حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

روز سوم

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۱۳ ق.ظ

خب نکته مثبت امروز این بود که خودم رفتم و برگشتم 

با اتوبوس 

آه اتوبوس‌های عزیزم 

برخلاف تهران که حمل و نقل عمومی رو بی‌آرتی و مترو می‌چرخه 

تو مشهد رو اتوبوس می‌چرخه و انصافا اتوبوساش خیلی خیلی بهتر از تهرانه 

و واقعا من هیچ وقت نفهمیدم چرا بی‌آرتیای تهران جای کارت زدنش داخل خود اتوبوس نیست که مردم همه کارت بزنن 

بعدم شهرداری می‌ناله که مردم کارت نمی‌زنن پول نمی‌دن 

حالا خلاصه 

تو راه رفت برگشت جفتش خیلی شلوغ بود و وسطای راه جای نشستن گیرم اومد 

من واقعا جاهای شلوغ و دیدن آدما رو دوست دارم

ولی فقط دیدنشون نه حرف زدن باهاشون :/

می‌شینی تو اتوبوس و کلی داستان‌های مختلف می‌بینی و می‌شنوی 

خیلی باحاله 

من کلاس دوازدهم که بودم با اینکه کلاس نداشتم 

هرروز ساعت شیش پا می‌شدم

یه ساعت تو اتوبوس رفت بودم یه ساعتم برگشت که برم اونجا درس بخونم 

فقط به عشق اتوبوس :))

وقتایی که تنهام اینجور جاها یه حس استقلال زیادی بهم دست میده که خیلی دوسش دارم 

و اما اونجا 

آه 

چایی می‌خوردن بعدم با خنده به هم می‌گفتن اعع مگه تو روزه نیستی :)))

منم که گشنههههه 

تهشم نفهمیدم این ع روزه بود یا نه 

چون موقع افطار رفت چایی ریخت و نون پنیر خرید نشست خورد 

ولی قبلش با همینا چرت و پرت می‌گفت می‌خندید 

حالا به ما چه اصن 

من اما هلاک شدم امروز 

می‌خواستم ماگم و ببرم که مامانم فرمود وسایل آشپزخونه خوابگاهمو کلا گذاشتن تو کمدای بالا ://

​​​​امیدشون اینه که ارشد هم می‌رم تهران یا یه جای دیگه و اینا رو دوباره می‌خوام ببرم ://

خلاصه هیچی نبردم و اونجام شلوغ پلوغ بود 

یعنی نسبت به دیروز 

دیگه روم نشد برم یه لیوان بی‌صاحاب پیدا کنم توش چایی کوفت کنم 

درنتیجه فقط آب خوردم ⁦:'(⁩

بعدم هی این ع تعارف می‌کرد که چایی اگه می‌خواین هست نصف نون پنیر هم اضافه‌اس که گفتم نه 

خلاصه عین بدبختا مغزم درد گرفته بود

حالا شانس من حواسش به ساعتم نبود و بیشتر نگهم داشت 

درحالی که فقط یکم آب خورده بودم تا یه ساعت ربع بعد اذون  ⁦:'(⁩

حالا روم هم نمی‌شد بگم ولم کن من برم چون وسط کار بودیم 

دیگه تهش با یه صدا بدبخت وارانه گفتم بقیه‌اش باشه برای فردا؟

که انقد صدام بدبخت وارانه بود نشنید و گفت چی؟

آه 

[حس بدبختی زیاد]

آها آها آها 

یه جاش بود فک کنم همین ع داشت برای خودش wanna be yours می‌خوند 

شایدم من اشتباه شنیدم نمی‌دونم 

ولی کف کردم اونجا 

یه چیز دیگه هم که هست اینه که یه یارویی هست که این از قبل اونجا کار می‌کرده و اینا 

داره همین چیزایی که من دارم یاد می‌گیرم و یاد می‌گیره 

ولی خب جلوتر از منه 

بعد چون بیشتر هم می‌مونه خب بیشتر می‌ره جلو 

اینجاست که من احساس بدبختی و عقب موندگی و بی‌کفایتی و بی‌لیاقتی و هزاران هزار جوایز ارزنده دیگه می‌کنم 

همینا 

سه روز شده کلا

من چقد حرف زدم 

 

 

​​​​​​

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۲۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی