حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آقا ما صبح رفتیم سر کار 

خانوم الف دل درد بود و اینا 

دیگه من رفتم چایی دم کنم 

بعد یه خریت کردم چایی زیاد ریختم 

خودم می‌دونستم دارم زیاد می‌ریزم چون بعدش هی آب دوباره سرش می‌کنن گفتم رنگ بده بازم 

ولی دیگه زیادی زیاد ریختم :)))

چای شد رنگ ذغال :)))

همکاران گرامی هم کم نذاشتن 

هرکی تونست یه تیکه انداخت مسخره کرد :)))

آقای ت که اومد فک کرد چایی مونده‌اس از پس تیره‌اس :))

بعد گفتم نه تازه‌اس فک کرد چایی دارچینی چیزی داره که گفتم نه چایی ساده‌اس :)))

بعد هی قهوه می‌خورد می‌گفت کافئین این از چایی که شما دم کردین کمتره :))

بعد آقای ص اومد گفت من اینو بخورم برم آزمایش بدم مثبت میشه که :))

تیر آخر و آقای ج زد گفت چایی ریخیتن تو قوری یا آب ریختین تو قوطی چایی :))))

لامصب هی هم می‌رفتم نصف قوری رو خالی می‌کردم آب سرش می‌کردم بازم پررنگ بود 

آقای الف هم گفت این تا فردا همینجوری رنگ میده 

که گفتم اصلا شنبه براتون یه چایی بی‌رنگ دم می‌کنم که بفهمین

که گفتش نه خوب کردین اصلا هر کی چیزی گفت لیوان‌شو ازش بگیرین بگین خودش بره چایی دم کنه :))

دیگه بعدشم آقای الف املت درست کرد 

چهارتا تخم‌مرغ بیشتر نداشتیم ولی واقعا یه جوری درست کرد که خیلی شد 

خوشمزه هم بود دستش درد نکنه 

آقای الف فک می‌کنم تنها زندگی می‌کنه 

ولی قشنگ مشخصه از ایناس که خونه خودشم تمیز و مرتب نگه می‌داره 

از راه می‌رسه همش میگه این ظرفای کیه نشسته 

سفره رو چرا جمع نکردین 

کی نون ریخته رو فرش 

غذا می‌خورین سفره پهن کنین 

خیلی بامزه‌اس 

 

آره دیگه 

امروز احساس خجالت کردم یکم 

همین 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۵

صبح بیدار شدم دیدم استادم پیام داده که 

من کسالت دارم جلسه کنسله اگه می‌خوای هم مجازی بذاریم 

حس کردم دروغ میگه 

این ترم نه اینجا درس ارائه میده نه تهران 

نمی‌دونم چیکار می‌کنه اصلا 

خلاصه گفتم نه ترجیحم حضوریه و هروقت بهتر شدین 

تا اون موقع هم همچنان علافم :/

پوف 

میم هم گفت صفر ثبت شده تو پورتال برای پروژه 

خودم که هنوز جرات نکردم ببینم 

 

دیگه دیدم جلسه که کنسل شد 

خانواده هم از برنامه بیرون رفتن و بازار استقبال نکرد 

در نتیجه رفتم سر کار 

 

آقای ت خیلی تنبله 

یعنی سر دیزاین و اینا مشکل داره با آقای ر 

اعصابش سر اونم خورد بود 

دیگه کلا رفته بود سر اپ دستگاهه 

دیگه من خودم کد و بردم جلو 

به منم گفت که اگه منم دوست دارم سر اپ هم کمک کنم 

که گفتم خب هیچی بلد نیستم 

و گفتش خب اینم بلد نبودی دیگه یاد می‌گیری 

خلاصه فردا قراره اندروید استودیو نصب کنم ببینیم چی میشه 

یاد ترم قبل افتادم که میم ها تو اتاق می‌خواستن اندروید استودیو نصب کنن و به زمین و زمان فحش می‌دادن که بدون فیلترشکن که فیلتر بود با فیلترشکن هم می‌گفت فیلترشکن و قطع کنین :)))

آخر وقت هم شیرینی که دیروز رفته بود تو پاچه‌اشو خرید دیگه 

یه جا هم به طرز عجیبی باز بورد کار نمی‌کرد 

یعنی اصلا برق نداشت 

دیگه آقای ج اومد چک کرد دید جافیوزیش شل شده 

اصلا خیلی یهویی بدون اینکه بهش دست بزنیم

بعد آقای ت بهش گفت خب اگه مشکل از پروگرم کردن ماس بگین چیکار کنیم اینجوری نشه 

آقای ج گفت وقتی می‌خواین پروگرم کنید پاتونو از رو بورد بردارین :)))

دیگه ژانر و دست گرفتن 

آقای ت می‌گفت اها یعنی می‌گی رو بورد بپربپر نکنیم کلا یا با دمپایی ابری که نرمه عیب نداره  :)))

خیلی خوب بود :)))

آقای ش که همون حسابدار/مدیرمون باشه 

گفت شنبه یادم بنداز برات اثر انگشت تعریف کنم از این به بعد انگشت بزنی *.*

به لحظات گفتگو برای قرارداد و خب دیگه پس کی حقوقمو می‌دین دارم نزدیک میشم :)

فقط کاش این بار پروژه از رو دوشم برداشته می‌شد 

 

 

هوای اینجا خیلی خوب شده 

برخلاف چند روز پیش که خیلی گرم شده بود 

الان داره بارون میاد و خنک هم شده 

خیابونا هم بو اقاقیا میده *.*

 

 

عا اینم یادم رفته بود بگم 

با ح صحبت می‌کردم 

و چقدرررررر این بشر دراما داره تو دانشگاه 

یه بخش خیلی خیلی زیادش هم خودش مقصره 

اصلا یعنی مقداری که این بشر توی این دو سال حضوری شدن دانشگاه دراما داشته من تو کل عمرم نداشتم

چجوری می‌تونن 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۰۴

قبل اینکه خوابم ببره سریع بنویسم 

فردا ساعت ده یازده اینا قراره برم استادم و ببینم 

البته هنوز جواب نداده که دقیق ساعت و جاش و مشخص کنیم 

امیدوارم واقعا فردا به یه نتیجه درست برسیم 

خدایا یعنی میشه 

 

 

سرکار هم امروز گره از مشکلاتمون باز شد 

یعنی این آقای ت گفت این درست بشه من شیرینی میدم 

و زارت 

همونجا خیلی سریع و فوری درستش کردم :)))

کوکیایی که خریده بودم هم تموم شد 

همه منتظر بودن یه چیزی خراب کنم که دوباره شیرینی بخرم :))

که خداروشکر از گردن من رد شد 

البته چون فردا نمیرم گفتم برای پس‌فردا بگیره شیرینی

دیگه باید پس‌فردا برم ببینم چیزی گرفته یا نه 

می‌گفت بیاین یه های‌بای می‌خرم دیگه صداشو در نیارین :))

تو این چند روز که عین نبوده همش با آقای ت کار می‌کردم راحت‌تر شدم باهاش 

امروز یه مقدار نسبتا زیادی هم با آقای نون حرف زدم 

زیاد به خاطر اینکه کلا خیلی کم حرف می‌زنه با همه 

راجع‌به درس و دانشگاه و اینا حرف زدیم 

و خیلی مهربونه باهام *.*

 

 

بالاخره هم رفتم برای گوشیم گارد و گلس خریدم 

گوشی قبلیم و خاموش کردم دیگه 

ولی هنوز ریست نکردمش 

گاردایی که داشتن همشون ساده بدون طرح بودن 

رنگای ساده‌هام خیلی خوشگلن 

ولی رنگای روشنش لامصب خیلی زود چرک میشه جای انگاش و لبه دورش که همش انگشت می‌زنی 

دیگه یه بنفش ارغوانی یکم تیره‌تر گرفتم 

شاید یه روزی برای اینکه از سادگی دربیاد استیکر بزنم روش 

 

