حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

۹ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

خب این دفعه از برج میلاد می‌نویسم 

تو محوطه بیرون نشستم و باد خیلی خوبی میاد 

تنهام 

و یه جای خلوت رو این نیمکت چوبیای نشستم 

اومدم برم یه جا بشینم که ویوش هم خوب باشه 

که قبل از من دیگر جوانان مملکت اشغالش کرده بودن 

برای بچه‌ها رایگانه برج میلاد این روزا به مناسبت هفته کودک 

نقاشی هم می‌کردن صورتا رو 

خیلی دوست داشتم بگم مال منم نقاشی کن 

دیگه روم نشد :(

شاید اگه چندتا دیوونه با هم بودیم اوکی بود 

ولی تنهایی روم نشد بگم 

نمایشگاه اسباب بازی هم هست مثلا ولی هیچی نداره 

خلاصه که هر کدوم از هم‌اتاقیا یه وری بودن منم اومدم اینجا 

می‌خواستم برم بوستان گفتگو 

ولی چون تا حالا نرفتم نمی‌دونستم چه جور جایی برای شب 

دیگه نرفتم گفتم یه وقت نخورنم :))

برج میلاد ما قبلاً اومده بودیم بالاهاشو رفته بودیم خانوادگی 

ولی این چند طبقه اولش که رایگانه رو ندیده بودم 

چندتا چینی هم دیدم 

هیچ وقت اعتماد به نفس حرف زدن با خارجی ها رو نداشتم 

شاید چون زبانم خوب نیس 

ولی مثلا یه دفعه بود تو فرودگاه 

یه مرده یه دختر ژاپنی رو گیر آورده بود 

هیچییییی هم نمی‌تونست انگلیسی حرف بزنه ولی بازم با قدرت به ادا درآوردن ادامه می‌داد :)))

 

با استادم رفتم حرف زدم 

یکم راهنماییم کرد 

ولی همچنان این گیری که حتما می‌خواد تکراری نباشه تا به مقاله از توش دربیاره هست

بعد تازه گفتم آره من نگاه کردم اکثر تهش فلان حرکت اضافه رو هم می‌زدن 

گفت آره میشه ما هم بزنیم از توش یه مقاله کنفرانسی دربیاد 

و قیافه من اینجوری بود که 

زنننننننن من هنوز پروپوزال ننوشتم تو از توش دوتا مقاله درآوردی؟

آخه این درسته 

بعد گفت که من به چیزی دیدم تو کانال آموزش که تا آخر آذر باید پوروپزال بدین برای شما هم همینه؟

و من اینجوری بودم که 

نهههههههه از موعد من یه شیش ماهی هست گذشته :))))

خلاصه با ماست مالی فراوان اون قضیه رو جمع کردم 

حالا امیدوارم یکم بتونم خودمو جمع و جور کنم 

صبحا خیلی سختمه زود بیدار بشم 

 

دکتر هم رفتم 

و شانس من دقیقا موقعی که داشتم کفش می‌پوشیدم بند کیفم پاره شد :/

باز حالا بهتر از وسط خیابون بود مثه اون دفعه 

خلاصه با کیف س رفتم 

زود هم رسیدم یه ساعت 

و دکتر هم یه ساعت دیر اومد 

خلاصه یه دوساعتی علاف شدم 

اینم گفت عمل 

نظر خودمم رو عمله 

ولی دیگه راجع‌به هزینه عمل و نقاهت و ایناش یادم رفت بپرسم ازش 

یه خانومه بود اومده بود بچه‌دار نمی‌شد 

من شنیدم گفت ۱۱ساله داریم تلاش می‌کنیم 

ولی حقیقتا قیافه‌اش خیلی جوون بود احتمالا ۱۱ماه بوده 

گفت یه بار هم مثبت شده ازمایشم 

ولی بعدش بچه ایست قلبی کرده سقط شده :(

 

از اون طرف ولی زن عموم حامله‌اس 

خونه اون یکی عموم هم لوله‌هاشون ترکیده 

کل زندگی‌شونو آب برداشته 

مامانم می‌گفت عموم می‌گفته انقدر آب بوده از بیرون از سمت پنجره ها دیده می‌شده اصن 

فقط شانس آوردن یه محافظ وسط خونه بوده که خیس شده و اتصالی کرده و فیوز زده بالا 

(دارم یخ می‌زنم برم تو )

خب اومدم تو 

از اون طرف هم این هفته مامانم گچ دستشو باز می‌کنه 

گفت شاید برای عمل بیاد تهران 

ولی خیلی سخته چون ما اینجا جا نداریم 

حالا فعلا ببینیم همین دستش چی میشه 

 

دیگه دیروز تولد یکی از بچه‌های دانشگاه دعوت بودم 

تو گروه ادم نکرده بودن ولی گفته بودن اگه میای ادت کنیم 

که دیگه گفته بودم پریودم سخته‌مه بیام نه مرسی 

بعد از اون طرف یکی دیگه از دوستام یه جوری رفتار می‌کرد فکر می‌کرد من خبر ندارم 

هی می‌گفت نه من کار دارم بیرون می‌خوام برم یه جایی 

بعد اون یکی دیگه دوستمون اومد گفت اره دیگه بریم کیک و بگیریم 

من اینجوری بودم که واه 

این همه ادا برای تولد بود 

خب بگو می‌خوایم بریم تولد دیگه 

مسخره 

حالا من که خیلی ناراحت نشدم 

اون یکی دیگه حتی گفته بود ادم کن تو گروه و دوستش واقعا خیلی با هم صمیمی هم هستن اد نکرده بودش و پیچونده بود :/

دیگه همینا 

من برم 

خدافظ

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۲۰:۱۲

اهم اهم

خب این اولین باره دارم تو یه چالش شرکت می‌کنم 

از پریروز دارم بهش فکر می‌کنم و یه چیزایی میاد تو ذهنم که بنویسم ولی خب الان همشون با هم یه جا یادم نیس پس هرچی یادم اومد و می‌نویسم 

به نظرم یهو از دست دادن چشم خیلی بده 

یعنی اینکه تو یه روز از خواب بیدار بشی و دیگه نبینی 

فکر کنم تو اون لحظه فقط بخوام بمیرم و فقط به خدا بگم چرا من؟

ولی خب از اونجایی که زندگی ادامه داره حدس می‌زنم تا مدت خیلییییی طولانی خونه نشین بشم و هیچ جایی نرم 

قسمت ناراحت کننده‌اش اینه که من حافظه‌ام خیلی خوب نیس 

و فکر اینکه از یه جایی به بعد دیگه یادم نیاد قیافه مامان بابام چه شکلیه واقعا منو می‌ترسونه 

شاید اگه بگن ذره ذره بینایی‌ام از دست می‌ره سعی می‌کردم قیافه‌شونو تو ذهنم نگه دارم 

داشتم به این فکر می‌کردم یاد سریال مدینه هم افتادم 

که مدینه اخراش داشت نابینا می‌شد و تو خونه چشماشو می‌بست و تلاش می‌کرد جای چیزا رو حفظ کنه و با چشم بسته آشپزی کنه 

مطمئن نیستم که یه همچین شخصیت قوی داشته باشم 

ولی خب اصولا زندگی به خیلی چیزا مجبورت می‌کنه 

یاد یکی از دوستان هم افتادم 

که تو کوچه شلوغ شده بود و اونم سرشو از پنجره میاره بیرون که ببینه چه خبره و شلیک کرده بودن به چشمش 

با احتمال خیلی خوبی می‌تونم بگم اگه من جای اون بودم دیگه هیچ وقت به این دانشگاه و این خوابگاه برنمی‌گشتم 

ولی اون برگشت 

یه چیز دیگه هم اینکه هرسال تو اخبار روز نابینایان و عصای سفید میگن که سطح خیابون و پیاده رو ها پر ناهمواریه و هرسال هم میگن درست می‌کنیم ولی نمی‌کنن 

و خب این واقعااااااا سخته 

یعنی فکرش هم سخته 

تو خیابونای شلوغ تهران و پیاده رو های سوراخش و هر لحظه ممکنه یه شاخه درخت بره تو چشمت 

و خب اینجوری عملا مستقل بودن غیرممکنه 

و این حس آویزون بودن به یکی 

این که یه نفر همش از کار و زندگیش می‌زنه که مراقب تو باشه 

این واقعا خیلییییی آدمو اذیت می‌کنه 

 

دوست دارم بدونم کسایی که از اول نابینا بودن توی ذهنشون می‌تونن تصویری برای خودشون تصور کنن؟

و این واقعا عجیبه که ندونی عزیزترین آدمای زندگیت چه شکلین 

خوشمزه‌ترین غذایی که خوردی چه شکلی بود 

یا این بوی دسته گلی که گرفتی دقیقا از چه چیزی داره میاد 

 

خلاصه که از دست دادن چیزایی که بهشون عادت کردیم واقعا سخته 

خب همینا دیگه 

در آخر هم دعا می‌کنم که همگی من جمله یاسمن گلی جون، سالم و سلامت باشن و حواسشون به داشته‌هاشون باشه و تا موقعی که دارنش مراقبش باشن و قدرشو بدونن 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۲ ، ۲۰:۵۲

خب یه بار نوشتم کار پیش اومد فیلتر شکن زدم همش پرید دوباره از اول 

سلاملکم دوباره 

دوستان دارن یکی یکی دفاع می‌کنن و من همچنان درجا می‌زنم 

البته اکثر هم‌گرایشیا هنوز تو گل گیر کردن و بدبختن خداروشکر :)))

چهارشنبه قراره برم استادمو ببینم حضوری برای اولین بار 

برم بگم مثه خر تو گل گیر کردم 

چند روز پیش هم تو آسانسور دیدمش ولی چون نمی‌شناختمش سلام هم نکردم بهش :)))

امیدوارم یادش نباشه 

 

تو این ده روز با هم‌اتاقیام بد نگذشته 

فکر می‌کردم بدتر از این حرفا باشه 

ولی راضی بودم 

شایدم چون فقط ده روز گذشته 

 

جوابای آزمایش مامانم اومده و فردا صبح وقت دکتر داره 

باید ببرم جوابای آزمایش و نشون بدم به جاش و ببینم نظرش چیه 

امیدوارم که ادا درنیاره 

یه جواب آدمیزادی بده بهمون دیگه 

 

دیگه اینکه ما یه همکلاسی داشتیم تو دبیرستان 

جفتمون هم برای المپیاد می‌خوندیم 

آقا خدایییییی من بیشتر چیزی حالیم بود از اون 

حالا تهش هیچ کدوم قبول نشدیم 

درسشم معمولی بود 

فردوسی قبول شد 

بعد م تو تابستون اینو دیده بود 

گفته بود اره من از ترم چهار می‌خواستم انصراف بدم 

چون با همون چیزایی که از المپیاد یاد داشتم سرکار بود و درآمد داشتم 

دیگه مامان بابام نمی‌ذاشتن 

الانم معدلم بالا بوده مجبور شدم ارشد مستقیم بیام شریف 

اصن فشار چیه 

من؟ فشار؟ 

بابت اون معدل و ایناش نه ها 

بابت اینکه من بیشتر از اون بلد بودم 

ولی هیچی نشدم 

و ناراحتم می‌کنه :(

 

دیگه اینکه دیروز برج میلاد رایگان بود 

ولی هیچکی نبود با هم بریم :(

اعع البته الان دیگه فرداس :)))

 

دیگه خلاصه که همینا دیگه 

چیزی یادم نمیاد 

یه سری چیزای سیاسی هم می‌خواستم بنویسم گفتم ولش کن 

شب بخیر 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۸

خب بالاخرههههه بعد یه هفته اومدیم خوابگاه جدید

فرش نداریم هنوز 

سقف تخت بالایی خیلی کوتاهه و کلا نمی‌تونم رو تخت بشینم فقط باید دراز بکشم 

مدام بوی سیگار میاد 

فک کنم از اتاق بغلیامونه 

یه مانتو پاییزه مخمل داشتم و امروز که از تو چمدون در آوردم دیدم در کمال تعجب پشتش به اندازه یه وجب جر خورده 

ناراحتم واقعا خیلی دوسش داشتم

حالا فعلا وقت ندارم ببرم بدم درستش کنن 

این دوتا هم‌اتاقیم که ازشون بدم میاد هم اومدن 

همینطور مثه در و گوهر تو حرفاشون فحش میدن 

واقعا بدم میاد 

از همه چیشون بدم میاد 

 

درکل حالا این همه ناله کردم خوابگاه بدی نیس 

دیواراشو فک کنم تازه رنگ کردن و تمیزه

 مشکل اینه کمد نداره 

یعنی از این کمد استخری کوچیکا داره 

اها فعلا نت هم نداریم 

 

خیلی خسته‌ام الان 

هشت صبح وانت اومده وسایلا رو بار کردیم 

 

یه عسل و کره بادوم زمینی هم داشتم که گم شده فعلا

نمی‌دونم کجاس 

 

دیگه اینکه دارم به این فکر می‌کنم که روزای فرد که کلاس ندارم یه جا برم سر کار

یه جایی هم هستش که یکی از دوستام می‌ره همین الان

ولی خیلی چیز مفیدی یاد نمی‌گیری 

صرفا برای اینه که رزومه بشه 

حالا نمی‌دونم فعلا دیگه 

 

دیگه واقعا خیلی خستم چیزی به ذهنم نمی‌رسه بنویسم 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۲۰:۵۰

خب الان که دارم می‌نویسم ساعت حدودا هشت شبه 

و من برخلاف دیروز که پوسیدم تو خوابگاه 

الان تنها اومدم باغ فردوس 

تا حالا نیومده بودم 

تا تجریش با مترو اومدم 

بعد طبق معمول از در اشتباهی اومدم بیرون 

و مسیرم طولانی‌تر شد 

ولی به هرحال رسیدم 

دوست داشتم اینجا تو تاریکیای بیرونش بشینم 

همون راه آب وسط که آب نداره و توش می‌شینن 

ولی خب یکم تاریک بود 

ترسیدم 

بعد اینکه چقدر هوا این بالاشهر خوبه ها 

اصن کیف می‌کنی 

 

امروز صبح رفتم جلسه ی اون درسی که ترم قبل هم تی‌ایش بودم و احساساتم که همونجا سر جلسه نوشتم و می‌تونین این پایین بخونین 

 

من ریدم تو این زندگی که مستقیم میگی ریکام نمی‌دم 

سگگگگگگگ

من دو فاکینگ ترم تی‌ایت بودم 

دو تا درس با نمره بالا ۱۹ باهات پاس کردم 

بعد میای میگی ریکام نمی‌دم مگر اینکه کارای دیگه‌ای با هم بکنیم 

چیکار کنیم 

(سانسور کردم این قسمت برای اینجا)

سگگگگگگگ

من نمی‌فهمم چرا همه چی که به ما می‌رسه وا می‌رسه 

خب یعنی چی که به تولید محتوا بیشتر ریکام میدیییییی

خب من شاید اصن اعتماد به نفس تولید محتوا نداشته باشم 

عوضیییییییییی 

خب مگه مجبوری این همه تی‌ای بگیری که بعدم بگی من وقتتتتتت ندارم ریکام بدم 

خب چهار پنج تا بگیر به همونا بده دیگه اه 

وای چقدر جلوی این هدتی‌ایه خجالت کشیدم 

هی می‌گفت من تو گروه چیزی می‌فرستادم هیچکدوم نظر نمی‌دادین هم هم منو نگاه می‌کرد 

عاقا 

خب نظری نداشتم 

اصن من اعتماد به نفس نظر دادن ندارم 

 

خب این بود نظرم راجع‌به جلسه‌ی صبح 

دیگه اینکه کاش یه دوست داشتم مثه ن که میومد ازم عکسای قشنگ قشنگ می‌گرفت اینجا 

چون من هیچ جوره استعدادی در ژست گرفتن ندارم 

یعنی شاید دارم 

ولی یه جوری خونوکیم میشه 

سلفی هم که اصلاااااا 

اصن دستم کجه خودم تو عکسام جا نمی‌شم :/

عاااا 

یه دختر مغموم و خوشگلی دیدم که داشت تنها می‌رفت 

الان با یه پسره برگشت 

خدایا شکرت :))

دیگه راجع‌به امروز اینکه 

فهمیدم م داداشش چهار ماه پیش رفته آلمان 

ولی می‌گفت من به رفتن فکر نمی‌کنم 

یه چیزی نگهم داشته انگار 

بعد با ر حرف می‌زدم اون داشت می‌گفت داره به رفتن فکر می‌کنه یعنی حداقل برای خوندن ارشدش 

و این درس مزخرف با قطعیت ۹۹درصد تو پاچه‌امه 

واقعا دوست داشتم کارشناسی رو با یه درس کاربردی‌تر و به درد بخورتر تموم می‌کردم 

ولی مسئولین همت کردن که نشه 

 

دیشب اون موقعی که تنها بودم خوابگاه 

یهو دلم خواسته شدن خواست 

شاعر همیشه با کلت داره پلی میشه :)

 

بعدا نوشت: 

تو راه برگشت جلوی اوینو سه‌تا پسرا بودن یکیشون گیتار الکتریک می‌زد یکیشون بیس یکشونم درام 

یه نیم ساعت شایدم بیشتر نشستم لذت بردم 

ارکستر سمفونیک اجرا داره تالار وحدت 

ولی طبق معمول ساعت ۹:۳۰عه 

و حتی جا هم داره الان چون تمدید شده 

ولی ساعتش دیره 

تا برسم خوابگاه رام نمی‌دن :(

آه 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۲۰:۱۴

خب واقعا عنوان نداشتم دیگه که بخوام بذارم

مثه همیشه روزمره‌ست دیگه 

خب عرضم به خدمتتون که گفتم که یه دکتر رفتیم برای دست مامانم و خیلی سریع و فوری از روی عکس گفته بود نهههههه چرا دستتو بستی این نشکسته و آتل هم باز کرده بود و گفته بود برو آروم آروم تموم بده خوب میشه خودش 

بعد این بنده خدا فلوشیپ هم از آلمان داشت 

حالا خدایی فرداش دست مامانم خیلی بهتر شده بود و تکون می‌خورد تا حد خوبی بالا میومد و خیلی از کاراشو می‌تونست بکنه 

اماااااا

پس فرداش رفتن ارتوپد دوباره عکسا رو نشون بدن و دوتا ارتوپد گفته بودن نه شکسته باید گچ بگیری 

تازه یکیشون که گفته بود یکم بیشتر ضرب می‌خورده باید عمل می‌کردی 

و بعله گچ گرفتن دست مامانمو 

واقعا آدم می‌مونه الان حرف کدوم دکتر درسته خب 

بعد باز برای یه کار دیگه که از قبل چندتا نوبت دکتر گرفته بودیم و اینا 

که گفتم تو مطب یکیشون داشتم یخ می‌زدم 

حالا اون خانوم بعد سه ساعت علاف کردن ما یه مشاوره داده بود و گفته بود این عکسات به درد نمی‌خوره بیا برو اینجا که ما می‌گیم عکس بگیر دوباره بردار بیار 

امروز صبح هم یه جا دیگه نوبت داشتن که دیگه این نوبر بوده والا 

اون که حتی مشاوره هم نداده گفته نه ما کلا اینا رو قبول نداریم بیا همینجا تو مرکز خودمون برو دوباره آزمایش بده و عکس بگیر تا من بهت بگم :///

بعد دیروز هم یه وقت دکتر دیگه داشتیم که چون رفته بودیم جای ارتوپد کنسل کرده بودیم 

و در کمال تعجب دکتره زنگ زده بود شخصاااااا که چرا نیومدین :/

بعدم کلی حرف زده بود و گفت بود مدارکتو برام ایمیل کن 

و حالا نتایجی که از این دکترا به دست اومده 

یکی میگه قرص نخور اینا خیلی عوارض داره برو عمل کن 

یکی میگه نه عیب نداره قرص بخور تو این سن عمل نکن 

یکی میگه نه قرص بخور نه عمل کن یه کار دیگه کن 

واقعا اصن من می‌فهمم چجوریه که اینا دکتر شدن 

همه هم که متخصص 

کار هیچ کس هم قبول ندارن فقطططط مرکز زیرنظر خودشون 

اصلا هم که دلیلش این نیس که یه پولی می‌ره تو جیب خودشون 

تهشم که هر کدومشون یه کوفتی میگن 

و حالاااااااا 

این وسططططططط 

پدر گرامی ما گیر داده که ببیییییین دکترا چه خوبه کارشون :///

وای فقط سرمو بکوبم به دیوار 

حالا دیگه مامان بابام برگشتن و ازمایشای اون عنتر خانوم هم خودم باید برم بعدا بگیرم و برم نشون دکتر بدم ببینم چه چرتی میگه

 

از اون طرف

جلسه تی‌ایای درسی که ترم قبلم تی‌ایش بودم اوکی شده 

یعنی تی‌ای اون شدم 

و در کمال تعجب فک کنم نزدیک ۱۰ نفر شایدم بیشتر درخواست داده بودن و همه رو گفته بیاین فعلا 

به نظرم که بهتره یه تعدادشونو ما به عنوان پیش‌کسوت شوت کنیم برن 

تی‌ای اون یکی درس هم که شدم 

نگم که دیگه می‌خواستم برای درس سوم هم درخواست بدم :)))

دیگه عرضم به خدمتتون که یکی از بچه‌هامونو دیدم که شرایطش کاملا مثه منه 

همونقدر بلا تکلیف و بدون موضوع و پوروپزال 

بدجنس نیستما ولی خوشحال شدم که تنها نیستم :)))

دیگه اینکه یه درس کم دارم و هیچی تو این سگدونی پیدا نمیشه که بردارم که هم استادش خوب باشه هم درسش 

دو نفر دیگه هم اومدم تو اتاق و تنها نیستم دیگه 

ولی خب با هم حرف نمی‌زنیم خیلی 

یه سکوت ناجوری حاکمه کلا 

دوست دارم برم بیرون الان 

ولی نمی‌دونم کجا برم 

هوا هم خیلی خوبه 

ولی اون عذاب وجدانی که این همه کار داری می‌خوای بری بیرون هم دارم 

این روزا خیلی هم بد می‌خوابم 

کلا من رو جا خیلی حساسم 

جام که عوض میشه خیلی بد می‌خوابم

الان می‌خوام یه ساعت بخوابم صد دفعه هی وسطش بیدار میشم میگم یه ساعت نشد؟

دیگه برم یه چیزی بخورم 

 

​​​​​

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۱۸:۱۷

زشته واقعا بعد هشت ترم بازم روز اول استرس دارم 

خب یه سلامه دیگه 

می‌کنی به همه 

اه 

بدوم برم حاضر شوم 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۰۸:۴۷

ببینید کی اومده خوابگاه و داره از تنهاییش مثه سگ لذت می‌بره 

مننننننننننن 

هنوز هیچکی نیومده 

و من دارم خودم و در اینترنت بی‌نهایتم غرق می‌کنم 

و از آهنگ با صدای بلند بدون هندزفری لذت می‌برم 

انگار دوباره عاشق آهنگام شدم اصن 

بالشتمو گذاشتم کف زمین درازم 

اصن به 

هیچ خریم نیس 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۲۲:۳۴

فک کنم دیگه تهران دوسم نداره

اون از اون دفعه که تنها اومدم 

اینم از این 

دیشب گرمسار موندیم که امروز صبح بیایم تهران 

و زارت 

مامانم به مسخره‌ترین شکل ممکن خورد زمین 

و از صبح رفتیم بیمارستان 

عکس و اینا کلی گرفتیم 

تا ظهر بیمارستان بودیم 

دستشو بستن 

باز عصر رفتیم یه جا ارتوپد پیدا کردیم 

اون گفت چرا بستین 

این نشکسته 

همشو باز کرد :/

آدم می‌مونه واقعا 

به این دکترا اعتماد کنه یا نه 

هر کدوم یه چیزی میگن 

الانم که تو نوبت یکی از سه دکتری هستیم که از قبل رزرو کرده بودیم 

 

دانشگاه هم رفتیم 

پسرمو دیدم ولی نشناختم 

واقعا حافظه ام در حد ماهیه 

زل زدم بهش فکر می‌کردم چقدر آشناس 

بعد یادم اومد کیه :/

 

مسئولین عزیز دانشگاه هم که واقعااااا دستشون درد نکنه 

۱۰ دیقه زودتر میرن ناهار و نماز 

یه ربع دیرتر برمی‌گردن 

واقعا فوق‌العاده هستن 

بعد یه خوابگاه جدیدی اجاره کردن 

که شیش ماهه دارن باهاش قرارداد می‌بندن 

هنوزم نبستن 

انگار دارن برجام و می‌بندن 

همه هم میگن جای جدید گرفته شده 

ولی هیچکی نمی‌دونه این جای جدید کجا هست 

بعد اون یکی خوابگاه و باید تخلیه کنن 

درصورتی که جای جدید هیچیش مشخص نیست 

واقعا همه چی عالیه 

 

صندوق رفاه پدسگ ترم نه و کرده خارج از سنوات 

اون کباب گربه و چمن پلو و روغن موتور و باید بیست تومن پول بدم 

یعنی واقعا همین که حوصله ندارم وگرنه باید دیوان عدالت شکایت می‌کردیم 

نکبتا 

 

دیگه چی بگم خدمتتون 

آها 

امروز که مامانم اینجوری بود 

همش داشتم فکر می‌کردم که من اگه برم 

تو موقعیتای اینجوری که می‌خواد به مامانم کمک کنه 

یا مثلاً چندسال پیش که رفته بود عمل کنه بخش زنان 

من که بودم 

ولی یه خانومه بود هیچ همراهی نداشت 

یعنی داشت ولی فقط همراه خانوم راه می‌دادن 

که اون نداشت 

تنها بود 

و یک دور دیگر به سرتاپای این مملکت فحش دادم 

 

چقدر این مطب سردهههه‍هههههه 

یخ کردم 

ساعت شیش و نیم وقت داده 

و الان که ساعت هشته هنوز سه چهار نفر جلوی مان 

و هرکس میاد هم میگه دو نفر دیگه نوبت شما میشه 

انگار ما اینجا قاقیم 

یه خانومی اینجا هست 

که یه ساعته علافه 

و هنوز نوبتش نشده 

و خیلی عصبانی و ناراحته 

قیافش اشناس برام 

الانم فک کنم شوهرش زنگ زد 

دعوا کردن با هم 

داره گریه‌اش می‌گیره :(

واقعا که چقدرررررر بی‌شعورن 

سه ساعت علاف شدیم 

 

یه درس می‌خواستم بردارم از ارشد گفتم بذار یه جلسه برم با استادش مشورت کنم بعد 

ولی خب با احتمال خیلی خوبی می‌خواستم برش دارم 

ش هم گفت من برمی‌دارم 

درخواست داده بود 

استاد مشاور عن بعد یه دور ریدن به سرتاپاش گفته بود باید از خود استاد درس تاییدیه بگیری 

بعد ایمیل داده بود به استاد درس 

اون گفته بود ریزنمرات بفرس :/

بعدم گفته بود این سنگینه برای تو :///

دیگه حالا منم موندم 

گفتم حالا بذار بازم سه‌شنبه برم باهاش صحبت کنم 

از اون طرف 

س پیام داد 

برای همون درسی که گفتم تی‌ای بشم و نشد و اینا 

گفت بیا سه‌تایی تی‌ای بشیم 

منم گفتم باشه

 

چقدر همه چی پیچیده داره پیش می‌ره 

آه 

همینا دیگه 

بی‌زحمت دعا کنین این دکترا یه جواب درست به ما بدن 

با تشکر از همگی 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۵