خب
سلام
دیگه بعد اون حرکت یهوییم اومدم مشهد
و خانواده رو غافلگیر کردم
چقدر اسنپ واقعا تو شهرای دیگه به نسبت تهران ارزونه
تو تهران ما یه اسنپ گرفتیم م حالش بد بود بریم بیمارستان که دقیقا دوتا کوچه بالاتره و پیادههه دو دقیقه راهه
واقعا اغراق نمیکنم
و اسنپ فاکینگ 29هزار تومن گرفت
حالا اومدم
داداشم حالش خوب نیس
میگه سرگیجه دارم و اینا
دکتر رفتیم و آزمایش داده و اینا
ولی امآرآی هم نوشته از مغزش
نمیدونم هی مسخره بازی درمیارم که ضربه مغزی شدی و اینا
ولی هی ته دلم هم استرس میگیرم که نکنه یه چیزی باشه
حالا امیدوارم واقعا هیچی نباشه
و اینکه خیلی جالبه
تو مشهد الان که خوبه
وقتی میخوای نوبت بگیری برای امآرآی یه ماه دیگه وقت میدن
مامانم هم چند وقت پیش ساعت سه صبح بهش نوبت داده بودن
تازه یه ماه پیش که همه دستگاههای مشهد به طور شگفتانگیزی با هم خراب شده بودن و کل مشهد رفته بود رو هوا
واقعا مشهد که شهر بزرگه اینجوریه بقیه جاها چجوریه
بعد دیگه عرضم به خدمتتون که
بابابزرگ من یه فیش حج داشت
الان که دارن میبرن حج براش اساماس اومده که شما جزو اولویتهای اول تا 150 هستین و اگه میخواین برین، برین تو سایت ثبتنام کنین
خودش که نمیخواد بره
میخواد بفروشه
ولی من خیلی دوست داشتم برم
بهم هم گفت اگه میخوای بری بیا برو بعدا هروقت پولشو داشتی بده بهم و اینا
ولی خب خیلی گرونه
40 تومن پول خود سفره 30 تومن هم پول فیش
سرم هم خیلی شلوغه
یعنی مغزم درگیره برای همین پروژه کوفتی
ولی ته دلم خیلی خواست :(
دیگه اینکه
استادم خودش ۳ خط (دقیقا و کلا ۳ خط) برای شرح پروژهام نوشت و یه سری اصلاحات هم گفت انجام دادم و با همون سه خط شرح پروژه فرستاد برای استاد پروژه اصلیه که اونم تایید کنه
باورم نمیشه
درسته یه مرحله کارم رفته جلو
ولی کاملا ظاهریه
یعنی قشنگ همچنان همون قدر بلاتکلیفم
و قراره این بلاتکلیفی رو رسمی ثبت کنیم :)))
هرچن فکر نکنم داور پروپوزال هرکس بشه تأیید بکنه یه همچین چیزی بلاتکلیفی رو
و یه چیز دیگه اینکه
دیتاستی که دارم من هرچقدر میگردم پیدا نمیکنم که کدوم تسکش چی بوده
یعنی کلیت تسکا رو میدونم
ولی هیچ جایی ننوشته که کدوم سیگنال برای کدوم تسکه
و این واقعا بده
واقعا
چون تو همون سه خط شرح پروژه نوشته بود قراره تفاوت تاثیر تسکا رو هم مقایسه کنیم
میترسم اصن وارد اون فاز پردازشی بشم
چون هیچی بلد نیستم و حس میکنم همشو باید داده سازی کنم
وای
از آدمای بدقول و کسایی که حرف میزنن و به حرفشون عمل نمیکنن خیلی بدم میاد
چون واقعا به معنای واقعی کلمه بیمسئولیتن و به نظرم نه برای چهره خودشون نه برای بقیه احترام قائل نیستن
مثل س
امروز صبح قرار بوده بره دانشگاه برام صبحونهمو بگیره
با اینکه صبح خودم دوبار بهش زنگ زدم تهشم گفت عصر آخر وقت میرم که به یکی دیگه گفتم بره که زیر منت اونم نباشم
یه دفعه هم که قرار بود بیاد راهآهن دنبالم که نیومد
یه دفعه که سه روز قرار بود بره یه نامه بگیره از دانشگاه بده به یه مسئولی و هرشب هم اون مسئول میزد تو سرش ولی باز فرداش میگرفت میخوابید نمیرفت یه دقیقه یه نامه بگیره تا من رفتم گرفتم
همین رو یه بار دیگه هم تکرار کرد برای یه دوستش که از شهرستان داشت میومد حتی حاضر نشد یه ساعت زودتر از خواب بیدار شه (این یه ساعت زودتر تازه میشد ساعت ده) و بره نامه بگیره و به م گفت بره بگیره
و فردا صبحشم حتی پا نشد بره دنبالش اون خودش با بدبختی خوابگاه و پیدا کرده بود اومده بود
خلاصه که حالم از این آدما بهم میخوره
یه بار دیگه هماتاقیا دارن برنامه میریزن که برن شمال
و مثل همه دفعههای قبل قطعا عملی نمیشه
و من هم این وسط گفتم معلوم نیس بیام
و لابد با خودشون فکر کردن که چس کردم خودمو
و حقیقت اینه که به نظرم انقدر بیبرنامهان که خوش نمیگذره باهاشون بهم چون همش استرس اینو باید داشته باشم که وای دیر شد و فلان شد
و اینکه چون فکر نمیکنم این پروپوزالی که نوشتم تصویب بشه کلی کار هم برای اون دارم
واگه تا آخر دی تصویب نشه دیگه واقعا بهم اجازه دفاع کردن نمیدن
حالا ببینیم چی میشه
خدارو چه دیدی
شاید پورپوزالم تصویب شد و من انقد حالم خوب بود که خودم برنامه براشون چیدم و رفتم باهاشون
گفتم رفتیم کاخ مرمر
شاید گفتم ولی خب دوباره میگم
چقدررررر خفن بود
همونم من اگه بلندشون نمیکردم و نمیبردمشون عمرا میرفتن
وای از اون دوست نکبت س که اومده بود باهامون
واقعا به زور تحملش کردم
جدا از اینکه یه جوری همش انگلیسی حرف میزد انگار از ناف آمریکا اومده و فارسی کیلی کیلی کم
کاملا هم مثل بچه راهنماییهای عقیدهای بود
و از اینا که سرکلاسا با استادا ساعتها سر چیزای بیخود بحث میکنن و اعصاب همه رو خورد میکنن
و خیلی چیزهای دیگه که نمیتونم بگم
فقط اینو بگم که واقعا مدام به این فکر میکردم که اصن این مغزم داره یا چی
خلاصه که امیدوارم دیگه نبینمش
برای کاخ مرمر بگم که اگه نرفتین حتما برین
بلیطشم ۳۸تومن بود فک کنم که دانشجویی ۱۰تومن هم کم میکنن
دیگه اینکه امروز تولد بابامه
حساب کردم و دیدم شده ۵۵ ساله
کاش حساب نمیکردم
ناراحتم
کاش پیر نشه بابام
راستییییییی
یه سریال میذاشت سال ۹۰ کانال سه
از این کرهایا
اسمش رودخانه ماه بود
که قشنگ یادمه وقتی شروع شد تابستون بود و ما هنوز نیومده بودیم مشهد و حین پخش اون اثاث کشی کردیم اومدیم مشهد
بعد من اینو خیلیییییی دوست داشتم
البته الان که نگاه کردم چیز خیلی خفنی هم نبود ولی خب اون زمان لابد خیلی برام خاص بوده دیگه
خلاصه این چون خیلی معروف هم نشد مثه جومونگ تکرارشو از بقیه کانالا هی پخش نمیکرد
دیگه اون موقعام اینترنت انقد در دسترس نبود
یا حداقل در دسترس ما نبود
منم انقد اینو دوست داشتم میترسیدم داستانش یادم بره
هرچی ازش یادم بود و برای خودم رو کاغذ نوشتم
آخی چقد گوگولی و بدبخت بودم
حالا تو اتاق بحث جومونگ و کلا سریالای کرهای تلویزیون شد و من یاد این افتادم گفتم بذار دوباره ببینمش
نشستم دوباره دیدمش
اینبار اما بدون سانسور
واقعا که
اصلا توقع نداشتم
همینطور ضربه روحی بود که خوردم
من و بگو همش فکر میکردم آقای کوجامیونگ و باکما هیچ وقت به هم نمیرسن
نگو یه شب با هم خوابیدن به ما نشون ندادن
از اون طرف چقد من ساده بودم فک میکردم این ایلجیما چه آدم پاک و منزهی بوده
مرتیکه تو ۱۷سالگی با دال بود
زیرین قانونی هم بوده
واقعا که
دیگه الانم دارم سریال میخک و نگاه میکنم
یه سریال ژاپنی خیلی قشنگیه
که البته بدون سانسور اونو پیدا نکردم دارم همون نسخه کانال دو رو میبینم
همینا دیگه
شب بخیر