خب دیگه دارم می‌میرم از خواب 

هم امروز پریود شدم 

هم ظهر درست نخوابیدم 

برم دیگه 

 

 

 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۵۲

خب 

جلسه‌ام برگزار شد 

استادم واقعا مهربون بود 

و با مهربونی تمام یه بار دیگه بهم نشون داد که اصلا نمی‌دونم دارم چیکار می‌کنم 

اول که اسکایپ لپ‌تاپم وصل نشد نکبت 

بهم کد ورود اس‌ام‌اس نمی‌کرد 

دیگه با گوشی رفتم و دیگه پاورم دیده نمی‌شد 

هی ازم می‌پرسید خب الان می‌خوای به چی برسی 

هی من می‌گفتم خب روشایی که داریم ایناس 

می‌گفت خب نه می‌خوای به چی برسی 

که دیگه گفتم نمی‌دونم 

بعد برخلاف اون یکی استادم هم که میگه برو ببین روش دیگه چی هست 

گفت دنبال روشای مختلف نباش 

ساده‌ترین و انتخاب کن پیاده‌سازی کن قشنگ بفهمش 

بعد این یکی استادم گفت که من تو ذهنم این بوده فلان کار و انجام بدیم 

که اون پشماش ریخت و گفت اصلا همچین چیزی فک نکنم ممکن باشه یه مقاله از این روش برای من بفرستین منم ببینم 

دیگه تهشم گفت برین با اون یکی استادم بشینین تصمیم بگیرین یه روش و انتخاب کنین پیاده کنین قشنگ 

که دیگه برای پس فردا قرار شد حضوری برم ببینمش ببینم چه گلی به سرم باید بگیرم 

آها بعد می‌گفت تخمین من اینه که ایشون سه ماه دیگه دفاع کنن 

من ریدم دهنت استاد عزیزم 

این همه وقته من و علاف کردی و هنوزم نمی‌دونیم چه گوهی بخوریم و سه ماه دیگه هم تازه اومد روش 

تازه اون آخرش داشت راجع‌به پروژه یکی دیگه حرف می‌زد که هنوز داره پروپوزال تصویب می‌کنه ولی پذیرش گرفته و شهریور هم می‌ره 

مردم چه دلی دارنا 

 

 

سرکار هم که

از پریروز که عین رفته کارمون گره خورده 

خدایی قسمتای سختشم مونده 

ولی بازم هرچی هست خیلی بهتر از پروژه کوفتی دانشگاهم جلو می‌ره -.-

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۵۴

وای خدا 

یعنی چقدرررررر استرس تاثیر می‌ذاره رو کل وجودم 

دیشب درست نخوابیدم 

از صبح هم تپش قلب دارم 

معده هم خراب 

صبح خانوم الف قیافه‌امو دیده میگه حالت خوب نیس؟

ظهر هم از استرس خوابم نبرد 

الانم باز اون حالت بالا آوردن و قلبم از تو دهنم و دارم 

واقعا تو اینجور مواقع کاش می‌شد بالابیارم راحت بشم 

اینجوری که میشم پلی لیستم غمگین میشه

روزم کلا خراب میشه 

​​​​​​اینکه نزدیک پریودیم هم هست بی‌تاثیر نیست 

ولی اصلش به خاطر همینه 

خودم می‌دونم 

خب مگه چی می‌خواد بشه 

می‌خواد بگه چه غلطی کردی تا الان

می‌خواد بگه هیچی حالت نیست 

نمی‌دونم اه 

چرا تموم نمیشه 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۱

اون یارویی که پیام داده بود و که الان رفتم بالاخره پیاماشو جواب دادم 

یارو اصلا گزارشمو خونده بود :/

استادم براش فرستاده بوده احتمالا 

گفته پیشنهادی چیزی ندارین؟

احتمالا می‌خواسته ببینه کدی چیزی پیدا کردم که به اونم بدم 

منم که فعلا هیچی پیدا نکردم 

ولی خب اگه بتونم باهاش در ارتباط باشم که اگه اون چیزی پیدا کرد به منم بده خوبه‌ها 

ولی من از این شانسا ندارم 

حمالیای بقیه رو هم می‌کنم :(

به اون یکی استادم هم ایمیل زدم 

جواب خودمو که نداد 

ولی به اون یکی استادم جواب داده که امروز و فردا و پس‌فردا ساعت هفت اوکیم 

که من قطعا پس فردا رو انتخاب کردم 

پرسیدم باید چیزی آماده کنم برای جلسه 

که گفتش قراره توضیح بدیم از اول که چیکار کردیم پس پاور درست کن 

وای تو پاور پوینت درست کردنم خیلی خنگم :(

اصلا پس من گزارش می‌فرستم برای تو که چی بشه 

خب بخون دیگه همونا رو 

همه رو خلاصه کردم باز همونم خودم بیام برات توضیح بدم :/

ایش 

حالا خدا به خیر بگذرونه 

امیدوارم واقعا ازم سوال نپرسه 

خیلی سخته چیزی که دقیقا نمی‌دونی چیه رو برای بقیه توضیح بدی 

 

 

پنجشنبه سرکار یه چیزی شد 

یعنی میکرو رو من پروگروم کردم 

بعدش عین هرچی اومد کد بریزه روش نشد 

منم تست کردم نشد 

دیگه کلی علاف شدیم و دیدیم یه قطعه‌ای سوخته 

تقصیر منم نبوده 

به طرز عجیبی انگار آخرین فرصت و من استفاده کرده بودم و بعدش سوخته بود :/

دیگه حالا خلاصه کلی آقای ت اصرار کرد که اگه با عوض کردن همین درست شد یه شیرینی چیزی بده 

واقعا هم به شوخی داشت می‌گفتا 

ولی دیگه امروز صبح وسط راه پیاده شدم

بدو بدو رفتم قنادی 

یه بسته گنده کوکی شکلاتی خریدم از رنگینک و بردم :))

خودم تا حالا نخورده بودم 

بد نبود خوب بود 

دیگه همین باعث شد یکم بیشتر با من دوست بشن جمیعا 

آقای الف هم گفت هر موقع کارتون تموم شد بیا بهت برق وصل کنم :)))

که متاسفانه وقت نشد برم بهم برق وصل کنه :)))

آها آها 

یکم هم بحث حقوق و اینا شد 

که البته متاسفانه اونجا رئیس گرامی هنوز نیومده بود که بشنوه 

دیگه می‌خواستن کله عین هم بزنن 

که ماشین اصلاح نیاورده بود گفت خودم میرم می‌زنم 

موقع رفتنش خیلی ناراحت کننده بود :(

یعنی همه با خنده داشتن رد می‌کردنا 

ولی فضا از این مدلیا بود که یه جوریه 

بعد این آقای ج واقعا انگار خیلی سخت گذشته بهش تو آموزشی 

بقیه یه جورایی با شوخی تعریف می‌کردن 

ولی اون اصلا از رو درد حرف می‌زد :(

چقد همه پسرایی که میرن سربازی گناه دارن :(

حتی اونایی که کلی تلاش می‌کنن و استرس می‌کشن تا موقعی که معاف شن :(

آره دیگه 

عین هم رفت :(

داشت می‌گفت من میرم اونجا همه زنگ می‌زنن خانواده‌هاشون بعد من زنگ می‌زنم شما می‌گین این آلارماش هنوز خرابه کجای کدش خرابه :)))

 

دیگه 

برم ببینم چه گلی به سرم بگیرم برای جلسه با این استاده 

 

بعدا نوشت:

اینم یادم رفت تعریف کنم 

پنجشنبه سوسک گرفتن تو شرکت 

بعد کردنش تو یه شیشه مربا خالی درشم با دستمال کاغذی بستن 

آقای ت هم می‌ترسید از سوسک 

بعد داخل شیشه‌اش کلروفوم تزریق کردن ببینن بعدش بهوش میاد یا نه :)))

که مرد البته 

 

 

 

 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۸

یه یارویی پیام داده بهم 

که منم دانشجو فلانیم و موضوعم یکیه 

میشه چیزایی که درآوردی تا الان و به منم بدی 

آه خدایا 

من خون دل خوردن براشون 

این الان امتحان الهی برای بخشندگیه 

یا امتحان برای توانایی نه گفتن 

نه هم بگم یه وقت می‌ره به استادم میگه بعد زشت میشه استادم فک می‌کنه گدام 

ایش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۳۰

استادم وویس داده که اون یکی استاده جواب ایمیل منو برای تاریخ جلسه نداده 

خودت دوباره ایمیل بزن 

نمیشه جلسه نذاریم؟ 😭

من استرس می‌گیرم خب 

 

 

دیگه اینکه 

گویا دیشب تو گروه شرکت که من و هنوزم توش اد نکردن قرار شده بوده که امروز آقای ج برای کارت پایان خدمتش و آقای نون هم برای اوکی شدن امریه‌اش به صورت مشترک ناهار بدن 

بندگان خدا از گرون‌ترین رستوران اون دور و برا هم سفارش دادن 

با منوی باز 

دیگه ناهارمو که کلا برگردوندم 

اضافه هم اومد غذام گذاشتم تو یخچال همونجا برای فردا 

برخلاف ع و آقای ت هم کارام خیلی سریع و بدون باگ می‌ره جلو خداروشکر 

 

 

از اتوبوس چهارشنبه‌ صبحا واقعا بدم میاد 

شلووووووغ و کوهی از آدم گاو 

وای یعنی مثلاً طرف واستاده جلو در کنار هم نمیره زورش هم میاد یه دقیقه پیاده بشه دوباره سوار شه حتی خودشو یکم کج هم نمی‌کنه :/

پوف

 

 

آها راستی 

امروز دوباره اون پسره که گفته بودم می‌خوره از منم کوچیک‌تره اومده بود 

به نظرم که حتی مدرسه‌ایه و در حد کلاس دهم اینا یا شایدم کمتر 

هفته‌ای یه بار هم بیشتر نمیاد فک کنم 

زود هم می‌ره 

یه جورایی کارآموزه 

واقعا آدم اینا رو می‌بینه چقد حس عقب موندگی می‌کنه 

یعنی من دو سال کرونا تو خونه بودم 

نه درس خوندم که یه معدلی داشته باشم 

نه کاری کردم 

نه چیزی یاد گرفتم 

واقعا خاک تو سرم 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۵۴

اول از پروژه‌ام بگم که 

قرار شده با اون یکی استادم و این یکی استادم جلسه آنلاین بذاریم 

البته هنوز تاریخش مشخص نشده 

و نمی‌دونم می‌خوایم راجع‌به چی صحبت کنیم 

ولی مشکلم اینه که خودم نمی‌فهمم دارم چیکار می‌کنم 

و اگه مثلاً بگه خب الان می‌خوای چیکار کنی با احتمال خوبی مثل بز باید نگاش کنم 

نمی‌تونم بفهمم الان باید چیکار کنم 

و این واقعا بده 

یعنی مفهومی لنگ می‌زنم و نمی‌فهمم ارتباط این کارایی که کردم و می‌خوام بکنم به هم چیه :/

یعنی مثلاً پروژه میم رو می‌فهمم روند کارش چیه و می‌خواد چیکار کنه 

ولی مال خودمو نه :/

حالا امیدوارم به خیر بگذره 

اون یکی استاده کلا کارشناسی جماعت و آدم حساب نمی‌کنه

امیدوارم مهربون باشه باهام و سوال نپرسه ازم ⁦⁦:⁠'⁠(⁩

 

دیگه اینکه از سرکار بگم 

برگه سفید (فک کنم اسمش همین بود یعنی همون برگه اعزام به خدمت فک کنم) ع اومد و می‌ره بیرجند از دوم 

آقای الف یکم باهام حرف زد ⁦:⁠')

یعنی اومد رد شد یه چیزی گفت که من کر نشنیدم چی گفت ولی بقیه خندیدن بهم :)

بعدم یکم پرسید که درسم تموم شده یا نه 

اسم یکی از استادامونو گفت و اینا 

واقعا جالبه که همه اطلاعاتشون از من کامله 

یعنی چقدر قبل اینکه من بیام راجع‌بهم حرف زدن؟ -.-

خب بهتره بهش فکر نکنم 

چند روزه زود می‌رسم 

یعنی سعی می‌کنم دیرتر برسم ولی بازم زود می‌رسم 

یعنی بقیه دیر میان دراصل 

دیروز هم وقتی رسیدم موندم پشت در پنج دقیقه

الان دیگه این دو روز که زود می‌رسم میرم چراغا رو روشن می‌کنم 

پرده رو جمع می‌کنم

پنجره رو باز می‌کنم 

چایی دم می‌کنم 

بعد دیگه کم‌کم بقیه میان انقد چایی می‌خورن که به خودم نمی‌رسه :))

ای جوانان 

این سیگار چیه که می‌کشین :(

فهمیدم آقای ص هم سیگار می‌کشه و ناراحت شدم :(

کلاس زبان هم داره میره 

امروز هم کلا بازدهی کاریمون تقریبا به صفر میل کرد 

چون کلا بوردمون پکید :/

 

و اما دوست نداشته 

امروز این آقایون سر کار زمین چمن رزرو کردن برای امشب که برن بازی کنن 

این وسط برام جالب بود که به خرج شرکت میرن :/ جالبه

حالا 

بعد دیگه خانوم الف داشت می‌گفت که خب یه جا برین ما هم بیایم و اینا دیگه 

که گفتن بیاین دروازه واستین :)))

دیگه یکم همینجوری گفتیم خب بریم اتاق فراری پینت بالی چیزی 

بعدش خانوم الف گفت خب بیا ما خودمون بریم 

گفت من یکی از دوستام و می‌تونم بیارم تو هم یکی دوتا دوستات و بیار که پنج نفر بشیم 

بعد من دیدم که هیچکی رو ندارم که با خودم ببرم 

یعنی میم هم‌اتاقیم هست 

ولی خب این اواخر خیلی اوکی نبودیم با هم 

چند روز پیش هم تولدش بود 

تو گروه بچه‌ها اشتباهی یه روز زودتر تبریک گفتن منم گفتم 

بعد پیام منو جواب نداد درحالیکه مال بقیه رو جواب داد 

بعد دوباره فرداش هم گفتم بذار دوباره بگم که دیگه فرداش ریپلای کرد پیاممو گفت وای ببخشید اون یکی پیامتو حواسم نبوده جواب بدم 

حالا 

اگه اوکی بودم باهاش می‌تونستم بگم اون و خواهرشم بیان 

چون هنوز نرفته تهران 

هرچند مطمئن نیستم که بخوام با خانوم الف اشناش کنم 

کلا آشنا کردن دوستان با هم کار سختیه 

و اینکه کلا میم یه مقدار تاکسیکه و خودمم سر همین رابطه‌ام باهاش یکم غیر اوکی شده بود 

آره خلاصه 

خواستم بگم تو این مشهد به این گندگی هیچ دوستی برای بیرون رفتن باهاش ندارم :(

کسی اینجا مشهد نیس؟

 

 

همین دیگه 

چیزی یادم نمیاد دیگه 

 

​​​​​

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۳۹

خب امروز روز مزخرفی بود 

دوباره مثل دیروز تا صبح صد دفعه بیدار شدم 

نمی‌دونم چرا دقیقا 

شاید استرس داشتم 

مامانم دیشب می‌گفت بیاین شب تو سالن همه کنار هم بخوابیم :))

صبح هم با اینکه دیگه بارون بند اومده بود با بابام رفتم 

تو شرکت هم روز مزخرفی بود

از لحاظ کاری یعنی 

تقریبا هیچ کاری نکردم 

چون هی همش سر مرج کردن کدا  مشکل می‌خوردیم

و بعدشم بخش من کامل بود و نمی‌خواستیم هم بخش جدید شروع کنیم و عملا خیلی بیکار بودم و بی‌فویده بود

