روز نهم *.*
وای خر ذوقم مثه چی
اینا رو باز تو شرکت نوشتم:
«وای اینا تولد دارن
اخیییییییییمیپیوکرلپ
کوچولوها
نمیدونم تولد کیه ولی رفتن کیک گرفتن شمع گذاشتن
خب نامردا من روزهام
آخی کلاه و برف شادی هم دارن *.*
وای ننه
فک کردم برای این رئیسه تولد گرفتن
نگو برای اون خانومه تولد گرفتن خستثمبکسپنس
حالا خودشم روزهاس :)))
آخی
خیلی گوگولین
عکس دسته جمعی هم گرفتیم
ننه
وای یعنی منم تا تولدم اینجا میمونم برام تولد بگیرن :')
خودااااااا
امیدوارم تو عکسه خوب افتاده باشم :)
نیشم که تا بناگوش باز بود
اصن من بیشتر از اون دختره ذوق کردم :)))
الانم نامردا رفتن ناهار که بعدشم بیان کیک بخورن
خب من چجوری کیکمو ببرم خونه
بهش کتاب هم کادو دادن
خب این ع منو ول کرد به تموم خدا و رفت :)))
گفت این و تست کن اگه اوکی بود برو دیگه اگه نبود بشین ببین اگه میتونی درستش کن
کیک منم بدین ببرم دیگه
به این ع فک کنم دادن ببرن
من روم نمیشه بگم کیک منم بدین
خودتون بدین
عررررررررر»
آره دیگه
تولد داشتیم
خیلی خیلی بامزه و گوگولی بود و کلی خندیدیم
کادوشم دادن من بدم
بعد گفتن من و خانومه هم بیایم تو عکس وسط وایستیم *.*
وای خدا خیلی مهربونن
اینا پایین بودن بعد صداشون کردن بیاین بالا که میخوایم عکس بگیریم
بعد این خانومه هم نفر آخر اومد
هنگ کرد چرا دارن برف شادی میزنن :))
آهنگ هم گذاشتن
خیلی بامزه بود خلاصه
عکس و فیلما رو هم برام نفرستاده ع
البته که خودم بهش نگفتم بفرست
برم اگه شد به خود خانومه بگم برام بفرسته
حالا از امروز هم باید ساعت نه برم
دیروز هم صبح ساعت هشت و نیم و نه و نیم و ده و نیم بیدار شدم که دیگه دیدم بیست دقیقه به ده پیام داده بود گفته بود بیا
دیگه تا رسیدم اونجا یازده و نیم شد
کار مفید هم انجام دادم :')
بعد امروز رفته بودم پیش ت نشسته بودم
البته که هنوز بیخانمانم چون میزی که سفارش دادن هنوز نرسیده
بعد هی مثلاً میگفتم این کارو کردم
این ت میگفت آره درسته دستتون درد نکنه
بعد هی من خجالت میکشیدم که چرا تشکر میکنی
بعد هی نمیدونستم در جواب چی بگم
آها بندگان خدا رفتن ظرف هم خریدن و کیک هم دادن بهم که ببرم :')
امروز انقد خوب بود که هی فکر میکنم نکنه یه اتفاقی بیوفته و یهو بخوره تو ذوقم و گند بخوره به همه چی :(