حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

سلام دوباره

وضعیتم که همون جوریه که قبلاً بود 

یه وقتایی از روز از شدت استرس حالت تهوع و تپش قلب و اسهال می‌گیرم

و یه فکرایی که تو سرمه 

برای آینده 

که برای اونا هم استرس دارم 

و مسئول آموزش‌مون جواب ایمیلمو داد و گفت صبر کن ۱۶لم تلفنی تماس بگیر 

و اونجا هم قطعا قراره دعوام کنه 

حالا 

اومدم اون چیزایی که اون سری می‌خواستم بنویسم و ننوشتم و بنویسم 

اصن چرا من این چیزا رو این جا می‌نویسم

نمی‌دونم واقعا 

مهم نیس 

 

مغز من یه جوریه 

یعنی یه مشکلی داره فک کنم 

اینجوری که دوست ندارم کسی بفهمه چی ذهنم می‌گذره 

حالا به جز اینجا تقریبا ۹۰درصد خودمم 

بقیه جاها بی‌دلیل تظاهر می‌کنه 

یعنی از وقتی یادم میاد اینجوری بوده 

نمی‌دونم چرا

مثلا یادمه من بچه بودم 

اون موقع این عروسک باربیا جدید اومده بود مد بود همه داشتن 

منم خب خیلی دلم می‌خواست داشته باشم 

کلا حالا این مدلی نبودیم که بگیم اینو می‌خوایم اونو می‌خوایم 

یه دفعه گفتن بین یه عروسک باربی با یه دونه از این چراغ خوابیا که دامنشون باز می‌شد مثه چتر یکی رو انتخاب کن 

بعد من واقعا دلم می‌خواست که اون باربی رو داشته باشم 

ولی گفتم اون یکی 

چون دوست نداشتم بدونن من باربی دوست دارم 

نمی‌دونم چرا 

یا مثلاً دیگه من که به سن تکلیف رسیده بودم 

نماز صبحا بیدار نمی‌شدم 

ولی خیلی دوست داشتم بیدار بشم 

ولی به مامانم نمی‌گفتم منم بیدار کن 

تازه یه دفعه هم سر همین با بچه دخترخاله مامانم مقایسه شدم که وااای ببین اون صبحا پا میشه تو پا نمیشی (دیگه حالا کاری ندارم که اصن الان اون چه مدلیه و واقعا اینم چیز بود دیگه بخواین مقایسه کنین) 

حتی همونجا هم که این حرف و بهم می‌زدن نگفتم که خب منم بیدار کنین من دوست دارم 

در همین راستا من یه مدت صبحا یواشکی و بدون ساعت و با سختی بسیار خودم بیدار می‌شدم (چرا واقعا :///)

یا یه مدت دیگه مامانم نبود خونه‌مون مامان بزرگم میومد خونه‌مون 

بعد وقتایی که اون اونجا بود من نماز نمی‌خوندم با اینکه خیلی دوست داشتم بخونم :/

حالا این مثالا همش تا ۱۰سالگیم بود 

و من هنوزم همینجوریم 

یعنی کسی از اطرافیان من واقعا نمی‌دونه من چی تو ذهنم می‌گذره 

مثلا کسی نمی‌دونه من چه مدل آهنگی دوست دارم یا تو پلی لیستم چیا هست حدودا 

و خب دلیلش اینه که من هیچ وقت تو اتاقمون آهنگ نمی‌ذارم درحالی که همه این کار و می‌کنن 

حالا نه فقط راجع‌به آهنگ 

کلا هر چیزی که باعث بشه یکی بفهمه توی مغز من چی می‌گذره

خیلی سختمه انجامش بدم 

مثلا دیگه من خیلییییی برون ریزی داشتم تو اتاق 

به بچه‌هامون دو سه تا از ویدئوهای مورد علاقه اپرا و اسکیت مو نشون دادم 

که س می‌گفت من با این فیلمم سوراختون کردم تو چرا اینا رو نشون ندادی تا حالا 

مثلا من الان دارم تلاش می‌کنم که زبان بخونم 

ولی دوست ندارم کسی بفهمه 

و در عوض هرروز اینو می‌شنوم که حالا که بیکاری برو کلاس زبان 

 

کلا فک کنم خیلی مریضم نه؟

فکر می‌کردم که برای دانشگاه که بیام تهران می‌تونم یه جور دیگه زندگی کنم 

یعنی خب خودم هم راضی نیستم از این وضعم 

فکر می‌کردم حالا که قراره با یه آدمای جدیدی زندگی کنم کلا از اول یه جور دیگه باشم 

ولی بازم نشد 

همون نگین اسکولم که حصار دورش انقدر بلنده که کسی داخلشو نمی‌بینه 

حالا داخلش هم همچین تحفه‌ای نیس 

ولی خب حداقل اونجوری شاید یکی از درش رد میشد بیاد تو 

یکی بود که داشت چالش نامه نویسی انجام می‌داد چند روز پیش و اون روزش باید برای صمیمی‌ترین دوستش نامه می‌نوشت 

بعد نوشته بود که همچین کسی وجود نداره که بخوام براش نامه بنویسم 

و خب من فکر کردم و دیدم برای منم همچین کسی وجود نداره 

چرا دوست زیاد دارم به طور کلی 

ولی کسی که به طور مداوم با هم حرف بزنیم و از اوضاعم خبر داشته باشه نه 

یعنی تا وقتی کنار همیم اوکییم ولی وقتی نیستیم هم خب نیستیم دیگه 

دلم یکی از اینا می‌خواد 

از این دوستای صمیمی که باهاش راحت باشم 

باهاش مثه اینجا باشم 

خودم باشم 

 

م اول شهریور بلیط داره و قراره بره 

م اولین دوستم هست که قراره بره 

یعنی خیلیا بودن که قبلاً رفتن و من می‌شناختمشون کلی هم براشون گریه کردم 

ولی م اولین کسیه که این شناخت دوطرفه بوده و باهاش زندگی کردم 

خیلی دوست دارم یه روزه برم تهران و برگردم 

ولی حس می‌کنم خانواده مخالفه 

البته که من چیزی هنوز مطرح نکردم مثه همیشه 

اون یکی م هم گفت فک نکنم بیام چون برای موقع دفاعش رفت دیدش 

اگه اون میومد بهتر بود دوتایی با هم می‌رفتیم و برمی‌گشتیم 

دلم می‌خواد برم و یه خرواااااااار عر بزنم اونجا

این حجم یه خروار و اصن نمی‌دونین چقدره 

واقعا زیاده 

خیلی زیاد 

کاش جور بشه برم 

 

این روزا برای شفای همه دعا کنین من جمله من 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۱۴

خب 

از صبح رسیدم خونه 

شاید بهتره ننویسم 

چون ممکنه اشکم درآد 

از صبح که تونستم با موفقیت خودمو نگه دارم 

می دونین مامانم ظهر چی میگه

میگه الان پ چند سالشه؟ (پ دختر عموی 8 ساله امه)

اون با اون سنش اونجور زرنگ بازی درمیاره 

ماجرا اینجوری بود که ما اون روز رفتیم خونه مامان بزرگم اینا و عموم و زن عموم یه روزه رفته بودن تهران بیان 

بعد به مامان بزرگم اینا گفته بودن دارن میرن تهران ولی گفتن که ما به پ نگفتیم 

درحالی که خود پ خبر داشت و مثلا باز اون داشت الکی به بقیه می گفت مامان بابام رفتن مهمونی 

بعد هم به من هم به مامانم گفت می دونین چیه من الکی گفتم مامان بابام رفتن مهمونی رفتن تهران شما به کسی نگین 

بعد حالا مامان من داشت یه بچه 8 ساله رو می زد تو سر من که چرا من دروغ نمی گم 

وای سرم و تو کجا بکوبم 

بعد هی من می گم خب دروغ بگم که چی بشه 

میگه خب راست همه چی رو که نباید بگی 

بعد میگم خب فرقش چیه بالاخره فردا پس فردا می فهمیدن دیگه که 

میگه خب باشه همه چی رو همون تولش که نباید بری بذاری کف دست بقیه ://////

وای باورم نمیشه 

بعد بهش میگم نکه خودت نمیری همه چیو به همگی بگی 

میگه نهههههه من خیلی وقتا خیلیییی چیزا را به کسی نگفتم 

حالا این خیلی وقتا مثلا وقتایی بوده که می خواسته بره دکتر به مامان بزرگم نمی گفته که نگران نشه 

تازه اونم بعدش می گفته که اره من اون روز که اینجوری گفتم دکتر بودم مثلا 

و هییییییییچ وقت فراموش نمی کنم که من یک بار و فقط یک بار 

(اوووووف اشکم داره در میاد)

یه چیزی رو بهش گفتم و خاستم به هیچکی نگه 

و فقط و فقط 

خدا شاهده 

پنج دیقه نگذشت که من رفتم دستشویی و برگشتم و به مامان بزرگم گفته بود 

بعدم گفت خب نگران بوده 

و بعدش به دایی م گفت 

و می دونین چیه 

هیچ وقت به بابام نگفت 

و گفت منم نگم 

(وای نفس عمیق بکش نگین)

درحالی که بابام هم خیلییییی نگران بود 

ولی گفت چون من به خاطر همون دایی بی شعورم اینجوری شدم هیچی به بابام نگم

چون یه وقت نیوفته تقصیر خانواده ما 

 

در مورد تهران رفتنم

هی با خودم می گفتم همه چی بد قراره باشه 

چون خیلی در موردش خیال پردازی کرده بودم 

و وقتی اینجوریم خودم می دونم از اون طرف قراره همه چی بد باشه 

ولی حقیقتا هیچ وقت تو منتهی الیه ذهنمم فکر نمی کردم انقدر بد باشه که به این سرعت برگردم 

گفتم دیروز طی آخرین ضربه ای هم که می تونستم بخورم ال سی دی گوشیم شکست؟

 

کاش یه راه سومی هم بود 

یه جای سومی هم داشتم 

پناه می بردم به اونجا 

 

ا پیام داده تو گروه که برای کسیایی که می خوان اپلای و کنن و کمک مالی نیاز دارن بهم بگن 

هیچ وقت ازش خوشم نمیومد 

تی ای آمارمون بود 

جدا از کم کاری های آخر ترمش 

می خواست یه جوری ثابت کنه من خیلی می فهمم 

به هرحال 

یادمه اون موقعا توی توییترش سرک می کشیدم 

داشت اون موقع کارای اپلای شو می کرد 

هرموقع اعصابم از دستش خورد بود دعا می کردم بره گمشه زودتر :)

 

نت خیلی بده 

و این خیلی رو اعصابمه که هیچی رو باز نمی کنه 

 

 

متاسفم ولی حالم بده و این روزا فقط غرغر می نویسم 

دعا کنین برام 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۲ ، ۲۰:۱۳

دارم برمی‌گردم

برای ساعت 5 بلیط دارم 

تا الان فقط مامانم می‌دونه 

که اونم گفت یه وقت یه مشورت نکنی با ما 

خب راه قرض داشتی که بری 

ما که گفتیم نرو 

بابامم بفهمه همینه 

آه 

واقعا کی فکرشو می‌کرد اینجوری تو تهران ازم استقبال بشه که حتی نتونم 5 ساعت تحملش کنم 

​​​​​​

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۱۶:۲۷

وای دارم خفه میشم 

دوست دارم بمیرم 

اینجا به معنی واقعی کلمه سگ دونیه 

تختش انقدرررررررر بده و فنراش در رفته که حتی سطحش صاف نیس 

حتی اون کمدای دووجبی که می‌گفتن هم نداره 

واب کاش می‌شد برگردم ولی نرم خونه 

نرم که هی نزنن تو سرم که بیا ما که گفتیم نرو

از اینجا متفرم

از همه چی متنفرم 

دوست دارم حداقل یه هفته غیب بشم 

دوست دارم بمیرم راحت شم 

اه 

اه 

اه 

خدایا دیگه 

این چه کاریه می‌کنی 

یعنی تو مسجد دانشگاه بهم اسکان می‌دادن صد برابر از اینجا بهتر بود 

وای نمی‌دونم چیکار کنم 

برگردم یا بمونم 

خیلی دوست دارم برگردم 

ولی به خاطر سرکوفتا می‌دونم اونجام حالم بده 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۱۴:۴۱

سلام 

اینو دارم می‌نویسم درحالی که توی قطارم و دارم می‌رم تهران 

در کمال تعجب استرس دارم 

استرس اینکه نکنه کارام پیش نره 

خیلی عجیبه حقیقتا 

البته استرس محیط جدید و آدمای جدیدی که قراره ببینم هم هست 

وای تو رو خدا دعا کنین برام 

 

وای من دیشب فهمیدم که فیلم زن چایکوفسکی اومده 

چرا من خبردار نشده بودم؟؟؟

به هرحال دانلودش کردم 

و دیدم 

و الان قلبم مچاله‌اس

واقعا مچاله 

برای خودش 

برای زنش 

که چقدر بدبخت بودن جفتشون 

هیچ وقت موقع گوش دادن به دریاچه قو انقدر قلبم مچاله نبوده 

آه 

چرا 

آخه این چه کاری بود کردی مرد 

چرا هم خودتو بدبخت کردی هم اون زنو؟

نمی‌دونم شاید منم جای اون زن بودم همینجوری رفتار می‌کردم 

اخخخخخ قلبم 

اخ 

اینکه بخوای و خواسته نشی خیلی سخته 

اینکه بخوای و ازت متنفر باشه تو یه لول دیگه‌اس 

آه 

خود چایکوفسکی هم قبول داشته که اشتباه کرده 

و خب حالا که خود مرحوم قبول داشته ما کی باشیم که قبول نداشته باشیم 

من ریدم دهنت عشقم با این اشتباهت 

 

بلبل جان هم که فیلتر شد 

دست مسئولین درد نکنه که انقدر به فکر مشکلات مردمن 

 

وای ناراحتمممممم 

وای 

هجوم هورمون های زیاد هم هست 

این فیلم غم شیاف کنی هم که بود 

اصن اه 

 

 

 

من ریدم تو این زندگی یعنی 

ریدم که من باید پریود بشم دیروز 

بچه‌هامون نیان دنبالم 

پله برقی مترو انقلاب خراب باشه و منم ساک به این سنگینی داشته باشم (باز حالا خوبه یکی کمکم کرد)

ساکم انقدر سنگین باشه که یه طرفش رو زمین کشیده بشه و عملا چرخش در بره 

کل مدت رو زمین بکشمش و وقتی رسیدم به اون سگ دونی 

زنگ و بزنم و بگه اشتباه اومدین 

بعد پیام بدم به س و بگه کلا آدرس و اشتباه رفتی 

بعدم که کلا آنتن گوشیم بره و سیم‌کارتمو نخونه 

الآنم که این زنیکه جواب نمی‌ده بگه کدوم گورستونی باید برم کپه مرگمو بذارم 

بعدم زنگ زدم مامانم اینا رو تعریف می‌کنم میگه خب تقصیر خودته 

اه 

من ریدم تو این زندگی 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۹

سلام دوباره 

خب 

تصمیم گرفتم قبل از اینکه برم صفحه بقیه رو بخونم که بخوام ناامید بشم از چرت و پرتابی که می‌نویسم 

بیام اول چرت و پرتامو بنویسم :)))

برای فردا آخر شب بلیط دارم و میرم تهران 

بابام هی میگه چرا میری 

الان استراحت کن پروژه‌اتو از مهر شروع کن 

درحالی که می‌ره میاد میگه هنوز خوابی؟ خسته نشدی از اینقدر گوشی بازی؟ نمی‌خوای بری یه جا کار کنی؟

دقیقا منظورش از استراحت اینه که نرم تهران 

حالا من که دارم میرم و خانواده یه جوری فکر می‌کنن که انگار من یه هفته‌ای برمی‌گردم 

ولی فکر نکنم زودتر از یه ماه قصد برگشتن داشته باشم 

س کارای خوابگاهمو انجام داد و توی اون سگ دونی که حتی کمد هم نداره اسکان گرفتم 

امیدوارم هم اتاقی های جدیدم آدمای خوبی باشن 

و کارام توی تهران رو روال پیش بره 

 

داداشم از بلاد کفر برگشته 

و من عاشق این بلاد کفرم لعنتی 

اینجوریه که دوست داشتم یکی از اشراف زاده های پولدار دوره رومانوفا بودم تو سنت‌پترزبورگ 

همه دغدغه‌ام رنگ لباس و مهمونی و از این چرت و پرتا بود 

می‌رفتم اپرا و باله 

می‌رفتم چایکوفسکی رو می‌دیدم عرررررررر 

حالا خلاصه در راستای این هوس هایی که کرده بودم دوباره 

نشستم فصل دوم بریجرتون و دیدم 

شاید بگید که تو که اون همه از فصل اول عنت گرفته بود 

چی شد که فصل دومشو دیدی

و باید گفت که خب دیگه آدم هر از گاهی یه چیز عن و مزخرف دلش می‌خواد دیگه چه میشه کرد :)

ولی حالا خدایییی فصل دومش خیلی بهتر از فصل اولش بود 

اینجوری بود کلا داستان اصلی که خیلی واضح بود چی میشه و اینا که خیلی هم مسخره و مزخرف بود 

و همچنان این مزخرفات گنجوندن زوری سیاه پوستا دارای پست و مقام تو سریال تاریخی تو انگلیس 

چیزی که برام مهم بود پنه‌لوپه بود 

بیشترین حس همزاد پنداری رو باهاش داشتم 

و واقعا تهش ناراحت شدم 

اینمه تا آخر درحاشیه بود 

تلاش کرد برای خودش کسی باشه 

ولی در واقعیت بازم درحاشیه بود 

حالا دیگه اسپویل نمی‌کنم 

ولی خب فعلا مودم دیدن فیلمای آشغاله 

سرچ بلبل جانم خراب شده 

ولی خب حالا یه چیزی پیدا می‌کنم که ببینم 

اینترنت اینجا انقدر بده که حتی یه کلیپ یه دقیقه هم نمیشه از یوتیوب دید حتی با کیفیت افتضاح 

و حتی نمیشه دانلودش کرد 

و تهرانم این خوابگاه کوفتی علاوه بر نداشتن کمد، اینترنت هم نداره

و من همچنان میگم که ان‌شاءالله که خراب شدن اون دانشگاه رو به چشم خودم می‌بینیم 

 

الان که باید برم جمع و جور کنم 

ولی یه دفعه میام اون چیزایی که دفعه قبل می‌خواستم بنویسم و ننوشتم و می‌نویسم

تا بیشتر با مغز مریض من آشنا بشین 

بای

 

​​​​​

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۹:۳۰

 

می‌خواستم یه چیز بلند بالا و بی‌مفهوم بنویسم 

البته غرغر نبود

یه مقدار زیادی خاطره و چیز میز راجع‌به خودم بود 

بعد دیدم چقد بقیه خوب و زیبا می‌نویسن 

چقدر من چرت و پرت می‌نویسم 

ناراحت شدم 

پشیمون شدم از نوشتن

ایش 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۹:۴۰

سلام 

عیدتون با تاخیر مبارک 

من اومدم با غرغرهای همیشگی :/

نمی دونم تو پست قبلی گفتم یا نه 

که استاد مشاورم یه جا معرفی کرده تو تهران که برم اونجا 

و من گفتم بهش که بلیط نیست و نمی تونم بیام فعلا و یه چیز دیگه بهم بگو 

و فقط گفت از راه دور نمیشه کاری کرد :/ 

منم از هفته قبل تا الان دقیقا هییییچ کاری نکردم 

صبح تا شب بازی می کنم 

تا لنگ ظهر می خوابم 

و دوباره ظهر ها می خوابم 

و هیچ کاری نمی کنم 

هم اتاقیام برای تابستون پانسیون گرفتن و این یعنی احتمالا هیچ جوره نمی تونم مهمون هم بشم چند روز 

و اتاقی که گرفتن انقدر کوچیکه م می تونه با شلخته بازیاش یه روزه کل اتاقو پر کنه 

و حتی کمد هم به تعداد افراد نداره 

هرچند اون اتاقی که خود دانشگاه می خواست بده که کلا کمد نداشته گویا 

ولی هرچقدر فکر می کنم می بینیم من همون اتاق بدون کمد و با سوسک رو ترجیح می دم به پانسیون بیرون 

حالا اون مهم نیس فعلا 

مهم اینه که من باید فروردین پوروپوزال می دادم و هنوز ندادم 

و یه استاد راهنما عن دارم 

که ظاهرا اخلاقش خوبه ولی هیچ کاری نمی کنه 

و البته دیگه الان دیره برای عوض کردن استاد 

استاد راهنما ش کاراشو سپرده بود به یکی از دانشجوهای ارشد یا دکتراش 

و مجبورش کرده بود یه هفته ای پوروپوزالشو بنویسه 

با این که ش بعد از من رفته بود با استادش حرف زده بود 

اه 

حتی زبانم نمی خونم 

یعنی خاک برسرم 

همینطور عمرم و دارم میریزم دور 

حالم از وضعیت خودم بهم می خوره 

 

دیروز رفتیم خونه مامانبزرگم اینا 

بعد پسرعموم کلاس 10امه 

به زور رفت تجربی 

بعد هی دیروز مامانم می گفت نه ما گذاشتیم بچه ها هرچی دوست دارن انتخاب کنن 

ما خیلی به نگین گفتیم برو تجربی بعد گفت نه ما هم گفتیم باشه :/

خیلی ناراحت شدما 

خیلی 

نمی گه سر هر خبری راجع به کنکور تجربی میاد هی میگن تو الان نمی تونی شرکت کنی 

هی میگن دوره ای چیزی نیس بری شرکت کنی بری تو بیمارستان کار کنی 

خسته ام 

روانی 

نیاز دارم واقعا یه مدت دغدغه هیچی و نداشته باشم 

یه تابستون واقعی 

 

خب دیگه من برم بمیرم 

بای

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۴

سلام 

اه

خیر سرم گفتم از شنبه‌ای که امروز باشه بعد از دور استراحت بیوفتم دنبال کارام 

پیام استادم و سین زدم و توف 

گفته یه سر برو مرکز موفقیان 

و من کجام الان؟

۱۰۰۰کیلومتر دورتر از مرکز موفقیان 

خب آخه مرد 

سگ تو روحت 

خودت تکلیفمو مشخص کن دیگه 

اه 

حتی بلیط هم نیس برم 

یعنی هست که برم 

چیزی نیس برگردم 

حتی اگه برم هم اونجا جا ندارم 

اصن نمی‌دونم اونجا منو راه میدن یا نه 

توف واقعا 

و الان بیشتر از دو ساعته که الکی گوشی گرفتم دستم و هیچ کاری نمی‌کنم 

اه 

اعصابم خوردههههههههههههه 

حتی یه سایتم ندارن 

آه 

بعد می‌دونین چیه 

مامان دیروز شایدم پریروز رفته بود ام‌آرآی بده 

و بابام اومده میگه 

تو دوره ای چیزی نیس بری یاد بگیری که بری با همین ام‌آرآی یا سونوگرافی و اینا کار کنی 

وای فقط دلم می‌خواد سرمو بگویم به دیوار 

هی بهش می‌گم که چی بشه خب 

​​​​​​وای دلم می‌خواد بمیرمممممممممم 

وای 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۱:۴۳

سلام سلام

 اول از همه 

عیدتون مبارکککککک 

 

خب طبق معمول می‌خوام از اتفاقات این چند وقت بگم 

اومدم خونه 

دیروز رسیدیم 

حالا چند روز بریم عقب‌تر 

 

اختلاف ساعت زندگیم با بقیه اتاق دیگه خیلی زیاد شده بود و واقعا تحملش داشت سخت و سخت‌تر می‌شد 

خوشحالم اومدم خونه 

استاد مشاورم گفت این هفته نمیاد دانشگاه و منم بی‌خیال حضوری دیدنش شدم و تو تلگرام ازش پرسیدم ولی چهار روزه که جواب‌شو سین نزدم :/

چون باید از رو خیال آسوده نگاه کنم پیامشو ولی این چند روز خیلی سرم شلوغ بوده 

پروژه کوفتی یکی از درسا رو انجام دادم و بقیه کارای عملیش که برای هفته بعده انداختم گردن هم‌گروهیم چون همه کارای تئوریشو من کردم 

داداشم داره می‌ره کشور دوست و برادر و کمونیست روسیه 

رفته بودم می‌گشتم براش روبل پیدا کنم 

مامانم میگه تو اینجا تو خونه از گرسنگی بمیری نمی‌ری بیرون بعد اونجا میری صرافی و از اینور به اونور 

دیگه منم بلیط گیرم نیومد که برگردم خونه 

مامان بابام اومدم تهران 

داداشمم اومد تهران که بره 

دیگه جمع و جور کردیم که بره 

اصلا هم حسادت نمی‌کنم که رفته حیح 

رفته بودم برنامه‌های پیش‌رو سالن مارینسکی رو می‌دیدم ⁦:')

یکی نیس بگه تو همینجا تالار وحدت و ندیدی کجا می‌خوای بری هق

خلاصه اون دو هفته‌ای رفته ولی اصن موقع رفتنش یه جوری دلم گرفته بودا 

هییییچ وقت تا حالا به مسیر فرودگاه به این دید نگاه نکرده بودم 

این پادکست (لینک ساندکلود) هی پلی می‌شد تو مغزم از همون عصری 

واقعا نمی‌دونم چرا ولی همه‌ی پروازای خروجی ساعت ۵ صبحه 

اون بوی گند اون مسیر هیچ وقت آنقدر برام گند نبوده 

واقعا عجیبه که با چهار نفر می‌ری ولی با سه نفر برمی‌گردی 

حالا من همینجوری سه ماه سه ماه نمی‌دیدمش 

ولی اینجوری یه جوری بود 

اره دیگه 

خلاصه که 

نمره‌هام داره میاد 

برای دومین بار توی پاس کردن مخابرات شکست خوردم 

آه 

ولی بقیه نمره‌هام خوبه 

با این حال اون یه تنه گند زده به معدلم :(

همینا یادم میاد دیگه 

برم ناهار 

بازم عیدتون مبارک :*

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۲ ، ۱۴:۲۳