یادم نرفته که با چه حال بدی رفتم و سرکار و کارمو شروع کردم
و بعدش چقد حالمو خوب کرد
به طرز شگفتانگیزی تاثیر گرفتم از اونجا و بعد 14 سال رفتم دوباره کلاس زبان و هفته بعد هم بعد چهارسال گواهینامه گرفتن میخوام بشینم پشت فرمون
به زندگیم نظم داد و باعث شد اجتماعیتر بشم
ولی از دیروز دارم فکر میکنم تا همینجا کافیه؟
به وضوح آقای ش توی روم نشست و دروغ بهم گفت
یه جوری بهم گفت که انگار داریم لطف میکنیم بهت و پول بیمه رو اینجوری حساب میکنیم
ولی عصرش فهمیدم درواقع دارن پولمو میخورن و سهم بیمهای که خودشون باید بدن هم از حقوق من میخوان کم کنن
بهم گفت تو هم مثل خواهرمی
یعنی به خواهرشم همینجوری دروغ میگه؟
مشکلم اینه که خیلی صمیمی و مهربون حرف میزد
که باور کردم راست میگه
که چقدر سادهام
میگفت تو زحمت میکشی ما میبینیم زحمتاتو
واقعا دیدی؟
حرفاش یه جوری بود که انگار ما دیگه بیشتر از این پول نداریم بدیم
و جالبه با همین وضع هم تاکید کرد که از این به بعد حتما تاساعت چهار باید بمونی
دیروز که حرف زدم با آقای ش بعدش رفتم تو دستشویی شرکت گریه کردم
بعدشم سریع رفتم دیگه
و کل راه و تو اتوبوس گریه کردم
دارم فکر میکنم شاید مشکل از منه که توقعم بالا بوده
چون میدیدم همه اینا ماشین خریدن و یکیشون خونه خریده و فکر میکردم حقوق خوبی میدن لابد
بعد هی یاد حرفای میم افتادم
که اولش بهم میگفت همون اول طی کن راجعبه مدت کارآموزی و حقوقتو و اینا
و من فکر میکردم نه بابا اینا خیلی مهربون و خوبن و هوامو دارن
میگفت منم اولش خیلی ذوق داشتم و دوست داشتم ولی بعد یه مدت دیگه دلسرد شدم چون حس میکردم خیلی کم بهم حقوق میدن
و یادمه پارسال اولای پاییز بود که کارآموزیش تموم شده بود و حقوقشو بهش گفته بودن و تو دانشگاه به خاطر این که حقوقش خیلی کم بود داشت گریه میکرد
تو خونه خیلی گریه نکردم
هرچند همون مقداری که قبل خواب گریه کردم کافی بود تا صبح چشام از پف به زور باز بشه
اینکه یه جایی زندگی کنی که با خیال راحت بتونی بخندی و گریه کنی هم نعمتیه که ازش بیبهرهام متاسفانه
صبح پامو از در گذاشتم بیرون به جاش جبران کردم
متاسفانه دستمال هم تو کیفم نداشتم و تو راه همش با شالم صورتمو پاک میکردم
به میم هم پیام دادم براش تعریف کردم
گفت برو بهشون بگو
گفتم خب اگه گفت بیشتر از این نداریم که بدیم یا اگه گفت اگه نمیخوای برو چی
گفت قبلش که اینا رو بگه تو بگو که من چندماه اینجا کارآموز بودم برام نمیصرفه برم جای دیگه
ولی من هنوزم نمیدونم چی بگم
میدونم که احتمالا میگه ما بیشتر از این نمیتونیم هزینه کنیم
و اونجاس که من نمیدونم چی بگم
همه چی اونجا رو دوست دارم
به جز حقوقشو
مسخرهاس اگه بخوام برم اعتراض کنم و بعد که گفت نداریم بگم اعع خب پس ولش کن همین خوبه
نمیدونم چیکار کنم
تازه مطمئن موقع حرف زدن هم گریهام خواهد گرفت
و تا همینجاش که همه نظرشون این بود که یه بچه دهه هشتادی هستم بعدش فکر میکنن که چقد لوس و ننر هم هستم
با چشای پف کرده و صورت قرمز رفتم شرکت
تا پشت درش داشتم گریه میکردم
داخل هم علیرغم یه توصیهای که یه دفعه تو توییتر دیده بودم که خیلی تاکید زیاد داشت که هیچ وقت سرکار گریه نکنید
هرازگاهی چشام پر آب میشد و بعضی وقتا هم یکی دو قطره میومد که سریع پاکش میکردم
ولی کلا همه چی از قیافهام زار میزد
آقای الف سعی کرد یکم باهام حرف بزنه تا بفهمه چی شده و مسخره بازی دربیاره
گفت بقیه بچههام جویای احوالن
اینا رو که میگفت بیشتر گریهام میگرفت
بعد خانوم الف فک کرد از آقای الف ناراحتم که گفتم نه
گفت به شرکت مربوطه
که طبق معمول نتونستم دروغ بگم و گفتم آره
گفت به آقای ش مربوطه؟
گفتم حالا شاید بعداً برات تعریف کردم
نمیدونم بهش بگم یا نه
نمیدونم کار درستیه یا نه که بهش بگم و از اون مشورت بخوام
یه موقعیتهایی هست که آدم با خودش میگه کاش هیچوقت پیش نمیومد
این برام از اوناس
دوست دارم برگردم به همون حس بلاتکلیفی قبلش
تا این حسی که الان فک میکنم داره ازم سواستفاده میشه و حقمو میخورن
این حسی که فک میکنم پشت همه محبتای همه آدمای اونجا یه همچین چیزیه و ارزشم براشون همینقدر پایینه
پریشب یه توییتی دیدم نوشته بود کی بود که فهمیدی با پسانداز حقوقت به هیچ جایی نمیرسی
بعد یکی کوت کرده بود نوشته بود ماه دومی که حقوق گرفتم
با خودم گفتم نه بابا بذا من حقوقمو بگیرم کلی کار میتونم باهاش بکنم
و زارت فرداش ریدن تو حالم
حتی خودم میفهمیدم بعد اینکه بهم گفت ما اینقدر برات درنظر گرفتیم چقدر صورت وا رفت و تموم ماهیچههای صورتم رو به پایین سرازیر شدن
دوست ندارم آخر کارمون اینجا باشه
ولی نمیدونم چیکار باید بکنم
بعدا نوشت
با خانوم الف حرف زدم
همه چی رو گفتم بهش
گفت حق داری ولی تو تا حالا فرصت نکردی بری دنبال کار
متقاضی کار تو بخش خصوصی خیلی زیاده و خیلی راحت میگن نمیای خب یکی دیگه رو میاریم
میگه اینجا جای پیشرفت خیلی داره
میتونی یکی دو سال بمونی و بعدش که چیزی یاد گرفتی بری
به اون که نگفتم ولی خب منم اگه بتونم طبق برنامهام پیش برم یه سال بیشتر تو برنامهام نیست موندن تو اینجا
گفتم ولی دوست دارم یه چیزی بهش بگم حداقل بفهمه خر نیستم
گفت اگه خواستی بگی خیلی ملایم و نرم بگو الان کلهت خیلی باد داره
مطمئن نیستم بتونم درست حرفمو بزنم و وسطش گریهام نگیره و عصبانی نشم و بدتر نکنم همه چی
ولی کاش حداقل دیگه تا ساعت چهار نمونم
میتونم سر همین مسئله اصلا برم دعوا کنم
ولی هنوزم ناراحتم
و بار دیگر
ریدم به سردر این مملکت بیصاحاب
میتونم هم بذارم بیمه رد کنه برام بعد برم شکایت کنم بگم حقوق کم میدن بهم
یا بگم بیمه نمیخوام بعد برم شکایت کنم بیمه رد نمیکنن برام
ولی خب حقیقت اینه که من مثه اینا نامرد نیستم
آخه خیلی بیشعورن
میدونم که پول دارن و نمیدن
چون الان سه نفر از بچههای شرکت سرباز شدن و حقوقشون شده شیش تومن
و عملا خیلی کمتر دارن حقوق میدن
ولی بازم میان اینجوری حقمو میخورن
اصلا از این به بعد برنامه اینه
سواستفاده حداکثری و کار حداقلی
اینجوری باز شاید یکم جبران بشه
واقعا ناراحتم کردن
و دیگه دلم نمیاد صد خودمو براشون بذارم
چون لیاقتشو نداشتن