حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

یکم روزمره

دوشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۰۸ ق.ظ

خب یکم روزمره بنویسم 

 

زهرا یه هفته بود می گفت قراره یه خبری بدن بهم که اگه خوب باشه همه رو شام میدم 

بعد هی نمی گفت چه خبری

ما هم هی حدس می زدیم که اینه اونه می گفت نه 

دروغ می گفت البته درست حدس زده بودیم ولی برای اینکه لو نره گفته بود نه 

خلاصه دیگه دیشب شد یه هفته 

و خبر این بود که نمایشنامه ای که نوشته قبول شده و قراره توی شهر خودشون اجراش کنن 

و فعلا بازیگر مردش اوکی شده و بازیگر زنه قطعی نیس و خلاصه 

دیشب شام مهمون بودیم 

ولی جدا از اون خیلییی خوشحال شدم براش 

چون اگه نمی شد خیلی می خورد تو پرش 

مخصوصا که به ما ها هم مثلا تا یه حدی گفته بود که منتظره و اینا 

شام هم خیلی چسبید *.*

جایی که رفتیم زیادی خارجونکی بود 

نشسته بودیم دوساعت کل منو رو سرچ می کردیم ببینیم چی داره تو غذاها 

 

پنجشنبه هم رفتیم باغ کتاب 

به جز قسمتای اعصاب خوردیش که در آخر کل ماجرا رو تحت تاثیر قرار داد 

و از پنج نفرمون دو نفر با چشم گریون برگشتن 

قسمت بوردگیماش خیلی خوب بود 

 

**این کاربر داره خیلی سعی می کنه که هیچ چیز غصه دار و سیاسی در این پست نگوید و فقط روزمره بنویسد 

 

خونه مون رو دادیم اجاره 

و داشتم فکر می کردم این اولین سالیه که تو این 11-12 سالی که اومدیم مشهد قرار نیس شکوفه دادن درخت زردآلومونو ببینم 

تگرگ زدن و ریختن گلای باغچه رو ببینم 

من که فعلا تهرانم 

ولی این روزا بابام برای اولین بار طی 53 سال عمرش داره توی آپارتمان زندگی می کنه 

امیدوارم سختش نباشه

 

همینا دیگه  :)

 

** عکس: باغچه مون و اون تگرگا و گل ریختنا که دیگه نمی بینم 

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۲۳

نظرات  (۱)

چقدر قشنگه *ــ*

پاسخ:
خیلی *.*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی