حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

چیزی که این روزا خیلی از ذهنم می‌گذره 

اینه که هرکسی چقدر حاضره هزینه بده این روزا 

دلیل عمده‌اش هم اینه که هم‌اتاقیای گرامی نشستن هی دستور میدن که وای چرا فلانی این کار و کرد و فلانی اون کارو 

مثلا راجع‌به تیم فوتبال 

چند درصد ما حاضریم تو این شرایط، یه چیزی که مدت زیادیه داشتیم براش تلاش می‌کردیم و ممکنه همین یه بار شانس اتفاق افتادنشو داشته باشیم و با علم به اینکه اگه ما نباشیم خب یه عده دیگه به جای ما میان، و رها کنیم؟؟؟ 

یه آنلاین شاپ بود از روز اول اعتصاب کرده بود و مدام استوری‌های حمایتی می‌ذاشت ولی حدود یه هفته پیش یه پیام گذاشت گفت ببخشید که دیگه در توانم نیست هرکی با هر قیمتی که دوست داره بیاد اینا رو بخره 

چند درصد اینایی که کشته شدن فکر می‌کردن قراره هزینه رو با جونشون بدن 

چندتاشون ته فکرشون به این می‌رسیده که کارشون به اینجا می‌رسه 

اینکه یه هم‌اتاقی رو مخ داری که تیپیکال یه آدم بی‌شعور توییتره و هر جایی رو می‌بینه بازه میگه ای مزدورا 

اما از اون طرف میانترماشو می‌ره میده و در همین حد هم خودش هزینه نمیده 

باعث میشه به اینا فکر کنی 

تو این مدت هر اعتراض و اعتصابی که بوده تلاشم این بوده که نخوام روی بقیه هزینه‌ای بذارم 

دوستی‌مو با پای ثابت همه کلاسا حفظ کردم و مشکلی هم باهاش ندارم درحالی که بقیه به اونا فحش میدن

احمدی می‌گفت شماها هییییچ هزینه‌ای دارین نمی‌دین (که با این خیلی مخالفم و خودشم می‌دونست داره چرت میگه) 

ولی بعدش گفت برین ببینین چند نفر حاضرن کارشون به حذف ترم برسه و اونجوری هزینه بدن (خب اینجاشو قبول دارم)

البته تو پرانتز هم بگم که بعدش گفت که خب برین تو مسجد بشینین اعتصاب غذا کنین یه هفته که به نظرم این گزینه خیلی خیلی استقبال بیشتری ازش میشه نسبت به حذف ترم 

خب حالا از پرانتز بیایم بیرون

داشتم می‌گفتم که 

من نمی‌دونم چقدر حاضرم هزینه بدم 

من می‌ترسم 

نگاه می‌کنم به امیرحسین که کارای اپلایشم درست شده بوده ولی الان ۱۸ روزه تو زندانه 

میگم من حاضرم این هزینه رو بدم؟

من به این اعتقاد دارم که سفر چرا بمان و پس بگیر؟

من حاضرم تا کجا پیش برم؟

نمی‌دونم

فیلم مادر کیان و می‌دیدم امروز 

رها بود چون چیزی برای از دست دادن نداشت 

هنوز به اون بی‌همه‌چیزی (به معنای واقعی کلمه نه به معنای بد) نرسیدم که بخوام رها باشم 

و این وابستگی‌ها آدمو می‌ترسونه 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۱ ، ۲۰:۰۰

خب یکم روزمره بنویسم 

 

زهرا یه هفته بود می گفت قراره یه خبری بدن بهم که اگه خوب باشه همه رو شام میدم 

بعد هی نمی گفت چه خبری

ما هم هی حدس می زدیم که اینه اونه می گفت نه 

دروغ می گفت البته درست حدس زده بودیم ولی برای اینکه لو نره گفته بود نه 

خلاصه دیگه دیشب شد یه هفته 

و خبر این بود که نمایشنامه ای که نوشته قبول شده و قراره توی شهر خودشون اجراش کنن 

و فعلا بازیگر مردش اوکی شده و بازیگر زنه قطعی نیس و خلاصه 

دیشب شام مهمون بودیم 

ولی جدا از اون خیلییی خوشحال شدم براش 

چون اگه نمی شد خیلی می خورد تو پرش 

مخصوصا که به ما ها هم مثلا تا یه حدی گفته بود که منتظره و اینا 

شام هم خیلی چسبید *.*

جایی که رفتیم زیادی خارجونکی بود 

نشسته بودیم دوساعت کل منو رو سرچ می کردیم ببینیم چی داره تو غذاها 

 

پنجشنبه هم رفتیم باغ کتاب 

به جز قسمتای اعصاب خوردیش که در آخر کل ماجرا رو تحت تاثیر قرار داد 

و از پنج نفرمون دو نفر با چشم گریون برگشتن 

قسمت بوردگیماش خیلی خوب بود 

 

**این کاربر داره خیلی سعی می کنه که هیچ چیز غصه دار و سیاسی در این پست نگوید و فقط روزمره بنویسد 

 

خونه مون رو دادیم اجاره 

و داشتم فکر می کردم این اولین سالیه که تو این 11-12 سالی که اومدیم مشهد قرار نیس شکوفه دادن درخت زردآلومونو ببینم 

تگرگ زدن و ریختن گلای باغچه رو ببینم 

من که فعلا تهرانم 

ولی این روزا بابام برای اولین بار طی 53 سال عمرش داره توی آپارتمان زندگی می کنه 

امیدوارم سختش نباشه

 

همینا دیگه  :)

 

** عکس: باغچه مون و اون تگرگا و گل ریختنا که دیگه نمی بینم 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۱ ، ۱۱:۰۸

قبلش می‌خواستم بیام یکم چیزای دورتر از فضای این روزا بذارم 

بگم با همه مزخرفات خوابگاه اگه الان اینجا نبودم نمی‌دونستم تو خونه چجوری می‌تونستم طاقت بیارم 

بگم که امروز رفتیم یه تعداد عکس خز و خیل چاپ کردیم بزنیم به در و دیوار اتاق 

اینم چاپ کردیم بزنیم به در اتاقمون 

 

 

حتی با فوتوشاپ اون تتوی رو دستشو درآوردیم که بشه شماره اتاقمون 

بگم شیرمرغ بازی کردیم و کلی خوش گذشت 

بگم قراره بریم باغ کتاب چون به مناسبت هفته نوجوان کلی برنامه باحال گذاشته و شما هم برین

 

ولی قبلش یه فایلی رو باز کردم 

توش صدای امیرحسین بود 

خودم این حرفاشو از نزدیک بودم شنیده بودم 

ولی دوباره شنیدم و بغض کردم 

می‌گفت بچه‌ها بیاین حرف بزنیم پنج تا نماینده از طرفمون حرف بزنن

همه بچه‌ها وسط حرفش می‌پریدند که نههههه 

ما نماینده نداریم 

نماینده انتخاب کنیم که تعلیق شه دستگیر شه ممنوع‌الورود شه 

و امیرحسین می‌گفت بچه‌ها 

حاج آقا خودشون تضمییییین می‌کنن که اتفاقی نیوفته برای این افراد 

چندبار تکرار کرد 

خودش شد نماینده و حرف زد 

خودش کسی بود که حاضر شد ماسک شو بده پایین و چهره‌ش معلوم بشه ولی صداش به همه برسه که بگه توروخدا فحش ندین 

به صبح نرسیده بود با تضمین حاج آقا دم خونه‌شون دستگیر شده بود 

حتی خوابگاه هم نمونده بود 

کوبیده بود رفته بود خونه‌شون و اونجا دستگیر شده بود 

بازپرس پ گفته بود انقد کتکش زدیم 

مامانشم خودشو انداخته روش که نبریمش اونم زدیم 

و ما دلمون خوش کردیم به اینکه اینم مثه بقیه حرفای بازپرسه بلوف بوده برای ترسوندن پ و اعتراف گرفتن 

