روز هفتم
خب
اینم اخرین روز کاری اینور سال بود
و رفتش تا پنجم
البته که خودشون بعضیاشون بیکارن و گفتن میان همچنان
بعد اینکه
یه مامانه رو دیدم تو اتوبوس که قیافهاش خیلی بداخلاق میخورد باشه
ولی خیلی باحوصله و مهربون بود با بچهاش
نمیدونم چرا الان اینو نوشتم اینجا
خب که چی
مهم نیست حالا
بعد اونجام که
همه مهربون بودن
البته شاید چون خودم خوشحال بودم که روز آخره اینجوری حس کردم
آه
همین الان فهمیدم که تا پنجم فقط شیش روز مونده
یعنی کمتر از یه هفته
خب دلم خواست تا ۱۳ تعطیل باشم :(
بعد اینکه
یه جوری که انگار اینجا رو خونده باشن
اون یاروعه که بیشتر داره کدنویسیاشو انجام میده
همون که نمیدونم قبلا چیکار میکرده و اون که هست چرا منو گرفتن و اینا
اسمشم هنوز بلد نیستم
اومد گفت چیکار میکنی و اینا
بعد گفت آره ع بره سربازی دیگه شما مثلا ما یه جا به مشکل بخوریم تو کد میتونین بفهمین درستش کنین دیگه
بعد قیافه من :////
تو داری کدا رو دوباره مینویسی بعد من بفهمم کجاش خرابه :///
خلاصه خندیدم گفتم انشاءالله
بعد خود ع هم یه کوچولو کار داد بهم
اون داکیومنتنویسیه هم یکمش موند که گفت براش تا یکم دوم بفرستم
اون یارو کوچولوعه
که اسمشم یاد گرفتم و از این به بعد بهش میگم ر
خیلی میشینه توضیح میده باحوصله برای اون یکی خانومه
نمیدونم کار اون خانومه چیه اصلا
ولی این ر خیلی خوب میشینه همه چی رو توضیح میده
آها
بعد همین وسط
خیلی خیلی یهویی
نقطه جوش هیدن افتاده بود تو دهن من
واقعا نمیدونم چرا
من که نه هیدن گوش میدم نه اصلا کلا رپ گوش میدم
و آخرین باری که اینو شنیدم مثلا سه ماه پیش تو خوابگاه بوده
چرا باید بیوفته ییهو تو دهنم
بعد دانلودش کردم همونجا
تا میومدم گوش کنمش هی یکی میومد یه چیزی بهم میگفت نمیشد
دیگه از اونجا دراومدم بالاخره گوش کردمش
ولی هنوز از دهنم خارج نشده :/
همینا دیگه
دوست دارم انقدر بخوابم که خسته بشم
مثه موقعایی که ماه رمضون تو تابستون بود
مدرسه هم تعطیل بود و من بیکار مطلق بودم
اصلا دلم برای اون خواب بیدغدغه و طولانی تنگ شده
آه
یعنی فردا باید پست جمعبندی سال بنویسم؟
خداقوت
سال نوت پیشاپیش مبارک :)