سلاااام
خب بالاخره بچهها مجبورم کردن که به اون دختر نکبت پیام بدم و اونم انگار بدش نمیومد و قراره فردا بریم پیش استاد بگیم که نمیخوایم با هم پروژه بدیم
وای میدونین چند روز قبل همگروهی یکی از درسام گفت از پروژهتون چه خبر
بعد من گفتم هیچی. هیچ کاری نکردیم
بعد گفت آخه من به اون دختره که من باهاش پروژه داشتم گفتم که بیا با هم یه مقاله بدیم و بیشتر کاراشو خودم کردم و اینا
گفته نه من باید مقاله و اینا بخونم چون نگین عجله داره میخواد پروپوزال بده -.-
نکبت
هیچ کاری هم برای هیچکدوممون نمیکنه -.-
خلاصه امیدوارم فردا هم به خیر بگذره و بتونم خودم یکم کارای پروژمو انجام بدم سریعتر این پروپوزال کوفتی رو بدم
بعد اینکه قرار بود هرکس رندوم برای یکی کادو بخره و اسم م به من افتاده بود و براش یه کراپ و چشمبند عروسکی خریدم
س هم برای من کادو خریده بود. برام یه پازل ۱۰۰۰ تیکه و یه جفت جوراب و یه استیکر لیوای خریده بود.
خیلی حرکت باحالی بود
اگه وضعیت مالی اجازه میداد تندتند این حرکت و میزدیم خیلی حال میداد.
بعد اینکه اون یکی م اومده بود خوابگاه برای همین مراسم کادو دادن و اینا
داشت تعریف میکرد که رفتن استانبول برای وقت سفارت و انگشت نگاری و اینا
و هنوز با اینکه چندماه مونده که بره خیلی بد بود حالش و میگفت نمیرم و اینا
بعد یه حساب کتاب سرانگشتی کردیم که پول اولیه لازم برای کانادا چقدره
و خب اینجوری دراومد که ۲۰۰ملیون برای اولش که بری بدون هزینههای ماه اول که باید از جیب بخوری
و ۵۰۰ملیون هم برای اون ۱۰۰۰۰دلاری که باید بخوابونی یه حساب برای تمکن مالی
و خودش داشت میگفت که من به بابام گفتم که با پسانداز و اینا من نمیتونم برم و حتما باید یه چیزی بفرشیم
و خب بابای من چیزی نمیفروشه
بعد گفتیم که خب یه جایی که از ایتالیا بهتر باشه و از کانادا هم ارزونتر باشه کجا داریم این وسط
که خب جایی پیدا نکردیم خیلی این وسط
تو رو خدا اگه کسی برای مستر رفته یه جایی غیر کانادا و ایتالیا بگه ببینم کجا رفته
یعنی مثلا هلند و اسپانیا و سوییس هستن ولی خب شرایطشون سخته فک کنم
اصن چرا انقدر مهاجرت سخته ها
از آلمان هم که بدم میاد
اه دیگه اصن
باید اون فیلم اموزشیا رو بفرستم توی گروه بچهها
ولی میترسم
که میفهمن من این سری سوالا رو طرح کردم
و دیگه میان سوالاشونو از من میپرسن
و اگه یه چیزی بپرسن که من بلد نباشم چی :((
پس فردا میانترم مخابرات دارم
همه امیدم به چتجیپیتیعه :)
داشتم فکر میکردم که یه سال بمونم که پول آزادسازی مدرک ندم
بهحاش تو این یه سال یه مقاله بدم
بعد دیدم که خب تو این یه سال احتمالا دلار انقدر گرون میشه که دوبرابر پول آزادسازی اون مدرک ضرر میکنم
اقا من خیلی غلط املایی دارم تو متنام فک کنم
که خدایی نصفش به خاطر این تصحیح خودکار خنگه کیبورد لعنتیه
همین دیگه
شب بخیر :*
اول که سلام
از دوشنبه شب اومدم خونه و کیلیلیلی
میخورم و میخوابم و اصن بهبه
البته که درسم زیاد دارم
حالا به هرحال
اومدم اینجا بشینم غیبت کنم
خاله زنکم که خودتونین
اقا م ترم قبل بعد فک کنم بعد چهارسال با ک کات کردن
اینجوری که دیگه بلاک کرد و جواب نمیداد و اینا
بعد که دیگه دعوا شد تو اتاق فک میکنین چی شد
م رفت به ک پیام داد
میدونین چرا
چون م یه آدم برونگراعه که البته خودش اصرااااار داره که نععععع من درونگرام
بعد این با کسی دعوا کرده بود همیشه میشست با اونا حرف میزد و الان دیگه آدمی نداشت برای حرف زدن و دوباره پیام داده بود به ک
بعد دیگه عید شد و همه رفتن سوی خودشون
بعد عید اومد دیدیم که نه تنها به ک پیام میده
بلکه روزی چند ساعت تلفنی هم با هم حرف میزنن و ...
