حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

این روزها

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ۱۲:۴۵ ق.ظ

خب 

سلام 

دیگه بعد اون حرکت یهوییم اومدم مشهد 

و خانواده رو غافلگیر کردم 

چقدر اسنپ واقعا تو شهرای دیگه به نسبت تهران ارزونه 

تو تهران ما یه اسنپ گرفتیم م حالش بد بود بریم بیمارستان که دقیقا دوتا کوچه بالاتره و پیادههه دو دقیقه راهه 

واقعا اغراق نمی‌کنم 

و اسنپ فاکینگ 29هزار تومن گرفت 

 

 

حالا اومدم 

داداشم حالش خوب نیس 

میگه سرگیجه دارم و اینا 

دکتر رفتیم و آزمایش داده و اینا 

ولی ام‌آرآی هم نوشته از مغزش 

نمی‌دونم هی مسخره بازی درمیارم که ضربه مغزی شدی و اینا 

ولی هی ته دلم هم استرس می‌گیرم که نکنه یه چیزی باشه 

حالا امیدوارم واقعا هیچی نباشه 

و اینکه خیلی جالبه 

تو مشهد الان که خوبه 

وقتی می‌خوای نوبت بگیری برای ام‌آرآی یه ماه دیگه وقت می‌دن 

مامانم هم چند وقت پیش ساعت سه صبح بهش نوبت داده بودن 

تازه یه ماه پیش که همه دستگاه‌های مشهد به طور شگفت‌انگیزی با هم خراب شده بودن و کل مشهد رفته بود رو هوا 

واقعا مشهد که شهر بزرگه اینجوریه بقیه جاها چجوریه 

 

 

بعد دیگه عرضم به خدمتتون که 

بابابزرگ من یه فیش حج داشت 

الان که دارن می‌برن حج براش اس‌ام‌اس اومده که شما جزو اولویت‌های اول تا 150 هستین و اگه می‌خواین برین، برین تو سایت ثبت‌نام کنین 

خودش که نمی‌خواد بره 

می‌خواد بفروشه 

ولی من خیلی دوست داشتم برم 

بهم هم گفت اگه می‌خوای بری بیا برو بعدا هروقت پولشو داشتی بده بهم و اینا 

ولی خب خیلی گرونه 

40 تومن پول خود سفره 30 تومن هم پول فیش 

سرم هم خیلی شلوغه 

یعنی مغزم درگیره برای همین پروژه کوفتی 

ولی ته دلم خیلی خواست :(

 

 

دیگه اینکه 

استادم خودش ۳ خط (دقیقا و کلا ۳ خط) برای شرح پروژه‌ام نوشت و یه سری اصلاحات هم گفت انجام دادم و با همون سه خط شرح پروژه فرستاد برای استاد پروژه اصلیه که اونم تایید کنه 

باورم نمیشه 

درسته یه مرحله کارم رفته جلو 

ولی کاملا ظاهریه 

یعنی قشنگ همچنان همون قدر بلاتکلیفم 

و قراره این بلاتکلیفی رو رسمی ثبت کنیم :)))

هرچن فکر نکنم داور پروپوزال هرکس بشه تأیید بکنه یه همچین چیزی بلاتکلیفی رو 

و یه چیز دیگه اینکه 

دیتاستی که دارم من هرچقدر می‌گردم پیدا نمی‌کنم که کدوم تسکش چی بوده 

یعنی کلیت تسکا رو می‌دونم 

ولی هیچ جایی ننوشته که کدوم سیگنال برای کدوم تسکه 

و این واقعا بده 

واقعا 

چون تو همون سه خط شرح پروژه نوشته بود قراره تفاوت تاثیر تسکا رو هم مقایسه کنیم 

می‌ترسم اصن وارد اون فاز پردازشی بشم 

چون هیچی بلد نیستم و حس می‌کنم همشو باید داده سازی کنم 

وای 

 

 

 

​​​​​​از آدمای بدقول و کسایی که حرف می‌زنن و به حرفشون عمل نمی‌کنن خیلی بدم میاد 

چون واقعا به معنای واقعی کلمه بی‌مسئولیتن و به نظرم نه برای چهره خودشون نه برای بقیه احترام قائل نیستن 

مثل س 

امروز صبح قرار بوده بره دانشگاه برام صبحونه‌مو بگیره 

با اینکه صبح خودم دوبار بهش زنگ زدم تهشم گفت عصر آخر وقت می‌رم که به یکی دیگه گفتم بره که زیر منت اونم نباشم 

یه دفعه هم که قرار بود بیاد راه‌آهن دنبالم که نیومد 

یه دفعه که سه روز قرار بود بره یه نامه بگیره از دانشگاه بده به یه مسئولی و هرشب هم اون مسئول می‌زد تو سرش ولی باز فرداش می‌گرفت می‌خوابید نمی‌رفت یه دقیقه یه نامه بگیره تا من رفتم گرفتم 

همین رو یه بار دیگه هم تکرار کرد برای یه دوستش که از شهرستان داشت میومد حتی حاضر نشد یه ساعت زودتر از خواب بیدار شه (این یه ساعت زودتر تازه می‌شد ساعت ده) و بره نامه بگیره و به م گفت بره بگیره 

و فردا صبحشم حتی پا نشد بره دنبالش اون خودش با بدبختی خوابگاه و پیدا کرده بود اومده بود 

خلاصه که حالم از این آدما بهم می‌خوره 

 

 

یه بار دیگه هم‌اتاقیا دارن برنامه می‌ریزن که برن شمال 

و مثل همه دفعه‌های قبل قطعا عملی نمیشه 

و من هم این وسط گفتم معلوم نیس بیام 

و لابد با خودشون فکر کردن که چس کردم خودمو 

و حقیقت اینه که به نظرم انقدر بی‌برنامه‌ان که خوش نمی‌گذره باهاشون بهم چون همش استرس اینو باید داشته باشم که وای دیر شد و فلان شد 

و اینکه چون فکر نمی‌کنم این پروپوزالی که نوشتم تصویب بشه کلی کار هم برای اون دارم 

واگه تا آخر دی تصویب نشه دیگه واقعا بهم اجازه دفاع کردن نمیدن 

حالا ببینیم چی میشه 

خدارو چه دیدی 

شاید پورپوزالم تصویب شد و من انقد حالم خوب بود که خودم برنامه براشون چیدم و رفتم باهاشون 

 

 

گفتم رفتیم کاخ مرمر 

شاید گفتم ولی خب دوباره میگم 

چقدررررر خفن بود 

همونم من اگه بلندشون نمی‌کردم و نمی‌بردمشون عمرا می‌رفتن 

وای از اون دوست نکبت س که اومده بود باهامون 

واقعا به زور تحملش کردم 

جدا از اینکه یه جوری همش انگلیسی حرف می‌زد انگار از ناف آمریکا اومده و فارسی کیلی کیلی کم 

کاملا هم مثل بچه‌ راهنمایی‌های عقیده‌ای بود 

و از اینا که سرکلاسا با استادا ساعت‌ها سر چیزای بیخود بحث می‌کنن و اعصاب همه رو خورد می‌کنن 

و خیلی چیزهای دیگه که نمی‌تونم بگم 

فقط اینو بگم که واقعا مدام به این فکر می‌کردم که اصن این مغزم داره یا چی 

خلاصه که امیدوارم دیگه نبینمش 

برای کاخ مرمر بگم که اگه نرفتین حتما برین 

بلیطشم ۳۸تومن بود فک کنم که دانشجویی ۱۰تومن هم کم می‌کنن 

 

 

دیگه اینکه امروز تولد بابامه 

حساب کردم و دیدم شده ۵۵ ساله 

کاش حساب نمی‌کردم 

ناراحتم 

کاش پیر نشه بابام 

 

 

راستییییییی

یه سریال می‌ذاشت سال ۹۰ کانال سه

از این کره‌ایا

اسمش رودخانه ماه بود

که قشنگ یادمه وقتی شروع شد تابستون بود و ما هنوز نیومده بودیم مشهد و حین پخش اون اثاث کشی کردیم اومدیم مشهد 

بعد من اینو خیلیییییی دوست داشتم 

البته الان که نگاه کردم چیز خیلی خفنی هم نبود ولی خب اون زمان لابد خیلی برام خاص بوده دیگه 

خلاصه این چون خیلی معروف هم نشد مثه جومونگ تکرارشو از بقیه کانالا هی پخش نمی‌کرد 

دیگه اون موقعام اینترنت انقد در دسترس نبود 

یا حداقل در دسترس ما نبود 

منم انقد اینو دوست داشتم می‌ترسیدم داستانش یادم بره 

هرچی ازش یادم بود و برای خودم رو کاغذ نوشتم 

آخی چقد گوگولی و بدبخت بودم 

حالا تو اتاق بحث جومونگ و کلا سریالای کره‌ای تلویزیون شد و من یاد این افتادم گفتم بذار دوباره ببینمش 

نشستم دوباره دیدمش 

اینبار اما بدون سانسور 

واقعا که 

اصلا توقع نداشتم 

همینطور ضربه روحی بود که خوردم 

من و بگو همش فکر می‌کردم آقای کوجامیونگ و باکما هیچ وقت به هم نمی‌رسن 

نگو یه شب با هم خوابیدن به ما نشون ندادن 

از اون طرف چقد من ساده بودم فک می‌کردم این ایلجیما چه آدم پاک و منزهی بوده 

مرتیکه تو ۱۷سالگی با دال بود 

زیرین قانونی هم بوده 

واقعا که 

دیگه الانم دارم سریال میخک و نگاه می‌کنم 

یه سریال ژاپنی خیلی قشنگیه 

که البته بدون سانسور اونو پیدا نکردم دارم همون نسخه کانال دو رو می‌بینم 

 

 

همینا دیگه 

شب بخیر 

​​​​

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۲۹

نظرات  (۲)

اساتید دانشگاه های ما اینطورین که دانشجو رو به حال خودش رها میکنن. ولی تجربه ثابت کرد اگر از این دانشجوهای سیریش و پیگیر باشید و دائم برید دفترشون و زنگ بزنید اون استاد راهنما موظفه در مسیر پایان نامه ریز به ریز شمارو راهنمایی کنه. شمام چارچوب های کارتو دائم ازشون بپرس و راهنمایی بگیر. اونا موظفن چیزایی که شما بلد نیستی رو راهنمایی کنن اما اکثرشون کوتاهی میکنن. خود من نه استاد راهنمام نه مشاورم تقریبا هیچ کمکی نکردن، به جاش یه استاد دیگم کلا تمام مسیر و چارچوب رو برام ترسیم کرد و بینهایت کمکم کرد.

پاسخ:
این استادم از لحاظ جواب دادن و اینا خیلی خوبه یعنی یه چیزی بپرسی خیلی سریع جواب میده 
ولی مشکلش اینه که تکلیفش مشخص نیس هی میگه برو ببین این موضوع چطور برو ببین رو اون چقدر کار شده 
خلاصه اینجوری که من بعد چهار ماه هنوز موضوع قطعی ندارم :(

سلام.

تو شیرازم همینطوریه واسه ام ار آی اصلا وقت نیست. کلی شانس بیاری پارتی داشته باشی یا دکتر بنویسه اورژانسی تا نوبتت بشه. وقتا هم همینطوریه ۴ صبح ۳ نصفه شب اینا. انشاءالله که هیچ چیز خاصی نیست.

میدونی من از وقتی که رفتم دانشگاه هر بار که برمیگردم خونه کلی سرخورده ام. از روابط با همکلاسیام. همش میگم اگر خوابگاهی بودم دیگه چی میشد فک کنم اخرش راهی تیمارستان میشدم. همکلاسیامم میگن که مثلا ما هم خیلی سختمونه. کسی با کسی نمیسازه دعواشون میشه هی اتاقاشونو عوض میکنن ولی من همش به خودم میگم یعنی چند سال پیشم ادما همینطوری بودن؟ چرا من الان دیگه با هیشکی نمیسازم؟

زمان مدرسه روابطم خیلی بهتر بود اما الان اصلا نمیتونم حتی یه رابطه معمولی با کسی پیدا کنم! 

وقتایی که تو هم از روابطتت با هم اتاقیا مینویسی حداقل میفهمم فقط بچه های ما نیستن که انقدر فاجعه هستن. حرف زیاده از این که چه چیزایی که اتفاق نمیفته. ولی همش یه سوال دارم یعنی واقعا همه انقدر بد شدن یا من بلد نیستم با ادما باشم؟ خودم که فکر میکنم هر دوشه. 

ولی تو وقتی این جور حرکات زشت از همکلاشی و هم اتاقیو غیره میبینی چه جوری واسه خودت قضیه رو هضم میکنی؟

پاسخ:
سلام
می‌دونی اینجوری نیس که همه‌اش بد باشه تو اتاق. یعنی خیلی وقتا هم هست که خوبه و من تو این چهار و خورده‌ای سال که البته حالا دوسالش مجازی بود اتاقمو عوض نکردم. یعنی اگه انقدر غیرقابل تحمل بود که می‌کردم دیگه
حالا من اعصابم خورده میام اینجا یه چیزی می‌نویسم ولی خب کلا هرکی خوبی و بدیایی داره دیگه مثلا یکی هست تو اتاق خیلی شلخته‌اس همش وسایلاش وسط پهنه با اینکه یه وجب اتاق بیشتر نیس و خیلی رو مخه این حرکت با اینکه چندبار هم بهش گفتیم ولی با همین آدم می‌شینیم بازی می‌کنیم و حرف می‌زنیم کلی خوش می‌گذره یا مثلا همین س که الان ازش نوشتم اکثر مواقع رومخمه ولی خب خیلی وقتاهم چیزای بامزه میگه و خوش می‌گذره یا مثلا برخلاف حرف زدن باهاش، بازی کردن باهاش خوش می‌گذره. 
من خودم ظرفیت تحملم خیلی بالاس ولی مثلا یه هم‌اتاقی دیگه هم داشتیم که سه سال با هم بودیم و به همه بچه‌های اتاق تقریبا نزدیک‌ترین نفر بود ولی پارسال دعواش شد و دیگه نتونست بمونه و رفت از اتاق و دیگه حتی چشم تو چشم هم می‌شیم سلام هم به هم نمی‌کنیم. 
کلا بستگی به خود آدم داره خیلیا از همون ترم یک با همون هم‌اتاقیایی که شانسی با هم افتاده بودن موندن خیلیا هم عوض کردن اتاقاشونو.
من خودم آدمی نیستم که خیلی با کسی صمیمی بشم ولی کلا اونجا مثه یه خانواده میشی که حالا نسبت خانوادگیش به شدت صمیمی شدن باهاشون بستگی داره. از بعضی از فامیلا خوشت نمیاد و از بعضیا بیشتر خوشت میاد ولی به هرحال جفتشون فامیلن و هستن و باید روابط رو یه جوری داشته باشی که بتونین کنار هم زندگی کنین دیگه. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی