که ما حالمون بده ...
امروز تو دانشگاه درحالی که داشتم گریه میکردم دونفر ازم پرسیدن حالت خوبه؟
و گفتم اره خوبم
دروغ گفتم
سرکلاس نشسته بودم و استاد داشت درس میداد
و اشکای من ناخودآگاه میومد
تو سلف نشسته بودم که غذا بخورم
و اشکام ناخودآگاه میومد
چشای پرخون و اشک ثمین وقتی دیروز ذوقی عکس آرمین و از دستش کشید میومد جلوی چشام
و اشکام ناخودآگاه میومدن
حرفای اون دختره که دیروز گریه میکرد و میگفت چرا عکساشونو پاره میکنین مگه ما چیکارتون کردیم میومد جلوی چشام
و اشکام ناخودآگاه میومدن
هی تو مغزم پلی میشد
«گیرم جهان یک وطنه با مرزهای الکی/ رفیق و خانواده رو چجور میشه ول کنم
گیرم که تنهایی من از هر چی مرز رد بشه/ جمع گلوله خورده رو چجور میشه ول کنم »
و اشکام ناخودآگاه میومدن
هی پلی میشد
«رو آخرین دیوار این کشور نوشتم/من وقت کم دارم واسه بوسیدن تو / تو وقت کم داری واسه بوسیدن من
رو آخرین دیوار این کشور نوشتم/ما عمرمون کوتاهه مثه خنده تو/ ما عمرمون کوتاهه مثه دامن من»
و اشکام ناخودآگاه میومدن
احوالمون بده / اقبالمون بده / حالمون بده