و س از م پرسید چیشد که با اینکه ک بهت خیانت کرده تو باز میری باهاش حرف میزنی و داری باهاش اوکی میشی
فرمودند که چون به نظرم داره تغییر میکنه و بهش امیدوارم هنوز
و بعد دو روز بعد
درحالی که ک اومد تهران تا برای م تولد بگیره
م زد بلاکش کرد و حاضر نشد بیاد ببیندش
حالا کار ندارم که بعدش ک استوری چسناله گذاشته بود
که اره این همه تو راه باشی خودش گفته باشه بیا و کلی خرج کنی تهشم حاضر نشه بیاد ببیندت
و حالا دلیل این کار چی بود
این که ع شب قبل اومدم ک به م پیشنهاد داده بود
واقعا نمیدونم تو کله ع چی گذشته
که وقتی م هنوز میاد پیش تو از ک تعریف میکنه و ناله میکنه
و تو میدونی که اینا هنوز با هم کات نکردن کامل
میای به م پیشنهاد میدی
واقعا ریدن تو اون کله به نظرم
بعد م اومده میگه
وای باورتون میشه ع از من خوشش میاد
جدای از اینکه میره و میاد به زووووررررر میگه وای نگام نکنین خجالت میکشم
اصن کی تو رو نگاه کرد
تو بگو من میخوام تعریف کنم چی گذشته بین ما بیاین گوش کنین خیلی عادیتر و بهتره
انقدرم که همه عنشون گرفته از این موضوع هیچکی حتی بهش نمیگه کجا بودی کی رفتی کی میای چه خبر
که کاملا آمادهس که یکی ازش بپرسه چه خبر تا بشینه اول تا آخرش و تعریف کنه
و حالا اینا که تعریف ماجرا بود
اصل غیبت اینکه
تو اصن به ک امید نداشتی بدبخت
تو فقط دنبال یکی بودی که تنها نباشی
وگرنه سگ حاضر نبود اون رابطه گوه و هی هم بزنه
الانم آدم جدید پیدا کردی
صبح میری شب میای بودم میخوابی چون تو اتاق کسی رو نداری باهاش حرف بزنی
خودتم میفهمی همه داره عنشون میگیره ازت ولی به روی خودت نمیاری
یه چیزی بود که یه آمار گرفته بود از اینکه چی دخترا چی میشه که با اینکه تمایلی به موندن تو رابطه ندارن باز ادامه میدنش
و دلیل اول این بود که هنوز نفر بعدی رو پیدا نکردم و میترسم از تنها شدن
و صادقانهترین جمله هم دربارهاش این بود که وقتی میخوای بری کفش جدید بخری نمیتونی پابرهنه بری تا مغازه
و این خیلی چندش و تهوعآوره که تو وقتی همزمان از اکس یکی دیگه ایراد میگیری که وای چه کار اشتباهی کرده که قبل از اینکه قبلی خودشو فراموش کنه اومده با تو وارد رابطه شده خودت همین کار و با شدت خیلیییی بیشتری انجام بدی
حتی اون ع که م اومد گفت، گفته دلم براتون تنگ شده دوست دارم بریم بیرون ولی روم نمیشه بگم بهتون
تو اگه خودت میدونی نریدی چرا روت نمیشه
و چقدرررررر س خوب گفت که رو نشدن نداره. خیلی دلش تنگ شده یه پیام بده بگه بریم بیرون
البته که دلم نمیخواد برم بیرون دیگه باهاش
خلاصه که اینجوری
اخیش دلم خالی شد
اون روز با اون یکی م یکم حرف زدیم
گفت تو رو خدا بگو
دیگه گفتم ولش کن روزهام نمیشه
و خب درکل هم نمیتونم اینقدر سنگین بشینم با یکی از آنچه در مغز من میگذرد حرف بزنم
خلاصه که چه خوبه که اینجا هس
ادم خالی میشه
خب برم که اون یکی م دیگه (جز اون تا قابلیت) پیام داده نمیدونم چی شده ولی گویا اونجا هم برنامه غیبته :)))
شب بخیر
عیدتون هم پیشاپیش مبارک
دیشب اونجوری بودم
الان یه جوری حالم خوبه
البته چشم نکنم خودمو
اصن یهو خیلی با خودم حال می کنم
نشستم دوتا از کارامو کردم
حس خوب تلاش
رفتم حموم
و موهام فر شده
و مقدار قابل توجهی بلند شده
و درحال حاضر می تونم بشینم جلوی آینه و ساعت ها قربون صدقه خودم برم
قربون خودم برم :)
همین دیگه
گفتم از حال خوبیام هم بگم
همش غرغر نباشه
ان شاالله حال همه همیشه خوب باشه
نمیدونم چمه دقیقا
یه جوریم
یه حسی دارم که قابل به بیان نیس
یه جوری که انگار دارن تو دلم رخت میشورن
و همزمان نفسم کامل بالا نمیاد
حوصله هم ندارم
از پنجره اتاق پلههای بام این ساختمونه دیده میشه
و به طرز عجیبی منتظرم یه نفر بره اون بالا و خودشو بندازه پایین
این شبا میتونیم بیشتر بیرون باشیم
دوست داشتم تنها برم بیرون
ولی خب شبه و میترسم
نمیدونم
دوست دارم یه کاری بکنم که نمیدونم چیه
اوضاع روابط آدمای اطرافم انقدررررر پیچیده و گهه که حد نداره
به وضوح میبینم که دارن با سر میرن تو چاه
ولی چیزی نمیگم
مثلا همین آدمی که الان جلوم نشسته
دو روزه منتظره ازش بپرسم چه خبر که دوساعت بشینه از تمام روابط طی این دو روز اخیر تعریف کنه
ولی من نمیپرسم
فاقد اهمیته برام
یعنی ترجیحم اینه که اصن ندونم
اینجوری راحتترم
چجوری ملت میتونن بیان انقدر همه چیزشونو تعریف کنن برای همه
و این همه که میگم یعنی به معنای واقعی کلمه همه
و بعد از اون طرف
تو کله بعضیای دیگه چی میگذره
تو که داری میبینی طرف هنوز کامل کات نکرده
جلو چشم خودت میاد با دوست پسر نسبتا سابقش حرف میزنه
چی در اون لحظه تو مغز یه آدم میتونه بگذره که بازم بیاد به همچین آدمی پیشنهاد بده
تو یه حالتیم فعلا که آدما رو نمیتونم دیگه
همش کاراشونو میبینم میگم وات د ف؟
این شب قدر آخریه مارم دعا کنین
امسال ماه رمضون بهم نچسبید متاسفانه
نمیدونم دیگه
یه چیزی رو دلم سنگینی میکنه
دوست داشتم فردا صبح تنها برم بیرون
ولی وقتی روزهام نخوابم سردرد میشم
خلاصه که یه جوریم
یکی هست اینجا که چند وقته پست نگذاشته و نگرانشم
چون آخرین دفعه خیلی حالش خوب نبود
امیدوارم حالش خوب باشه
دوست دارم بازم بنویسم ولی نمیدونم از چی
وضعیت عجیبیه
وای وای واااااااااای
آدمای بی مسئولیت واقعاااااااااااا اعصابمو خورد می کنننننننن
گاااااااااد
پیام دادم به اون یارو که قرار بوده با هم تمرینا رو تصحیح کنیم
خانوم قرار بوده یه دور همه تمرینا رو تصحیح کنه
بعد بفرسته برای من که من اونایی که کم کرده رو چک کنم ببینم درست کم کرده یا نه
و تا 18ام هم باید نمره ها رو ثبت کنیم
و من بهش پیام دادم امروز که تصحیح کردی؟
و گس وات؟؟؟؟؟؟؟؟
خانوم فرمودند که من کار داشتم نرسیدم
انگار بقیه بیکارنننننننن
بی شعور
من پاررررههههههه شدم تا اینا رو تصحیح کردم
بعدم فرمودند که اگه میشه تو تصحیح کن بفرس برای من که من چک کنم
و گفتم اوکی بیا اینا رو من تصحیح کردم چک کن
حتمااااااااااااا تا 18ام ثبت کن
و مطمئنمممممممم که همین کارم نمیکنه
یا عین نمره های منو ثبت می کنه بدون اینکه چک کنه
یا تا ددلاینش ثبت نمی کنه
و این وسططططططط
هدتی ای گرامی اومدن به من پیام دادن که همه چی اوکیه؟
دیدم تا الان نمره ای ثبت نکردین با هم هماهنگین؟
خب من چی جواب اینو بدم
گااااااااااااد
از اون طرف
اون دختره نکبت هم برای پروژه همینجوریه
من نمی فهمم واقعا
مگه بقیه کار ندارن
بی شعورا خب پس چرا مسئولیت قبول می کنینننننننن
آههههههههه
واقعا اعصابم خورده
خیلی خیلی اعصابم خورده
چقدر بی شعورن ملت
تازشم
تو قطار پریود شدم
اعصاب خوردی رو اعصاب خوردی
باز خوبه حداقل اون یکی دیگه که باهاش تو دوتا درس هم گروهیم
البته اگه چشمش نزنم
اینجوری نیس
اون می فهمه ددلاین چیه -.-
یعنی حداقل تا الان که می فهمیده
گااااد
ما را از شر این ها برهان
خب
الان که دارم اینو مینویسم سوال قطار شدم
هنوز راه نیوفتاده البته
چرا تعطیلات تموم شد 😭😭😭
تقریبا به پنجاه درصد اهدافم توی عید رسیدم
از فردا هم باید برم دانشگاه
برای پروژهام تقریبا هیچ کاری نکردم
یعنی من که کردم
اون عنتر خانومی که باهاش همگروهیم هیچ کاری نکرد
و خب هیچ جوره با این اوصاف فک نکنم بتونم به موقع پروپوزال بدم
من کدام این جوریه که خیلی جوشیم
یعنی مثلا به یکی میگم یه کاری میکنم
انقدر جوش میزنم که نکنه به موقع نشه انجامش بدم و اینا
خلاصه شده بمیرم به موقع اون کار و انجام میدم
ولی این عنتر خانوم اینجوری نیس
مثلا قراره بود تو عید مقاله بخونیم
و من تعداد خوبی مقاله خوندم
با اینکه خیلی خیلی برام سخت بود و خودم به زور مجبور میکردم
و براش فرستادم و گفتم اینا به نظرم خوبه
و وی فرمود که من الان درگیرم از هفته دیگه شروع میکنم
و الان فک کنم ده روز هم گذشته و هیچ خبری ازش نیس
اون سری هم که همگروهی بودیم
به مدت یه ماه تمام من هی میگفتم بیایم اینو شروع کنیم
و اینا هی گفتن وقت هست وقت هست
و در نهایت شب ددلاین شروع کردن
و منم از اعصاب خوردی هیییچ گونه کمکی نکردم و رفتم بیرون
و فرداشم عنتر خانوم اینجوری بود ما همه ی زحمت و کشیدیم
منم باهاش دعوا کردم
و الان هم واقعا دوست ندارم باهم کار کنیم
فقط نمیدونم چرا اون موقع که استاد گفت دو نفری اوکیین؟
من خررررررر گفتم آره -.-
واقعا نمیفهمم
در هر صورت الان که برم تهران مجبورش میکنم بیاد بشینه کار کنه اگه نگه فلان کار و دارم و نمیتونم و بلاه بلاه بلاه
زندگیم افتاده بود رو روال ها
الان دوباره باید برم به ساعتای جدید عادت کنم
تو عید برنامه این بود تا ۱۲ میخوابیدم
ساعت ۱ پا میشدم
تا ۵ کارای درسامو میکردم
بعد تا ۷-۸ استراحت بودم
دوباره تا ۱۱-۱۲ درس
تا ۲ سریال
تا ۴ سحری
و این چرخه ادامه داشت
الان باید ۱۰ صبح پاشم
و واقعا شانس آوردم که کلاس قبل ۱۰:۴۵ ندارم
آه
تو عید نشد اون قدر که باید و شاید سریال و فیلم ببینم
یعنی از مود سریال دیدن کلا خارج شده بودم
من این مدلیم که یه مدتی کلا هیچی نمیبینم
بعد دلم تنگ میشه
یهو میشینیم با سرعت زیادی سریال و فیلم میبینم
درحال حاضر دارم برکینگ بد و میبینیم
البته قبلا هم سه بار به صورت ناموفق شروع کرده بودم چند قسمت دیده بودم ولی کرده بودم
ولی این دفعه دیگه دارم ادامه میدم الان فصل سهام
آخر فصل دو من واقعااااااا ناراحت شدم
واقعااااااااا
دیگه نمیگم چرا اسپویل نشه برای کسی
در آخر اینکه
امیدوارم سال خوبی باشه برای همه
وقتی برم خوابگاه دعوا نشه دوباره
شاهد چس ناله های کات کردههای اتاق نباشیم دوباره
