حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

خب امروز با بچه هامون رفتم بیرون 

خیلی دودل بودم که برم یا نرم 

چون هم مهدیه نبود هم دیروز تازه پریود شده بودم سختم بود 

ولی دیگه هی گفتن برو برو 

یکم سوشالایز (socialize) کن 

خلاصه رفتم 

خوب بود بد نبود 

یعنی چون مافیا بازی کردیم خوب نبود 

واقعا تو مافیا خوب نیستم و ازش خوشم نمیاد 

ولی بازی برای جمعیت بالا فقط همینو داشت 

و خب این قسمتش خوب نبود 

ولی کلا اینکه رفتیم با بچه‌ها خوب بود 

تهش موقع خداحافظی خیلی سیگار کشیدن 

و کل هیکلم بو گرفته 

و پالتوم حالا نه تنها یه دکمه‌اش پریروز تو دانشگاه افتاد و گم شد 

حالا بوی سگ سیگار هم میده 

یکی که توقع نداشتمم سیگاری درومد و خیلی ناراحتم کرد :(

 

 

یکم دیگه هم از این چند وقت که نبودم تعریف کنم 

رفتم مشهد خونمون و چهار روزه دوکیلو و نیم چاق شدم =))

خیلی خوش گذشت و چون گفتن خیلی لاغر شدی منم جبران کردم :)

خیلی هم پشیمون نشدم که روز دانشجو دانشگاه نبودم 

اون چیزی که فکرشو می‌کردم نشده بود 

بعد یه خرواااااار تمرین و کار دارم و دیگه واقعا توانایی انجامشونو ندارم بس که خسته شدم 

نمره‌های میانترمم خیلی بده 

و درسای ترم بعدمم خیلی خیلی بده 

کاش مراکش سوم بشه حداقل 

خیلی شیرینه برسی به چیزی که حتی فکرشم نمی‌کردی 

شب چله تهرانم و مامانم مشهد تنهاس 

خواب علیرضا رو دیدم چند شب پیش 

خوابم خوب نبود 

ازاد نشده بود 

فرار کرده بود و اومده بود دانشگاه

و طی یکی دودیقه دانشگاه پر مامور شد با اسلحه 

دیگه بیدار شدم 

خیلییییییییییی ناراحت شدم کامفیروزی رو گرفتن 

حس کردم یه سنگر پناه و از دست دادم 

 

 

همینا 

:):

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۱ ، ۲۱:۴۴

خوشحالم اومدم خونه 

بعد دو ماه 

ولی کاش فردا دانشگاه بودم 

چون اینجوری دق می‌کنم فردا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۱ ، ۰۱:۴۸

فردا امتحان دارم 

و حجمش خیلی خیلی زیاده 

حداقل 600تا اسلایده 

و اگه تموم کنمشون بازم نمی‌تونم جواب سوالا رو بدم 

چون سوالاش مفهومیه 

و الان خسته شدم انقد که خوندم 

و هیچی بلد نیستم 

و خوابمم نمیاد که الان بخوابم صبح زود بیدار شم 

فک کنم تصمیم دارم بیوفتمش

چون کلا ۱۴ واحد دارم و اینم سه واحدیه و نمی‌تونم حذف کنم :(

​​​​​​

تو اتاق داره درنای منقرض شروین پلی میشه 

قشنگه 

و غمگین 

دوست داشتین گوشش کنین 

​​​​​​

دیروز رفته بودم خونه یکی از فامیلامون 

چون خیلی اصرار می‌کرد بیا رفتم 

دلم خالی شد یکم 

کلی از این مدت تعریف کردم براش 

خانواده گوگولی دارن 

فقط دخترشون تو سن بلوغه و با داداشش که کوچیک‌تره هی دعوا می‌کنن 

پسرشون هم خیلی بدغذاس 

ولی درکل قشنگ بودن :)

 

دوشنبه گفتم برم مشهد خونه‌مون 

ولی بلیط نگرفتم هنوز 

موندم قطار بگیرم یا وایستم هواپیما لحظه آخری ببینم ارزون گیرم میاد یا نه

و می‌ترسم قطار هم دیگه گیرم نیاد 

خیلی خسته ام 

کاش بشه برم 

 

دلم یکم خواب بدون کوک کردن ساعت می‌خواد 

 

آه 

از اون طرف می‌ترسم برم خونه مون 

اینجا واسه ۱۶ آذر یه اتفاق هیجان‌انگیز بیوفته من از دستش بدم 

مثلا اگه شانس منه 

رئیسی که گفتن قراره بره یه دانشگاهی زارت پا میشه میاد اینجا 

 

کاش می‌شد از روی فردا پرش زد مستقیم رفت پس‌فردا 

هعی 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۱ ، ۲۳:۳۲

دیگه واقعا نمی دونم عنوان چی بذارم :/

 

چند روز پیشا یه پیامی دیدم که یکی داوطلب می خواد برای ثبت emg و mmg 

منم پیام دادم و دیشب بهم جواب داد که اگه می تونی امروز بیا 

امروز صبح رفتم و دیدم زارت 

اتاق منفورترین انسان دانشکده و کسی که من ازش متنفررررررم و آدرس داده 

دیگه به خاطر همین در نزدم

پیام دادم جلو درم 

در و باز کردم دیدم خود اون استاد نکبت حضور نداره 

چون دستگاه مال اون بوده گفته بیا بشین تو اتاقم اینجا ثبت بگیر 

یکم صحبت کردیم 

از این شروع شد که گفت الان شما سر کلاس میرین و من گفتم نه 

داشت می گفت به نظرم بیهوده اس 

و داشتم بحث می کردم که نه خیلی هم تاثیر داره و رو دانشگاه فشاره و این حرفا 

بعد بحث استادا شد 

و از جملهههههه همین استادی که از متنفرم 

گفتم خیلی ازش بدم میاد و داشت سعی می کرد که بگه نه اونقدرا هم بد نیست 

بیرون اینجا من باهاش در ارتباطم و بد نیست و اینا و گفت تو چرا ازش بدت میاد 

همه زجرایی که ترم سه از دستش کشیدم جلوم مرور شد 

مجازی بود کلاسا و یه روز به یکی گفت میکروفونتو باز کن 

و اون شخص گفت من میکروفون ندارم 

خب خیلیا هستن که اینو میگن که از زیر درس در برن

ولی تو یه درصد هم درنظر بگیر که شاید واقعا نداشته باشه 

خود من کل ترم دو نرفتم سرکلاس معادلات چون میکروفون نداشتم 

کامپیوترمون میکروفون نداشت و من لپ تاپ نداشتم و با گوشی هم نمی شد وارد کلاس شد اون موقع 

و خب اصن اوکی می تونی بگی که خب حتما برای جلسه بعد یه میکروفون تهیه کن من می خوام ازت درس بپرسم 

و فکر می کنید این بشر عوضی چی گفت

گفت "یه میکروفون هم نداری؟ برو کمیته امداد بگو بهت میکروفون بدن"

این جمله رو به من نگفت

ولی من همونجا و بعد اون و حتی همین الان وقتی می خوام این قضیه رو تعریف کنم 

از شدت بد بودن این حرف گریه ام می گیره 

آخه چقدررررر یه آدم می تونه بی شعور باشه 

بعد خیلی سعی داشت بگه عیب نداره و اینا 

یه استاد دیگه یه روز من تو دفترش بودم جلوی چندتا دیگه از بچه ها سرم داد زده و من خیلی بهم برخورده 

سر همون قضیه خیلی ازش بدم میاد

با اینکه بعدش از معذرت خواهی کرده ولی من دلم باهاش صاف نشده 

و من اینجوری بودم که خب اوکی اون حداقل شعور عذرخواهی رو داشته 

ولی این مرتیکه چی 

و همینطور های های اشکام میومد 

بعد موقع ثبت گرفتن هم هی مرور می شد تو ذهنم که چقدر یه آدم می تونه بی شعور باشه 

و بازم اشکام میومد 

 

با هم اتاقیام مشکل دارم 

ولی هیچی نمی گم 

و فقط سکوت می کنم 

چون حتی توانایی بحث کردن هم ندارن 

و همون اول دعوا رو شروع می کنن 

و دوتاشون به طور مشخص و جدا و با شدت فرااااوااااان رو مخمن 

که همونطور که قبلا هم گفتم 

از اینان که راه میرن و دستور میدن که خاک تو سر این و خاک تو سر اون 

و خیلی رو اعصابم میرن

و واقعا بعضی جاها به کمک هندسفری تحمل می کنم 

 

چقدر از بردن ژاپن از آلمان خوشحال شدم 

دلیلشم اینه که از آلمان بدم میاد :)

اونم سر اون بازی برزیل که 7 تا زد بهشون 

هیچ وقت بابت اون تحقیر نمی بخشمشون 

بعد به جز اون از نویر و مولر هم بدم میاد همینجوری بی دلیل

همیشهههه برام سوال بوده که این فیفا چجوری رده بندی می کنه که ما بالاتر از ژاپنیم همیشه 

درحالیکه واقعااااا بازی ژاپن خیلیییی بهتره از ایران 

 

بعد این روزا امتحانای دروس سرویس دانشگاه داره برگزار میشه 

و یه عده از این جدیدا دارن نمیرن امتحان بدن 

و نگرانشونم 

چون تجربه سال 98 و دارم 

و امیدوارم براشون مشکلی پیش نیاد 

 

این روزا سرود زن و سرود زندگی مهدی یراحی رو زیاد می شنوم 

و یا آهنگ های قدیمیش میوفتم 

یاد منو رها کن 

اونجا که میگه 

"اگر این بهارم برنگردی خونه 

دیگه چیزی از من یادت نمی مونه" 

یا هوای تو که توش میگه 

"به هوای خونه بیا"

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۱ ، ۲۰:۴۸

چیزی که این روزا خیلی از ذهنم می‌گذره 

اینه که هرکسی چقدر حاضره هزینه بده این روزا 

دلیل عمده‌اش هم اینه که هم‌اتاقیای گرامی نشستن هی دستور میدن که وای چرا فلانی این کار و کرد و فلانی اون کارو 

مثلا راجع‌به تیم فوتبال 

چند درصد ما حاضریم تو این شرایط، یه چیزی که مدت زیادیه داشتیم براش تلاش می‌کردیم و ممکنه همین یه بار شانس اتفاق افتادنشو داشته باشیم و با علم به اینکه اگه ما نباشیم خب یه عده دیگه به جای ما میان، و رها کنیم؟؟؟ 

یه آنلاین شاپ بود از روز اول اعتصاب کرده بود و مدام استوری‌های حمایتی می‌ذاشت ولی حدود یه هفته پیش یه پیام گذاشت گفت ببخشید که دیگه در توانم نیست هرکی با هر قیمتی که دوست داره بیاد اینا رو بخره 

چند درصد اینایی که کشته شدن فکر می‌کردن قراره هزینه رو با جونشون بدن 

چندتاشون ته فکرشون به این می‌رسیده که کارشون به اینجا می‌رسه 

اینکه یه هم‌اتاقی رو مخ داری که تیپیکال یه آدم بی‌شعور توییتره و هر جایی رو می‌بینه بازه میگه ای مزدورا 

اما از اون طرف میانترماشو می‌ره میده و در همین حد هم خودش هزینه نمیده 

باعث میشه به اینا فکر کنی 

تو این مدت هر اعتراض و اعتصابی که بوده تلاشم این بوده که نخوام روی بقیه هزینه‌ای بذارم 

دوستی‌مو با پای ثابت همه کلاسا حفظ کردم و مشکلی هم باهاش ندارم درحالی که بقیه به اونا فحش میدن

احمدی می‌گفت شماها هییییچ هزینه‌ای دارین نمی‌دین (که با این خیلی مخالفم و خودشم می‌دونست داره چرت میگه) 

ولی بعدش گفت برین ببینین چند نفر حاضرن کارشون به حذف ترم برسه و اونجوری هزینه بدن (خب اینجاشو قبول دارم)

البته تو پرانتز هم بگم که بعدش گفت که خب برین تو مسجد بشینین اعتصاب غذا کنین یه هفته که به نظرم این گزینه خیلی خیلی استقبال بیشتری ازش میشه نسبت به حذف ترم 

خب حالا از پرانتز بیایم بیرون

داشتم می‌گفتم که 

من نمی‌دونم چقدر حاضرم هزینه بدم 

من می‌ترسم 

نگاه می‌کنم به امیرحسین که کارای اپلایشم درست شده بوده ولی الان ۱۸ روزه تو زندانه 

میگم من حاضرم این هزینه رو بدم؟

من به این اعتقاد دارم که سفر چرا بمان و پس بگیر؟

من حاضرم تا کجا پیش برم؟

نمی‌دونم

فیلم مادر کیان و می‌دیدم امروز 

رها بود چون چیزی برای از دست دادن نداشت 

هنوز به اون بی‌همه‌چیزی (به معنای واقعی کلمه نه به معنای بد) نرسیدم که بخوام رها باشم 

و این وابستگی‌ها آدمو می‌ترسونه 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۱ ، ۲۰:۰۰

خب یکم روزمره بنویسم 

 

زهرا یه هفته بود می گفت قراره یه خبری بدن بهم که اگه خوب باشه همه رو شام میدم 

بعد هی نمی گفت چه خبری

ما هم هی حدس می زدیم که اینه اونه می گفت نه 

دروغ می گفت البته درست حدس زده بودیم ولی برای اینکه لو نره گفته بود نه 

خلاصه دیگه دیشب شد یه هفته 

و خبر این بود که نمایشنامه ای که نوشته قبول شده و قراره توی شهر خودشون اجراش کنن 

و فعلا بازیگر مردش اوکی شده و بازیگر زنه قطعی نیس و خلاصه 

دیشب شام مهمون بودیم 

ولی جدا از اون خیلییی خوشحال شدم براش 

چون اگه نمی شد خیلی می خورد تو پرش 

مخصوصا که به ما ها هم مثلا تا یه حدی گفته بود که منتظره و اینا 

شام هم خیلی چسبید *.*

جایی که رفتیم زیادی خارجونکی بود 

نشسته بودیم دوساعت کل منو رو سرچ می کردیم ببینیم چی داره تو غذاها 

 

پنجشنبه هم رفتیم باغ کتاب 

به جز قسمتای اعصاب خوردیش که در آخر کل ماجرا رو تحت تاثیر قرار داد 

و از پنج نفرمون دو نفر با چشم گریون برگشتن 

قسمت بوردگیماش خیلی خوب بود 

 

**این کاربر داره خیلی سعی می کنه که هیچ چیز غصه دار و سیاسی در این پست نگوید و فقط روزمره بنویسد 

 

خونه مون رو دادیم اجاره 

و داشتم فکر می کردم این اولین سالیه که تو این 11-12 سالی که اومدیم مشهد قرار نیس شکوفه دادن درخت زردآلومونو ببینم 

تگرگ زدن و ریختن گلای باغچه رو ببینم 

من که فعلا تهرانم 

ولی این روزا بابام برای اولین بار طی 53 سال عمرش داره توی آپارتمان زندگی می کنه 

امیدوارم سختش نباشه

 

همینا دیگه  :)

 

** عکس: باغچه مون و اون تگرگا و گل ریختنا که دیگه نمی بینم 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۱ ، ۱۱:۰۸

قبلش می‌خواستم بیام یکم چیزای دورتر از فضای این روزا بذارم 

بگم با همه مزخرفات خوابگاه اگه الان اینجا نبودم نمی‌دونستم تو خونه چجوری می‌تونستم طاقت بیارم 

بگم که امروز رفتیم یه تعداد عکس خز و خیل چاپ کردیم بزنیم به در و دیوار اتاق 

اینم چاپ کردیم بزنیم به در اتاقمون 

 

 

حتی با فوتوشاپ اون تتوی رو دستشو درآوردیم که بشه شماره اتاقمون 

بگم شیرمرغ بازی کردیم و کلی خوش گذشت 

بگم قراره بریم باغ کتاب چون به مناسبت هفته نوجوان کلی برنامه باحال گذاشته و شما هم برین

 

ولی قبلش یه فایلی رو باز کردم 

توش صدای امیرحسین بود 

خودم این حرفاشو از نزدیک بودم شنیده بودم 

ولی دوباره شنیدم و بغض کردم 

می‌گفت بچه‌ها بیاین حرف بزنیم پنج تا نماینده از طرفمون حرف بزنن

همه بچه‌ها وسط حرفش می‌پریدند که نههههه 

ما نماینده نداریم 

نماینده انتخاب کنیم که تعلیق شه دستگیر شه ممنوع‌الورود شه 

و امیرحسین می‌گفت بچه‌ها 

حاج آقا خودشون تضمییییین می‌کنن که اتفاقی نیوفته برای این افراد 

چندبار تکرار کرد 

خودش شد نماینده و حرف زد 

خودش کسی بود که حاضر شد ماسک شو بده پایین و چهره‌ش معلوم بشه ولی صداش به همه برسه که بگه توروخدا فحش ندین 

به صبح نرسیده بود با تضمین حاج آقا دم خونه‌شون دستگیر شده بود 

حتی خوابگاه هم نمونده بود 

کوبیده بود رفته بود خونه‌شون و اونجا دستگیر شده بود 

بازپرس پ گفته بود انقد کتکش زدیم 

مامانشم خودشو انداخته روش که نبریمش اونم زدیم 

و ما دلمون خوش کردیم به اینکه اینم مثه بقیه حرفای بازپرسه بلوف بوده برای ترسوندن پ و اعتراف گرفتن 

 

دلم کبابه براش 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۷

امروز تو دانشگاه درحالی که داشتم گریه می‌کردم دونفر ازم پرسیدن حالت خوبه؟ 

و گفتم اره خوبم 

دروغ گفتم 

سرکلاس نشسته بودم و استاد داشت درس می‌داد 

و اشکای من ناخودآگاه میومد 

تو سلف نشسته بودم که غذا بخورم 

و اشکام ناخودآگاه میومد 

چشای پرخون و اشک ثمین وقتی دیروز ذوقی عکس آرمین و از دستش کشید میومد جلوی چشام 

و اشکام ناخودآگاه میومدن 

حرفای اون دختره که دیروز گریه می‌کرد و می‌گفت چرا عکساشونو پاره می‌کنین مگه ما چیکارتون کردیم میومد جلوی چشام 

و اشکام ناخودآگاه میومدن

هی تو مغزم پلی میشد

«گیرم جهان یک وطنه با مرزهای الکی/ رفیق و خانواده رو چجور میشه ول کنم

گیرم که تنهایی من از هر چی مرز رد بشه/ جمع گلوله خورده رو چجور میشه ول کنم »

و اشکام ناخودآگاه میومدن

هی پلی میشد 

«رو آخرین دیوار این کشور نوشتم/من وقت کم دارم واسه بوسیدن تو / تو وقت کم داری واسه بوسیدن من 

رو آخرین دیوار این کشور نوشتم/ما عمرمون کوتاهه مثه خنده تو/ ما عمرمون کوتاهه مثه دامن من»

و اشکام ناخودآگاه میومدن 

 

 

احوالمون بده / اقبالمون بده / حالمون بده 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۱ ، ۱۳:۴۵

کاش میشد یه هفته حداقل همه چی متوقف شه 

خسته‌م 

ولی مگه غمم متوقف میشه؟

آه خدا 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۱ ، ۱۰:۱۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۶