندهدار بشنوم و یهویی خندهام بگیره
بعد این جملهای که گفت خیلی یه جوری بود برام
نمیدونم چجوری ولی یه حس عجیبی داشت
دیگه اینکه راجعبه آینده نامطمئن هستم
سرکار فعلا کاملا بیکارم
و از طرفی دلم میخواد چیزای جدیدی رو تجربه کنم
ولی خب گشتم دیدم مثل همیشه جایی برای کار نیست
یکی دوتا شرکت پیدا کردم که از حوزه کاریشون خوشم میاد
ولی خب نیاز به نیروی کار ندارن در حال حاضر
و خب سختمه بخوام برم بگم سلام نیرو برای کار نمیخواین :/
و اینکه بخوام برم هم باید برم کارآموزی
با این قسمتش مشکل ندارم
ولی میترسم از این منطقه امنم خارج شم
اینجا به جز حقوقش همه چیزش خوبه
نمیدونم
عین هم همینجوریه
البته که سربازه و نمیتونه الان بره جای دیگهای
ولی خب دنبال اینه که یه چیزی یاد بگیره که به دردش بخوره
و خب با آقای ت صحبت میکنه که چی یاد بگیره و اینا
از اینکه آقای ت خنگه ولی تجربه زیادی داره و درنتیجه روابط و تجارب بیشتری داره ناراحتم
عین هم به زبون نمیاره ولی میدونم حس میکنه کارایی که میکنیم به درد آیندهاش نمیخوره
و خب واقعا هم زمینه کاری کمی داره
بعد هم گفت هستی با هم یه چیزی درست کنیم
گفتم آره
بعد دو سه بار من بهش گفتم خب الان که بیکاریم بیا شروع کنیم
هی گفت حوصله ندارم و الان نه و اینا
بعد چند روز پیش خودش شروع کرد
بدون اینکه به من چیزی بگه
یعنی خب بغل هم میشینیم و من میبینم
ولی خب هیچی بهش نگفتم و منم کارای خودمو کردم
دیگه طبق معمول
زبان زبان زبان
یه ساعتی بود اختراع شده بود که اگه بیدار نمیشدی قطعش کنی هر چند دقیقه از حسابت پول برداشت میکرد میزد به خیریه
به یه همچون چیزی نیاز دارم که مجبورم کنه
به یکی که تو رودربایستیش به کارام برسم
آها
دیشب داشتم لینکدین یکی از همین شرکتا رو میدیدم
که بعد یکی از بچههای دبیرستانمون و پیدا کردم
و کلا هم یکم گشتم
دلم میخواد برم تو لینکدینا
ولی از اینکه خودمو بخوام پرزنت کنم واقعا بدم میاد
میدونم که بالاخره مجبور میشم
ولی خیلی مزخرفه
میدونم که کلا برنده اونیه که خودشو بهتر پرزنت میکنه نه اونی که استعداد بیشتری داره
و خب از این که دیگه واقعا متنفرم
چرا کسی فکری به حال ما تنهاها و گوشهگیرها و درونگراهای واقعی نمیکنه
که بیاد خودش ما رو پیدا کنه و باهامون دوست بشه و به بقیه ما رو معرفی کنه
اه
خب دیگه
بعد یه ماه فکر میکنم که به اندازه کافی غرغر کردم
باتشکر
خلاصه این چند وقت اینجوری شد که
نمرهامو دادن و ۱۴ ثبت کرد با اینکه مطمئنم بیشتر میشدم
وای دیگه تو این یه هفته که نمرهام ثبت شده هیچ کاری هنوز برای فارغالتحصیلیم نکردم
باید یه دستی به سر پایاننامهام بکشم و بفرستم بره
جمعه انشاءالله جمعش میکنم
زبان نمیخونم و این نشاندهنده بیشعوری منه
مامانم اینا رفتن و شیراز دیدن داداشم
از اون طرف داداشم اومد مشهد و اونام یکم با هم دعوا کردن
دیگه به جای اینکه من یه هفته تنها باشم فقط دو شب تنها بودم
هنوزم تو شرکت هر از گاهی کانتر بازی میکنیم خیلی خوش میگذره
سیستم عین هم درست شد و دیگه میتونه با لپتاپ خودش بیاد تو بازی خداروشکر
قبلش هی من باید نازشو میکشیدم که بیا با لپتاپ من برو من بازی نمیکنم یا برو پایین بشین و اونم خودشو لوس کنه بگه نه
دوشنبه هم رفتیم اتاق فرار
عین بازم نیومد
نمیدونم چه تصوری داره از اتاق فرار که دوست نداره با ما بیاد
چون تا حالا نرفته ولی میدونم دوست داره بره
خلاصه رفتیم و آقای ر بیست دقیقه دیر رسید و از وقتمون کم شد و نتونستیم تموم کنیم و نصفه موند
هرچند خیلی هم جالب نبود نسبت به قبلیا
آقای ص هی منو میترسوند و بهم میخندید
بعد بهم میگه انتقام همه ابنباتایی که نذاشتی بخورمو یه جا گرفتم
آخر اتاق فراره هم اینجوری بود که گفت آهنگ میذاریم آقایون شیک بزنن و خانوما هم دست بزنن
هیچی دیگه
اینام یکم با خجالت و مسخره بازی همشون اومدن وسط و یه تکونی دادن
با خانوم الف تا جا داشت بهشون خندیدیم
برای شیرینی هم میخواستیم با آقای الف مشترک ناهار بدیم
که برای دومین بار تو ما اخیر تصادف کرد و گفت من دیگه پول ندارم این ماه
و خودم امروز قرار شد تنهایی ناهار بدم
برای همه قرار شد شله بگیرم و دو نفر هم کباب
جایی که میخواستم ازش بگیرم همون نزدیک بود
با آقای ه پیاده رفتیم
وسط راه هم دوست آقای ه که هر از گاهی میاد شرکت کمکش اومد
که بهش میگیم آقای ص
ارش پرسیدم چی میخوری
اول که گفت غذا خیلی آوردم و نمیخورم و اینا
بعد گفت خب باشه کباب
اول رفتیم شله گرفتیم اومدم حساب کنم
کارت کشید گفت تراکنش غیرمجاز
دوباره هم کشید همینو گفت
بعد گفتم خب شماره کارت بدین کارت به کارت کنم
هم با تجارت هم با رفاه زدم و جفتشون خطا دادن
وای داشتم میمردم از خجالت
بعد آقای ه کارتشو داد گفت از این بکشین
کشید گفت موجودی نداره
دیگه آقای ص کارتشو داد و اون پولشو داد
بعدم رفتیم کباب بگیریم
دیگه گفت من نمیخورم
نمیدونم فک کردم پول ندارم یا چی :(
هرچی هم اصرار کردم گفت نه غذام خیلیه و اینا
دیگه پول کبابا هم اون داد
ولی همونجا براش کارت به کارت کردم
ولی انقدرررررررر خجالت کشیدم که واقعا در کلام نمیگنجه
در این حد که موقعی که بقیه داشتن غذا میخوردن رفتم تو نشستم تو آشپزخونه و گریه کردم
نون هم دیگه یادم رفت بگیرم برای کنار شله انقد ناراحت بودم تو راه
شله هم هیچی اضافه نیومد
حس کردم شاید کم بوده :((
با اینکه از چندتاشون پرسیدم و گفتن نه همه سیر شدیم و کافی بود و به خود اون آقاهه هم گفتم برای هفت نفر میخوام
۴۷۰۰ ریخت و ظرفش جا نداشت دیگه
اگه ۵ کیلو میبود خیالم راحتتر بود
تازه به نظرم شلهاشم زیادی تند بود
خلاصه اصلا بهم نچسبید از هیچ لحاظی و بیشتر احساس ناراحتی کردم
تازه صبحشم که میخواستم برم سرکار
یه ربع علاف اتوبوس بودم
بعدم که اومد و شلوغ بود و هنوز به ایستگاه بعد نرسیده بود
تند پیچید و لاستیکش گرفت به جدول و ترکید و بدون اینکه من حتی یه ایستگاه جابجا بشم دوباره پیاده شدم
بعدم که اتوبوس دوباره اومد و انقد شلوغ بود که تا آخر سرپا بود
یه عده حاج خانوم هم که طبق معمول جلو در بهشون حاجت میدادن و از سر جاشون تکون نمیخوردند رفتن رو اعصابم و تا جا داشت هلشون دادم -.-
همینا دیگه
خب خب خب
این نگینی که الان داره پست مینویسه بالاخره هیچ امتحان دانشگاهی ندارههههههههه
خب از اولش بگم
قبل اینکه راه بیفتم آیدی مسئول خوابگاهها رو دادم بابام که بهش پیام بده بگه جمعه به این جا بدین
اونم گفت من دیگه یه ساله مسئول اونجا نیستم
بعد اسم یه رئیس دیگه همونجا رو گفته بودم که اونم گفت شش ماهه دیگه نیس
دیگه آخرین اسمی که میشناختمو و گفتم و شماره اونو داد به بابام
بابام بهش پیام داد و اون خودش زنگ زد
واقعا غیرقابل باور بود
گفته بود بره مهمانسرای یه خوابگاه دیگه
رفتم اونجا و اونجا هم پر بود دیگه جمعه شب و با بدبختی تو نمازخونه خوابگاه موندم
صبحشم که رسیدم تا از راهآهن اومدم بیرون و اسنپ گرفتم
چمدونمو گذاشتم تو ماشین اومدم خودم سوار شم درش بسته شد و با اختلاف کمی خورد زیر چشمم :/
یکم باد کرد و کبود شد
دیگه خیلی دلم میخواست برم بازار پروانه ولی دیگه رفتمم دانشگاه درس خوندم
شبش هم با میم و دوتا دیگه از بچهها خوابگاه رفتیم یه کافهای
واقعا از مشهد خارج میشم میام تهران دچار شوک اقتصادی میشم
میانگین قیمت شیکهاش ۲۰۰ بود
بعد ما تو مشهد یه پرس وزیری میگیریم ۲۰۰ که تازه انقد زیاده با خانوم الف هم نصف میکنم
شنبه هم رفتم خوابگاه پیش بچهها
اونا رفتن بیرون و من چون درس داشتم نرفتم
میم زودتر برگشت و گفت همه تا خرخره داشتن سیگار میکشیدن
ناراحتم میکنه این موضوع
چون هیچکدوم ترم یک سیگار نمیکشیدن
بعدم گفت بینشون خیلی غریبه بودم
تازه دچار این موضوع شده بود که تو وقتی از یه جمعی دوری دیگه نمیتونی باهاشون صمیمی باشی مثل قبل
بعد هم تصمیم گرفت فردا برگرده مشهد
بعد هم که برگشتن و منم رفتم سالن مطالعه درس خوندم و اومدم بیام بخوابم وطبق معمول
همون مشکل همیشگی عدم هماهنگی ساعت خواب من با اونا و عدم رعایت اونا
نمیدونم تا چند ساعت بیدار بودم ولی کلهام زیر پتو بود و به زور تلاش میکردم بین سرو صداها و لامپا بخوابم
صبح هم ساعت پنج و نیم بیدار شدم و امتحانم ساعت ۸ بود
دیگه رفتم سر امتحان و گفت برین آخر بشینین شماها و خوب نوشتم و یه جاهاییشم از رو گوشیم نوشتم و یکم هم وقت کم داد و اگه یه ربع دیگه هم میداد خوب بود
نمرهام حدودا حدس میزنم بین ۱۶-۱۷ باشه
البته گفت باید ببینم مدیر گروه چی میگن چون معمولا از ۱۰ یا ۱۲ نمره میدادیم برای تک درس :/
حالا دیگه به هر حال مطمئنا پاس میشم و بالاخره این لیسانس کوفتی رو گرفتممممممم
دیگه بعدش بلیط قطار برگشتم که برای فردا شب بود و کنسل کردم و برای همین امشب هواپیما گرفتم و الانم دارم از تو فرودگاه مینویسم و از اونجایی که هنوز سوار نشدیم یعنی احتمالا تاخیر داره
یکمم رفتم تو دانشگاه خوابیدم و خیلی چسبید
بعدم اون یکی میم اومد و ف هم اومد و یکم حرف زدیم
بعد رفتیم بیرون پیش سین و یکم چرت و پرت گفتیم
نکتهاش تو این بود که سین به ف سیگار تعارف کرد و اونم برداشت و کشید
واقعا ناراحت میشم هر یه نفر آدمی که میشناسم و میفهمم سیگار میکشه
بعدشم عین این دکترا که سرشون شلوغه و نوبت ندارن
اونا از ۲ تا ۵ پیشم بود و بعدش اون یکی میم و اون یکی ف قرار بود بیان بریم بیرون
با اونا هم رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت و کلی چرت و پرت گفتیم
دیگه تا ساعت هشت برگشتم خوابگاه و همه هم رفته بودن بیرون و فقط یکی از بچهها بود
با همون خدافظی کردم و اونم رفت بیرون و منم رفتم فرودگاه
الان دغدغهام اینه که فردا کله صبح از کجا شیرینی بگیرم که هم خوب باشه هم تو مسیر من باشه هم دست خالی نرفته باشم که ببینم کی هستن که ناهار هم بدم سرکار و
همینا دیگه
پرواز بعدی هم سوار شدن ولی ما نه
اه
بعدا نوشت: تا اطلاع ثانوی به خاطر نقص فنی تاخیر داره :/
خب تقریبا همه چیز داشت خوب پیش میرفت
برای فردا شب بلیط دارم که برم تهران
که جمعه صبح برسم و یکشنبه هم امتحان دارم
جمعه به بچههای خوابگاه گفتم هفته دیگه من میام
میم هم پرسید اعع کی میری منم بیام
دیگه پنجشنبه که بلیطا پر بود برای سهشنبه شب گرفته بود که امروز صبح برسه تهران
بعد بچهها قرار بود برن برگه مهمان خوابگاه بگیرن
که طبق معمول عقب انداخته بودن و امروز میخواستن برن بگیرن
که امروز هم تعطیل شده بود همه جا
دیگه میم رفته بوده خوابگاه و راه ندادنش
آخرش رفته خونه یکی از اشناهاشون
البته اون سابقه دعوا با مسئول خوابگاه و داشته باهاش لج هم بوده
چون من دفعه قبل که برای دفاع رفته بودم همینجوری بود که جمعه میرسیدم و باهاش صحبت کرده بودن و گفته بود اوکیه شنبه نامه بگیرین
ولی الان نمیدونم چیکار کنم
اه
میگفت حتی اجازه نداده بره تو
در حالی که حتی غیر خوابگاهیام کارت بذارن میتونن برن تو
زنگ هم زده به یکی
اونم بدتر ریده بهش
نمیدونم حالا منم راه نمیده یا نه
بچههامون گفتن نمیذاره
ولی نمیدونم برم دعوا کنم یا کلا شانسمو امتحان نکنم
جایی هم ندارم برم بمونم
به میم میگفتم بیام خونهتون مطمئنم استقبال میکرد
ولی روم نمیشه بهش بگم
الانم اعصابم خورده
چقد گاون
خب من تو تعطیلی برگه مهمان از کجام بیارم بدم به تو
اگه میشد میرفتم مسجد دانشگاه میخوابیدم هم خوب بود
یه اطلاعیه گذاشته بودن که برای امتحانا اعتکاف علمی میخوان بذارن تو مسجد که بمونن بچهها
آیدی هم گذاشته بودن که پیام بدین برای ثبت نام
بعد امروز هرچی گشتم پیداش نکردم پستشو
پاک کرده بودن نمیدونم چرا
پوف
خانواده میگن هتل بگیر
ولی هتلای اون دور و بر خیلی گرونه
و کلا هم که خوابگاه راحتترم
همین که الان توی pmsام و حوصله ندارم
وگرنه میرفتم دعوا میکردم بعدم پشت در همونجا مینشستم
بعد هم اسپیکر بچهها رو میگرفتم تا صبح صدای جیغ بلند پشت در پخش میکردم که خودشون هم نتونن بخوابن و مجبور بشن راهم بدن
تازه چند روز پیش هم جلو خوابگاه بچههامونو با قمه خفت کردن
دیگه شانس آوردن و اون مرکز اطلاعاتیه روبهرومون هم به یه دردی خورده و خفتگیرا فرار کردن
به میم میگفتم کاش یه کس و کاری تو تهران داشتیم که شنبه میرفت امور خوابگاهها و رو سرشون خراب میکرد
از این والدینا که پشت بچههاشون در میان
وای آقا
من دیروز رفتم سرکار ولی خیلی دل درد داشتم و اینا
یه ساعت بعد اسنپ گرفتم برگشتم خونه
دیگه امروز رفتم دیدم عین هم نیومده مثکه گفته بوده دیرتر میاد
با آقای نون تنها بودیم گفت بیا شطرنج بازی کنیم
که اونم نصفه موند وسطش کار پیش اومد رفت سرکار خودش
دیگه یکم کار کردم منم و عین و بقیه هم اومدن
بعد عین داشت به آقای ص میگفت که چرا دیروز به من نگفتین منم بمونم که بازی کنم و اینا
گویا دیشب یکم موندن و کانتر همه نصب کردن بازی کردن
بعد دیگه قبل ناهار همه شروع کردن به بازی کردن فقط من و خانوم الف موندیم که بازی نمیکردیم
ما هم حوصلهمون سر رفته بود
دیگه بعد ناهار ما هم نصب کردیم
همه با هم کانتر بازی کردیم :)))))
و خیلییییی خوب بود
ما ها که طبقه بالا بودیم یعنی من و خانوم الف و عین و آقای ت یه تیم شدیم و طبقه پایین هم آقای ه و آقای ص و آقای نون هم یه تیم شدن
گفتن ما دوتا بلد نیستیم تعدادمون بیشتر باشه
اولش که یکم گیج میزدیم زارت همون اول تیر میخوردیم میمردیم
اماااا
دستمون گرم شد و یه جوری رندهشون کردیم که اصلا نگم دیگه
وای خیلی خوش گذشت
خیلی خندیدیم
چند دفعه پشت هم من و خانوم الف، آقای ه رو کشتم
بعد بازی میگه دفعه بعد خانوما رو تو یه تیم نذارین دیگه
بعد آقای ن میگه من اسنایپر برداشتم بعد این الف اومد من و با کلت کشت
بعد خانوم الف میگفت اعع من؟ کی؟ کجا؟
واقعا من و اون اصلا تشخیص نمیدادیم کی خودیه
همه رو میزدیم =)))
حالا تازه آقای الف نبود
میگن اون قویه
شنبه اون بیاد بره تو تیم اونا یکم توازن قدرت برقرار شه
دوباره بازی کنیم ببینیم چی میشه
ولی خیلیییی حال داد
حیف بود اینجا ننویسم
خب میخواستم خیلی با خوشحالی و ذوق بیام از برف امروز که دیگه البته شده دیروز بنویسم
ولی نشستم out of my mind و دیدم و الان با چشم گریون مینویسم
اول همینو بگم
راجع به یه دختر فلج مغزیه که نمیتونه حرف بزنه و باید از ویلچر استفاده کنه ولی میخواد بره مدرسه عادی و مشکلاتش
جاهایی که با بقیه مشکل حرف زدن داشت گریهامو درآورد
مثل a silent voice
نمیدونم شاید چون از صدام بدم میاد
بدم میاد که نمیتونم ر رو درست تلفظ کنم و بقیه ازم میپرسن چی
بدم میاد که وویس بدم
بدم میاد که صدام حتی تو فیلما ضبط بشه و بخوام بشنومش
بدم میاد که بعضی وقتا بهم میگن چرا اینجوری حرف میزنی
هوف
نفس عمیق بکش نگین
و اما برف
دیشب از ساعتای ۸ اینا اول باد شروع شد
بعد دیگه ساعتای ۱۰ برف و باد شدید بود
تا موقعی که بخوابیم دیگه زمینا کامل سفید شده بود
صبح هم بیدار شدیم دیدیم دیگه ۱۰-۱۲ سانتی شده
ادارات که تعطیل بودن ولی خب ما هیچکی هیچی تو گروه نگفت
دولتی هم که نیستیم
گفتم دیگه بازیم دیگه
بابام میگفت نرو همه جا تعطیله
واقعا هم کاری برای انجام دادن نداشتم
ولی گفتم برم که بخوام تو دی برم تهران مرخصی داشته باشم و هم اینکه خانواده نمیومدن بریم برف بازی
به انگیزه برف بازی گفتم میرم
دیگه مامانمم وقت دکتر داشت و بابام گفت خب تو رو اول میبریم
ولی در پارکینگمون یخ زده بود باز نشد
دیگه اسنپ گرفتم رفتم خودم
تا از اسنپ پیاده شدم چشمم افتاد به در آکاردئونیه داخل که بسته بود
چندتا ردپا هم دیدم که سمت درمون رفته ولی دیدم اون بستهاس گفتم بیا بدبخت شدم
الان بابام میگه بیا این همه من گفتم نرو
تا گوشیمو درآوردم که پیام بدم به عین ببینم کجاس دیدم در و باز کرد
بهش میگم چرا در بستهاس
میگه ده دیقهاس اومدم ولی نرفتم تو. همینجا تو حیاط واستادم دارم فک میکنم برگردم برم خونهمون هیچکی نمیاد :) باز میگم اگه کسی بیاد پشت در میمونه :) دیگه صدای ماشین و شنیده بود اومده بود در و باز کرده بود.
دیگه همون جلو در داشتم میرفتم تو یکم سر خوردم ولی پخش زمین نشدم
بعد رفتیم تو بازم واستاده بود تو حیاط در و باز نمیکرد :)
هی خستهطور به من نگاه میکرد
دیگه گفتم برو باز کن دیگه تا اینجا اومدیم یه برف بازی بکنیم دیگه حداقل
دیگه رفتیم تو و تا یه ساعت بعدش تقریبا هیچکی نیومد
از بیکاری من بعد مدتها چایی دم کردم و عین هم رفت پلهها رو تیغ زد که بقیه میان سر نخورن
دیگه بقیه اومدن شدیم پنجتا و رفتیم تو کوچه برف بازی
یکم همو زدیم و خندیدیم
من دوتا زدم تو صورت آقای ر
یکی هم محکم از فاصله نزدیک آقای ن زد تو پام که خیلی درد گرفت
لامصب یه جوری وقت میذاشت گولههای گنده و سفت درست میکرد که واقعا انگار سنگ گذاشته بود وسطش
که البته منم یکی زدم تو صورتش
دیگه عکس هم گرفتیم و رفتیم تو
تا ساعت ۱۲ اینا هم بقیه اومدن ولی دیگه با اونا نرفتیم برف بازی
برگشتنی هم خانوم الف گفت بیا اسنپ بگیریم
که گفتم حیفه تو رو خدا بیا با اتوبوس بریم
دیگه با اتوبوس اومدیم و همه جا و همه کس به نظرم خوشگل شده بودن با برف
چقد زیاد میگم دیگه
اوه چه دیر شد
بخوابم دیگه
ها ها ها
اینم بگم بعد برم
تولد بابام شب چلهاس
اما چون نیس زودتر بهش کادوشو دادیم
سه سال پیش که خونهمون و دزد زد
جعبه ابزار بابام هم بردن نکبتا
بابام خیلی به تعمیرات چیزای مختلف علاقه داره
داداشم بعضی وقتا میگه خوبه بعد بازنشستگی برو تازه یه مغازه تعمیرات وسایل بزن
از همون موقع بابام همچین یکم غصهاش بود که جعبه ابزارشو بردن
حالا ذره ذره یه چیزایی خریده بود
چند وقت پیش هم سیمچینمون شکست
دیگه گفتیم یه جعبه ابزار با چیزای توش بخریم
ولی پدرم در اومد
من موندم چرا تو جعبه ابزارا ۹۹ درصدشون دمباریک و انبردست دارن ولی سیمچین ندارن
یعنی مثلاً جعبه ابزاره ۱۵۰تا تیکه داشت توش ولی سیمچین نداشت
دیگه یکی پیدا کردم مفید و مختصر بود و سفارش دادم و فرستادن و دادیم بهش
حالا یکم ایراد که گرفت که من اینا رو خودم خریده بودم و بعضیاش تکراریه و اینا
ولی خب نشونه رضایتش اونجاش بود که معمولا وقتی چیزی رو نمیخواد جعبهشو خیلی سالم نگه میداره و یه نگاه میندازه و بعد جمع میکنه میذاره تو جعبهاش
اما اینو خیلی سریع و فوری جعبهاشو انداخت تو بازیافت و رفت بقیه چیز میزاشم آورد گذاشت توش
خلاصه خیلی نگران بودم که ایراد بگیره و خوشش نیاد ولی راضی بود انگار
همین دیگه
واقعا بخوابم دیگه
حقیقتا تو این چند وقت اتفاق خاصی نیفتاده که بخوام بیام بنویسم
همچنان تنبلی میکنم و نیاز دارم یکی هولم بده
امتحانمم که انقد افتاد عقب بیشتر باعث شده تنبلی کنم
حالا
پریشب memoir of a snail و دیدم
یه انیمیشنه که قیافهاش اصلا شبیه انیمیشنای این دور و زمونه نیس
و اصلا هم کودکانه نیس
غم خالص
خالصاااا
یعنی تا میومدی با خودت بگی شاید یکم زندگی این بشر بهتر بشه
میدیدی که نععععع اصلا و ابدا
ولی خداروشکر که باز تهش یکم امیدوارکننده تموم شد
البته به طور کلی چون حال روحی خودم خوب بود باهاش تقریبا اصلا گریه نکردم
ولی خیلی خیلی غمگین بود
و قشنگ :'(
خیلی قشنگ
بیشتر از این نمیگم دیگه
ولی خیلی قشنگ بود :'(
دیگه اینکه دارم به این فکر میکنم که بالاخره منم یک عدد حساب کاربری در اینستا افتتاح کنم
نه برای اینکه چیزی از خودم بذارم
برای اینکه صرفا دوستان بتونن سمهایی که پیدا میکنن و برام بفرستن و دور هم سمی بشیم
همینا دیگه
خب خب خب
آپدیت وضعیتم اینجوری شد که
امروز سین رفته بود پیش مدیر گروهمون و گفته بود من سهشنبه دفاعمه و نمیرسم
اونم گفته آره تو که حتما میوفتی
دیگه خیلی اوکی برخورد کرده گفته یه ایمیل بزنین به اون یکی استاده منم cc کنین
من نظرم این بود که یه هفته ده روز نهایتا عقب بیوفته
ولی بقیه هیچی نخوندن و میگفتن یه ماه
دیگه ایمیل زد
منم ساعت ۹ بلیط داشتم و حالا اون جواب نمیداد
دیگه تو تلگرام هم بهش پیام دادم که تو رو خدا جواب بده ایمیل رو
ساعتای ۶ اینا دیدم جواب داده و سریع بلیط و کنسل کردم
اما نکتهش اینجا بود که امتحان و برد انداخت ۹ دی
۴۰ روز دیگه
صبح زنگ زدم آموزش و گفت مشکلی نیس سنوات نمیخوری
ولی بازم اینکه مسأله دانشگاه جمع نشده کامل رو مخمه و کش اومدنش باعث میشه همش یه گوشه ذهنم درگیرش باشه
دلم میخواست همون هفته دیگه بدم تموم شه بره
ولی خب بازم خداروشکر
خب حالا که خیالم راحتتره از بقیه چیزا هم تعریف کنم
امروز ۲۵ تا مهمون غریبه داشتیم
دوستای مامان بزرگم بودن و مامانم گفته بود به جای اینکه بره خونه مامانبزرگم اینا کمک، کلا بیان همینجا همه
از جمعشون خوشم نمیاد
ولی مامانبزرگم از این مدلیاس که دلش میخواد همه چی رو برای همه تعریف کنه و من و به همه نشون بده
هرچی هم بهش میگیم این و نگو اونو نگو میگه خب حالا که گفتم دیگه
مثلاً اومد داشت برای همه سخنرانی میکرد گفت
آره خونه همین دخترم و سه سال قبل دزد زد. همه طلاها و سکهها و همهشو دزد برد. اینا یه ربع رفته بودن بیرون اومدن دیدن همه خونهشون بهم ریختهاس. چند ماه قبلش یه تلویزیون خریده بودن بزرگ ۱۸ تومن (همون وسط حتی قیمت هم داد :/) اونو کرده بودن تو چادر نمازی که وقتی من میرفتم خونهشون باهاش نماز میخوندم اونم برده بودن.
خب اینا چیه آخه
پوف
بعد تعداد داده بودیم ۱۶ نفر جا داریم و ۲۵ نفر اومده بودن و من حتی جا نداشتم بشینم
دیگه
از اتاق فرار اون روز هم بگم
با خانوم الف اسنپ گرفتیم رفتیم
اونجام اولش یارو پرسید به جنبه خودتون از ۱ تا ۱۰ چند میدین
دبگه ما هم گفتیم ده دیگه
بعد دیگه طنزشو زیاد کرده بود
خیلی بامزه بود
وای یه جاییش اکتورش به آقای ر گیر داد که تو با اجازه کی این در و باز کردی
حالا پشت کن این عصا رو بکنم توت
بعد به آقای الف و ش گیر داد که شما به چی میخندیدن
شما هم پشت کنین
بعد گفت حالا سهتاتون با هم شیک بزنین =))))
وای واقعا انقدر خندیدم بهشون دلم درد گرفته بود
خلاصه خیلی خوش گذشت
چهارشنبه هفته پیش بود
شبش هم بارون اومده بود
کلاس تنیس عین کنسل شده بود
هرچی بهش گفتم خب حالا که کلاست کنسل شده تو هم بیا
خودشو لوس کرد نیومد
دیگه به طور کلی هم تو شرکت خیلی خوبم با عین
کلی با هم جفنگ میگیم
شر و ور محض
تقریبا هرروز میاد از وضعیت تنیسش تعریف میکنه برام
منم گوش میدم و ازش سوال هم میپرسم
ماه پیش برگه ساعت کاری دادن بهمون کن هرکس تو ماه چند ساعت اومده و باید ۱۹۱ ساعت پر میکردیم
من ۱۴۵ ساعت پر کرده بودم و البته چهار روزم برای دفاعم رفته بودم تهران و مرخصی بودم
بعد پایین برگهام نوشته بود اخطار کم بودن ساعت کاری
این ماه مرخصی نداشتم و فکر میکنم حدودا ۱۸۰ ساعت پر کرده باشم
منتظر اول ماه بشه و دوباره برگه بده
من که خودم چیزی نمیگم
اما اگه حضوری حرف بزنه یا پیام بده که کم اومدی
قراره شمشیر و از رو ببندم و منم حمله کنم
فقط امیدوارم بتونم و در لحظه لال نشم
به خاطر همین این نمایشگاه رو هم برم آخر هفته خوبه
آمادگی برای پیدا کردن کار جدید داشته باشم
واقعا همش تو فکرم اون جملههس که میگفت "خب ما فرض و بر این میگیریم که جلوتر برامون ریدن"
وگرنه اوضاع کار واقعا داغانه
تازه اینجا مشهده
شهرای کوچیکتر چه خبره
یه نمایشگاه هم بود هفته پیش که اونم دوست داشتم برم
دوست داشتم با میم بریم و حتی بیشتر هم به درد اون میخورد
ولی نگفتم بهش دیگه :(
آقای الف هم یه مدته بهم میگه "نگین فاطمه سادات" ://
هی بهش میگفتم خیلی بیمزهای و اینا
ولی خداروشکر توی همون اتاق فرار وسط تاریکی همینجوری صدام کردم و تونستم بهش بگم خفه شو :)
یه چیز عجیب دیگه هم هست
که اصلا نمیفهممش
وقتایی که میرم دستشویی تو شرکت
آقای میم میاد کفشامو پشت در برام جفت میکنه
نمیفهمم
تا حالا قشنگ ۵-۶ بار این کار و کرده
بعد من خودمو میزنم به نفهمی که اصلا چیزی نفهمیدم
ولی خجالت میکشم
نمیدونم چیکارش کنم
یکمم از سریالام بگم
The bear رو دیدم
تقریبا اصلا کمدی نیست و نمیدونم چرا تو ژانر کمدیه
حتی یه دفعه یه توییتی دیدم که میگفت آها پس برای بردن امی بهتره با ساول تماس بگیری باید تو بخش کمدی کاندید میشد
آره خلاصه
ریتمش یه مقدار رو مخه
شلوغ پلوغ و پر سر و صداس
و درکل به نظرم بیش از حد بهش پرداخته شده
با این حال دوسش داشتم
شخصیت اصلیش که کارمن باشه توانایی برقرار توازن بین کار و زندگی رو نداره تقریبا
برون ریزی احساساتش خیلی براش سخته
واقعا یه جاهاییش خیلی بهم نزدیک بود
احتمالا دلیل اینکه به طور کلی دوسش داشتم هم همین بود
دارم فصل دوم آرکین و سیلو رو هم میبینم که در حال پخشن
سیلو رو چون مطمئن نیستم از آخرش
نمیتونم بگم ارزش دیدن داره یا نه
ولی فصل اولش کشش خوبی داشت
اما خب آرکین که واقعا توصیه میشه
هرچند معتقدم این فصل یه مقدار خیلی خیلی کمی افت کرده
در این حد که فصل قبل و اگه ۹.۵ بدم اینو تا اینجا ۸.۵-۹ میدم
هفته پیش که اومده بود فصل جدید داشتم قسمت اولشو تو شرکت نگاه میکردم آخر وقت
بعد آقای الف گفت چی میبینی
گفتم آرکین
گفت اعع بهت نمیخوره آرکین ببینی
که گفتم مگه من چمه
بعد گفت لابد انیمه هم میبینی. گفتم آره
بعد میگه خب پس این همه من و عین راجعبه انیمه حرف میزنیم چرا هیچی نمیگی
فک کنم انتظار داشته مثه خاک انداز خودمو وسط بیندازم
بعد فرداش به عین گفت میدونستی نگین فاطمه سادات هم آرکین میبینه
بعد عین گفت نگین فاطمه سادات کیه :)
چقد حرف زدم
بخوابم دیگه
بعد از انواع تلاش و رو انداختن به هزار نفر و کوبیدن خودم به در و دیوار
باز هم هیچکی پیدا نشد که سوالامو حل کنه
بعد دیگه تازه قرار بود دوتا از بچههامون که تهرانن برن صحبت کنن با همین استاد دانشکده خودمون که راضیش کنن امتحان بگیره
که ناگهان
امروز صبح تو اتوبوس بودم داشتم میرفتم سرکار
که دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره اموزشمونه
جواب دادم گفتش استاده گفته چهارشنبه همین هفته میخوام امتحان بگیرم و دیگه نمیگیرم :////
بعد منم که الان یه ماهی میشه دیگه نخوندم درس اینو
بلیط هم نیست برم تهران
بااااااز وضع من بهتره و یکی دیگه که سهشنبه دفاعشه و هیچی هم نخونده
قرار شد اون زنگ بزنه به استاده که اگه بشه جابجا کنه
ولی هنوز خبر نداده
بعد حتی این وسط من دارم به اینم فکر میکنم که آخر این هفته تو مشهد نمایشگاهه و میخواستم برم اونجا اگه بشه برای خودم یه کار دیگه پیدا کنم و از اینجا بیام بیرون
اگه همین چهارشنبه باشه حتی اونم از دست میدم
عااااه
برخلاف امتحانای همیشهاش هم چیزی راجعبه برگه فرمول نگفته
ولی فرمولاش خیلیههههه
هعی خدا
یکم دیگه هل بده این بیوفته هفته بعد و همه چی اوکی باشه
ناراحت شدم همش میام اینجا غرغرامو مینویسم
مثلاً نگفتم هفته پیش با شرکت رفتیم و اتاق فرار و خیلییی خندیدم
یا bear رو دیدم و با شخصیت کارم چقد یه جاهایی میتونستم همدردی کنم
یا دارم فصل جدید آرکین و میبینم و نمیفهمم داره چی میشه
حالا خیالم که راحت شد میام چیزای خوب تعریف میکنم
بعدا نوشت
وای باورم نمیشه
سین پیام داده به استاده که اگه میشه جابجا کنین تاریخ
بعد استاده گفته برگزارکننده امتحان من نیستم مدیرگروهه ://
وای یعنی این مرتیکه نشسته دیده اعع اینا چرا یه مدته نمیان التماس کنن به من
بذا یه حرکت بزنم که دوباره بیان برای التماس
الانم اصلا نمیدونم چیکار کنم
به عین گفتم نمیام تا شنبه
ولی رییس نامحترممون نبود که بهش بگم
بچههام فردا قراره برن حضوری با مدیر گروهه حرف بزنن
اصلا نمیدونم چیکار کنم و چی بخونم
جزوههای همون استاد رو بخونم یا چی
واااای
بمیرین که فقط بلدین اذیت کنین
خب در حال حاضر به علت استرس زیاد مجبورم زیاد پست بذارم
اون دختر برقیه بالاخره ظهر جواب داد گفت فکر نمیکنم وقت کنم
گفتم کلا یا تا چهارشنبه
گفت دوره ثبتنام کردم و امتحان دارم نمیرسم کلا
گفتم کس دیگهای رو نمیشناسی
گفت میگم حالا یه چند نفر خبر میدم
به اون استاد بانکیه هم پیام دادم
گفتم فقط میخوام سوالا رو حل کنی و توضیح بدی
سوالا رو فرستادم و رفت که بیاد
دیگه عصری مجبور شدم گذاشتم تو یکی از این کانال دانشجوییا
30-40 نفر یهو حمله کردن
برای سه چهارتاشون سوالا رو فرستادم
همه هم که میگفتن بله میتونیم حل کنیم :/
دیگه به یکیشون دادم تا چهارشنبه
هرچند اصلا و ابدا چشمم آب نمیخوره
خیلی اعصابم خورده
در اوج پیاماسم هستم
حالم داغونه
چرا تموم نمیشه پس
خب رفتم دیدم تا کجا تعریف کردم
دیگه دیدم از اون مدیر گروهمون خبری نشد
منم گفتم به درک
به یکی از هماتاقیام گفتم که بره پیش اون استاد برقیه
ببینی اون منو گردن میگیره
دیگه بعد دو روز اینا رفته بود گفته بود ایمیل بزنه
منم ایمیل زدم بهش و خیلی راحت بدون هیچ حرف اضافهای گفت باشه مشکلی نیس
آها اینم بگم که اون استاد برقیه از سختگیرترین استادای برقه که هیچکی باهاش برنمیداره و من به هرکس گفتم میخوام با این بردارم گفتن مگه اسکولی
که دیگه گفتم تو ببین من چقدر بدبختم که از شر استادای خودمون به این پناه آوردم
بعد بهش ایمیل زدم گفت خب حالا چی بخونم برای امتحان (جزوهاشو داشتم و واقعا از یه جایی به بعد دیگه هیچی نمیفهمیدم ازش و کلا هم باید از اول شروع میکردم به خوندن و خیلی هم زیاده) و کی بیام برای امتحان
برای زمانش که گفت شنبه تا سهشنبه هستم فقط یه روز قبلش خبر بده
برای امتحان هم گفت عینا یه سوال از میانترم میدم یه سوال از پایانترم
میدونستم منظورش همون میانترم و پایانترمیه که موقعی که درس و تو دانشکده ما ارائه داده بود گرفته
ولی خودمو زدم به اون راه و در کمال پررویی ریسک کردم و هزاربار قلبم اومد تو دهنم
بهش ایمیل دادم منظورتون همون امتحانه؟ چون امتحان حضوری بوده کسی سوالا رو نداره که.
بعدم خیلی ملایم گفتم نمونه سوال بفرس :))))
یه جوری که مثلاً من اصلا دلم نمیخواد همون سوالا رو بفرستیا
بعد در کمال ناباوری امتحان میانترم و پایانترم و فرستاد برام
واقعا کف کردم
اما مشکل اونجا بود که سوالاش سخته و نمیتونم حل کنمشون
آه :(
دادم یکی از دوستام گذاشت تو گروه برقیا
که هرکس بلده پیام بده به این
هزینه هم توافقی
یه دختره پیام داد بهم
که شناختمش و قبلاً تو یه طبقه بود اتاقمون و هماتاقی سابق یکی از هماتاقیای فعلیمه
ولی مشکل اینجاس خیلی دیر جواب میده
یعنی همون شب پیام داد گفت کسی رو پیدا کردی
من صبحش جواب دادم گفتم نه. بلدی همه رو؟
بعد اون باز شب جواب داد گفت آره اوکیه. تا کی میخوای
من یه ساعت اینا شاید کمتر بعدش جواب دادم که تا چهارشنبه میتونی برسونی و هزینهاشم بگو
و الان بعد یه روز و چند ساعت هنوز جواب نداده
حتی چند ساعت قبل دوباره بهش پیام دادم که تو تو خوابگاه فلان نبودی
بلکه بیاد جواب بده و هنوز نیومده
آه
کارم لنگشه
و هیچکی دیگه هم پیام نداد بهم که بگم اوکی میدم به یکی دیگه
هم میترسم خیلی گرون بگه
بازی دربیاره و جواب نده
یکی گفت از استاد بانک یه جلسه کلاس خصوصی بگیر بگو به جای تدریس اینا رو حل کنه فقط
کلا دو نفر بودن که درس میدادن اینو
ولی مطمئن نیستم بتونن حل کنن
کلا گیر کردهام دیگه
کاش اوکی بشه زودتر دیگه
صبح به معاون آموزشیمون ایمیل زدم
پرسیدم چه خبر
بالاخره کی از ما میخوان امتحان بگیرن
گفت ۴ نفر شدین ولی خب من نمیتونم استاد و زور کنم
ارجاع دادم مدیر گروه
یکی از یکی گوهتر
حالا تو بیای مثلاً یه نمونه سوال از امتحانای قبلتو انتخاب کنی
خودتم که نیستی بدی آموزش از من امتحان بگیره
تصحیح کنی دو صفحه رو (که اونم میدی دانشجوهات تازه)
میمیری؟
که ای کاش بمیری
اه
واقعا کار آدم دست این عقدهایا نیوفته
ریدن به اعصابم
از گیر یکی رد میشی میرسی به یکی بدتر
اینکه این دانشگاهم نصفه مونده خیلی رو مخمه
نمیتونم برم سراغ بقیه کارام
از اون طرف سرکار هم ساعت کاریمون و پریینت کردن دادن بهمون
بعد برای من اخطار کم بودن ساعت دادن
این ماه که هیچی نگفت بهم
ولی منتظرم ماه بعد بشه که اگه گیر بده بهم بگم اگه نمیخوای من دیگه نمیام و برم شکایت کنم
اینکه همه چی زیر سر هورمونهاس هم خیلی رو مخه
ادم با خودش میگه دیگه این اعصاب خوردی و افسردگی نهایتا از اثرات هورمونا باشه
بعد یه روز با خودت میگی آقا کاش این مدیرعامله امروز بهم گیر بده برم باهاش دعوا کنم
بعد میای هرلایف و باز میکنی میبینی نوشته روز فلان سیکلته
استروژنت اینجوریه پروژسترونت اونجوریه
امروز خیلی حوصله بحث کردن داری
با خودت میگی الله اکبر
یعنی زن تو چقد بدبختی که حوصله بحث کردنت هم به هورمونات بنده
آقا واقعا اسنپ و غذا تو تهران خیلی گرونه
اینجا من میگم اوووووووو پنجااااااه هزارتومان بدم پول اسنپ
بعد تو تهران میگم خدایا شکرت شد ۹۹ تومن
حالا
بعد کلی ایمیلکشی از این استاد به اون استاد
اون استاد تک درسم یه مشت دروغ گفت که دلم میخواست ایمیل بزنم و بشورمش که خودمو کنترل کردم و اون یکی مدیر گروه هم که طبق معمول شر و ور گفته بود که اصلا ارزش جواب دادن نداشت
فرداش رفتم پیش معاون آموزشی گل و مهربونمون (چشم نزنمش)
گفتم ببین یه چی به این بگو وگرنه خودم میگما
گفت نه من بعدش چندتا ایمیل دیگه بهش دادم و خودم براش توضیح دادم گفتم یه اطلاعیه میذارم تو کانال آموزش که هرکس لازم داره درس و بیاد بگه همه با هم امتحان بدین
بعد دیگه گذاشتن تو کانال و رفتم اسم نوشتم
بعد گفتم برم ازش تشکر کنم رفتم تشکر کردم گفتم از خود استاد هم برم تشکر کنم؟
گفت نه اون هنوز موافقت نکرده من گذاشتمش تو عمل انجام شده :)))
واقعا اگه نبود کارم ران نمیوفتاد
دیگه منم بلیط گرفتم برای ساعت هفت که تا شیش صبح برسم مشهد و برم سرکار که مرخصیام نسوزه و دفعه بعد که برا امتحان و کارای فارغالتحصیلیم برم گیر ندن بهم
هرچند گور پدرشون
با یکی از هزاران میم اطرافم صحبت میکردم و حدود پنج ماه کار غیرمرتبط و نسبتا بدون نیاز به تخصص از اسفند میرفته و ۷۰درصد حقوقش از من بیشتر بوده
حالا
دفاع میم هم افتاده بود سهشنبه
میخواستم با ف هماهنگ کنم با هم گل بخریم که نشد و خودم براش گل خریدم
دیگه داور و استاداش که مثل مال من بودن یه استاد مشاور هم از علوم پزشکی داشت
دیگه این داور پدسگمون که همون استاد تکدرسمم باشه
وسط دفاع اون یه گیر به میم میداد یه لگد هم به من میزد
هی میگفت بله همونطور که به خانوم فلان اون روز ایراد گرفتم
خانوم فلان یادم رفت اون روز این ایراد و به شما هم بگیرم
تهش اون استاد علوم پزشکیش خیلی ازش دفاع کرد و فک کنم اون چک و چونه زده بود بهش بیست دادن
باز آخرش برگشتن میگن البته خانوم فلانی فک نکنن کار ایشون خوب نبوده :/
اینجوری بودم که بابا من دو روزه نمرهام ثبت شده
نمیخواین از من بکشین بیرون؟؟؟؟
جلسه دفاع یکی دیگهستا
دوتا از بچههامونم دیدم که اونام همین درس منو تک درس میخواستن و خداروشکر فهمیدم تنها نیستم
دیگه اومدم مشهد تا تاریخ امتحان و مشخص کنن برم دیگه بلکه از شر این دانشگاه راحت شم
بعد پروازا گرون بود
قطار هم فقط یه دونه شانس موجود شد
از این پنج ستاره گرونا
دیگه منم برای اولین بار با این قطار اداییا اومدم
یه بچه نفهم هم تو کوپهمون بود که دوست داشتم دهنشو چسب بزنم
دیگه همینا دیگه
آها
گویا همون روزی که رفتم تهران هم شبش عموی بابام فوت شده
حقیقتا هم خودش راحت شد هم اطرافیان
خب دیگه برم ناهار بخورم
دیشب ساعت دو اینا خوابیدم و ساعت شیش و نیم بیدار شدم
هفت و نیم دانشگاه بودم و شروع کردم به تمرین
دیشب کلی گریه کردم و به هماتاقیام هم گفتم نیان
صبح هم رفتم از آموزش برگه دفاع بگیرم
گفت چشاتو باد کرده گریه کردی؟
یه دور هم برای اون گریه کردم
تنها آدم حسابی اونجا همین کارشناس اموزشمونه
بعد دیگه میم هم اومد اونم دیدم و یکم هم با اون گریه کردم
آها صبح هم پریود شدم
فقط اون یکی میم و ف قراره بود برای دفاعم بیان
میم چون سرکار بود گفت ساعت دو میام
ولی جفتشون ساعت ۲:۵۵ دقیقه اومدن
داشت گریهام میگرفت که اینان نیومدن
بعد دیدم پشت سر استادا چندتا دانشجو دیگه هم اومدن که سال پایینی بودن نمیشناختم
زنگ زدیم به اون استاد مشهدم
شروع کردم و خیلی داشتم لفت میدادم و گفتن برو جلو اینا رو رد کن
تپق و گیر کردن بینهایت
تموم شد و داورم دو صفحه تایپ شده پرینت کرده بود از غلطام که آورده بود با خودش :/
گفت تازه دیروز هم وقت کرده فقط بخونه پایاننامهامو
اول هم گفت فایلت چند صفحه بود
گفتم ۸۳ صفحه
گفت برای من ۵۰ صفحه بود
کیفیت پیدیافت هم خیلی بد بود :///
پشمام داشت میریخت
دیگه کلی ایراد گرفت و استاد تهرانمم دو تا ایراد به داورم گرفت
دیگه گفتن برین بیرون نمره بدیم
بعد بیرون بودیم ایمیلم و نگاه کردم و فایلی که فرستاده بودم و دانلود کردم دیدم سالمه :/
دیگه گفتن بیا تو و بگیر این نمرهات
بعدش رفتم نشون دادم بهش که ببین سالمه فایلم چی میگی
گفت اعع چه جالب برای من ولی خراب بود دیگه حالا
اگه بخوام همه این ایرادایی که گرفته رو اصلاح کنم پدرم درمیاد
و گویا برای اون نسخهای که میخوایم بفرستیم برای کتابخونه باید اصلاح شده باشه
آه
بعدشم با داورم که همون استاد تک درسمه صحبت کردم
گفت نه که نه
تک درس قبول نمیکنم
حالا فردا باید برم التماس معاون آموزشی که اون بره بهش التماس کنه
امیدوار بودم تا آخر مهر جمع بشه کار
ولی گویا قرار نیست جمع بشه
دوست ندارم برگردم و بعد دوباره برگردم برای امتحان اون درسه
کاش یه جوری بشه تا آخر مهر نه تنها امتحان داد باشم
بلکه کارای فارغالتحصیلیمم کرده باشم
خلاصه خیلی خوشحال نشدم تموم شد دفاعم
نمیدونم شاید چون هنوزم مجبورم باهاش کلنجار برم احتمالا
خستهام ولی هنوزم نمیتونم استراحت کنم
آه
آها قبلاً گفته بودن دفاع کارشناسی پذیرایی ممنوعه
بعد قبل اینکه بیام تهران دوتا پک برا استادا درست کردم
بقیه رو هم دیروز رفتم آبمیوه و کیک خریدم بذارم رو میز
بعد استادم اومد گفت اعع پذیرایی که گفتن ممنوعه
بعد تهش داورم پکشو گذاشت تو کیفش
استاد گرامی هم کیک و آبمیوهشو خورد و پسته و مغزشم گذاشت تو جیبش برد :)))
دیگه همینا دیگه
منتظر اون روزیم که من ازین دانشگاه کنده بشم
آه
دیدم علیرضا برادران نوشته امروز بوی شاش خیابونای فرانسه انقد زیاد بود که به داخل کلاسای دانشگاهمونم رسیده بود ولی کلاسی که بو شاش بده بازم از امیرکبیر بهتره
و حقیقتا حق گفت
در راستای حال دادن به خودم فررو گرفتم
ولی مزهاش به خوبی دفعه قبل نبود
بعد ما تو محدوده پیک نبودیم
یکم اونورتر زدیم که تو محدوده باشه بعد رنگ زدیم به پیک گفتیم بیا اینجا حساب میکنیم
بعد بنده خدا بدون ذرهای غرغر اومد و گفتیم چقد اضافهتر بزنیم گفت هرچقدر دوست دارین :)
ما هم گفتیم بذا نون قلبش و بذاریم سر سفرهاش صد زدیم براش
بعد زنگ زد دعوا گفت چرا صد زدین این خیلیه :)
خیلی بامزه بود آقاهه
فردا ساعت سه دفاعمه
و استادم 30تا وویس فرستاده
به بالا و پایین پاورپوینتم ایراد گرفته
تازه یه سری ایراد هم به پایان نامه ام گرفته بعد اینکه تایید کرده
بعد من هنوز چیزایی که خودم میخوام بگم و حاضر نکردم حتی
و همش دارم ایرادات اینو درست میکنم
و هنوز حداقل نصفش مونده
و خیلیه
و حتی وقت نیست که دوباره براش بفرستم و ببینه
و حتی خودم تمرین کنم
و نشستم دارم گریه میکنم
خدایا
بله
همونطور که از عنوان مشخصه
خبر کوتاه بود و جانسوز
دفاع تاریخی من از پایاننامهام
حالا یکی ندونه با خودش میگه لابد داره دکترا دفاع میکنه
واقعا من حدود یکسال و نه ماهه درگیر پروژهامم
و حالم ازش بهم میخوره واقعا
فکر میکردم قراره یه جوری هماهنگ بشه که بیوفته سهشنبه
ولی عصر از خواب بیدار شدم
ایمیلامو چک کردم (در کمال تعجب نوتیف نیومد)
دیدم داورم وقتایی که میتونه بیاد و نوشته و تنها زمانی که با استاد خودم همپوشانی داره یکشنبه ساعت سه هست
متاسفانه یکشنبه بعدی هم میشد ۲۹مهر که دیر و لب مرزی بود
در نتیجه خیلی سریع ایمیل دادم و همینو رزرو کردم
بعدم با سرعت نور بلیط گرفتم برای فردا یه ربع به چهار
که صبح برم شرکت و بگم قراره یه ده روزی نیام :/
خدا رو شکر پروازا هم چون احتمال کنسلی و مرگش زیاده قیمتاش خیلی اومده پایین
سریع چمدونمو بستم
و هنوز پاورپوینتم حاضر نیس و یه جاهاییش و واقعا نمیدونم چی باید بنویسم
مثلا ضرورت انجام پروژه
که به نظرم با این ویژگیها و نتایج عجیب غریبمون هیچ ضرورتی در انجام این پروژه نبوده :))))
یا مرور ادبیاتمم ضعیفه
تازه بعد اینکه حاضر شد هم باید بدم یه دور ایراد گیری کنه استادم برام و اینا
یه مشکل دیگه هم اینه که احتمالا همون روز دفاع قراره پریود شم =))))
حالا از این بگذریم
بالاخره مدیر گروهمون شر و ور گفتنشو شروع کرد و فرمود
از نظر من شما یک تخلف بزرگ مرتکب شدید و حالا باید تاوان سنگین آن را بپردازید :)))))
بعدم گفت نمرهات از ده حساب میشه
تازه رضایتم نداد گفت برو پیش استاد مشاورت به اون بگو
وسط دعوای خودمون هم یهو استاد مشاور و استاد درس رو cc کرد و شروع کرد به لشکرکشی :)))))
صبح هرچی گشتم فیلم عرعر کردنش سرکلاسمون و پیدا کنم نشد لامصب
رو گوشی قبلیم بود پاک شد
هیچی دیگه
بعد دفاع هنوز باید برم با این دعوا کنم خلاصه
و در نهایت
کال اول پلیمیه و من هنوز تافل هم بوک نکردم و حتی اگه میکردم امادگیشو نداشتم
آه
همینا دیگه
دعا کنین به خیر بگذره همه چی
عرض کنم که
همین صبح ادیت آخر پایاننامهمو فرستادم برای اون یکی استادم که اونم تایید بده انشاءالله
میم میگفت به اون گفته اگه اون یکی استاد اوکی داده پس منم اوکیم و گیر نداده به هیچی
ولی همین فرایند دوهفته طول کشیده چون جواب ایمیل اولشو نداده و دوباره بعد دو هفته بهش ایمیل داده و جواب داده
امیدوارم مال من و زود جواب بده و تایید کنه مثل مال میم
خدایا کاش تا شب یا فردا جواب بده
برای 25ام وقت دفاع بگیرم فکر میکنم خوب باشه
10 روز هم مونده وقت خوبیه
آها راستی تو ادیت آخرم مجبور شدم بالاخره دست در جعل نتایج ببرم و یکم چرت و پرت از خودم بنویسم
هرچند همون چرت و پرتهام چیزای خوبی ننوشتم ولی خب دیگه یه چیزی نوشتم
از اون طرف برای تک درس مخابراتم ایمیل زدم به استادش
که من معرفی به استادم و همین مونده فقط
تو همون ایمیل اول رفتم برای چونهزنی که خیلی زیاده بیا کمش کن و اینا
که در جواب رید بهم و گفت نمیدونم من تابستون چندین بار گفتم اگه کسی درس و لازمه برداره بگه و الان من قبول نمیکنم :/
حالا رفتم چک کردم دیدم تو کانال آموزش همچین اطلاعیه هم نبوده
بعدم من تک درس و که نمیتونم بردارم آخه
بعد زنگ زدم آموزش که گفت اول باید به مدیر گروه بگی
بعد مدیر گروه کیه؟
همون بدترین استاد جهان که من از ترم سه به بعد بلاکش کردم و تمام مسیرهای جهان و دور زدم که کارم بهش گیر نکنه
بعد گفتم بذار حالا فرمشو پر کنم
رفتم تو پورتالم دیدم همین مرتیکه که از قضا استاد مشاورمم هست ترم قبل که من اصلا دانشگاه نبودم نوشته برنداشتن درس مخابرات بدون توجیه است و امکان تک درس وجود ندارد