دلم برای علی تنگ شده
بریم بازی کنیم
بریم شهربازی
بریم شمال
و اینا دیگه
یه چیزای دیگهای هم میخواستم بگم که یادم نمیاد
دیگه بیشتر از این چرت و پرت نمیگم
همین دیگه
شب خوش
عااااااا
یادم اومد
یکیش این بود این پسره که سال پایینیه
و تیایه
و خب قبول دارم که خیلی بیشتر از من تو این زمینه حالیشه و تجربه داره
و خیلی اسکوله -.-
واقعا کمر همت بسته بچهها این ترم نمره پایین بگیرن
ایدههای چرت میده دلت میخواد لهش کنی
بعدم خیلی نچسبه
ایش
همین دیگه
امیدوارم چیز جدیدی دیگه یادم نیاد
خب دوباره یادم اومد
میخواستم بگم که نمیدونم چرا دارم پریود نمیشم
به خدا اگه تو قطار بشما
کاری از دستم برنمیاد
ولی خیلی ناراحت میشم :(
همین دیگه
سال تحویل رفتیم حرم
سر راه هم طبق این چند سال یه پلاستیک شکلات خریدیم
موقع سال تحویل میپاچیدیم رو کله ملت :))
بقیهاشم تعارف کردیم
بذارین راستشو بگم
حالم بهم خورد از برنامه دیشب حرم
تا ۱ دقیقه مونده به سال تحویل
دقیقا یه دیقه
که دیگه حتی بابام هم میگفت چرا یا مقلب نمیخونن پس
همش داشتن میگفتن انقلاب اینجوری انقلاب اونجوری
بابا ملت اومدن حرم امام رضا
نیومدن مرقد امام خمینی که لعنتی
خلاصه که حتی فضا معنوی هم نبود
فقط سیاسی
دیگه اینکه اون یارو چرا باید لحظه سال تحویل روضه بخونه و بگه خوش به حال کسی که با اشک سالشو تحویل میکنه :///
شهرم یه جوری فقط چراغونی سبز سفید قرمزه که دهه فجر اینجوری نبود
تنها سالی که سال تحویل گریه کردم اون سالی بود که نجف بودیم و چون خیلی شلوغ بود مامانم نتونست بیاد تو حرم و من تنها بودم
اون آقاهه هم وسط دعای کمیل یهو گفت یا مدبر اللیل والنهار انگار از اولش هم بلد نبود
یه ربع هم داشت یامقلب میخوند :))
خیلی خوب بود
خلاصه که به هرحال سال نو شد
از صبح هم اومدیم خونه بابابزرگام و از فردا هم فکر کنم دیگه نوبت خونه ما بشه که بیان
از پس فردا هم که ماه رمضونه :))
مهمونی فقط بعد افطار :))
از اون یه عالمه کارهامم که نگم دیگه
تو سال جدید
باید زبان بخونم
زبان بخونم
و زبان بخونم
و دعا میکنم که همگی سالم و خوشحال باشن و آرامش داشته باشند و سالی باشه پر از خاطرههای خوب برای آینده
همه اون چیزی که تو زندگی کم دارن رو پیدا کنند و هدفدار زندگی کنند و برای رسیدن به هدفاشون تلاش کنن و حس خوب تلاش و پیشرفت رو داشته باشن
امنیت داشته باشن چه اقتصادی که همش فکر نکنن پولشون داره آب میره چه جانی که وقتی تو خیابون راه میرن حس نکنن هر لحظه ممکنه یکی خفتشون کنه یا پلیس بگیرتشون
دیگه اینکه پولدار باشن و راضی و پربرکت درکنار عزیزها با خوشحالی
همینا دیگه
عیدتون مبارک 🌸🌸🌸
سلاااام
اول اینکه یهو یاد کانتستهای اخرسالی کدفورسز افتادم عنوان و اینجوری گذاشتم
خب این از این پست مروریاس که در ۱۴۰۱ چه کردید
خیلی باید به مغزم فشار بیارم
فروردین: یهو گفتن دانشگاه حضوریه پاشین بیاین و اعصابمو حسابی بهم ریختن. رفتم تهران بعد دوسال. فشار خیلی خیلی زیاد دانشگاه
اردیبهشت: همچنان فشار خیلی خیلی زیاد دانشگاه که از هیچ جایی هم تخلیه نمیشد. افطاریای آخر ماه رمضون دانشکدهها میرفتیم خیلی خوش میگذشت.
خرداد: دیگه انقدر فشار اومد که یکی از پسرای خوابگاهی خودکشی کرد و علاوه بر فشار کل دانشگاه بو مرگ میداد. بهترین روز این ماه که چون یادم مونده یعنی خیلی خوب بوده روز آخر کلاس مخابرات بود که استادمون مهمونمون کرد و کلی بازی کردیم و خوش گذشت. (خاک تو سرم که مخابرات و حذف کرد). اینجا البته دزد زد به زندگیمون و مقدار خیلی خیلی خیلی قابل توجهی برد که البته من توی تیر فهمیدم.
تیر: اولاش که امتحان داشتم و دیگه تموم شد اومدم خونه. چند روز استراحت و بهم گفتن دزد اومده و بعدشم شمال. اولین بار اینجا رفتیم جنگل پیمایی و خیلی خوش گذشت. برگشتم داستانای کارآموزی کوفتی شروع شد.
مرداد: از اول مرداد رفتم بیمارستان شماره ۱ و انقدررررر بد بود که یه هفته بیشتر نتونستم تحمل کنم و همزمان رفتم بیمارستان شماره ۲. یه روز اینجا یه روز اونجا. تنها بخش مهمش این بود که فهمیدم کار بیمارستان و دوست ندارم.
شهریور: همچنان بیمارستان. با بچههای بیمارستان ۱ خیلی خوش میگذشت. پسرای بیمارستان ۲ خیلی لاسو بودن و اذیت بودم. تهشم که یکیشون پیشنهاد داد بهم و فهمیدم اون قدرا هم بیدلیل مهربونم نبودن. (اون یکی دیگهشونم که زنگ میزد بهم خیلی اذیت شدم و دوست نداشتم دیگه تهش جوابشو ندم ولی مجبور شدم). تصمیمای مختلفی برای خونه گرفتیم و کلی این وسط بازدید خونه رفتیم. داداشم شیراز قبول شد دانشگاه و رفتیم اون و بذاریم شیراز و بعدش من و بذارن تهران.
مهر: مهر از اولش غوغا بود. یه هفته رفتم دانشگاه. در واقع ۳روز وبعدش مجازی شد و بعدش هم کلا تعطیل و دوهفته برگشتم خونه. شرایط عجیبی بود. اون فشارهای ترم قبل هم انگار داشت خالی میشد. دانشگاه عین ۹۸ زده شده بود. اشک اشک اشک. دوستام که یکی یکی دستگیر میشدن و قلبم از فشار درد میگرفت. من که نبودم ولی خونه رو عوض کردیم برای اولین بار در تاریخ رفتیم اجاره نشینی اونم تو آپارتمان.
آبان: آبان هم عین مهر. شرایط ملتهبتر شده بود. درگیریها سنگینتر شده بود. بچهها بیشتر همو کتک میزدن. شعارها تندتر شده بود. اون روز کذایی. هیچ وقت یادم نمیره چجوری تو هر دو سه دقیقه خبر دسگیر شدن یه نفر و میشنیدم. ترس و حس کردم. خیانت و دیدم. قلبم از استرس درد میکرد اون روزا. صدای تیری که هرروز عصرا عادت کرده بودیم بهش. یکی گفته بود که فراموش نمیکنیم چجوری کولههامونو به جای دفتر و کتاب با لباس پر میکردیم و نیومدیم دانشگاه.
