حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

م یک معتاد است 

لابد به خودش بگی هم بهش برمی‌خوره که نههههه نگو معتاد 

در ۹۰درصد مواقع از م بدم میاد 

م هم‌اتاقیمه 

م دوست دختر داره 

درحالی که وقتی همین شخصی که الان دوست دخترشه بهش پیشنهاد داد اومده بود تو اتاق نشسته بود بهش می‌خندید 

و دقیقا مثل اون یکی م از بیکاری و بی‌رلی و اینکه اکسش رل زده وای من عقب موندم یهو فهمید بایه و با یکی تو طبقه‌مون رل زد 

و اوردش تو اتاق ما 

با نهایت پررویی 

و اون شخص هم مثه خود م معتاده 

و خیلی هم بی‌شعوره 

در این حد که تا دو هفته پیش بطری یخچال و دهن می‌زد 

واقعا فقط دارم تحملشون می‌کنم 

و الان رفتن دوتا ویپ خریدن و گس وات 

تو اتاق می‌کشن 

درحالی که م بی‌شعور می‌دونه من بدم میاد 

و عصر من نتونستم تحمل کنم و از اتاق اومدم بیرون و یه صحنه که رفتم تو اتاق نصف اتاق بو می‌داد و واقعا دوست داشتم روش بالا بیارم 

فقط یه جرقه لازم دارم که باهاش مثه چی دعوا کنم 

اخه چقدرررررررر یه آدم می‌تونه بی‌شعور باشه 

وای 

کاش ترم بعد جامونو عوض کنن و بگن اتاق هفت یا هشت نفره نداریم و این دوتا مجبورشن برن گم شن 

ازشون متنفرررررررم 

وای فقط خدا بهم صبر بده دوهفته دیگه هم اینا رو تحمل کنم که برم خونه‌مون 

 

صفحه پارامور ، خلاصه هفته چهارم تورشون و گذاشته (لینک توییتره و فیلترشکن می‌خواد طبیعتاً) و توش یه دختری هست که تیکه It's not that I don't feel the pain it's just I'm not afraid of hurting anymore آهنگ last hope و تتو کرده رو دستش و باهاش می‌خونه و تهش گریه‌اش می‌گیره، از ظهر دارم نگاش می‌کنم و گریه‌ام میاد. 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۱۵

سلامممم

خب الان دقیقا در آخرین روز هفته فرجه های پایانترم هستم

و البته کل هفته رو با خانواده شمال بودم

البته هفته اول هم امتحان ندارم

ولی خب مثه همیشه یه سطحی از استرس رو دارم  :)

شمال هم که جای شما خالی بد نبود

داداشمم اومد تهران مامان بابام هم اومدن و مارو بار زدن رفتیم دیگه

خیلی عجیب بود که تا شما 8 ساعت تو راه بودیم

واقعا تهرانیا چجوری می تونن

همین یه باری که تجربه کردیم عصبی شدیم

دماوند و از دور دیدم تو راه (اگه براتون خیلی چیز طبیعیه به روی خودتون نیارین و برام ذوق کنین باتشکر)

دریا رفتیم

ولی خب برعکس بیشتر مسافرتا بیشترش رو تو خونه بودیم

دیگه دیروز اومدم خوابگاه و داداشمم راهی کردیم

اونجا که بودم همش یه حسی داشتم

من هنوز کوچیکترین قدمی برای کارای اپلای هم نکردم

ولی اونجا همش با خودم می گفتم یعنی ممکنه من دیگه نیام اینجا

یا دیگه اینجوری خانوادگی نریم سفر

خلاصه همش اون ته دلم یه دلشوره و حال بدی داشتم

اینجا تو اتاق سومین نفر هم ابله مرغون گرفت و البته این قبلا هم گرفته بوده و بار دومشه

خلاصه که اتاقمون خیلی شلوغه و مامان اینم داره میاد و اصن نمی تونم یه وقتایی تحمل کنمشون

نظرم اینه که دوستا که باهاشون بری بیرون خوبن ولی زندگی نه خیلی

حالا که فعلا باید دو سه هفته دیگه هم تحمل کنم

 

یه چیز دیگه هم که فهمیدم اینه که

اقا من چقدرررررررر پرامور و دوست دارم

(امیدوارم نیام یه روزی اینو بخونم و از این حرفم ناراحت بشم یا بخندم به خودم)

اصن خیلیییی دوسشون دارما

یه کنسرت از 2018 هست که توش برای mizbiz فنا رو میارن بالا بعد تیلور هم یکی رو میاره برای گیتار

انقدر اونو دوست دارم انقدر دوست دارم

یکی از این رویا خیلی تخیلیام اینه یه روز برم جای اون دختره باشم

عرررررررررررررررر

اها در همین راستا با تاس های DND تاس ریختم ببین احتمال رفتنم به کنسرت چقدره

و گس وات؟؟؟؟؟

گفت 0 درصد

و بعد فردا با یه جفت تاس دیگه همین و انداختم و دقیقا دوباره شد صفر درصد

:))))))))))))))))

احتمال رخ دادن این 0.0001 عه

ولی حتی تاسم می دونست من هیچ وقت نمی رم کنسرت :))))))

خب دیگه خیلی چرت و پرت گفتم

خدافظ

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۲ ، ۱۶:۴۱