حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

روز پنجم

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۲۳ ب.ظ

خب 

ناراحتم و نمی‌خوام صبر کنم تا سحر که بنویسم 

احساس ناکافی بودن زیاد می‌کنم تو شرکت 

ع قرار بود خودش برای کداش داکیومنت بنویسه 

بعد امروز به من توضیح بده 

امروز به من گفت من بشینم بنویسمشون 

بعد خب من نمی‌دونستم چجوری باید بنویسم 

و هنوز هم نمی‌دونم 

به خاطر همین خیلی کند بودم 

بعدش هم گفت برای یه بخش دیگه‌اش همینجوری داکیومنت بنویسم که خیلی خیلی زیاده 

و حتی نفهمیدم که گفت از کجاش شروع کنم 

احساس خنگی زیاد می‌کنم 

بعد آخه کلا دارن همه این قسمتها رو تغییر میدن 

یعنی حس می‌کنم کارم خیلی خیلی بی‌فویده‌اس 

بعد عوضش به اون یارو دیگه که از قبل همونجا بوده 

و من واقعا برام سواله که اون از قبل چیکار می‌کرده که الان بیکاره و اومده این کارا رو می‌کنه 

به اون گفتش بشینه همون تغییراتی که می‌خوان بدن و بده 

و اون داره خیلی با سرعت و موفقیت کد می‌زنه و ران می‌کنه و خروجی‌های زیبا می‌گیره :(((

می‌دونم کارآموزی مقدار زیادیش خرکاریه 

ولی خب اینا احساسات منه دیگه 

اصلا وقتی اون یارو هست دیگه چرا کارآموز گرفتین :(((

ایش 

نمی‌گین یکی اینجا خیلی حساس و دل‌نازک و کوچولوعه و گناه داره :(

امروز ماگمم بردم چایی خوردم 

ع و اون یارو کوچولوعه که اسمشو نمی‌دونم هم روزه بودن 

اینکه خود ع بهم نمی‌گه دیگه می‌تونی بری و خودم باید بهش بگم که میشه برم هم برام سخته 

البته که اون می‌گه اره هرموقع ساعتتون تموم شد می‌تونین برین 

ولی خب سخته دیگه وسط کار یهو جمع کنم برم 

اون خانومه هم (تنها خانوم اونجا به جز من) دیگه فک کنم از اول ماه رمضون صبح‌ها میاد و نیستش 

یکی دیگه‌شون هم که گویا سربازی آموزشی بوده مرخص شده و امروز اومده بوده 

که البته من ندیدمش 

همین دیگه 

کاش تپش قلبم خوب بشه :(

دلم می‌خواد قلبمو بالا بیارم :(

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۲۶

نظرات  (۱)

نمیدونم رشتتون چیه، من عمران خوندم و کارآموزیم تو آزمایشگاه مکانیک خاک بودم. احساس ناکافی بودن؟نه ممنون، من اصلا کلا اضافی بودم، دم دست بودم، ای بابا چرا این هر روز پامیشه میاد جلو دست و پای ما بودم...

مثلا میرفتیم نمونه بتن میگرفتیم سر یه پروژه، بعد فرداش که نمونهها رو میاوردیم حتی نمیذاشتن من پیاده کنم از ماشین. نه مهندس شما زحمت نکش، سنگینه! حالا احتمالاً میترسیدن که نمونه‌ها خراب بشه. یا مثلا میرفتیم تست اسفالت روستا، بعد یارو میخواست بره خونه کسی یه چایی بخوره، من بودم، نمیرفت! یا مثلا میذاشتن من یه وقتایی خودم تست کنم اینجوری بود که یه بار تست میگرفتن، بعد من میرفتم دوباره یه تست میگرفتم محض بازی! ولی هفته آخر یه جا رو کلا خودم رفتم نمونه گرفتم... میدونین ینی میخوام بگم این حس ناکافی بودنه خیلی درست نیست... اضافه بودنه حتی...بعد یه مدت مثلا اعتماد شکل میگیره و وضعیت بهتر میشه، خلاصه اونا هم کارشون یه روال مشخصی داره و نمیتونن ریسک کنن که کارشون خراب بشه و یه عالمه دوباره کاری و اینا پیش بیاد بخاطر یادگرفتن کسی که یه چند ماهی هست و بعدشم میره. یکم سخته، ولی قابل درکه... وقتی گذشت راحت‌تر و منطقی‌تر میتونید ببینید. ناراحت نباشین الان ✊✊

پاسخ:
باوشه پس 
می‌شینم ببینم کی بهتر میشه اوضاع و اعتماد می‌کنن 😬

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی