جر وا جر شدن
خب در حال حاضر پاچیدهام
خب اول اون چیزای هفته قبل که تعریف نکرده بودم ولی یه جا نوشته بودم و بگم
این یه هفته رو هم بنویسم دیگه میرسم به زمان حال
آقا ما چهارشنبه امتحان دادیم و شب بلیط داشتم که برم خونه
بعد دیدم یه خبر از ما نمیگیرن این خانواده که تو زندهای مردهای امتحان خوب بود چی بود
شب زنگ زدم مامانم جواب نداد
زنگ زدم خونه هیچکی برنداشت
زنگ زدم بابام برداشت و به طرز ناشیانهای دروغ گفت
گفت اومدیم بیرون، اومدیم پیادهروی، مامان گوشیشو خونه جا گذاشته
بعد گفتم خب الان کجاس
که گفت دستشویی :/
دیگه اینو که گفت مطمئنم شدم داره دروغ میگه ولی چیزی به روش نیاوردم دیگه
فکر میکردم چون مامانم باید چند روز مایعات میخورده زیادی فشارش اومده پایین رفتن سرم زدن مثلا زیر سرمه
دیگه صبح رسیدم مشهد اومد دنبالم
رفتیم بیمارستان دیدم زارت
عملش افتاده بوده جلو و به من هیچی نگفتن
دیروزم تو ریکاوری بوده که زنگ زدم
خداروشکر زود خوب شد و همون یه شب بیشتر نگهش نداشتن و همون شب که رسیدم دیگه مرخص شد
بعد دو سه روز هم دیگه تقریبا تا حد خوبی سرپا شده بود
بازم خداروشکر
این وسط به داداشم هم نگفته بودیم
ولی ییهو خودش بیخبر چهارشنبه صبح اومد مشهد
دیگه بابام رفت سرکار
منم الان تو راه برگشت به تهرانم
داداشم هست باز مامانمو تا دکتر ببره
یه چیزی که این وسط هی به ذهنم میرسید
که اگه من برم
حالا اینقدرم میگم تهش هیچجا نمیرم
ما این مدلیم که اگه یکی راه دور باشه بهش خبر بد نمیدیم
میگیم میخواد چیکار کنه خب
به خاطر همین مثلا وقتی دزد خونهمونو زده بود تا یه ماه بعد که من اومدم خونه اصن خبر نداشتم
یا مثلاً الان اگه داداشم نمیومد شانسی خونه خبردار نمیشد
به این فکر میکنم که اگه من نباشم ممکنه هزار و یک جور اتفاق بیوفته ولی بهم نگن
هعی
رئیس قطاری که باهاش میومد مشهد خیلی مهربون بود
همکوپهایام هم خوب و مهربون بودن
ولی الان
سرمو دارن میخورن اینجا
یه مشت بچه زر زرو هستن که خیلی گاون
مامانشون هم مثه خودشون
یه خانواده دیگه هم هستن مثه همونا
با همه دعوا دارن انگار ارث باباشونو خوردن
خب دیگه رسیدیم به زمان حال :/
اقا صبح ساعت ۱۰ این استاد ما پیام داد که
من فردا با اون استاد اصلیه جلسه دارم که موضوعاتونو بهش بگم تو یه گزارش بفرس ببینم چیکار کردی
وای دیگه منم استرس گرفتم اومدم خوابیدم
سلف هم امروز چون در آستانه روز دانشجوییم نوشابه داد با ماست :)))
حالا دیگه من یه چندتا مقاله هم خدایی پیدا کرده بودم که بخونما
ولی چون نمیفهمیدمشون هی نمیخوندمشون
دیگه افتادم تو فشار
پاره شدم
نزدیک پریودیم هم هست
خود به خود خستهامه
تهش شد دو صفحه
و از اون مقالههایی که از قبل پیدا کردم بودم به جز یکیش
بقیهشو هیچیییی نفهمیدم
تهشم به خود استاد گفتم که من اینو نمیفهمم بیا همون قبلی بهتره به خدا
ولی نمیدونم بقیه چقدر بیخیالن
یعنی نه استاد دارن نه هیچی
تا فروردین هم باید دفاع کنن
شایدم نمیگن چیکار کردن نمیدونم واقعا
اها چهارشنبه هم میخواستیم عکس فارغ التحصیلی بگیریم
فقط عکسا حتی جشنم نه
که رئیس دانشکده گفتن غلط میکنین و خلاصه که حتی یه عکس فارغ التحصیلی هم نخواهیم داشت
واقعا این دانشگاه فوقالعادهاس
فردا صبح هم اگه بشه
و حال داشته باشم و قسمت باشه میخوایم بریم کاخ مرمر
همینا دیگه دارم بیهوش میشم
سلام.
یعنی چی؟ چرا نمیذارن عکس بگیرین؟ من جای تو عصبانی شدم واقعا که. همه ی دانشگاه ها بعد لیسانس یه جشن فارغ التحصیلی دارن خب.