حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

یکم توی گروه خوابگاهمون با بچه‌هامون حرف زدم 

رابطه‌مون بهتر شده 

چه می‌کنه این دوری و دوستی 

گفتن نمیای تهران 

گفتم پروژه‌ام جلو نرفته 

گفتن خب بیا همینجا با هم پروژه‌هامونو جلو نبریم :)

که دیگه گفتم میرم سرکار 

یکم هم گزارش دادم 

 

 

یکی از بچه‌های ۹۹ ای که خیلی پاچه‌خوار همه اساتید هست

یه مراسم می‌خواد بگیره برای تجلیل از اون یکی استادم 

خیلی سورپرایزی و بدون اطلاع استاده 

بعد به همه ی دانشجوهاشم ایمیل داده که بیاین یا ویدیو ضبط کنین بفرستین 

فک کنم این یکی استادم می‌خواد بمونه برای مراسم اون 

که اونم یکشنبه هفته بعده 

با احتمال خیلی زیادی اون کارگاهه که مرتبطه به پروژه‌امو شرکت می‌کنم 

چون قیمتشم خوبه 

ولی هفته‌ای یه جلسه بیشتر نیس و ده هفته طول می‌کشه 

امیدوارم به دردم بخوره 

از یکشنبه شروع میشه ولی هنوز پیام ندادم ببینم جا داره یا نه 

 

 

دیروز رفتم به آقای ش بالاخره گفتم بیا اثر انگشتم و ثبت کن می‌خوام انگشت بزنم 

دیگه از دیروز دارم ورود و خروج می‌زنم 

امروز خانوم الف گفت منم معلمم 

فک کردم می‌ره مثلاً مدرسه‌های غیرانتفاعی یا آموزشگاه‌ها و اینا 

چون یه دفعه گفته بود مثلاً سوال کنکور حل می‌کردم برای بچه‌ها 

بعد گفت معلم سنتورم 

ذوق کردم براش نمی‌دونم چرا 

به نظرم آدمای بزرگی که ساز می‌زنن انسان‌های جذابی هستن 

منظورم از بزرگ اینه که خب الان خیلی این خانواده باکلاسا از بچگی بچه‌هاشونو می‌فرستن ساز می‌زنن و اینا 

اونا به نظرم جذاب نیستن :)))

گفت رفتم وسایل سالاد ماکارونی هم خریدم 

دیگه فک کنم فردا صبحانه ما رو بده :)

با آقای ت خیلی حرف می‌زنیم و چرت و پرتی می‌گیم می‌خندیم

بعد به من گفت ۳-۸۲ می‌خوره بهم 

هی هم مسخره‌ام می‌کنه می‌گه تو هنوز به سن قانونی نرسیدی :) 

یه شرط هم دیروز باهام بست که باخت 

بعدم گفت چون به سن قانونی نرسیدی اصلا نمی‌تونی شرط ببندی :))

ولی آقای ت خیلی از زیر کار دربروعه 

یعنی فک کنم این یکی دو روز مثلاً هییییچ کار مفیدی نکرده 

امروز آقای ج چایی دم کرده بود 

یکم پررنگ شده بود 

بعد نامرد بهم میگه من نبودم اومدین چایی اضافه کردین :)))

دوست دارم از آقای نون بپرسم ناهارا چی می‌خوره 

چون هیچ وقت غذا گرم نمی‌کنه و فقط می‌ره نون می‌گیره 

برای تولد آقای الف هم بهش یه ماگ دادن که روش عکس خودشه 

بعد عکسی که روشه توش موهاش بازه 

بعد فرفری و وز هم که هست موهاش 

مثه شیر جنگله :)))

خیلی بامزه‌اس عکسش 

 

 

افعی تهران رو می‌بینم 

و دوسش دارم 

تا اینجاشو 

 

 

آها 

چند روز پیشم یه فال حافظ گرفتم 

آنلاین البته 

حافظ بهم گفت برو کلاس زبان :)))))

اون روز به آقای ص می‌گفتن رسیدی به آی ام بلک بورد یا نه :)))

 

 

همین دیگه 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۲۸

دیروز حوصله نداشتم بنویسم دیگه 

 

از پروژه بگم که هیچی هنوزم 

منتظرم برگرده استادم 

اون یارو دانشجوش هم پیام داد که کد پیدا کردم یا نه 

که گفتم نه پیدا کردی برای منم بفرس 

دوست دارم بهش بگم خودتو تو این چاه ننداز و هنوز که پروپوزال تصویب نکردی فرار کن از این استاد 

ولی نمیشه متاسفانه 

 

 

از سرکار هم 

پریروز تولد آقای الف بوده گویا 

می‌خواستن تولد تو شرکت بگیرن ولی دیگه پشیمون شده بودن 

رفته بودن خونه‌ش که اونجا سورپرایز کننش 

طبق محاسباتم ۲۸ سالش شد 

دیگه دیروز کیکش و آورده بود شرکت 

تقسیم کرد خوردیم 

دیگه می‌خواست فیلترشکن شرکت و نصب کنه رو لپ‌تاپم 

نشسته بود پای لپ‌تاپم هی می‌گفت اینا چیه نصب داری 

واقعا حالا چیز میز اضافه که خیلی دارم 

بنده خدا انقد هم شعور به خرج داد برای تست اینکه ببینه فیلترشکن وصل شده یا نه یوتیوب سرچ نکرد 

و فهمیدم ارشد تو دانشگاه خودمون درس خونده 

ورودی ۹۹ بوده 

یه دونه از این گلای کاج هم از تو کوچه پیدا کرد بود برامون 

داد به من و خانوم الف :)

یه گربه هم به سرپرستی گرفته 

امروز هم املت درست کرد برامون 

ماهیتابه‌شم من شستم :)

این چرت و پرتا چیه من میام اینجا می‌نویسم خدایی :)))

چایی هم دم کردم :)

کم دم کردم دیگه ذغال نشه :)

خانوم الف دیروز گفت نمیای بریم سینما 

خودش و دوستش می‌خواستن برن سینما مست عشق 

به منم گفت برم 

حقیقتا اصلا حوصله نداشتم 

و اگه یکم حالم بهتر بود احتمالا می‌رفتم 

دختر خوبیه 

فهمیدم اون و آقای ت متولد ۷۴ان 

خیلی عجیبه که یه متولد ۷۴ الان ۲۹ سالشه 

خیلیییی عجیبه 

آدم ۸-۲۷ ساله همیشه برام یه آدم خیلی بزرگ بوده تو ذهنم 

ولی الان همش حس می‌کنم از رگ گردن بهم نزدیک‌تره 

خلاصه چندبار گفت و دیگه منم گفتم نمیام 

امروز داشت می‌گفت می‌خواستم پنجشنبه رو مرخصی بگیرم که شنبه هم تعطیله برم تور بهشهر 

یکی از فامیلای دورمون تور می‌بره و خواهرام هم میان ولی اونا با شوهراشون میان و من تنهام و اینا 

دیگه پشیمون شدم 

نمی‌دونم اینا رو می‌گفت که من بگم خب من میام یا نه 

ولی یه همچین حسی گرفتم 

حقیقتا مسافرت دیگه خیلی خیلی چیز بزرگیه برام که بخوام با یه آدم نسبتا جدید برم 

هرچند خانواده هم فک نکنم موافقت می‌کردن 

بعد دیگه داشتم می‌گفتم داداش من شیراز دانشجوعه و اینا 

گفتش من برای ارشد خیلی درس خوندم

به جز شریف و تهران هم بقیه جاها رو آوردم ولی خانواده‌ام نذاشتن برم 

ناراحت شدم براش 

گفت الان می‌گن برای دکترا هرجا دوست داری برو ولی خودم حوصله دکترا خوندن ندارم 

فردا هم فک کنم برای حقوق اولش می‌خواد صبحونه بده 

گفتم حلیم نده من دوست ندارم 

گزینه‌های دیگه‌اش سالاد الویه و سالاد ماکارونی بود که خودش درست کنه 

البته من بهش گفتم ناهار آش بده کلا 

حالا فردا باید برم ببینم چیکار کرده 

امروز آهنگ گذاشته بودن تو شرکت 

فهمیدم آقای نون چاووشی خیلی دوست داره 

یه دفعه بود اومد بالا من تنها بودم 

بعد گفت که این طوووور 

بعد من اصلا کف کردم گفتم چی شده؟

دیگه بهم خندید اوسکولم کرد 

دیگه هر از گاهی میاد رد میشه رندوم میگه که این طوووور :))

 

 

درکل امروز روز خسته‌کننده‌ای بود 

چون اندروید استودیوم نصب نشد 

فیلترشکن جواب نمی‌داد 

کار خودمم هم رسیده به یه جایی که تغییرات ریز ولی زیاد مونده که حوصله‌اشونو ندارم 

از اون طرف اون یکی میکرو رو باید آقای ر می‌بود که آپدیت می‌کرد و با هم تست می‌گرفتیم 

که اون رفته بود تهران و فردا برمی‌گرده 

 

همینا دیگه 

دارم سعی می‌کنم شل بگیرم همه چی رو این روزا 

ولی فکر آینده همش اذیت می‌کنه 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۲۷

الان که اینو دارم می‌نویسم تو پارک ملت نشستم 

و نرفتم خونه 

چون به نظرم اومد که غمگینم 

احتمالا بدون دلیل 

از اونجوریام که یهو وسط خیابون گریه‌ات می‌گیره و دیگه کاری از دستت برنمیاد 

متاسفانه تو شلوغ‌ترین جای ممکن هم هستن 

و تقریبا تا ده دقیقه دیگه هم باید پاشم و برم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۲۰

واقعا تا وقتی سرم گرمه حالم خوبه 

​​​​​​عصرا هرچی حس بدبختی و افسردگیه سرم خراب میشه 

بعد می‌شینم یه گوشه و هیچ کار دیگه‌ای هم نمی‌کنم 

همون مصداق بارز "حالا که مشکلات حل نمیشه، انقد می‌خوابم تا ته‌نشین شه"

 

 

صبح سرکار آقای الف رفته بود بیرون 

بعد چندتا لیسک خریده بود 

به منم داد 

بعد یه عده مرد گنده بودن که داشتن لیسک می‌خوردن :))

خیلی بامزه بود 

آقای الف هم بالاخره بهم برق وصل کرد 

لیسک تو دهنم بود نمی‌تونستم جیغ بزنم 

با دهن بسته جیغ می‌زدم اونم بهم می‌خندید :)))

بعد آقای ر گفت چیکار می‌کنی ما لازم داریمشونا 

بعد آقای الف گفت چیزی نیس نهایتا انگشتاشون قطع میشه 

بعد خیلی جدی ازم پرسید با پا می‌تونید تایپ کنید کد بزنین :)))

همونجا خانوم الف هم از دستشویی دراومد 

به اونم گفت بیاین تا دستاتون خیسه به شما هم برق وصل کنم خیلی حال میده :)))

آقای نون هم امروز نیومده بود 

ولی به جاش نامه سربازیش اومد :(

دقیقا نمی‌دونم چه نامه‌ای بود 

ولی اگه مثل همونی باشه که برای عین اومد کمتر از یه ماه دیگه می‌ره آموزشی :(

 

 

خلاصه که تا اونجام حالم خوبه و سرم گرمه 

تو خونه اما ...

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۵۸

اینجا واقعا بی‌دفاع‌ترین و ساده‌ترین خودمم 

خسته‌ام 

میرم سراغ پروژه‌ام و گریه‌ام می‌گیره 

چون نمی‌دونم چیکار باید بکنم 

چون واقعا حالم ازش بهم می‌خوره دیگه

چون مامان بابام فکر می‌کنن هیچ کاری نمی‌کنم براش و همش میگن لفتش میدی

ولی واقعا مغزم داره سوراخ میشه از بس همش یه گوشه ذهنم بوده و موقع هرکاری ذهنم مشغولش بوده

الانم داشتم می‌گشتم که بلکه بفهمم چیکار باید بکنم 

و انقد هیچی نفهمیدم که گریه‌ام گرفت 

 

نمیشه من برم بشینم جلو در دانشگاه انقد گریه کنم که بهم بگن عیب نداره پروژه پاس نکن 

اصلا مگه یه سه واحدی نیس 

من سه تا درس دیگه به جای این پاس کنم فقط ولم کنن 

​​​​​

خدایا 

نمیشه یه جوری درستش کنی

دلت به حال من نمی‌سوزه؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۴۶

آقا ما صبح رفتیم سر کار 

خانوم الف دل درد بود و اینا 

دیگه من رفتم چایی دم کنم 

بعد یه خریت کردم چایی زیاد ریختم 

خودم می‌دونستم دارم زیاد می‌ریزم چون بعدش هی آب دوباره سرش می‌کنن گفتم رنگ بده بازم 

ولی دیگه زیادی زیاد ریختم :)))

چای شد رنگ ذغال :)))

همکاران گرامی هم کم نذاشتن 

هرکی تونست یه تیکه انداخت مسخره کرد :)))

آقای ت که اومد فک کرد چایی مونده‌اس از پس تیره‌اس :))

بعد گفتم نه تازه‌اس فک کرد چایی دارچینی چیزی داره که گفتم نه چایی ساده‌اس :)))

بعد هی قهوه می‌خورد می‌گفت کافئین این از چایی که شما دم کردین کمتره :))

بعد آقای ص اومد گفت من اینو بخورم برم آزمایش بدم مثبت میشه که :))

تیر آخر و آقای ج زد گفت چایی ریخیتن تو قوری یا آب ریختین تو قوطی چایی :))))

لامصب هی هم می‌رفتم نصف قوری رو خالی می‌کردم آب سرش می‌کردم بازم پررنگ بود 

آقای الف هم گفت این تا فردا همینجوری رنگ میده 

که گفتم اصلا شنبه براتون یه چایی بی‌رنگ دم می‌کنم که بفهمین

که گفتش نه خوب کردین اصلا هر کی چیزی گفت لیوان‌شو ازش بگیرین بگین خودش بره چایی دم کنه :))

دیگه بعدشم آقای الف املت درست کرد 

چهارتا تخم‌مرغ بیشتر نداشتیم ولی واقعا یه جوری درست کرد که خیلی شد 

خوشمزه هم بود دستش درد نکنه 

آقای الف فک می‌کنم تنها زندگی می‌کنه 

ولی قشنگ مشخصه از ایناس که خونه خودشم تمیز و مرتب نگه می‌داره 

از راه می‌رسه همش میگه این ظرفای کیه نشسته 

سفره رو چرا جمع نکردین 

کی نون ریخته رو فرش 

غذا می‌خورین سفره پهن کنین 

خیلی بامزه‌اس 

 

آره دیگه 

امروز احساس خجالت کردم یکم 

همین 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۵

صبح بیدار شدم دیدم استادم پیام داده که 

من کسالت دارم جلسه کنسله اگه می‌خوای هم مجازی بذاریم 

حس کردم دروغ میگه 

این ترم نه اینجا درس ارائه میده نه تهران 

نمی‌دونم چیکار می‌کنه اصلا 

خلاصه گفتم نه ترجیحم حضوریه و هروقت بهتر شدین 

تا اون موقع هم همچنان علافم :/

پوف 

میم هم گفت صفر ثبت شده تو پورتال برای پروژه 

خودم که هنوز جرات نکردم ببینم 

 

دیگه دیدم جلسه که کنسل شد 

خانواده هم از برنامه بیرون رفتن و بازار استقبال نکرد 

در نتیجه رفتم سر کار 

 

آقای ت خیلی تنبله 

یعنی سر دیزاین و اینا مشکل داره با آقای ر 

اعصابش سر اونم خورد بود 

دیگه کلا رفته بود سر اپ دستگاهه 

دیگه من خودم کد و بردم جلو 

به منم گفت که اگه منم دوست دارم سر اپ هم کمک کنم 

که گفتم خب هیچی بلد نیستم 

و گفتش خب اینم بلد نبودی دیگه یاد می‌گیری 

خلاصه فردا قراره اندروید استودیو نصب کنم ببینیم چی میشه 

یاد ترم قبل افتادم که میم ها تو اتاق می‌خواستن اندروید استودیو نصب کنن و به زمین و زمان فحش می‌دادن که بدون فیلترشکن که فیلتر بود با فیلترشکن هم می‌گفت فیلترشکن و قطع کنین :)))

آخر وقت هم شیرینی که دیروز رفته بود تو پاچه‌اشو خرید دیگه 

یه جا هم به طرز عجیبی باز بورد کار نمی‌کرد 

یعنی اصلا برق نداشت 

دیگه آقای ج اومد چک کرد دید جافیوزیش شل شده 

اصلا خیلی یهویی بدون اینکه بهش دست بزنیم

بعد آقای ت بهش گفت خب اگه مشکل از پروگرم کردن ماس بگین چیکار کنیم اینجوری نشه 

آقای ج گفت وقتی می‌خواین پروگرم کنید پاتونو از رو بورد بردارین :)))

دیگه ژانر و دست گرفتن 

آقای ت می‌گفت اها یعنی می‌گی رو بورد بپربپر نکنیم کلا یا با دمپایی ابری که نرمه عیب نداره  :)))

خیلی خوب بود :)))

آقای ش که همون حسابدار/مدیرمون باشه 

گفت شنبه یادم بنداز برات اثر انگشت تعریف کنم از این به بعد انگشت بزنی *.*

به لحظات گفتگو برای قرارداد و خب دیگه پس کی حقوقمو می‌دین دارم نزدیک میشم :)

فقط کاش این بار پروژه از رو دوشم برداشته می‌شد 

 

 

هوای اینجا خیلی خوب شده 

برخلاف چند روز پیش که خیلی گرم شده بود 

الان داره بارون میاد و خنک هم شده 

خیابونا هم بو اقاقیا میده *.*

 

 

عا اینم یادم رفته بود بگم 

با ح صحبت می‌کردم 

و چقدرررررر این بشر دراما داره تو دانشگاه 

یه بخش خیلی خیلی زیادش هم خودش مقصره 

اصلا یعنی مقداری که این بشر توی این دو سال حضوری شدن دانشگاه دراما داشته من تو کل عمرم نداشتم

چجوری می‌تونن 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۰۴

قبل اینکه خوابم ببره سریع بنویسم 

فردا ساعت ده یازده اینا قراره برم استادم و ببینم 

البته هنوز جواب نداده که دقیق ساعت و جاش و مشخص کنیم 

امیدوارم واقعا فردا به یه نتیجه درست برسیم 

خدایا یعنی میشه 

 

 

سرکار هم امروز گره از مشکلاتمون باز شد 

یعنی این آقای ت گفت این درست بشه من شیرینی میدم 

و زارت 

همونجا خیلی سریع و فوری درستش کردم :)))

کوکیایی که خریده بودم هم تموم شد 

همه منتظر بودن یه چیزی خراب کنم که دوباره شیرینی بخرم :))

که خداروشکر از گردن من رد شد 

البته چون فردا نمیرم گفتم برای پس‌فردا بگیره شیرینی

دیگه باید پس‌فردا برم ببینم چیزی گرفته یا نه 

می‌گفت بیاین یه های‌بای می‌خرم دیگه صداشو در نیارین :))

تو این چند روز که عین نبوده همش با آقای ت کار می‌کردم راحت‌تر شدم باهاش 

امروز یه مقدار نسبتا زیادی هم با آقای نون حرف زدم 

زیاد به خاطر اینکه کلا خیلی کم حرف می‌زنه با همه 

راجع‌به درس و دانشگاه و اینا حرف زدیم 

و خیلی مهربونه باهام *.*

 

 

بالاخره هم رفتم برای گوشیم گارد و گلس خریدم 

گوشی قبلیم و خاموش کردم دیگه 

ولی هنوز ریست نکردمش 

گاردایی که داشتن همشون ساده بدون طرح بودن 

رنگای ساده‌هام خیلی خوشگلن 

ولی رنگای روشنش لامصب خیلی زود چرک میشه جای انگاش و لبه دورش که همش انگشت می‌زنی 

دیگه یه بنفش ارغوانی یکم تیره‌تر گرفتم 

شاید یه روزی برای اینکه از سادگی دربیاد استیکر بزنم روش 

 

خب دیگه دارم می‌میرم از خواب 

هم امروز پریود شدم 

هم ظهر درست نخوابیدم 

برم دیگه 

 

 

 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۵۲

خب 

جلسه‌ام برگزار شد 

استادم واقعا مهربون بود 

و با مهربونی تمام یه بار دیگه بهم نشون داد که اصلا نمی‌دونم دارم چیکار می‌کنم 

اول که اسکایپ لپ‌تاپم وصل نشد نکبت 

بهم کد ورود اس‌ام‌اس نمی‌کرد 

دیگه با گوشی رفتم و دیگه پاورم دیده نمی‌شد 

هی ازم می‌پرسید خب الان می‌خوای به چی برسی 

هی من می‌گفتم خب روشایی که داریم ایناس 

می‌گفت خب نه می‌خوای به چی برسی 

که دیگه گفتم نمی‌دونم 

بعد برخلاف اون یکی استادم هم که میگه برو ببین روش دیگه چی هست 

گفت دنبال روشای مختلف نباش 

ساده‌ترین و انتخاب کن پیاده‌سازی کن قشنگ بفهمش 

بعد این یکی استادم گفت که من تو ذهنم این بوده فلان کار و انجام بدیم 

که اون پشماش ریخت و گفت اصلا همچین چیزی فک نکنم ممکن باشه یه مقاله از این روش برای من بفرستین منم ببینم 

دیگه تهشم گفت برین با اون یکی استادم بشینین تصمیم بگیرین یه روش و انتخاب کنین پیاده کنین قشنگ 

که دیگه برای پس فردا قرار شد حضوری برم ببینمش ببینم چه گلی به سرم باید بگیرم 

آها بعد می‌گفت تخمین من اینه که ایشون سه ماه دیگه دفاع کنن 

من ریدم دهنت استاد عزیزم 

این همه وقته من و علاف کردی و هنوزم نمی‌دونیم چه گوهی بخوریم و سه ماه دیگه هم تازه اومد روش 

تازه اون آخرش داشت راجع‌به پروژه یکی دیگه حرف می‌زد که هنوز داره پروپوزال تصویب می‌کنه ولی پذیرش گرفته و شهریور هم می‌ره 

مردم چه دلی دارنا 

 

 

سرکار هم که

از پریروز که عین رفته کارمون گره خورده 

خدایی قسمتای سختشم مونده 

ولی بازم هرچی هست خیلی بهتر از پروژه کوفتی دانشگاهم جلو می‌ره -.-

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۵۴

وای خدا 

یعنی چقدرررررر استرس تاثیر می‌ذاره رو کل وجودم 

دیشب درست نخوابیدم 

از صبح هم تپش قلب دارم 

معده هم خراب 

صبح خانوم الف قیافه‌امو دیده میگه حالت خوب نیس؟

ظهر هم از استرس خوابم نبرد 

الانم باز اون حالت بالا آوردن و قلبم از تو دهنم و دارم 

واقعا تو اینجور مواقع کاش می‌شد بالابیارم راحت بشم 

اینجوری که میشم پلی لیستم غمگین میشه

روزم کلا خراب میشه 

​​​​​​اینکه نزدیک پریودیم هم هست بی‌تاثیر نیست 

ولی اصلش به خاطر همینه 

خودم می‌دونم 

خب مگه چی می‌خواد بشه 

می‌خواد بگه چه غلطی کردی تا الان

می‌خواد بگه هیچی حالت نیست 

نمی‌دونم اه 

چرا تموم نمیشه 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۱