کلی مسخره بازی هم داشتن سر پاقدم ع که نرفته سربازی جنگ داره میشه :)

بعد اون وسط نمی‌دونم چی شد که ییهو این آقای ت پرسید 

تو آینده می‌خوای همین مسیر و ادامه بدی؟

بعدم شروع کرد یکم توصیه کردن که آره اگه می‌خوای همین و ادامه بدی باید مثلاً یه چیزایی رو خودت یاد بگیری و اینا 

حالا کاری با توصیه‌هاش ندارم 

داشت از رو تجربه‌اش حرف می‌زد 

ولی خب حاجی این چه سوالیه  

من واقعا مشکل دارم با این سوال که می‌خوای چیکار کنی در آینده؟

خب من نمی‌دونم 

یا حتی اگه یه چیزایی هم بدونم دوست ندارم بگم 

من اصلا خیلی خیلی بلاتکلیف‌تر از این حرفام 

همه هم که برای شروع گفتگو همین سوال مسخره رو می‌پرسین 

بعد هم خب خیلی سریع فکر می‌کنین که چه آدم بلاتکلیف و بی‌هدفیم 

باشه خب 

شاید باشم تا یه حدی 

ولی نه اونقدری که شما فکر می‌کنین دیگه 

اینجوری که سوال می‌پرسین خیلی بد به نظر می‌رسم 

اه

دیگه اینکه امروز م (دوست دانشکده‌ای قدیمی‌تریم) پیام داد که چه خبر و اینا 

دیدم آخر فروردین نزدیکه گفتم ببینم دفاع می‌کنی یا نه و اینا 

که گفتم نه و اینا 

البته که مشخصه همه موندن 

یعنی انقد اوضاع خرابه که تو کانال آموزش گذاشتن که مهلت دفاع تمدید نمیشه و بعدش چی میشه و اینا 

بعدشم باز گذاشته نوبت برای وقت دفاع خیلی شلوغه و سی و سی و یک فروردین هم نمیشه دفاع کرد و برای ثبت نمره چون شلوغه خودتون باید پیگیری کنین 

یعنی مشخصه نصفیا که نمی‌رسن دفاع کنن 

نصفی هم بستن برای روز آخر 

تازه می‌گفت من دوتا از بچه‌ها رو توی باغ کتاب دیدم تو اسفند که اونام باید تا فروردین دفاع می‌کردن تازه هنوز می‌خواستن استاد عوض کنن :/

بعد راجع‌به ح (یکی دیگه از بچه‌های دانشکده) پرسیدم که تو ازش خبر نداری 

من برای نوروز بهش پیام دادم ولی جواب نداد

ح ترم یک و دو خیلی مشتاق  درس بود 

دیگه تو کرونا ازدواج کرد 

خودشون قمی بودن شوهرش تهرانی 

حضوری که شد اومد تهران و یه ترم رفت خونه اونا به جای خوابگاه و خیلی مشکل داشت با خانواده شوهرش 

​​​​​دیگه ترم بعدش اومد خوابگاه دوباره 

ترم قبل ولی دیگه رفته بود خونه خودش 

کار شوهرش تو قزوین بود و همونجا رفته بود 

یکم اول ترم اومد و دیگه نیومد و ازش خبر گرفتم گفت کیسه صفرا عمل کردم و بهتر بشم میام 

ولی کلا دیگه نیومد 

قبلشم عقب افتاده بود از بقیه بچه‌ها 

می‌خوام بگم چقدر مسیر زندگی آدم یهو ممکنه عوض بشه 

یعنی اون آدمی که ترم یک انقد انگیزه داشت درس بخونه و زود تموم کنه 

الان تو یه وضعیتیه که فک کنم کلا درسشو دیگه ول کرده 

چیه این زندگی واقعا

آدم هر لحظه برگاش می‌ریزه 

 

 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۴۹