 

دلم کبابه براش 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۷

امروز تو دانشگاه درحالی که داشتم گریه می‌کردم دونفر ازم پرسیدن حالت خوبه؟ 

و گفتم اره خوبم 

دروغ گفتم 

سرکلاس نشسته بودم و استاد داشت درس می‌داد 

و اشکای من ناخودآگاه میومد 

تو سلف نشسته بودم که غذا بخورم 

و اشکام ناخودآگاه میومد 

چشای پرخون و اشک ثمین وقتی دیروز ذوقی عکس آرمین و از دستش کشید میومد جلوی چشام 

و اشکام ناخودآگاه میومدن 

حرفای اون دختره که دیروز گریه می‌کرد و می‌گفت چرا عکساشونو پاره می‌کنین مگه ما چیکارتون کردیم میومد جلوی چشام 

و اشکام ناخودآگاه میومدن

هی تو مغزم پلی میشد

«گیرم جهان یک وطنه با مرزهای الکی/ رفیق و خانواده رو چجور میشه ول کنم

گیرم که تنهایی من از هر چی مرز رد بشه/ جمع گلوله خورده رو چجور میشه ول کنم »

و اشکام ناخودآگاه میومدن

هی پلی میشد 

«رو آخرین دیوار این کشور نوشتم/من وقت کم دارم واسه بوسیدن تو / تو وقت کم داری واسه بوسیدن من 

رو آخرین دیوار این کشور نوشتم/ما عمرمون کوتاهه مثه خنده تو/ ما عمرمون کوتاهه مثه دامن من»

و اشکام ناخودآگاه میومدن 

 

 

احوالمون بده / اقبالمون بده / حالمون بده 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۱ ، ۱۳:۴۵

کاش میشد یه هفته حداقل همه چی متوقف شه 

خسته‌م 

ولی مگه غمم متوقف میشه؟

آه خدا 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۱ ، ۱۰:۱۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۶

نگران این دوتایی که گرفتن امروز

نگران اون قبلی که هنوز آزاد نشده 

نگران این چندتایی که دنبالشونن و به زور فعلا تونستن در برن

نگران خودم و همه اونای دیگه‌ای که امروز فیلمشونو گرفتن 

نگرانم و نمی‌تونم کاری بکنم 

نگرانم و وقتی زنگ می‌زنن چه خبر می‌گم هیچی شما چه خبر 

 

اهنگ داره میگه 

گیرم جهان یک وطنه با مرز های الکی 

رفیق و خانواده رو چجور میشه ول کنم؟

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۱ ، ۱۹:۴۸

امروز پریا اومده بود تو تجمع 

نا نداشت حتی حرف بزنه چه برسه به شعار 

انقدرررر خسته و بدبخت‌طور بود یکی نمی‌دونست، فکر می‌کرد یه ماهه علیرضا رو گرفتن 

دلم براش خیلی سوخت 

به جاش تا جا داشت داد زدم 

 

صبح تو دانشکده مهدی دلش پرررررر بودا 

می‌گفت به من میگن نمی‌دونم کی‌کی (اسمش سخت بود ولی از این یارای امام علی یا امام حسین بودن احتمالا که ازشون جدا شدن)

می‌گفت من دیروز رفتم تو تجمع اونا 

مداحه اول از همه برداشتن گفته اینا از امام علی بغض دارن 

خب منی که چندسال رئیس بسیج بودم از امام علی بغض دارم آخه 

دلم خیلی سوخت برای اونم 

اونم پسر خوبیه 

این وسط از همه داره می‌خوره 

 

بعد منم اومدم حرف بزنم 

قبل من اون دختر چادریه حرف زد 

گفت اینا چرا پرچم امام حسین و حضرت ابوالفضل و میارن وسط 

من به عنوان یه چادری هروقت اینا جلو اسلام واستادن خودم نفر اول جلوشون وایمیستم 

دیگه گریه‌ام گرفت نتونستم حرف بزنم 

هرچند انگار چقدر تاثیر داشت حرف زدنم 

تهش همون حرف‌های خودشونو همراه با خر فرض کردن مخاطب تکرار کردن و رفتن 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۱ ، ۱۸:۳۰

چه اصراری دارین که حتما از روی یه چیزی کپی کنین ها؟

چرا سعی نمی کنین یه چیزی برای رو خودتون تولید کنین؟

مثه برنامه های مزخرف تلویزیونی کپی

آقا برین یه چیزی مثه سلام فرمانده تولید کنین 

مال خودتون باشه 

با خرج و اجبار/علاقه و تبلیغ هم کاری کنین شنیده بشه 

هرطرف سر می چرخونی نوشته برای ...

 

برای آرتین 

خدا بیامرزه همه کسایی که توی شاهچراغ شهید شدن 

خدا صبر بده به همه بازمونده‌هاشون 

خدا لعنت کنه باعث و بانی‌شو 

 

ولی مگه این برای بد نبود 

که خواننده‌شو یه هفته انداختین زندان 

 

برای رقصیدن روی خون شهدا 

؟؟؟؟؟؟؟؟

این کار فقط از کسی برمیاد که این جمله به ذهنش رسیده 

 

اون برای اولی هم که ساخته بودن که اصن نگم دیگه 

برای ستارخان و باقرخان 

انگار اینا جز دستاوردای انقلاب بودن 

 

زن، زندگی، شهادت ؟؟؟؟

یعنی چی اصن 

 

محض رضای خدا بگین از بین این همه شاعر انقلابی یکی یه شعر براتون بگه 

این همه رسانه دستتونه بازم باید اینجوری اسکی برین از رو کارای بقیه 

 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۲۰:۳۵

هی ذره ذره یادم میاد می‌خواستم اینم بنویسم اونم بنویسم 

 

چه دروغایی که از این جماعت من تو این مدت نشنیدم 

بعد 

یکی بود وسط دعواهای چهارشنبه اومده بود بدون اینکه خنده‌ش بگیره 

داااااد می‌زد که ما تریبون آزاد گذاشتیم 

خنده‌شم نمی‌گرفتا 

خیلی عجیب بود 

 

از گلشیفته خوشم نمیاد 

ولی این اجراش توی کنسرت بوینس‌آیرس کلدپلی بسی زیبا بود 

یعنی خودش که کاری نکرد عملا 

خیلی کم خوند 

ولی درکل کلا فضا خیلی زیبا بود 

یعنی شروین فک کنم اون ته خیالاتشم فکر نمی‌کرد که کلدپلی اسمشو بدونه و بگه 

چقد خارجیا بامزه میشن وقتی فارسی حرف می‌زنن 

 

یه چیز دیگه هم می‌خواستم بگما ولی یادم نمیاد 

 

اینکه این همه فیلم و سریال نشون ما دادن از زمان انقلاب و کارای تشکیلاتی‌شونو و اینا خیلی این روزا به کارمون میاد :))

 

آها با این حرفاشون یاد اون جمله‌ای میوفتم که می‌‌گفت اوکی تو تفنگتو بده من حالا تو به جای من فحش بده 

حالا من که کلا فحش نمی‌دم ولی خب به هرحال این جمله هم حقه 

 

اها یادم اومد 

​​​​​​احسان گفت هه دیدی تعلیق نشدم 

و دوباره رفت واستاد ردیف اول :))

ولی خب خدایی خیلی بهتر امروز استتار کرده بود 

 

دیگه امیدوارم چیزی یادم نیاد 

 

استادی که ساعت ۱۲ ظهر تازه دستورکار می‌ذاری که تا ۱۲ شب ما برات پیش‌گزارش بفرستیم 

ما مسخره پدر شما نیستیم و هیچ وقت این کار و نمی‌کنیم 

 

شب بخیر 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۱ ، ۲۳:۳۵