عصبیم عصبییی
دیروز به بابام میگم زنگ بزن فردا به فلانی ببین جمعه و شنبه میتونم برم پیششون
بعد بابام چیکار کنه خوبه
میگه خب کی بریم؟ برییییم؟
میگم کاری داری تهران
میگه نه من فلانی رو یه روزه بردم و برگردوندم تو رو هم میبرم
حالا اون فلانی یه آدم مریض و دیوانهاس که حتما یکی باید باهاش باشه کنترلش کنه و خودش گفته بود یکی باهام بیاد
بعد منو با اون مقایسه میکنه
بعدم که گیییییییییر که حالا چرا میخوای بری الان مدرک تو آزاد کنی برنامهات چیه
گفتم نمیگم چون هرچی میشه تلفن میگیرین دستتون به همه میگین
اعصابم مثه سگ خورده
الان میخواد بکوب منو ببره تهران صبح تا شب دهنمون تو ماشین سرویس بشه
که من تنها با قطار نرم
انگار نه انگار من سه سال اونجا خودم دانشجو بودم و میرفتم و میومدم
میگم اصلا جا هم نخواستم میرم خونه دوستام
میگه خوابگاه؟
میگم نه مگه دانشجوعن که خوابگاه داشته باشند. خونه گرفتن
کم مونده بود بگه دیگه چه بدتر
میگه نههههه چرا بری خونه مردم
وای
وای
عین بقیه کاراش میمونه
میگی برو سیب بخر
میره خیار میخره
میگم ببین میتونی برام جا بگیری
میگه کی بریم
وای خب شاید من بخوام برم با دوستام بیرون
چطور داداشم بود مشکلی نداشت
من ولی انگار بچه دوسالهام باید ببرن بیارنم
بعد مامانم میگه ها به من بگو برنامهات چیه یکم فشار از روت کم بشه
بابا شما خودتون فشارین با این کاراتون
بعدم میگه نهههههه من فقط به مامانی گفتم یه آزمونی داره
میگم مگه من کرم نمیشنوم دو سه بار هی توضیح دادی آزمون زبان داره باز اون پرسیده مگه کلاس میره چی و چی و چی
بعد میگه نههههه خب اون یادش نمیمونه اصلا
باز خدا رحم کرده من خاله ندارم
اه
اعصابم خورده
اونها فقط خیلی دوست دارن بانو ، روش ابراز محبت ها متفاوته به دل نگیر♡(˃͈ દ ˂͈ ༶ )