هیچی دیگه
هنوز که ایمیل نزدم ولی بزنم پارهام میکنه
بعدم مرتیکه مریض زنگ میزنن به گوشیم شروع میکنه به تحقیر مطمئنم
بعد که منتشو کشیدی و اشکتو درآورد
میگه خب حالا برو بردار
حجم درسشم خیلیه لامصب
فقط پاس شه برهههههه
هنور که نگفتم
ولی نمیدونم واکنش رییس نکبتمم چی باشه به اینکه احتمالا یه ۱۰ روزی بخوام نیام
به خیر بگذره فقط
بعدا نوشت: استاد دیگه هم اوکی داد و حالا باید وقت دفاع ست کنم
بعداتر نوشت: استادم مشهدیم گفت نمیتونم حضوری بیام برای دفاعت :(
حالا کی دفاع کنه از من دربرابر اون یکی استادم و داورم O_o
گفت من پدرم دوماهه خیلی بیماره و من تنها ازش مراقبت میکنم. اگه میتونستم نصفه روزه یا یه روزه میومدم ولی نمیتونم تنهاشون بذارم :(
دلم سوخت براش دیگه
ولی امیدوارم به خیر بگذره دفاعم
به مدیر گروهم پیام دادم. تا الان که قورتم نداده. البته در مقایسه با قبلاً. فعلا گفته کارنامهتو بفرس. بره بگرده تو نمرههام بیاد بزنه تو سرم :/
پ پیام داد بهم میای با هم تسک یک اسپیک و تمرین کنیم
گفتم آره
حقیقتا هم دوست دارم
بعد گفت ساعت ۷:۳۰ خوبه تو گوگل میت
گفتم آره
ولی من اون ساعت خونهام
و خجالت میکشم تو خونه بخوام انگلیسی صحبت کنم
خداااتتژمییمسکط.زووزچبولمینسحیوزمی
خیلی یهویی شد که خانواده پدری تصمیم گرفتن یه روز باغ بگیرن بریم بیرون شهر باغ یعنی یکشنبه رو
بعد از اون طرف عین هم شنبه و یکشنبه مرخصی گرفته بود
من شنبه رفتم شرکت و بیکار مطلق بودم
کدامون خراب شده بود ولی چون دستگاه و بسته بودن و گفتن برای این مرحله عملکردش چک نمیشه لازم نیست
چندبار هم پرسیدم و گفتن نه دیگه دستگاه و باز نمیکنیم
از اون طرف عین هم یادش رفته بود نسخه آخر کد و بذاره روی درایو اشتراکی شرکت
بعد دیگه منم گفتم اوکی دیگه اینا که دستگاه و نمیخوان باز کنن
فقط به خانوم الف گفتم من فردا احتمالا نیام
دیگه بعد که برگشتم از شرکت حاضر شدیم رفتیم باغ و ظهر نشد بخوابم
سرم درد گرفته بود فک کردم به خاطر اینه که ظهر نخوابیدم
هی این بچه مچهها رفته بودن تو استخر گفتن بیا نرفتم
شب هم خانوما رفتن بازم نرفتم گفتم باشه فردا الان حال ندارم
بعد شب اومدم بخوابم که انقد سر و صدا بود فک کنم یکی دو ساعت خوابیدم بعدش دیگه خوابم نمیبرد
تب و لرز داشتم سرمم داشت منفجر میشد
تا صبح که مامانم وقت دکتر داشت میخواستن بیان مشهد بعدش دوباره برگردن
دیگه قرص خوردم صبح تونستم دو ساعت بخوابم
بعد بیدار شدم دیدم عین پیام داده که آره فلان کد و یه چک بکن و درست کن و اگه زیاده شیر کن منم کمک کنم و اینا
گفتم من تب دارم نرفتم بعدم مگه دستگاه و باز کردن اصلا؟
گفت آره فلان نسخه رو ریختن روش فلان چیزش خرابه و اینا
گفتم آره اونو من دیروز نگاه کردم به خاطر فلان چیزشه یه خطشو پاک کنن درست میشه
بعد من لپتاپ کلا نبرده بودم باغ و زنگ زدم مامانم اینا برن خونه لپتاپمم بیارن
حالا اونجام لرز داشتم فقط کز کرده بودم با پتو یه گوشه
بعد گفتم خب به درک اصلا به من چه
میخواستن به خودم خبر بدن که درستش کنم
بعد دو ساعت اینا دیدم عین پیام داده که
اونا که نمیتونن خودم باید درستش کنم
بعدم من همیشه بودم الان دو روز رفتم مرخصی باید لپتاپ جور کنم و اینا رو درست کنم. کاش حداقل همین دو روز و هندل میکردی و اینا :/
پوینتش این بود که این پیام و مجازی داد که تونستم جواب بدم چون اگه حضوری بود لال میشدم
منم نوشتم من دیروز کلا بیکار بودم و چند بارم پرسیدم گفتن دستگاه و باز نمیکنیم و لازم نیست. الانم وقتی میدونستن شما مرخصیی خب به خودم میگفتن.
تهشم یه تعارف زدم که اگه هنوزم درست نشده خودم درستش کنم
دیگه جواب نداد
امروز هم خودمو مثه سگ آماده کرده بودم که اگه کسی حرفی زد برم تو فاز دعوا
که اونم هیچی نگفت و سرسنگینطور کار و جلو بردیم
بعد حالا همون وسط یهو کیک آوردن شروع کردن به تولد گرفتن برای شهریوریا
امروز تولد آقای ه بود
۲۲ام هم گویا تولد عین بوده
۲۰ام هم که من بودم
۸ام و نمیدونم چندم هم تولد آقای ر و ت بوده
دیگه آقای الف زحمت کشید برف شادی رو کلهمون خالی کرد
عین هم چس کرده بود رفته بود تو آشپزخونه در نمیومد
دیگه عکس گرفتیم و بعدشم بهمون کادویی کارت هدیه یه تومنی داد حسابدارمون
متاسفانه هر پولی که از اونجا میگیرم بیشتر حس گوه بودن بهم میده
بعدم که چهارشنبه شب قراره بریم اتاق فرار
که البته عین و آقای ت نمیان
یکمم از پروژهام بگم که ده روز گذشته و هنوز استادم نظر نداده
شنبه بهش پیام دادم گفتم ببینم خونده یا نه
گفت که کار داشتم و دیروز تازه شروع کردم ولی هنوزم بهم جوابی نداده
منو بگو فک میکردم یه هفتهای چک میکنه تموم میشه میره
آه
بیست و سه هم تموم شد و شمعش خاموش شد
ولی هنوز خیلی بچهام
یعنی خودم میفهمم
همونقدر که مثلاً من حس میکنم عین به عنوان یه پسر بیست و چهار ساله چقدر بچهاس
همونقدر هم حس میکنم خودم چقدر بچهام
حقیقت اینه که علاقهای به بزرگ شدن هم ندارم
از اینکه به چشم یه "بچه" دهه هشتادی هم بهم نگاه میکنن بدم نمیاد
نه از این لحاظ که نمیخوام مسئولیت قبول کنم و اینا نه
صرفا از مدل زنهای بزرگ خوشم نمیاد
خیلی وقته که کلا تولد هم برام روز خاصی به حساب نمیاد
فک کنم از اونجایی که دیگه به جای بزرگ شدن، فقط هرسال پیر میشدم
این حس دیر بودنه هم به خاطر ایرانهها
هی مامان باباهامونو نگاه میکنیم تو این سن بچه داشتن خونه زندگی داشتن
هی فکر میکنیم چقدر دیر کردیم و داریم نمیرسیم تو همه چی
نمیگیم مثلاً اون زمان قیمت خونه و ماشین و طلا و کلا همه چی انقد پایین بوده که سریع جمع میکردن و میخریدن
خلاصه دیروز نمیخواستم برم سرکار
گفتم حالا هیچکار هم نکنم حداقل سرکار نرم
دلم میخواست تنها برم بیرون بچرخم
که خب اینجا تو مشهد هیچ جایی به جز حرم و سینما به ذهنم نرسید که برم
در نتیجه برنامهامو کنسل کردم و خوابیدم همشو
استادای داداشم دارن سر پایاننامهاش بهش زور میگن و اونم لج کرده
بعد مامانم هی میگه آره این غرور داره به حرف اینا گوش نمیده
بعدم گفت که آره اصلا پسرا همشون باید برن سربازی که غرورشون شکسته بشه
بعد کلی بحث که کردم باهاش که اون غرور نیست
اون حقته که داره خورده میشه
تازه برگشته میگه نه الان تو خودتم اولش میگفتم زیر ده تومن بهت حقوق بدن نمیری و اینا ولی الان خوب شد غرورت و مجبور شدی بشکنی
چی میشه که خوشحالی و راضیی به خورده شدن حق من؟
کاش اینجوری نمیگفتی حداقل
راستی بالاخره نسخه اول پایاننامهامو فرستادم واسه استادم