حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

سلام 

وای اصن یه حالیم 

چمچمالم 

تو دلم دارن رخت می‌شورن 

هم‌اتاقیام همه رفته بودن 

پریشب تنها خوابیدم 

دیشب دوتاشون اومدن از بیرون که امشب برن خونه‌شون 

که دوباره تنها بشم 

از تنهایی نمی‌ترسما 

ولی یه حس غربت بدی کل وجودمو گرفته 

یعنی همین یه جمله الان تایپ کردم چشام پراشک شد 

ظهرم داشتم به م می‌گفتم اینو اونجا هم همینجوری شدم 

اصن نمی‌دونم چرا 

نمی‌خواستم برم خونه‌مون چون تازه 10ام اومده بودم تهران 

بعد برای پروژه هم خیلی استرس و فشار رومه 

تو خونه هم چون تازه اونجا بودم کسی دلش برام تنگ نشده 

چون می‌گفتن تو که تازه اینجا بودی بمون همونجا کاراتو بکن 

ولی برای شب یلدا اینجوری با س تنها بودم 

اون یکشنبه فک کنم از خونه‌شون میاد 

و واقعا دلم نمی‌خواست شب یلدامو با اون بگذرونم 

از طرفی تو خونه هم برنامه خاصی نداریم 

تولد بابام هم هست همون شب یلدا 

 خلاصه همون ظهر م بهم گفت برو خونه‌تون 

منم بلیط گرفتم برای آخر شب امشب 

حالا شانس من جا هم داشت 

یه موقع که می‌خوام برم حتما جا نداره ها 

ولی هنوز هم تو دلم رخت می‌شورن 

گفتم برم خانواده رو سورپرایز کنم 

ولی اصن تو حال سورپرایز هم نیستم 

الانم که استادم وویس داد دوتا 

هنوز نگاه نکردم ببینم چی گفته 

خلاصه که حالوم بد 

کاش این پروژه کوفتی تموم شه بره 

می‌دونم کار هیچکی جلو نمی‌ره 

ولی نمی‌فهمم بقیه چجوری بی‌خیالن انقد 

وای خدا 

خودت یه هل بده دیگه 

این پروژه ما بره جلو 

هفته پیش داشتم به ف می‌گفتم 

من گفته بودم تا آخر شهریور پورپوزال بدم شیرینی میدم 

می‌گفت الان میگی صفر دوم نره توی کارنامه صلوات 

هعی 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۲ ، ۱۷:۲۸

دیشب هم اتاقیام تا ساعتای 3 شایدم 4 نذاشتن بخوابم 

با اینکه از ساعت 1 تو تخت بودم 

انقدر سرصدا کردن نذاشتن بخوابم 

هرچی هم هندزفری گذاشتم نشد 

فکر کنم این شروع روز بدم بود 

بعدشم که دیگه من بد بخوابم کلا حالم بده 

صبحم که کلاس داشتم دیگه مجبور شدم زود بیدار شم 

بعد میم گفت که باید بره سرکار و نموند که با هم سوال حل کنیم 

بعد منم دیگه دیدم حالم خوب نیست 

جایی رو دور و بر دانشگاه نمی شناسم که بشه راحت گریه کرد 

یعنی خلوت باشه 

گفتم برم بوستان گفتگو 

هم تاحالا نرفتم هم متروخوره دیگه 

کارت مترو نیاورده بودم با بی ار تی برم وگرنه شاید می رفتم پارک ملت 

حالا 

رفتم 

و مسخره ها 

چرا اونورش خرابه و برای رسیدن به خود پارک باید یه دور شمسی قمری بزنی 

خلاصه دیگه تو راه اشکام خشک شد 

رفتم رسیدم 

یه جا پیدا کردم و نشستم 

یه سری اسکرین شات داشتم از متنای قشنگ آدمای همینجا 

خوندمشون و های های گریه کردم 

یه سر به آدمای قدیمی زدم 

زنده بودن :)

خوب بودن :)

دیگه به غذای سلف هم نرسیدم 

درحالیکه ددلاین پوروپوزالم از رگ گردن بهم نزدیک تره 

رفتم و وقتم و اینجوری گذروندم 

 

استادم هم پیام داد بهم که 

"خیلی مهم نیس که توی پوروپوزال روش رو دقیق مشخص کنیم" 

تا فردا :///////////

بعد هم گفت محاسبات ریاضی بهش اضافه کن ://///

محاسبات چی رو نمی دونم 

بعد  بهش میگم راجع به فلان اصن کارنشده و هیچی مقاله ازش نیس

بعد من اینو داشتم به عنوان یه نکته منفی می گفتم 

که دیدم میگه خب این خیلی خوبه که به عنوان نوآوری ما رو این کار کنیم :////

باز از اون طرف میگه که خیلی رو شبیه سازی متمرکز نشیم از یه چیزی استفاده کنیم که کد آماده اش باشه 

خب وقتی می خوای نوآوری کنی کد آماده اش رو از کجام بیارم

آره دیگه 

خلاصه وسط این وضعیت من رفتم پارک و عر زدم به جای انجام کارام 

 

ولی الان حسم خوبه که دارم همین امروز اینجا می نویسمش 

نذاشتم باز یه تعداد زیادی واقعه جمع بشه با هم تعریفشون کنم 

 

می خواستم یه آهنگ بذارم اینجا 

که بیان باکس خرابه فک کنم

سال ها بود ازش استفاده نکرده بودم 

حالا از دیروز رو تکرار all for nothing  از taeyeon ام 

خیلی قشنگه 

 

 

یه چیز دیگه 

میشه اینجا رو نجورین 

یعنی پستای قدیممو شخم نزنین 

اورثینک می کنم 

چون حتی خودمم یادم نیس چیا نوشتم 

دلم هم نمی خواد برم بخونمشون یا آرشیوشون کنم 

مرسی 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۲۱:۵۷

خب در حال حاضر پاچیده‌ام 

خب اول اون چیزای هفته قبل که تعریف نکرده بودم ولی یه جا نوشته بودم و بگم 

 

 

این یه هفته رو هم بنویسم دیگه می‌رسم به زمان حال 

آقا ما چهارشنبه امتحان دادیم و شب بلیط داشتم که برم خونه 

بعد دیدم یه خبر از ما نمی‌گیرن این خانواده که تو زنده‌ای مرده‌ای امتحان خوب بود چی بود 

شب زنگ زدم مامانم جواب نداد 

زنگ زدم خونه هیچکی برنداشت 

زنگ زدم بابام برداشت و به طرز ناشیانه‌ای دروغ گفت 

گفت اومدیم بیرون، اومدیم پیاده‌روی، مامان گوشی‌شو خونه جا گذاشته

بعد گفتم خب الان کجاس 

که گفت دستشویی :/ 

دیگه اینو که گفت مطمئنم شدم داره دروغ میگه ولی چیزی به روش نیاوردم دیگه 

فکر می‌کردم چون مامانم باید چند روز مایعات می‌خورده زیادی فشارش اومده پایین رفتن سرم زدن مثلا زیر سرمه 

دیگه صبح رسیدم مشهد اومد دنبالم 

رفتیم بیمارستان دیدم زارت 

عملش افتاده بوده جلو و به من هیچی نگفتن 

دیروزم تو ریکاوری بوده که زنگ زدم 

خداروشکر زود خوب شد و همون یه شب بیشتر نگهش نداشتن و همون شب که رسیدم دیگه مرخص شد 

بعد دو سه روز هم دیگه تقریبا تا حد خوبی سرپا شده بود 

بازم خداروشکر 

این وسط به داداشم هم نگفته بودیم 

ولی ییهو خودش بی‌خبر چهارشنبه صبح اومد مشهد 

دیگه بابام رفت سرکار 

منم الان تو راه برگشت به تهرانم 

داداشم هست باز مامانمو تا دکتر ببره

 

یه چیزی که این وسط هی به ذهنم می‌رسید 

که اگه من برم 

حالا اینقدرم میگم تهش هیچ‌جا نمی‌رم 

ما این مدلیم که اگه یکی راه دور باشه بهش خبر بد نمی‌دیم 

می‌گیم می‌خواد چیکار کنه خب 

به خاطر همین مثلا وقتی دزد خونه‌مونو زده بود تا یه ماه بعد که من اومدم خونه اصن خبر نداشتم 

یا مثلاً الان اگه داداشم نمیومد شانسی خونه خبردار نمی‌شد 

به این فکر می‌کنم که اگه من نباشم ممکنه هزار و یک جور اتفاق بیوفته ولی بهم نگن 

هعی 

 

رئیس قطاری که باهاش میومد مشهد خیلی مهربون بود 

هم‌کوپه‌ایام هم خوب و مهربون بودن 

ولی الان 

سرمو دارن می‌خورن اینجا 

یه مشت بچه زر زرو هستن که خیلی گاون 

مامانشون هم مثه خودشون 

یه خانواده دیگه هم هستن مثه همونا 

با همه دعوا دارن انگار ارث باباشونو خوردن 

 

خب دیگه رسیدیم به زمان حال :/

اقا صبح ساعت ۱۰ این استاد ما پیام داد که 

من فردا با اون استاد اصلیه جلسه دارم که موضوعاتونو بهش بگم تو یه گزارش بفرس ببینم چیکار کردی 

وای دیگه منم استرس گرفتم اومدم خوابیدم 

سلف هم امروز چون در آستانه روز دانشجوییم نوشابه داد با ماست :)))

حالا دیگه من یه چندتا مقاله هم خدایی پیدا کرده بودم که بخونما 

ولی چون نمی‌فهمیدمشون هی نمی‌خوندمشون 

دیگه افتادم تو فشار 

پاره شدم 

نزدیک پریودیم هم هست 

خود به خود خسته‌امه 

تهش شد دو صفحه 

و از اون مقاله‌هایی که از قبل پیدا کردم بودم به جز یکیش 

بقیه‌شو هیچیییی نفهمیدم 

تهشم به خود استاد گفتم که من اینو نمی‌فهمم بیا همون قبلی بهتره به خدا 

ولی نمی‌دونم بقیه چقدر بی‌خیالن 

یعنی نه استاد دارن نه هیچی 

تا فروردین هم باید دفاع کنن 

شایدم نمی‌گن چیکار کردن نمی‌دونم واقعا 

 

اها چهارشنبه هم می‌خواستیم عکس فارغ التحصیلی بگیریم 

فقط عکسا حتی جشنم نه 

که رئیس دانشکده گفتن غلط می‌کنین و خلاصه که حتی یه عکس فارغ التحصیلی هم نخواهیم داشت 

واقعا این دانشگاه فوق‌العاده‌اس 

 

فردا صبح هم اگه بشه 

و حال داشته باشم و قسمت باشه می‌خوایم بریم کاخ مرمر

همینا دیگه دارم بیهوش می‌شم 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۲ ، ۰۱:۰۶

خب داشتم می‌گفتم 

این وسطا مامان بزرگم هم حالش بد شد 

بیمارستان بستری شد 

بعد مامانم هی نگران بود تا موقع عمل خودش اون مرخص نشه 

که حالا خداروشکر درست شد 

 

امتحان میانترم داشتم 

دوتا از دوستام اومدن تی‌ای شدن

با چه اعتماااااد به نفسی 

اول یه زمان انتخاب کردن برای کلاس 

بعد گفتن کلاس مجازی 

بعد گفتن ویدئو ضبط می‌کنیم می‌ذاریم براتون 

آخر سر هم چند روز مونده به میانترم چندتا سوال با جواب گذاشتن گفتن برای اینکه وقتتون بهینه‌تر مصرف بشه خودتون اینا رو بخونین :/

بعد سوال هم می‌پرسیدی به ما که آشنا بودیم می‌گفتن نمی‌دونیم :))

ولی حالا میانترمش روال بود 

اون یکی درس دیگه هم که فکر می‌کردم خیلی بد باشه

مثه تمریناش داده بود و خوب بود درکل 

 

 

آها این وسط فهمیدم که س هم تاززرزه رفته با همین استاد پروژه من صحبت کرده که پروژه برداره 

دال و ه و غین و احتمالا سین هم با همین استاد من پروژه برداشتن 

خلاصه که برای فرار از بقیه استادا نصف بچه‌ها با همین پروژه برداشتن 

و هیچکس هم هنوز پورپوزال نداده تا جایی که می‌دونم :))

بعد اومدن گفتن که این استاد مدعوه و نمیشه به عنوان استاد اول پروژه باشه 

که خودش اومد پیام داد بهم که من رفتم با دکتر فلانی حرف زدم ایشون قبول کردن که اسمشون به جای من باشه به عنوان استاد اول و اینا 

در انتهای پیام هم گفته بود که خیلی خوبه چون ایشون خیلی باسابقه‌ان برای مقاله اسشمون باشه :///

بعد اون روز میم می‌گفت که این یارو گفته که من کلا سه نفر و قبول کردم که یکیش منم یکیش میم و اون یکی هم احتمالا ث

و بقیه رو نمی‌دونم چیکار کردن 

میم می‌گفت برو خداروشکر کن که ما رو قبول کرده وگرنه باید تازه میوفتادیم دوباره دنبال استاد جدید از اول 

حقیقتا نمی‌دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت 

چون دیگه حالم از موضوع خودم بهم می‌خوره و حتی مطمئن نیستم که نتیجه‌ای هم داشته باشه 

ولی اگه عوض میشد می‌تونستم برم به یکی بادلیل بگم آقا من خیلی کار کرده بودم یهو اینجوری شده 

الانم وقت ندارم 

یه چیزی بده سرهم بندی کنم بدم بره 

و دلیلم هم منطقی بود 

ولی الان چی 

هعی 

 

 

دیگه یوزورو رو که نمیشناسین 

ولی سه ماه پیش ازدواج کرده بود 

نگفته بود زنش کیه و فقط گفته بود که معروف نیس 

یه جاهایی گفته بودن یه ویالونیست خوبه 

که احتمالا توی یکی از تورهای یوزورو اجرا می‌کرده 

و حقیقتا انقدررررر این زندگی رویای بود به نظرم که بهش فکر می‌کردم قند تو دلم آب می‌شد 

من خودم ویالون خیلی دوست دارم 

ولی هیچ وقت تلاش نکردم یاد بگیرمش 

حالا خلاصه که ویالونیست باشی 

شوهرتم یوزورو باشه 

دیگه چی میشه ...

حالا خلاصه 

حدود ده روز پیش از هم طلاق گرفتن 

یوزورو یه پیام نوشته بود 

کلش داشت می‌گفت خیلی دوسش داشتم 

ولی به خاطر اینکه پاپاراتزیا خیلی اذیت می‌کردن خیلی اذیت بوده 

نمی‌تونسته بره بیرون خونه و خونواده‌اش هم اذیت بودن حتی 

تهش گفته بود این انتخاب سخت و کردیم که جدا بشیم چون می‌خواستم خوشحال باشه و آزاد باشه 

بعدم گفته بود لطفاً دیگه به خودش و خونواده‌اش کاری نداشته باشین 

و خیلییییی ناراحت شدم 

خیلییییی 

قبل طلاقشون یه روزایی رندوم یادم میومد که اینا باهمن 

می‌گفتم وای چقدر خوب و رویایی 

و ببین چقدرررررر بد بوده اوضاع که تو بعد سه ماه طلاق بگیری 

فقط سه ماه 

باورم نمیشه هنوزم 

به طرز عجیبی let her go passenger میومد توی ذهنم 

و هنوزم که هنوزه پشمام از این حجم از بدبختی 

 

 

بقیش باشه برای پست بعد باز 

شو خوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۲ ، ۰۰:۳۷

خب خب 

سلام سلام 

دوباره خیلی وقت شد که ننوشتم 

و کلی چیز روی هم جمع شده 

دیگه از حالت روزمره دراومده به هفته‌مره رسیده 

فک کنم به همون روند سابقم که هرچی تو ذهنم تراوش می‌شد همون لحظه میومدم می‌نوشتم برگردم بهتر باشه 

الان اینجوری هرچی یادم بیاد و تعریف می‌کنم 

اصن بذار ببینم آخرین بار چه اتفاقاتی افتاده بود 

خب رفتم دیدم و اوووووو چقدر چیز که باید تعریف کنم 

شاید دوتا پستش کردم اصن 

 

 

خب از دکتر بگم که رفتم برای میخچه

در اون لحظه حقیقتا آمادگی اینکه همونجا بدم بسوزونه نداشتم برای همین گفتم پماد بنویسه 

حالا یه ماه قراره بزنم پماد رو اگه تاثیر نداشت دوباره برم 

که خب قطعا نداره و باید دوباره برم 

بعد رفته بودم اونجا من نوبت ۳۵ بودم و گفته بودن ساعت ۹:۳۰ - ۱۰ اینجا باش 

بعد من ۹:۴۵ اونجا بودم و اسممو گفتم و مثلا ساعت ده به من گفت نفر بعدی برو تو 

شانس من اون یارو که درومد، دکتر هم درومد رفت اتاق عمل سرپایی یه نیم ساعت اونجا بود 

تو این نیم ساعت چند نفر هی اومدن 

اونا شمارشون از من عقب‌‌تر بود ولی چون دیر اومده بودن دراصل بعد من بودن 

بعد یه زنه بود رفت جای دکتر تو همون بخش اتاق عمل و یه چیزایی بهش گفت و دنبال سرش اومد رفت تو اتاق 

درحالی که من باید می‌رفتم 

من رفتم پشت در واستادم دوباره که این درومد دیگه من برم 

که درومد و دکتر هم دوباره رفت عمل سرپایی 

تا دوباره برگرده دونفر دیگه اومدن که دیر اومده بودن یکیشون شماره ۷ بود یکی فک کنم ۲۳ اینا 

بعد اومدن واستادن پشت در بغل من گفتن شما شماره چندین

منم گفتم ۳۵ 

گفتم آها پس شما بعد مایین ://

منم هیچی نگفتم یه پوزخند زدم 

بعد اون یکی دیگه هم همینو گفت 

دیگه گفتم خب من زودتر اومدم شما هنوز نبودین 

اونم گفت خب ما شمارمون جلوتره و اینا 

منم اینجوری بودم که خب به من چه می‌خواستی سروقت خودت بیای تا به موقع بری تو 

تا دکتره اومد 

ما هم هممون پشت در بودیم 

من رفتم تو اون دوتای دیگه هم اومدن تو 

هی می‌گفتن کجا خانوم نوبت مایه و اینا 

بعد من نشستم دیگه :))

بعد به دکتره گفتن وای آقای دکتر این خانوم شماره‌اش ۳۵عه من فلانم و اینم فلانه کی بیاد تو الان (حالا من اصن نشسته بودم دیگه :))) )

که خود دکتره گفت ایشون خیلی وقته اومده منتظره شما برین بیرون :)))

حیح 

بعد منشی رو صدا زدن که اونم همون حرف منو زد و دوباره ضایع شدن و دوباره حیح 

حالا خدایی من می‌خواستم اگه یه نفر بود بذارم بره 

ولی همینطوری هی اضافه می‌شدن 

بعد من یه لحظاتی از زندگی به خودم میام ییهو 

میگم نگین تو اگه تنها باشی یه روزی می‌خوای چیکار کنی 

از همینجا شروع کن :)))

مثلا یه بار تو حموم سوسک بود می‌خواستم مامانمو صدا کنم 

که این حرف تو ذهنم پیچید و خودم مثه سگ کشتمش 

اونجا هم دوباره این صدا اومد تو مغزم و گفتم نگین تا کی می‌خوای بذاری حقتو بخورن 

اینجوری بود که رفتم و جنگ و آغاز کردم 

اره خلاصه

 

 

بلالی سر برادران مظفر هم کرده ۳۰ تومن 

یعنی از پس فردای همون پس قبلی کرد ۳۰تومن :)))

ولی دیگه همه‌ی بلالاش خیلی خیلی بزرگه 

و قول داده دیگه تا آخر سال گرون نکنه :)))

 

 

کافه هنرم متاسفانه فعلا برای ما کنسله 

چون یه لیوان گنده چایی چپه کردن رو لپ‌تاپ م 

البته که لپ‌تاپش سالم موند 

ولی ما فعلا نمی‌ریم دیگه 

ولی شما برین :)

 

 

دیگه اینکه برای اولین بار با ماشین غ رفتم بیرون 

ترم قبل و اینا بچه‌هامون زیاد می‌رفتن ولی من هیچ وقت نرفتم 

چون همیشه نگران این بودم که تو ماشین سیگار بکشه 

و دودشو بکنه تو حلق مایی که عقل می‌شینیم 

که خلاصه به خیر گذشت و کسی سیگار نکشید 

۶ تایی سوار ۲۰۶

کلی آهنگ داغون گذاشتیم تو راه و رقصیدیم 

البته که حرکات کمر به پایین به علت کمبود جا خیلی محدود بود 

ولی خب خیلی خوش گذشت

همش سعی می‌کردم با بقیه ماشینا چش تو چش نشم 

رفتیم جلاتوهوس 

بار اول بود من می‌رفتم 

فررا خوردیم و بناپارت 

چقدرررررر خوشمزه بود 

البته که ترکیب یه عالمه چیز خوشمزه باید خوشمزه باشه 

که خب خیلی خوشمزه بود دیگه 

جاتون خالی 

بعدم رفتیم دونر گاردن 

بد نبود 

اونقدرا کلا سلیقه من نبود 

ولی بقیه خیلی دوست داشتن 

یه دفعه هم رفتم لواسون رستوران 

که البته خیلی خوشحالم اونو نرفتم 

چون گویا غرق در قلیون بودن 

اره دیگه 

یکی از مهمترین دلیلام که دوست ندارم با اینا برم بیرون اینه 

که اهل دودن 

و خب می‌دونم 

ولی دوست ندارم حضور داشته باشم تو لحظه استعمال 

 

 

رفتم استادم هم دیدم 

اون چهارشنبه‌ای که قرار بود ببینمش 

و نخونده بود هنوز هیچی رو 

بعدش بهم پیام داد 

و از بالا تا پایینشو ایراد گرفته بود 

مثلا من گفته بودم این یه نمونه نصفه و اولیه‌س

بعد اومده بود گفته بود ترتیب متن‌ها خوب نیس 

جلوی عنوان بخش‌ها دونقطه نمی‌ذارن

نیم‌فاصله رو رعایت نکردی :///

و کلا گفته بود من نظرم روی فلان متوده 

برو راجع‌به اون مقاله بخون 

درحالی که راجع‌به اون متود شاید ۲۰تا مقاله تو جهان نیس

و این به عنوان یه پروژه کارشناسی خیلی سنگینه 

و خلاصه که من باید دوباره مقاله بخونم کلی 

و گفت برو ببین دیتای اونا مثلا تایمش چقدر بوده و با این دیتای ما اصن میشه این کار و کرد 

وای باورم نمیشه 

که تازه اینجای کار داره اینو می‌گه 

که ببین میشه اصن از این متود استفاده کرد رو این دیتا یا نه 

واقعا دیگه حالم از موضوعم بهم می‌خوره 

و دوست دارم دیگه فقط یه نمره بدن برم من 

اه 

خب زننننننن

من الان دارم ۴ ماه کامله با تو کار می‌کنم 

تو تازه می‌گی ببینم این خوبه یا نه؟؟؟؟؟

آیا من برای تو یک لطیفه هستم؟؟؟

 

خب دیگه بقیه‌شو تو یه پست دیگه فردا پس فردا تعریف می‌کنم که خیلی طولانی نشه 

اعع رفتم دیدم تا همینجا هم خیلی شده 

دیگه شرمنده 

همین 

بایی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۲ ، ۱۶:۴۲

چه زود دوباره برگشتم 

حیح :)

سلام 

 

فردا نوبت گرفتم کله صبح برای دکتر 

​​​​​​برای میخچه پام 

دیگه خیلی داره درد می‌گیره 

برم یه بلایی سرش بیارم 

 

 

​​​​​​آقا از همین تریبون می‌خوام استفاده کنم 

رسما بلالی سر کوچه برادران مظفر از سمت انقلاب و تبلیغ کنم 

تو کامنت پست قبلیه گفتم ولی نیازه که دوباره بگم 

از این بلال تنوریا داره با سس فرانسوی چدار و کیوی و تمشک و آلو 

کره و آویشن و پودر سیر و ادویه هم می‌زنه 

صندلی هم داره بشینی همونجا

آقا اولا که خیلی ارزونه 

۲۵تومن بیشتر نیس 

یعنی ما اون روز از تو اسنپ نگاه کردیم بلال خام دونه ۲۰ می‌داد 

اقا ما دیشب رفته بودیم دوباره اینجا 

بعد چندتا بلال پخته بیشتر براش نمونده بود 

بقیه‌اش تو تنور بود 

اونایی که مونده بود یکم کوچیک بود 

یعنی درواقع متوسط بود حتی کوچیکم نبود 

دیگه ما گفتیم اوکی همونا رو گرفتیم و خوردیم و اصن به 

جای همه خالی 

بعدددددد داشتیم می‌رفتیم که صدامون کرد 

دو سه تا بلال دیگه داد بهمون 

گفت بلالای شما همشون کوچیک بودن اینا رو هم بگیرین راضی باشین 

وای اصن خیلی مشتی بود 

هی ما می‌گفتیم نمی‌خواد 

هی می‌گفت نه راضی باشین از من 

اره دیگه 

خلاصه که ما از شدت راضی بودن تصمیم گرفتیم براش مشتری جمع کنیم 

شما هم برین پشیمون نمی‌شین 

 

 

همون نصفه پورپوزالی که نوشته بودم و ایمیل کردم برای استادم 

چهارشنبه هم قرار شد برم ببینمش 

 

 

کنکور ارشد هم ثبت‌نام کردم 

خانواده هم میگه برین خارج 

هم نمی‌خواد قبول کنه که بریم خارج :)))

یه وضعیتی 

البته جدی هنوز صحبت نکردیم وگرنه فک کنم اوکی بشه 

خلاصه که کنکور برق نوشتم فعلا 

ولی دلم باهاش نیس 

یعنی حالا اصن من که قصد ندارم ارشد بخونم 

ولی خب کلا حالا دیدی زندگی یه جوری شد ارشد هم خوندم اینجا 

مباحث کنکور برق و اصلا بلد نیستم 

یعنی مثلا کنترل ضریب چهاره و هیچی ازش یادم نمیاد 

بعدم کلا برای اینکه چه گرایشی برم داشتم نگاه می‌کردم 

​​​​​​​یه گرایش بود که فقط همین خراب شده داره

 که خب عمرا دوباره بیام و استادای اینجا رو تحمل کنم 

یه گرایش دیگه هم هست که فقط خواجه نصیر داره 

که خب از استادای خواجه نصیر تعریفای خوبی نمیشه 

ولی از اون طرف کامپیوتر بیشتر دوست دارم 

یعنی همین لیسانسم کی فکرشو می‌کرد من کامپیوتر خواجه‌نصیر نیارم 

حالا این که تموم شد 

بعد حتی مباحث کنکور اونا رو بیشتر بلدم 

چون مشترک که زیاد داریم 

و اونا رو بهتر بلدم باز 

با احتمال خوبی کنکور کامپیوتر و بهتر میدم 

ولی خب رقابت براش بیشتره 

نمی‌دونم چیکار کنم 

ثبت‌نام و تا ۱۷ام تمدید کردن 

اها خانواده هم تاکیییید دارن رو کنکور ارشد وزارت بهداشت 

بعد هی من میگم اون اصلا الان نیس 

ولم بکن 

هی میگن اونم خوب چیزیه ها :))

 

 

بلیط قطار برای بعد آبان و چرا باز نمی‌کنننننننن

 

 

آها 

بابای غ که از شیراز اومده بود ماشین غ رو هم آورده بود 

بعد دیشب ۸ نفری تو یه ۲۰۶ نشستیم :)))

سه تا جلو 

پنججججج تا عقب :))))

 

 

حالا تا اینجا که اومدم بذا یه تبلیغ دیگه هم بکنم :)))

اقا کافه هنرم خیلی قیمتاش و کلا چیزاش خوبه 

تو انقلابه 

کلا فک کنم همه چیزاش حتی غذاهاش زیر دویسته 

حجم چیزایی که میده مخصوصاااااا کیکش خیلی زیاده 

حتی ۹درصد مالیات هم نمی‌گیره 

یه آبمیوه‌ای هم سرنبش کوچه بالاترش هست که اونم قیمتاش خیلی خوبه 

ولی هنوز اونجا نرفتیم ببینیم محصولاتشون خوبه یا نه  

 

 

 

همین دیگه تا

تا درودی دیگر بدرود 

​​​​​​

 

​​​​​

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۲ ، ۲۱:۲۷

اره دیگه

خیلی وقت بود ننوشته بودم 

سلام :)

البته دو سه روز پیش یه چیزی نوشتم 

که همون وسطش تصمیم گرفتم ارشیوش کنم تا کسی نخونتش 

تو همون حسادت ورزیدم به یه وبلاگی که اگه جای من بود اون متن و منتشر می‌کرد 

چون خیلی راحت‌تره با وبلاگش نسبت به من 

و خوشبحالش 

البته فک کنم منم اولاش همونقدر رها بودم 

ولی الان انگار یکم اونجوری نیستم 

حالا 

شاید یه روزی که دلم دوباره گرفته بودم و همون‌جوری بودم منتشرش کردم 

 

 

بابای غ از شیراز اومده و کلی چیز میز آورده 

من جمله یه کارتن انار شیراز 

جای شما خالی 

یه سالاد انار و گل کلم درست کردیم خوردیم مزه بهشت می‌داد 

 

 

پوروپزال هم تا یه جای خوبی به نظرم نوشتم و این هفته حتمااااا میرم با استادم حرف می‌زنم و بهش نشون میدم 

قول میدم 

 

 

یه خانومه‌ای گویا تو اینستا معروف شده به اسم مامان گلی 

که یه بلالیه و خیره و اینا 

خلاصه دیشب رفتیم اونجا 

حالا دستش بابت کارای خیرش درد نکنه 

ولی هم گرون می‌داد 

و خیلی خوب نبود 

و چون معروف شده کلی آدم میان و خیلی هم معطل میشی 

حالا برای یه بار دیدن بد نبود دیگه 

ولی آقا یه بلالی هست سر مظفر از سمت انقلاب 

اقا این هم سسش خیلی خوبه 

هم خیلی سریعه 

هم مفتهههههههه 

هم خوشمزه و کلا اصن خیلی خوب 

اره دیگه من تبلیغ اونو می‌کنم به جاش

دونه بیست ‌‌و پنج میده و سس فرانسوی و چدارش خیلی خوشمزه‌اس 

سس تمشک و آلو هم داره که من خیلی دوست ندارم ولی اونم خیلی خوشمزه ‌‌‌‌‌‌اس

برین بخورین :)))

 

 

تئاتر پدر هم رفتیم 

دوستام خیلی گریه کردن 

ولی من تهش فقط از گریه اونا گریه‌ام گرفت 

درمل به نظرم بازی رضا کیانیان خیلی خوب بود 

و بقیه همه چیز معمولی بود 

بازی اون خانوم خارجیه هم اونقدرا بد نبود 

 

 

ما رو از خوابگاه قبلی که بیرون کردن 

بعد انگار آه ما گرفتشون و کلی مشکل پیدا کرد خوابگاه 

از ساس و بید و قطعی آب هرشبی و کثافت و کلا همه چی 

بعد الان چند وقته یه دعوای خیلی جدی میشه تو گروه خوابگاه هر از گاهی سر اینکه یه عده هی به گربه‌ها غذا میدن 

اونام پررو شدن میان تو سالن همکف 

 کلا هم با پیشت و اینا نمیرن 

بعد هی یه عده میان میگن ما می‌ترسیم از گربه 

یه عده دیگه میان میگن شما مریضین می‌خواین همه گربه‌ها رو بکشین :)))

اره دیگه خلاصه انقدرررررررر عنم می‌گیره از اینایی که یه جوری عاشق حیوونان و در عوض یک دهمش به بچه آدمیزاد اهمیت نمیدن که حد نداره 

مثالشم همین م هستش 

اینجوری که واقعا برام سواله که مثلا تو خیابون هرگربه‌ای می‌بینه راه میوفته و دنبالش کلی نازش می‌کنه 

بعد از کنار بچه‌های کار تو خیابون بدون توجه رد میشه 

حتی یه بار خودشم گفت که دلم برای اونا بیشتر می‌سوزه 

و واقعا عنم می‌گیره از این 

بعد همین آدم یه بار می‌گفت واااای اصن همه‌ی محیط زیست ایران و نابود کردن و فلان 

بعد رفته بودیم پارک تخمه می‌خورد می‌ریخت رو چمنا 

اصن عقل این آدما

 

 

 آقا من خیلی اهل بازی کامپیوتری و اینا نیستم 

ولی نشستم موزیک ویدئوهای LoLها رو دیدم 

چقد بعضیاشون خوبن 

خفن 

انیمیشن قوییییییی 

 

 

دیدن طلسم شدگان با دوبله سورن بهتون پیشنهاد می‌کنم 

 

 

دوتا از دوستام ترم قبل می‌رفتن کلاس خیاطی دانشگاه 

این ترم هم دوتا دیگه از دوستام دارن میرن

بعد سه عدد دانشجوی ترم آخر مادر دانشگاه ‌‌‌‌‌های صنعتی کشور پشت در کلاس بیورباتیک واستاده بودیم راجع‌به الگوی دامن و شلوار و قیمت پارچه و جواهر دوزی و... حرف می‌زدیم 

صحنه نابی بود واقعا 

 

 

ع و  اون روز دیدم داشت می‌گفت فلانی و فلانی دارن کاراشونو می‌کنن که برن 

فلانی و فلانی ۳۰تومن دارن میدن برن استانبول ایلتس بدن 

بعد من 

خاک بر سرم 

مثل همیشه 

 

 

اها 

دارم تمرین هم تصحیح می‌کنم این روزا 

وارم قبل چون ارشد بودن بچه‌ها تعدادشون ۲۰تا اینا بود 

بعد این ترم ۴۰تااان 

تموم نمیشن اصن هرچی صحیح می‌کنم  ⁦:'(⁩

 

 

زن عموی بابام هم مرد 

راحت شد دیگه بنده خدا 

این دو سه ماه آخر بدجوری مریض و افتاده بود 

بعد حالا خدابیامرز وصیت کرده انزلی خاکش کنن 

وصیت سختی بوده 

ولی دیگه دارن انجام میدنش دیگه 

 

 

همینا دیگه 

من برم یکم دیگه تمرین صحیح کنم 

هوا سرد شده مراقب باشین سرما نخورین :*

 

 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۲ ، ۲۱:۰۸

عنوان که از بانو هایده‌اس 

چون این ماشینی که تو کوچه‌اس و صاحابش داره می‌شورتش هایده گذاشته و الان هم سلام سلام زندگی سلام داره پخش میشه :)

 

سرما خورده‌ام 

پریروز برای کلاس صبحم اصلا خوابم نمیومد 

ولی استاد گرامی یه جوری کلاس و برای چارتا اسلاید تاریک کرد و لالایی گفت که بعد کلاس هیچ جوره نمی‌تونستم بیدار بمونم 

رفتم تو نمازخونه خوابیدم و کف اونجا هم که یخخخخخخ 

و سرما خوردم 

الانم دیگه دماغم زخم شده از دستمال 

 

پورپوزال نویسی رو شروع کردم 

ولی عجیبه آخه 

یه نمونه فرستاده این استاده 

۳۵ صفحه‌اس با ۵۴تا رفرنس 

بعد پورپوزال بقیه نهایتا ۱۰ صفحه‌اس با ۱۰تا رفرنس

و واقعا تو اون نمونه‌ای که فرستاده یه چیزایی داره که جاش تو پورپوزال نیس 

دیگه حالا فعلا یکم شروع کردم به نوشتن 

 

مدیر گروهمون دوباره شده بدترین استاد دانشکده و دانشگاه 

که البته همزمان استاد مشاورمون هم هست :///

چرا ول نمی‌کنه ما رو نمی‌دونم 

بعد فهمیدم اون استاد دیگه‌ای که هوش درس می‌داد ولی نمی‌تونست کامپیوتر و روشن کنه بازنشسته شده 

و فهمیدم استاد گلابی و مهربونمون ماشین لرنینگ ارائه کرده و ما خبردار نشدیم و به جاش اون درس مزخرف با اون استاد مزخرف‌تر و برداشتیم 

واقعا هیچی از درسش نمی‌فهمم 

بس که پایه مدار و الکمون ضعیفه 

و خودش هم بد درس میده 

دو دونه تمرین داده ولی همونم نمی‌تونم حل کنم 

عالیه 

 

ساعت شیش و نیم داریم می‌ریم تئاتر پدر 

آدم معروف خیلی داره 

ولی امتیازش خیلی بالا نبود 

من فیلم پدر و ندیدم 

شاید اینجوری کمتر متوجه مشکلای تئاتره بشم 

درواقع تو نظرات همه از یه بازیگر خانوم خارجی ناراضی بودن که می‌گفتن حس و خوب درنیاورده 

حالا بین این همه ایرانی چی شده که تصمیم گرفتن یه خارجی رو بیارن نمی‌دونم 

خلاصه امیدوارم خوب باشه 

 

اقا من یه چیزی فهمیدم 

بحث این بود که یکی از دوستای م که نمی‌دونم کجاس رفته کنسرت لانا 

بعد داشتم می گفتم که من تو همین ایران هیچ کنسرتی نرفتم (:(

و حقیقتا قیمت‌ها الان انقدر بالا رفته که به نظرم نمی‌صرفه برم 

و ناراحت‌کننده بود 

 

مامانم برای ۴ آذر وقت عمل گرفته 

تصمیم داشتم یکم بعد میانترمم برم خونه 

هفته بعدم کلا نیام تا دهم 

ولی اون یکی درسم هنوز تاریخ میانترمش و مشخص نکرده 

امیدوارم نندازه تو اون بازه 

واقعا بد میشه 

 

دیگه چی؟

اها 

م بهم گفت منو با ن شیپ می‌کرده :)

ن و تا اونجایی که می‌شناختم که البته مقدار کمی بود واقعا پسر خوبی بود 

ولی خب اون یکی دیگه رو دوست داش با اینکه ردش کرده بود دوبار 

و اینکه با یکی که داره می‌ره چرا باید وارد رابطه بشی اصولا 

درکل امیدوارم اونجا حالش خوب باشه و یکی رو پیدا کنه به جای اون عنتر خانومی که دوسش داشت 

و س هم بهم گفت تو یه ایسه کوییری 

دیگه داشتم پاره می‌شدم از خنده ولی چیزی بهش نگفتم 

گفتم بذار این اسکول هم دلش شاد باشه 

کلا از این اخلاقش که راجع‌به گرایشای بقیه نظر میده اصلا خوشم نمیاد 

مثلا به نظر خودش فانه ولی به نظر من نه 

 

دیگه اینکه یکی دوبار رفتیم بیرون بازی کردیم 

و همچنان از عن بازیای م و ع بدم میاد 

یه جوریه که گند می‌زنه به فضای دوستانه جمع 

حداقل برای من اینجوریه 

دیگه همین 

برم یه ویتامین سی بخورم 

​​​​​​

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۲ ، ۱۷:۱۴

خب این دفعه از برج میلاد می‌نویسم 

تو محوطه بیرون نشستم و باد خیلی خوبی میاد 

تنهام 

و یه جای خلوت رو این نیمکت چوبیای نشستم 

اومدم برم یه جا بشینم که ویوش هم خوب باشه 

که قبل از من دیگر جوانان مملکت اشغالش کرده بودن 

برای بچه‌ها رایگانه برج میلاد این روزا به مناسبت هفته کودک 

نقاشی هم می‌کردن صورتا رو 

خیلی دوست داشتم بگم مال منم نقاشی کن 

دیگه روم نشد :(

شاید اگه چندتا دیوونه با هم بودیم اوکی بود 

ولی تنهایی روم نشد بگم 

نمایشگاه اسباب بازی هم هست مثلا ولی هیچی نداره 

خلاصه که هر کدوم از هم‌اتاقیا یه وری بودن منم اومدم اینجا 

می‌خواستم برم بوستان گفتگو 

ولی چون تا حالا نرفتم نمی‌دونستم چه جور جایی برای شب 

دیگه نرفتم گفتم یه وقت نخورنم :))

برج میلاد ما قبلاً اومده بودیم بالاهاشو رفته بودیم خانوادگی 

ولی این چند طبقه اولش که رایگانه رو ندیده بودم 

چندتا چینی هم دیدم 

هیچ وقت اعتماد به نفس حرف زدن با خارجی ها رو نداشتم 

شاید چون زبانم خوب نیس 

ولی مثلا یه دفعه بود تو فرودگاه 

یه مرده یه دختر ژاپنی رو گیر آورده بود 

هیچییییی هم نمی‌تونست انگلیسی حرف بزنه ولی بازم با قدرت به ادا درآوردن ادامه می‌داد :)))

 

با استادم رفتم حرف زدم 

یکم راهنماییم کرد 

ولی همچنان این گیری که حتما می‌خواد تکراری نباشه تا به مقاله از توش دربیاره هست

بعد تازه گفتم آره من نگاه کردم اکثر تهش فلان حرکت اضافه رو هم می‌زدن 

گفت آره میشه ما هم بزنیم از توش یه مقاله کنفرانسی دربیاد 

و قیافه من اینجوری بود که 

زنننننننن من هنوز پروپوزال ننوشتم تو از توش دوتا مقاله درآوردی؟

آخه این درسته 

بعد گفت که من به چیزی دیدم تو کانال آموزش که تا آخر آذر باید پوروپزال بدین برای شما هم همینه؟

و من اینجوری بودم که 

نهههههههه از موعد من یه شیش ماهی هست گذشته :))))

خلاصه با ماست مالی فراوان اون قضیه رو جمع کردم 

حالا امیدوارم یکم بتونم خودمو جمع و جور کنم 

صبحا خیلی سختمه زود بیدار بشم 

 

دکتر هم رفتم 

و شانس من دقیقا موقعی که داشتم کفش می‌پوشیدم بند کیفم پاره شد :/

باز حالا بهتر از وسط خیابون بود مثه اون دفعه 

خلاصه با کیف س رفتم 

زود هم رسیدم یه ساعت 

و دکتر هم یه ساعت دیر اومد 

خلاصه یه دوساعتی علاف شدم 

اینم گفت عمل 

نظر خودمم رو عمله 

ولی دیگه راجع‌به هزینه عمل و نقاهت و ایناش یادم رفت بپرسم ازش 

یه خانومه بود اومده بود بچه‌دار نمی‌شد 

من شنیدم گفت ۱۱ساله داریم تلاش می‌کنیم 

ولی حقیقتا قیافه‌اش خیلی جوون بود احتمالا ۱۱ماه بوده 

گفت یه بار هم مثبت شده ازمایشم 

ولی بعدش بچه ایست قلبی کرده سقط شده :(

 

از اون طرف ولی زن عموم حامله‌اس 

خونه اون یکی عموم هم لوله‌هاشون ترکیده 

کل زندگی‌شونو آب برداشته 

مامانم می‌گفت عموم می‌گفته انقدر آب بوده از بیرون از سمت پنجره ها دیده می‌شده اصن 

فقط شانس آوردن یه محافظ وسط خونه بوده که خیس شده و اتصالی کرده و فیوز زده بالا 

(دارم یخ می‌زنم برم تو )

خب اومدم تو 

از اون طرف هم این هفته مامانم گچ دستشو باز می‌کنه 

گفت شاید برای عمل بیاد تهران 

ولی خیلی سخته چون ما اینجا جا نداریم 

حالا فعلا ببینیم همین دستش چی میشه 

 

دیگه دیروز تولد یکی از بچه‌های دانشگاه دعوت بودم 

تو گروه ادم نکرده بودن ولی گفته بودن اگه میای ادت کنیم 

که دیگه گفته بودم پریودم سخته‌مه بیام نه مرسی 

بعد از اون طرف یکی دیگه از دوستام یه جوری رفتار می‌کرد فکر می‌کرد من خبر ندارم 

هی می‌گفت نه من کار دارم بیرون می‌خوام برم یه جایی 

بعد اون یکی دیگه دوستمون اومد گفت اره دیگه بریم کیک و بگیریم 

من اینجوری بودم که واه 

این همه ادا برای تولد بود 

خب بگو می‌خوایم بریم تولد دیگه 

مسخره 

حالا من که خیلی ناراحت نشدم 

اون یکی دیگه حتی گفته بود ادم کن تو گروه و دوستش واقعا خیلی با هم صمیمی هم هستن اد نکرده بودش و پیچونده بود :/

دیگه همینا 

من برم 

خدافظ

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۲۰:۱۲

اهم اهم

خب این اولین باره دارم تو یه چالش شرکت می‌کنم 

از پریروز دارم بهش فکر می‌کنم و یه چیزایی میاد تو ذهنم که بنویسم ولی خب الان همشون با هم یه جا یادم نیس پس هرچی یادم اومد و می‌نویسم 

به نظرم یهو از دست دادن چشم خیلی بده 

یعنی اینکه تو یه روز از خواب بیدار بشی و دیگه نبینی 

فکر کنم تو اون لحظه فقط بخوام بمیرم و فقط به خدا بگم چرا من؟

ولی خب از اونجایی که زندگی ادامه داره حدس می‌زنم تا مدت خیلییییی طولانی خونه نشین بشم و هیچ جایی نرم 

قسمت ناراحت کننده‌اش اینه که من حافظه‌ام خیلی خوب نیس 

و فکر اینکه از یه جایی به بعد دیگه یادم نیاد قیافه مامان بابام چه شکلیه واقعا منو می‌ترسونه 

شاید اگه بگن ذره ذره بینایی‌ام از دست می‌ره سعی می‌کردم قیافه‌شونو تو ذهنم نگه دارم 

داشتم به این فکر می‌کردم یاد سریال مدینه هم افتادم 

که مدینه اخراش داشت نابینا می‌شد و تو خونه چشماشو می‌بست و تلاش می‌کرد جای چیزا رو حفظ کنه و با چشم بسته آشپزی کنه 

مطمئن نیستم که یه همچین شخصیت قوی داشته باشم 

ولی خب اصولا زندگی به خیلی چیزا مجبورت می‌کنه 

یاد یکی از دوستان هم افتادم 

که تو کوچه شلوغ شده بود و اونم سرشو از پنجره میاره بیرون که ببینه چه خبره و شلیک کرده بودن به چشمش 

با احتمال خیلی خوبی می‌تونم بگم اگه من جای اون بودم دیگه هیچ وقت به این دانشگاه و این خوابگاه برنمی‌گشتم 

ولی اون برگشت 

یه چیز دیگه هم اینکه هرسال تو اخبار روز نابینایان و عصای سفید میگن که سطح خیابون و پیاده رو ها پر ناهمواریه و هرسال هم میگن درست می‌کنیم ولی نمی‌کنن 

و خب این واقعااااااا سخته 

یعنی فکرش هم سخته 

تو خیابونای شلوغ تهران و پیاده رو های سوراخش و هر لحظه ممکنه یه شاخه درخت بره تو چشمت 

و خب اینجوری عملا مستقل بودن غیرممکنه 

و این حس آویزون بودن به یکی 

این که یه نفر همش از کار و زندگیش می‌زنه که مراقب تو باشه 

این واقعا خیلییییی آدمو اذیت می‌کنه 

 

دوست دارم بدونم کسایی که از اول نابینا بودن توی ذهنشون می‌تونن تصویری برای خودشون تصور کنن؟

و این واقعا عجیبه که ندونی عزیزترین آدمای زندگیت چه شکلین 

خوشمزه‌ترین غذایی که خوردی چه شکلی بود 

یا این بوی دسته گلی که گرفتی دقیقا از چه چیزی داره میاد 

 

خلاصه که از دست دادن چیزایی که بهشون عادت کردیم واقعا سخته 

خب همینا دیگه 

در آخر هم دعا می‌کنم که همگی من جمله یاسمن گلی جون، سالم و سلامت باشن و حواسشون به داشته‌هاشون باشه و تا موقعی که دارنش مراقبش باشن و قدرشو بدونن 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۲ ، ۲۰:۵۲