حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

نمی‌دونم چه عنوانی بذارم

سه شنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۱، ۱۲:۴۷ ق.ظ

قبلش می‌خواستم بیام یکم چیزای دورتر از فضای این روزا بذارم 

بگم با همه مزخرفات خوابگاه اگه الان اینجا نبودم نمی‌دونستم تو خونه چجوری می‌تونستم طاقت بیارم 

بگم که امروز رفتیم یه تعداد عکس خز و خیل چاپ کردیم بزنیم به در و دیوار اتاق 

اینم چاپ کردیم بزنیم به در اتاقمون 

 

 

حتی با فوتوشاپ اون تتوی رو دستشو درآوردیم که بشه شماره اتاقمون 

بگم شیرمرغ بازی کردیم و کلی خوش گذشت 

بگم قراره بریم باغ کتاب چون به مناسبت هفته نوجوان کلی برنامه باحال گذاشته و شما هم برین

 

ولی قبلش یه فایلی رو باز کردم 

توش صدای امیرحسین بود 

خودم این حرفاشو از نزدیک بودم شنیده بودم 

ولی دوباره شنیدم و بغض کردم 

می‌گفت بچه‌ها بیاین حرف بزنیم پنج تا نماینده از طرفمون حرف بزنن

همه بچه‌ها وسط حرفش می‌پریدند که نههههه 

ما نماینده نداریم 

نماینده انتخاب کنیم که تعلیق شه دستگیر شه ممنوع‌الورود شه 

و امیرحسین می‌گفت بچه‌ها 

حاج آقا خودشون تضمییییین می‌کنن که اتفاقی نیوفته برای این افراد 

چندبار تکرار کرد 

خودش شد نماینده و حرف زد 

خودش کسی بود که حاضر شد ماسک شو بده پایین و چهره‌ش معلوم بشه ولی صداش به همه برسه که بگه توروخدا فحش ندین 

به صبح نرسیده بود با تضمین حاج آقا دم خونه‌شون دستگیر شده بود 

حتی خوابگاه هم نمونده بود 

کوبیده بود رفته بود خونه‌شون و اونجا دستگیر شده بود 

بازپرس پ گفته بود انقد کتکش زدیم 

مامانشم خودشو انداخته روش که نبریمش اونم زدیم 

و ما دلمون خوش کردیم به اینکه اینم مثه بقیه حرفای بازپرسه بلوف بوده برای ترسوندن پ و اعتراف گرفتن 

 

دلم کبابه براش 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۱۷

نظرات  (۵)

۱۷ آبان ۰۱ ، ۰۱:۵۷ شاگرد بنّا

😂😂😂

۱۷ آبان ۰۱ ، ۲۱:۵۵ ماه توت‌فرنگی

ازاد نشد یعنی؟ 

پاسخ:
فعلا که نه 

عکس سمی اتاقتونو خیلی پسندیدم وای XDD

تضمین حاج آقا چه شتیه؟ بچه مردمو بردن:|

پاسخ:
نفرمایین. سم چیه ایشون سلطانن =))

تضمین کردن بودن نماینده‌ها اتفاقی براشون نیوفته 
الانم نامه دادن که این بی‌گناهه 
ولی ولش نمی‌کنن :(

XXDDD

اونا انقدر..... هستن که حرف کسی براشون مهم نی تضمین کیلو چنده. کاش اعتماد نمیکردین

پاسخ:
نمی‌دونم واقعا. شرایط یه جوری بود که اصن چاره‌ای نداشتیم 
تازه تهش با پادرمیونی همین حاج‌آقاعه از دانشگاه رفتیم بیرون وگرنه همونجا تو دانشگاه همه رو می‌گرفتن 

😪😪😪😪

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی