برنامه؟
امروز مسئول مالیمون اومده بود
هی خانوم الف بهم گفت برو بگو دیگه برو بگو دیگه
یکم با هم تمرین کردیم که چی برم بگم و بعدش رفتم
اولش که گفت الان کار دارم بعد خودم صدات میکنم
بعدش صدام کرد و صحبت کردیم
گفت برنامهات برای آینده چیه
و زارت
مثل همیشه
من موندم جوابی که ندارم
میخواست بدونه که تا کی میام
گفت الان جواب ارشد اومده خوب بود میخوای دوباره بری تهران؟
که گفتم نه اون که خوب نبود ولی کنکور وزارت بهداشت هم دادم و اینا
گفتم معلوم نیست دقیقا ولی احتمالا امسال نخوام برم ارشد
گفت خب یه چیز دقیق باید بگی و یه مقدار هم نصیحت و حرفای خوب و تعریف از خوبیهای شرکت که فضاش خوبه و فرصت رشد داره (که واقعا هم راست میگه و با احتمال خوبی میدونم جا به این خوبی تو مشهد حداقل گیرم نمیاد) و تعریف از من که بچهها همه ازت راضی بودن و خوب ارتباط گرفتی باهاشون و ما اخلاق برامون مهمه و راضی بودیم ازت و اینجور چیزا
بعدم گفت برو فکرات و بکن تا آخر خرداد بهم خبر بده
اول راجعبه ارتباط گرفتن
من خودمو به عنوان یه آدمی میشناسم که ارتباطات اجتماعیش ضعیفه
ولی به طرز عجیبی وارد هر محیط جدیدی که شدم زود و خوب با آدماش ارتباط گرفتم
یعنی مثلاً یادمه کلاس پنجم تازه اومده بودیم مشهد و من تو مدرسه هیچکی رو نمیشناختم
ولی همون روز اول سرصف با یکی دیگه که اونم تازه از نیشابور اومده بود دوست شدم و خیلی هم با هم خوب بودیم
یا مثلاً رفتم دانشگاه
درحالی که هنوز هیچکدوم از هماتاقیام دوست پیدا نکرده بودن من توی یه اکیپ پنج نفره بودم و تا الان هم همونا بهترین دوستای دانشگاهمن
یا تو خوابگاه خیلی زود و خوب با بقیه اوکی شدم
یا همینجا سرکار تقریبا یه ماه اول و بذاریم کنار بعدش دیگه خیلی خوب اوکی شدم
عجیبه دیگه
نمیدونم شانسه یا من اشتباه فک میکنم که روابط اجتماعیم خوب نیست یا فقط اون تیکه صمیمی شدنم خرابه
ولی جالبه دیگه
و اما
برنامهام؟
حقیقت اینه که برنامه دارم
برنامهام اینه دفاع کنم و ارشد نرم و تافل بدم و از پاییز هم تلاش کنم برای اپلای و سال دیگه این موقع درحال جمع و جور کردن باشم برای رفتن درحالی که تا مرداد سال بعد هم سر همین کار میرم
اما برنامه خانوادهام این نیست
برنامهشون اینه که همین امسال برم ارشد و ارشد بخونم و حالا بعد دوسال ارشد تازه شاید با داداشم شروع کنیم دوتایی برای یه کشور اپلای کنیم اونم لابد برای دکترا
بعضی جاها نمیتونم برنامهامو بگم
مثلاً جلو خانوادهام
البته چندبار نصفه و نیمه گفتم بهشون
همیشه میگن ببین فلانی رفت و شما هم برین
ولی وقتی میگی میخوام برم ترش میکنن
یا مثلاً سرکار
حقیقتا اونجا نمیگم چون اگه نشه خجالت میکشم و دوست ندارم همش ازم بپرسن چی شد چی شد
ولی مثلاً به میم میتونم بگم و میگم
یا مثلاً تو کلاس زبان چون همه میخوان برن من هم راحت میگم برنامهام چیه
یا به استادم هم نمیتونم بگم
چون بازم اگه نشه خجالت میکشم
البته که برای ریکام باید بهش بگم
درواقع منظورم اینه که اگه نتونستم زبان بخونم و تافل بدم یا نمرهام بد بود و به اونجاها نرسید یه حرفی نگفته باشم بعدش بیاد ازم بپرسه چی شد و منم بگم هیچی
میگن برنامههاتو قبل این که عملی بشه به بقیه نگو
امیدوارم اینجا شامل این قضیه نشه
ولی ایدهآلم برای یه سال آینده اینه که
دفاع کنم / مقالهام برسه به کنفراسه و اکسپت بشه/ تافل بدم و نمرهام خوب بشه/ بعدم از یه جای خوب با یه فاند خوب از یه استاد خوب پذیرش بگیرم / تا سال بعد هم سر همین کارم برم
سال سختیه برام
پر تجربههای جدید و کارای سخت
امیدوارم بشه
یه چیز بیربط هم بگم برم
یه دفعه موقع ناهار بود و بحث غذا
بعد خانوم الف از آقای ت پرسید که خودتون درست کردین غذاتونو
گفت نه خانومم درست کرده
بعدش من و خانوم الف پشمامون ریخت که ازدواج کرده
چون حلقه نداره و کلا هم تو این سه ماه حتی یه بار هم پیش نیومده بود که از زنش و اینا صحبت کنه
بعد امروز یه چیز دیگه پیش اومد
گفت من دخترم تازه یاد گرفته میگه آفرین
بعد دیگه خانوم الف که خیلی کف کرده بود گفت اعع بچه دارین
بعد عکسشو نشون داد گفت اسمش هم یاسمنه
حقیقتا به سنش هم نمیخورد دیگه بچه هم داشته باشه
همین دیگه
بعدا نوشت
وسط صحبتمون پرسید متولد ۸۰ بودی درسته؟
گفتم آره
گفت خب دیگه الان ۲۳ سالته. دیگه بچه نیستی و ترم اول دانشگاه هم نیستی که بگی حالا ببینیم چی میشه. یه برنامه برای خودت مشخص کن و اینجور چیزا
ناراحتم که نمیتونم به آدما برنامههامو بگم و فک میکنن چه آدم علاف و بیبرنامهایم
و ناراحتم که دیگه در کتگوری آدم بزرگها وارد شدم و حتی دیگه تقریبا دانشجو هم حساب نمیشم که با بهانه دانشجو بودن از زیر چیزای مختلف در برم
بعدا نوشت شماره دو
امروز سرکار بحث این بود که آقایون میفرمودند که
ما راضییم همه قوانین بین زن و مردا رو یکی کنن درعوض خانوما هم برن سربازی
بحث مزخرفی بود
از اینا که فک میکنن تنها بدبختی ما محدودیتهای پوششیه
بعد خانوم الف بهم گفت دوست داشتم بگم اگه شما پریود بشین هم ما راضییم
پریودم و شب رفتم دوش بگیرم و تو حموم به خاطر اینکه یه بیشعوری دوازده سال پیش برای من کلاس پنجمی با ماشینش تو یه کوچه خلوت که منتظر اتوبوس بودم بوق زد و میخواست برسونتم گریه کردم و حتی الانم که دارم مینویسمش دوباره دارم گریه میکنم
لایک