روز هشتم
خب متاسفانه خیلی خیلی زود تعطیلات تموم شد
واقعا چقدر تعطیلات اداری کمه
کاش مثه مدرسهها تا همون ۱۳ام تعطیل بود :)
دیگه اینا رو امروز تو شرکت نوشتم:
به به
روز اول کاری بعد عید هست و
این یارو رئیسه هم اومده و من بیخانمان شدم
بعله قبلاً در اتاق رییس سکونت داشتم :)))
اعع رئیس و برای اولین بار دیدم
فکر میکردم پیرتر باشه ولی جوونه
اعع رییس با ع کار داره و حس میکنم میخواد راجعبه من باهاش صحبت کنه چون جلوی من یه جوری بود که انگار نمیتونه صحبت کنه
امروز کارم اینه که فعلا نگاه کنم
دوست دارم این کارو :)))
(بعداً نوشت: نه هی وسطاش لپتاپش و میداد به من میگفت بیا اینا رو تو درست کن :) )
آها اومدیم پایین چون بیخانمان بودیم
این ع خیلی مهربونه بنده خدا
بدون اینکه بگم خودش گفت این آقاهه رئیس اینجاس و بهم معرفیش کرد
بعدم گفت اگه سوالی داشتم از اون آقاهه دیگه که الان فامیلشو یاد گرفتم و از این به بعد بهش میگیم آقای ت یا به اختصار همون ت بپرسم
کلا منظورش این بود که یکم با بقیه هم حرف بزن من یه ماه دیگه میرم سربازی
پشت چشمم یه جوریییی خشک شده که همش پوسته پوسته شده
هی هم میخارونمش بدتر
جوش هم که زدم بدددددددد
پارسال یعنی حداقل شیش ماه اخیر واقعا تا جایی که یادمه جوش بد نزده بودم
بعد از موقعی که میام اینجا دو تا جوش بد زدم
گوشی جدیده رو برداشتم و این اولین نوت این گوشیهاس
متاسفانه با راههایی که نوشته بود نشد اطلاعاتمو از گوشی قبلی انتقال بدم به این و به صورت دستی وارد عمل شدم و هی خرد خرد ریختم رو این
هنوز تموم نشده البته
نوتها و اساماسها و فایلهای تلگراممو هنوز انتقال ندادم با یه بخشی از دانلودیام
هنوز گلس هم نداره
گارد هم فابریک خودشو فعلا انداختم
قربون اون گوشی قبلیم برم
۸۲۰ تومن خریدمش
تقریبا ۷ ساله داره صادقانه خدمت میکنه بهم
بچه آخ نگفته
تو چاله آسانسور افتاد این بچه صداش در نیومد
الان بعد شیش سال و نیم هنوز یه روز کامل میتونه شارژ نگه داره
و من طی این سالها نه ریست فکتوری کردمش نه فلش زدم نه حتی باتریشو عوض کردم
واقعا همینکه حافظهاش کم بود
یعنی ۳۲ بود که فک کنم مثلاً ۲۸تاش قابل استفاده بود که جا کم بود دیگه وگرنه اگه حافظه داشت عوضش نمیکردم
درسته دوربینشم خیلی خوب نبود ولی خب منم اهل عکس گرفتن نیستم مهم نبود
خلاصه تغییر گوشی سخته
م وقتی باباش براش گوشی خریده بود اولا که اصلا ازش استفاده نمیکرد بعد الان بعد یه سال هنوز با هم دوست نشدن براش نه گارد میخره نه گلس
با فیلترشکن و بلوتوث و نت روشن میزنتش تو شارژ :))
دوست شدن با گوشی جدید سخته دیگه
آپدیت اندروید ۱۴هم اومده روش
تلاش کردم اپدیتش کنم منتها نت خونه زورش نمیرسه
نت گوشی هم که دولت لطف کردن عیدی ما رو ندادن :/
خب این ع هم ما رو کاشت رفت
بابام تو راهه داره میاد
از اینجا باید برم خونه مامانبزرگم اینا و عید دیدنی رو آغاز کنیم تازه
متاسفانه شیرینیای همه فک کنم خوباش تموم شده تهش میرسه به ما :(
و پسته و بادوم تو اجیلاشون :(
تازه با سرتا پای تقریبا مشکی داره میرم عید دیدنی
حالا درسته لباس نخریدم برای عید امسال کلا
ولی یادم افتاد که من دوساله میخوام برای این مانتوم یه شال بخرم هنوز نخریدم
خب دیگه بقیهاشو دارم الان مینویسم
ع گفت فردا شاید صبح بیام
بعد گفت حداکثر تا ساعت ده خبر میدم
نمیدونم واقعا منظورش ساعت ده صبح بوده؟
ده صبح خبر بده که من چند برم؟
اصلا ده صبح که من مثه خرس خوابم
خلاصه من فکر میکردم قراره ده شب خبر بده که نداد
درنتیجه احتمالا تا صبح صد دفعه از خواب بیدار شم ببینم ساعت ده شده یا نه
رفتیم خونه مامانبزرگم و اونجا کلی مهمون اومد براشون
بعد خونهشون قدیمیه
آشپزخونه زیرزمینه پذیرایی بالا
کلی هم پله داره
دیگه من پذیرایی میکردم هی رفتم و اومدم
شب درحالی که داشتم میمردم از خستگی خوابم نمیبرد از پا درد و زانو درد
واقعا هیچ جوره به پله عادت ندارم
الانم خیلی درد میکنه پاهام
مهموناشون هم نمیرفتن
ساعت ده پا شدن رفتن
به قول فامیل دور میهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس/ خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود :))
دیگه بعدش هم ما رفتیم خونه خاله بابام
با همون سر و وضعم که انگار از مجلس ختم اومدم :)
آها
بعد یه ماه هم پیام دادم به استادم
همون ریپورتی که تقریبا سه هفته پیش کامل کرده بودم و فرستادم براش
بعد گفت زود به زودتر با هم در ارتباط باشم
گفتم مشکل داشتم وگرنه این سه هفته پیش هم حاضر بود
گفت آره میدونم تعطیلاته
دوست داشتم بگم به تعطیلات نمیگم مشکل ولی دیگه حوصله نداشتم براش توضیح بدم
اونم گفت باشه بررسی میکنم
همینا دیگه
امروز هم به نسبت روزای قبل بیشتر حرف زدم با ع :)
داشتم فکر میکردم که چند روز دیگه پریود میشم و دستشویی لازمم
دستشویی هم پایینه و من تنهایی پایین نرفتم و همیشه دنبال سر ع رفتم روم نمیشه برم و اینا
که امروز کلا اومدیم پایین گفتم ایول
که بعد موقع اذون لال شدم
واقعا جمله «یه دقیقه من برم بالا چایی بریزم بیام» گفتنش چقدر سخته نگین ها؟
تو مگه نمیبینی اون رفته برای خودش شیر و کیک خریده و داره میخوره
خب تو هم این هشت کلمه رو میگفتی میرفتی
چرا لال میشی آخه ها؟
هیچی دیگه
تا تقریبا یه ساعت بعد اذون هیچی نخوردم :(
تقصیر خودمه و خاک تو سرم و حقمه اصن
میخواستی دهنتو باز کنی بگی
حالا که نگفتی گشنگی بکش بدبخت
خب دیگه
قرص خوردم امیدوارم الان بتونم بخوابم