آذر: دیگه اینجاها بود که تو اتاق بحثا بالا گرفت. جام جهانی هم اینجا بود دیگه فک کنم نه؟ چقدر نچسبید. بچهها یکی درمیون آزاد میشدن. آها کلاسا هم که کلا تعطیل بود دیگه. شرایط دانشگاه خیلی بد شده بود. البته از تو آبان. این مفتخورا و اراذل اوباشی که اضافه شده بودن به حراست خیلی اذیت میکردن.
دی: دی به خاطر سابقهاش کلا غم داره. خیلی چیزی از دی یادم نمیاد الان. ولی شرایط آرومتر شده بود فک کنم. آها فک کنم اینجا بود که بچههای دانشکده برای بار اول و تنها بار تا الان رفتم بیرون و نه خیلی خوش گذشت نه بد گذشت.
بهمن: امتحانا رو دادم اومدم خونه بین دو ترم. دیگه همه بچهها تقریبا عفو خوردن و آزاد شدن و تعلیقهاشونم بخشیده شد.
اسفند: ترم سختی رو دارم. یهو پروژه رفت تو پاچهام و کلهاش از تو پورتالم ظاهر شد. با یکی که حال نمیکنم باهاش پروژه رو برداشتم اونم مشترک. تیای شدم با اینکه دیگه ازش ناامید شده بودم و بعدش فهمیدم دیگه استاد ریکام نمیده :))). با علی آشنا شدم و کلی بیرون رفتیم و خیلی خوش گذشت. آخرشم که تو اتاق دعوا شد همه باقهر برگشتن خونههاشون :))
همین دیگه این بود ۱۴۰۱
دیگه حالا وقت شد یه پست دیگه میذارم
توش اهداف ۱۴۰۲ رو بگم
نکه هرچی بگم عمل میکنم :)))
خب دیگه امروز خیلی غیر مفید بودم
برم دیگه
شب بخیر.
خب رسیدم خونه
یعنی زنده رسیدم خونه
دیشب مطمئن نبودم بتونیم سالم برسیم به راهآهن
شانس آوردیم بارون گرفت
هوا بو عن دود میداد
هر ازگاهی هم صدای بمب میومد که نگهبانمون میگفت بیاین فردا برین خونههاتون
یه اسنپ بیادب هم اومد و دید چمدون داریم راهشو کشید رفت
وای اینو بعدیه و اون آقاهه که بلیط چک میکنه و هم کوپهایامون که یه پدر دختر بودن خیلی مهربون بودن
تو قطار کلی بازی کردیم با لپتاپ
مدتهااااااا بود بازی کامپیوتری نکرده بودم
یعنی واقعا سااااال ها بود
چسبید بهم
و الان
رسیدم خونه
و یکی یکی دارن تعریف میکنن که نبودی اینجوری شد اونجوری شد بهت نگفتیم که حواست از درس پرت نشه
و دعا کنین این چیزی که شده که من نصفشو نبودیم درست بشه
بعدش میام تعریف میکنم
خیلی دعا کنین 😭😭😭😭
و اینکه سهشنبه بعد امتحان نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم
و فهمیدم کههههه
من که این همه میخواستم تیای بشم
استاد گفته که دیگه از این ترم ریکام نمیده 😭😭🤦🤦
و من ریدم به این دانشکده
هشتاد درصدشون که کلا ریکام نمیدن
اون دو سه نفری هم که میدادن دیگه نمیدن
یعنی تو یه دانشکده تو نمیتونی از سه نفر
فقط سه نفررررررر
ریکام بگیری
آه
برای ارشد هم گفتن که اگه بخواین ارشد بخونین باید حتما دفاع بکنین وگرنه بخواین نصفه ول کنین ریکام نمیدیم
این از این
اون از قیمت آزاد کردن مدرک
اون از پول دلار
هق
چقدر ما بدبختیم
دیگه ناراضییم فقط باید بمیریم
نمیشه بریم
خب دیگه
خیلی غرغر کردم
کلیییییی کار دارم برای عید
کلیییییییی
که امیدوارم برسم انجامشون بدم
عیدتون هم پیشاپیش مبارک
امیدوارم سال خوبی برای همه باشه
اها
یادم باشه یه پست جمع بندی سال ۴۰۱ بذارم
همین دیگه