حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

روز نهم *.*

سه شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۱۳ ق.ظ

وای خر ذوقم مثه چی 

اینا رو باز تو شرکت نوشتم:

«وای اینا تولد دارن 

اخیییییییییمیپیوکرلپ

کوچولوها 

نمی‌دونم تولد کیه ولی رفتن کیک گرفتن شمع گذاشتن 

خب نامردا من روزه‌ام 

آخی کلاه و برف شادی هم دارن *.*

وای ننه 

فک کردم برای این رئیسه تولد گرفتن 

نگو برای اون خانومه تولد گرفتن خستثمبکسپنس

حالا خودشم روزه‌اس :)))

آخی 

خیلی گوگولین 

عکس دسته جمعی هم گرفتیم 

ننه 

وای یعنی منم تا تولدم اینجا می‌مونم برام تولد بگیرن ⁦:')

خودااااااا

امیدوارم تو عکسه خوب افتاده باشم :)

نیشم که تا بناگوش باز بود 

اصن من بیشتر از اون دختره ذوق کردم :)))

الانم نامردا رفتن ناهار که بعدشم بیان کیک بخورن

خب من چجوری کیکمو ببرم خونه 

بهش کتاب هم کادو دادن 

خب این ع منو ول کرد به تموم خدا و رفت :)))

گفت این و تست کن اگه اوکی بود برو دیگه اگه نبود بشین ببین اگه می‌تونی درستش کن 

کیک منم بدین ببرم دیگه 

به این ع فک کنم دادن ببرن 

من روم نمیشه بگم کیک منم بدین 

خودتون بدین 

عررررررررر»

آره دیگه 

تولد داشتیم 

 خیلی خیلی بامزه و گوگولی بود و کلی خندیدیم 

کادوشم دادن من بدم 

بعد گفتن من و خانومه هم بیایم تو عکس وسط وایستیم *.*

وای خدا خیلی مهربونن 

اینا پایین بودن بعد صداشون کردن بیاین بالا که می‌خوایم عکس بگیریم 

بعد این خانومه هم نفر آخر اومد 

هنگ کرد چرا دارن برف شادی می‌زنن :))

آهنگ هم گذاشتن 

خیلی بامزه بود خلاصه 

عکس و فیلما رو هم برام نفرستاده ع 

البته که خودم بهش نگفتم بفرست 

برم اگه شد به خود خانومه بگم برام بفرسته 

حالا از امروز هم باید ساعت نه برم 

دیروز هم صبح ساعت هشت و نیم و نه و نیم و ده و نیم بیدار شدم که دیگه دیدم بیست دقیقه به ده پیام داده بود گفته بود بیا

دیگه تا رسیدم اونجا یازده و نیم شد 

کار مفید هم انجام دادم ⁦:')

بعد امروز رفته بودم پیش ت نشسته بودم 

البته که هنوز بی‌خانمانم چون میزی که سفارش دادن هنوز نرسیده 

بعد هی مثلاً می‌گفتم این کارو کردم 

این ت می‌گفت آره درسته دستتون درد نکنه 

بعد هی من خجالت می‌کشیدم که چرا تشکر می‌کنی 

بعد هی نمی‌دونستم در جواب چی بگم 

آها بندگان خدا رفتن ظرف هم خریدن و کیک هم دادن بهم که ببرم ⁦:')

 

امروز انقد خوب بود که هی فکر می‌کنم نکنه یه اتفاقی بیوفته و یهو بخوره تو ذوقم و گند بخوره به همه چی :(

 

 

​​​​​​

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی