حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

بعد از مدتها دوباره من

جمعه, ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۰۸ ب.ظ

اره دیگه

خیلی وقت بود ننوشته بودم 

سلام :)

البته دو سه روز پیش یه چیزی نوشتم 

که همون وسطش تصمیم گرفتم ارشیوش کنم تا کسی نخونتش 

تو همون حسادت ورزیدم به یه وبلاگی که اگه جای من بود اون متن و منتشر می‌کرد 

چون خیلی راحت‌تره با وبلاگش نسبت به من 

و خوشبحالش 

البته فک کنم منم اولاش همونقدر رها بودم 

ولی الان انگار یکم اونجوری نیستم 

حالا 

شاید یه روزی که دلم دوباره گرفته بودم و همون‌جوری بودم منتشرش کردم 

 

 

بابای غ از شیراز اومده و کلی چیز میز آورده 

من جمله یه کارتن انار شیراز 

جای شما خالی 

یه سالاد انار و گل کلم درست کردیم خوردیم مزه بهشت می‌داد 

 

 

پوروپزال هم تا یه جای خوبی به نظرم نوشتم و این هفته حتمااااا میرم با استادم حرف می‌زنم و بهش نشون میدم 

قول میدم 

 

 

یه خانومه‌ای گویا تو اینستا معروف شده به اسم مامان گلی 

که یه بلالیه و خیره و اینا 

خلاصه دیشب رفتیم اونجا 

حالا دستش بابت کارای خیرش درد نکنه 

ولی هم گرون می‌داد 

و خیلی خوب نبود 

و چون معروف شده کلی آدم میان و خیلی هم معطل میشی 

حالا برای یه بار دیدن بد نبود دیگه 

ولی آقا یه بلالی هست سر مظفر از سمت انقلاب 

اقا این هم سسش خیلی خوبه 

هم خیلی سریعه 

هم مفتهههههههه 

هم خوشمزه و کلا اصن خیلی خوب 

اره دیگه من تبلیغ اونو می‌کنم به جاش

دونه بیست ‌‌و پنج میده و سس فرانسوی و چدارش خیلی خوشمزه‌اس 

سس تمشک و آلو هم داره که من خیلی دوست ندارم ولی اونم خیلی خوشمزه ‌‌‌‌‌‌اس

برین بخورین :)))

 

 

تئاتر پدر هم رفتیم 

دوستام خیلی گریه کردن 

ولی من تهش فقط از گریه اونا گریه‌ام گرفت 

درمل به نظرم بازی رضا کیانیان خیلی خوب بود 

و بقیه همه چیز معمولی بود 

بازی اون خانوم خارجیه هم اونقدرا بد نبود 

 

 

ما رو از خوابگاه قبلی که بیرون کردن 

بعد انگار آه ما گرفتشون و کلی مشکل پیدا کرد خوابگاه 

از ساس و بید و قطعی آب هرشبی و کثافت و کلا همه چی 

بعد الان چند وقته یه دعوای خیلی جدی میشه تو گروه خوابگاه هر از گاهی سر اینکه یه عده هی به گربه‌ها غذا میدن 

اونام پررو شدن میان تو سالن همکف 

 کلا هم با پیشت و اینا نمیرن 

بعد هی یه عده میان میگن ما می‌ترسیم از گربه 

یه عده دیگه میان میگن شما مریضین می‌خواین همه گربه‌ها رو بکشین :)))

اره دیگه خلاصه انقدرررررررر عنم می‌گیره از اینایی که یه جوری عاشق حیوونان و در عوض یک دهمش به بچه آدمیزاد اهمیت نمیدن که حد نداره 

مثالشم همین م هستش 

اینجوری که واقعا برام سواله که مثلا تو خیابون هرگربه‌ای می‌بینه راه میوفته و دنبالش کلی نازش می‌کنه 

بعد از کنار بچه‌های کار تو خیابون بدون توجه رد میشه 

حتی یه بار خودشم گفت که دلم برای اونا بیشتر می‌سوزه 

و واقعا عنم می‌گیره از این 

بعد همین آدم یه بار می‌گفت واااای اصن همه‌ی محیط زیست ایران و نابود کردن و فلان 

بعد رفته بودیم پارک تخمه می‌خورد می‌ریخت رو چمنا 

اصن عقل این آدما

 

 

 آقا من خیلی اهل بازی کامپیوتری و اینا نیستم 

ولی نشستم موزیک ویدئوهای LoLها رو دیدم 

چقد بعضیاشون خوبن 

خفن 

انیمیشن قوییییییی 

 

 

دیدن طلسم شدگان با دوبله سورن بهتون پیشنهاد می‌کنم 

 

 

دوتا از دوستام ترم قبل می‌رفتن کلاس خیاطی دانشگاه 

این ترم هم دوتا دیگه از دوستام دارن میرن

بعد سه عدد دانشجوی ترم آخر مادر دانشگاه ‌‌‌‌‌های صنعتی کشور پشت در کلاس بیورباتیک واستاده بودیم راجع‌به الگوی دامن و شلوار و قیمت پارچه و جواهر دوزی و... حرف می‌زدیم 

صحنه نابی بود واقعا 

 

 

ع و  اون روز دیدم داشت می‌گفت فلانی و فلانی دارن کاراشونو می‌کنن که برن 

فلانی و فلانی ۳۰تومن دارن میدن برن استانبول ایلتس بدن 

بعد من 

خاک بر سرم 

مثل همیشه 

 

 

اها 

دارم تمرین هم تصحیح می‌کنم این روزا 

وارم قبل چون ارشد بودن بچه‌ها تعدادشون ۲۰تا اینا بود 

بعد این ترم ۴۰تااان 

تموم نمیشن اصن هرچی صحیح می‌کنم  ⁦:'(⁩

 

 

زن عموی بابام هم مرد 

راحت شد دیگه بنده خدا 

این دو سه ماه آخر بدجوری مریض و افتاده بود 

بعد حالا خدابیامرز وصیت کرده انزلی خاکش کنن 

وصیت سختی بوده 

ولی دیگه دارن انجام میدنش دیگه 

 

 

همینا دیگه 

من برم یکم دیگه تمرین صحیح کنم 

هوا سرد شده مراقب باشین سرما نخورین :*

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۱۲

نظرات  (۳)

کلاسا رو گفتی، خاطراتم زنده شد. منم تو امیرکبیر کلاس چرم دوزی و قالی بافی رفتم :)

خوش میگذشت.

پاسخ:
آخی :)
برای ما خوابگاهیا سخته بخوایم از این کلاسا بریم چون هیچی نداریم وگرنه منم دوست داشتم خیاطی برم 

اتفاقا منم خوابگاهی بودم، ولی اره خیاطی رو نمیشه رفت چون چرخ میخواد ولی بقیه کلاسا اوکی بود، چون وسیله رو می‌خریدن همونجا استفاده میکردیم فقط.

پاسخ:
اره حالا چرخ هم دارن اونجا یکی دوتا. ولی اینکه بخوام پارچه بخرم و اینا چون هیچی سر در نمیارم و اصن نمی‌دونم کجا برم سخته دیگه. منم تنبلم البته :)

احتمالا تصورش از اینکه پوست تخمه‌ها رو میریخت رو چمنا این بوده که اینا کود میشن اسیبی نمیرسونن:))))).

یه مدت طولانی‌ای دلم بلال میخواد :/ قسمت نمیشه بخورم *بغض

پاسخ:
دیگه لابد دیگه :////
وای حتمااااااااا اگه می‌تونین برین همینجایی که گفتم (اون یکی سر برادران مظفر)
جاتون خالی ما دوباره دیشب رفتیم و اولش بلالایی که بهمون داد یکم (فقط یکم) کوچیک بود 
بعد دیگه ما خوردیم داشتیم می‌رفتیم صدامون کرد دو سه تا بلال دیگه داد بهمون 
گفت بلالای شما همشون کوچیک بود این چندتا رو اضافه بگیرین راضی باشین از من ⁦⁦:')
حالا انگار چقدر پول می‌گیره بنده خدا 
خلاصه که خیلی آدم خوبیه برید ازش بلال بخرین :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی