ادامه اخبار
خب عرضم به خدمتتون که
رئیس گرامی همون دیروز ساعت یک اینا اومد
و قبل رفتنمم با هم صحبت کردیم
نمیدونم بنده خدا فکر میکنه حرفمون کوتاه باشه بده یا چی
کل بخش مهم گفتگومون این بود که گفت خب تصمیم گرفتی تا کی هستی و من گفتم تا سال بعد هستم قطعا و اونم گفت خب پس من فردا با دکتر جلسه دارم به اون میگم شنبه هم راجعبه بیمه و حقوقت حرف بزنیم
ولی همین گفتگو یه ربع نیم ساعت طول کشید چون باز داشت میگفت آره بچهها خیلی دوست دارن همه ازت راضین تو تلاش بکن ما میبینیم حتما شغل اولته خیلی چیزا میتونی یاد بگیری خیلی با استعدادی اگه خوب باشی میفرستیمت دبی و ما هرکسی رو اینجا راه نمیدیم و کسی رو قضاوت نکن و ما به کسی فشار نمیآوریم برای ساعت کار و غیره
منم هی میگفتم بله درست میگین همه لطف دارن
حالا دیگه امیدوارم فردا بیاد و همه چیز همچنان به خوبی و خوشی پیش بره
دیگه اینکه با استادم حرف زدم
و بهش گفتم نتایجم اینه که هیچی به هیچی ربط نداره
و دوباره یه مرحله برگشتیم عقب و گفت خب برو پس فلان چیزا رو انتخاب کن
آه
زن
تو دو مرحله قبل گفته بودی این مرحله آخره
خودشم گفت ناامید نشو ما به سری فرضیه داریم میخوایم امتحان کنیم دیگه
اما ناامیدم
خب نتیجه اینه که این فرضیه غلطه دیگه
ولم کن برم دیگه
زبان که میخونم حالم خوب میشه
عجیبه نه
حس میکنم کار مفید دارم میکنم
برخلاف کلنجار رفتن با پروژه
تو میتوانی امیدت رو از دست نده ~ ❤️