حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

روز دوم

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۴:۴۵ ق.ظ

تو یادگیری فامیل خنگم فک کنم 

فامیل همین پسره که مسئول خودمه رو هم نمی‌دونم 

وقتی رسیدم اونجا نبود و من نمی‌دونستم برم بگم آقای کی هنوز نیومدن 

از تو لینکدینش درآوردم 

تهشم خجالت کشیدم برم بپرسم 

نیم ساعت نشستم تا اومد 

خیلی کم حرفم و اصلا خوش سرزبون نیستم 

کل حرفامو جمع کنی اونجا ده تا جمله نمیشه 

اونم با یه ولومی که فک کنم به زور می‌شنون 

مثلا رفتیم اون اتاقی که توش اون آقا بامزه بود دوباره 

برای این بهش می‌گم بامزه چون به کوچولو تپلیه 

بعد اون به این پسره گفت خانوم مهندس و به هیچکی معرفی نکردی یا فقط به من معرفی نکردی 

بعد من فقط یکم خندیدم :/

بعد اون پسره گفت من بلد نیستم خودمم معرفی نکردم بهشون بقیه رو که اصلا 

بعد من فقط بازم خندیدم ://

بعد فک کنم اون تپلیه دید دیگه خیلی ضایعه‌اس و منم که مثه بز فقط نگاه می‌کنم خودش گفت من فلانیم 

منم گفتم منم فلانیم

 که اونم انقد آروم گفتم نفهمید و دوباره گفتم :///

در همین حد 

آه 

کاش یکم اجتماعی‌تر بودم 

اها 

موقع اذون هم همشون فرار کردن رفتن :/

فقط من موندم این پسره مسئولم و یکی دیگه 

اونام فک کنم روزه نبودن 

شایدم اون پسره مسئولم بود نمی‌دونم 

اه از این به بعد به این پسره مسئول من میگم ع 

خلاصه بعد بیست دقیقه که از اذون گذشته بود و منتظر بودیم یه چیزی دانلود بشه 

ع رفت بیرون برای خودش شیرکاکائو خرید و خورد 

منم رفتم ابدارخونه‌شون و آبجوش گذاشتم 

چایی هم دم نکرده بودن نامردا 

فقط قهوه درست می‌کنن فک کنم 

یه چای نپتون پیدا کردم 

اها اینجا اوج اجتماعی بودنم و نشون دادم 

به اون یکی یارو گفتم شما نمی‌خورین براتون چایی بریزم 

که البته گفت نه 

بعد دیگه ع از بیرون اومد دید دارم چایی می‌خورم 

گفت برای خودم ماگ ببرم 

چون امروز تو یه لیوان بی‌صاحاب چایی خوردم 

امیدوارم فردا هم یه موقعیتی پیش بیاد بتونم یه لقمه چیزی بخورم 

اها 

یه جاشم یه تیکه از کد رو داشت دیباگ می‌کرد که مثلا شیش‌تا جا مثل هم بود 

چهارتاشو خودش درست کرد بعد لپ‌تاپشو داد من گفت بیا این دوتای آخر و تو درست کن 

و دستم به طرز احمقانه‌ای کند بود :(

و هی موس لپ‌تاپش یکم مشکل داشت فک کنم می‌پرید یه جای دیگه هی گم می‌کردم کجا رو باید درست کنم 

​​​​​​خلاصه با اینکه خودش چیزی نگفت

احساس خنگ و کند دست بودن کردم :(

 

آخرشم اون یکی دیگه رفت یه جعبه بزرگ زولبیا بامیه خرید آورد خوردیم 

آه 

هرکی از صد متری هم ببینتم

عدم​​​​ اعتماد به نفس و زودتر از خودم می‌بینه 

 

 

 

بعدا نوشت: دوست دارم برم اونجا برای همه چایی دم کنم ولی روم نمیشه :(

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۲۳

نظرات  (۱)

به خودت سخت نگیر (: ریلکس باش بابا.

با ترسات رو به رو شو. خودتو دست کم نگیر.

البته اجتماعی نبودن و خجالت کشیدن تو چند روز اول طبیعیه. 

برای شروع می تونی با یه نفر که به نظرت راحت تره ارتباط بگیری صحبت کن. بهش نگاه کن. بهش لبخند بزن. ازش تعریف کن. و... 

یادت باشه ارتباطات تو محل کار خیلی مؤثره. ولی به خودت سخت نگیر. آسه آسه پیش برو.

موفق باشی گلم (: .

راستی محل کارت اکثرا مرد هستن؟!. 

پاسخ:
سخته ولی سعی می‌کنم ⁦:')
مرسی 
اره اکثرا مردن 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی