حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

اونجا که Yuuri میگه

in a room with just the two of us

you were the only one talking

چقدر شبیه ماس نه؟

(:(

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۱۴

حقیقتا بعضی از مامان باباها رو که می‌بینم می‌مونم که اینا دیگه چه موجوداتین

نمونش داییم. دلم برای دختر داییم می‌سوزه که به همچین بابایی داره. فک کنم اولین بار بود که وقتی گفتن یکی حامله‌س من ناراحت شدم. به آینده‌ش که فکر می‌کنم ناراحت می‌شم براش.

یه دفعه صالح گفته بود به نظرتون برای پدر مادر شدن چه شرایطی باید بذارن؟ اصن باید شرط بذارن؟

نظر من اینه که هیچ شرطی لازم نداره. در واقع کسی که شرایط ازدواج کردن داشته باشه می‌تونه بچه‌دار هم بشه ولی خب مشکل اونجاس که هر کسی شرایط ازدواجو نداره.

نمی‌دونم شاید مشکل از منه که تو یه خانواده خوب و آروم بزرگ شدم و بقیه عجیبه برام.

یکی از مهمترین بحثهای من و مبینا تو مدرسه راجع‌به خانواده بچه های دیگه بود و هر به جمله می‌گفتیم آخه اینا ننه بابا ندارن

مثلا یه بنده خدایی هس پنجاه ساله‌شه تا حالا چهار بار زن گرفته طلاق داده. چرا ؟ چون تحمل این آدم بیشتر از دو ساعت غیرممکنه تازه اونا خیلی صبور بودن. خب من موندم این آدم پدر مادرش نمی‌بینن بچه‌شون (با ۵۰ سال سن) هنوزم به بلوغ عقلی نرسیده و هی میرن براش زن می‌گیرن؟

بعد چرا اون خانواده های بی‌عقلی که هی میان دختر به یه همچین آدمی میدن و اون دخترای بی‌عقل تر از خانواده هاشون چشماشون وا نمی‌کنن ؟

واقعا مردم عجیبن

شایدم من عجیبم نمی‌دونم

خدایا

قسمت هیچ آدمی یه همچین شوهر، زن، بچه و کلا فامیلایی نکن که رو مخ کل فامیل راه میرن اینا

​​

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۵

خب بعد از کلی تنبلی تمومش کردم 

سین گفته بود هانجی رو بکشم

هنوز به خاطر اینکه شخصیت های کارتونی سایه هاشون تیکه‌ایه یه جوریم ولی خب وقتی تکمیل میشه راضی‌ام

از اروین خیلی بهتر درومد

 

خدا بیامرزتت هق

سگ تو روحت ارن

خدا بگم چیکارت کنه ایسایاما با اون پایان مزخرفت 

همون شبی که قسمت آخرش لو رفت یه بنده خدایی یه رای گیری گذاشته بود که خب حالا بیاین بگین پایان کدوم مزخرف‌تر بود بین گات و اتک. همین ایسایاما موقعی که گات تموم شده بود تو وبلاگشون فرموده بودن که نظرتون راجع ‌به پایان گات چی بود. انقدررررر دوست داشتم برم بهش بگم حالا نظر شما راجع به این پایان کوفتی چیه. اه اه اه 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۴۰

یه پسره بود برای کافه نزدیک میدون ولیعصر کار می‌کرد (نمی‌دونم هنوزم هست یا نه) 

روشهای تبلیغیش خیلی بامزه بودن

یهو تو پیاده‌رو می‌پرید جلوت می‌گفت

" می‌دونی اگه بیای کافه ما چی میشهههههه "

بار اول اگه نمی‌ترسیدی واقعا آدم شجاعی بودی 🤦

دلم حتی برا اونم تنگ شده

یه دفعه جرات حقیقت بازی می‌کردیم قرار بود که هرکی جرات بخواد بره به پسره بگه می‌دونی اگه بیای خوابگاه ما چی میشهههه بعدشم بگه خب راه نمیدنت دیگه خوابگاه دخترونس 😑

دلم برا اسکول بازیامون تنگ شده 

هعی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۱

نصف تابستون تموم شد

و من هیچکدوم از کارای مهمم رو که می‌خواستم انجام بدم نکردم

ولی در عوض تو فیلم دیدن جبرانش کردم 😑🤦

Silver skate رو دیدم. یه فیلم روسی فانتزی. از اینا که دختر پادشاه عاشق پسر گدا میشه و خواستگار پولدارشو نمی‌خواد. خیلی وقت بود از این فیلما ندیده بودم.

Queen's gambit هم دیدم. بد نبود. حقیقتا با اون تعریفایی که ازش شنیده بودم خیلی بیشتر ازش انتظار داشتم. ولی خب بازم بد نبود. کلا نمی‌دونم چرا خیلیییییی کم پیش میاد یه چیزی رو ببینم که ارزش دوبار دیدن داشته باشه.

الانم دو تا انیمه و شش تا فیلم دیگه دارم که باید ببینم :)

احتمال اینکه بعدا پشیمون بشم که چرا تابستونمو اینجوری گذروندم زیاده ولی خب چه میشه کرد 

خسته‌تر و بی‌حوصله‌تر از اونیم که بخوام یه کار درست حسابی بکنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۳

کوچیک‌تر که بودم از هر شخصیتی که خوشم میومد می‌نوشتمش تو لیست بچه‌هام 

دوست داشتم یه بچه هم مثه فلانی داشته باشم در آینده حالا اصلنم مهم نبود که اون شخصیت واقعیه یا فیلم یا کارتونه هر چی مثلا یادمه کلر و لیون و اریث و تیفا و کلود هم تو لیستم بودن و تا آخرین جایی که یادمه سیزده چهارده تا شده بودن 

مشکلی نداشتم با اینکه اینقدر زیادن. واقعا هم دوست داشتم همین قدر بچه داشته باشم 

تصورم یه مادر خیالی مثه اینایی که تو این فیلما بودن بود که تو همه کاراش موفقه و یه عالمه هم بچه خوب و گل داره و تو کارش هم حرف اولو می‌زنه 

هیچ وقت یادم نمیره وقتی برای اولین بار این ناب جیوگی رو دیدم 

 

 

اشک می‌ریختم چون رویا‌هام داشت جلو چشمام آب می‌شد 

چون حرفاش حق بود و نمی‌تونستم ردشون کنم 

انگار یکی داشت می‌زد تو گوشم که پاشو نگین وقت بزرگ شدنه 

تو این دنیا تو نمی‌تونی فانتزی های گوگولی مگولی‌ تو اونجوری که دوست داری بسازی 

دوست دارم به کل دنیا یه لگد بزنم بگم دست از سر من و بچه‌هام بردارین بذارین راحت باشیم 

ولی دلم می‌گیره وقتی می‌بینم یه عده به بچه‌هاشون توجه نمی‌کنن

وقتی فکر می‌کنم اگه یه وقت یکی از بچه‌هام در آینده مثلا سیگاری بشه دلم می‌خواد بمیرم. یادش بخیر همیشه با مبینا کارمون این بود که تو کلاس با هم بگیم "ینی اینا ننه بابا ندارن". مثلا تصور اینکه بچه‌ای مثه مهدی داشته باشم برام مرگه. یا دختری مثه انسیه . 

کاش می‌شد مثه مامان بابام باشم یا مثلا مامان بزرگ، بابا بزرگ پدریم. کاش بچه‌هام، بچه‌های خوبی باشن. کاش بتونم تعداد زیادی بچه خوب داشته باشم.

یه دفعه سارا می‌گفت آینده خودتونو به ازدواج گره نزنید که اگه نشد از همه چیز بمونید ولی در واقع بیشتر از اینکه در آینده‌م به ازدواج وابسته باشم به بچه‌هام وابسته‌ام.

بچه هام کاش بدونن که چقدر دوستشون دارم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۱۸

عجیب دلم می‌خواد تعدادی از این مردم غیور و کتک بزنم 

هی می‌بینم یه عده ارد ناشتا می‌فرمایند که واااای چقدر که مردم ترسوعن چرا هیچکی اعتراض نمی‌کنه چرا مردم این‌قدر بی‌بخار شدن و فلان و فلان و فلان

بعد طرف کل فعالیت سیاسی مدنی‌ش همین زر زرای بوده که کرده 

نمیری شجاع 

هلاک نشی قربان

طرف تا حالا از یک کیلومتری یه تظاهراتم رد نشده بعد از زیر پتوش تشویق می‌کنه به تظاهرات 

د آخه تو که همون حرفی هم که می‌زنی بعدش میای می‌پرسی که الان بد نمیشه برام 

تو که چهارتا گارد ویژه از بغلت رد میشه زرد می‌کنی

حداقل اون دهن گشادتو ببند اینقدرم رو اعصاب بقیه نرو اه

 

یادش بخیر میم می‌گفت با خودم می‌گفتم بیام تهران هر اعتراضی که بشه یه عده رو راه میندازم به جا یار دبستانی، خلق چارتار و می‌خونم (انصافا هم ایده نابیه ها یعنی هم آهنگ مناسبه هم نوآوریه نسبت به یار دبستانی) ولی الان نشستم اینجا و پامو از در نمی‌تونم بذارم بیرون

 

بعد همچنان یه عده از بیرون گود می‌فرمایند آفرین آفرین لنگش کن 

خیلی زشته ها 

 

دفعه بعدم اول یه اشک آور بخور بعد بیا زر زر کن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۰۱

دیشب یعنی در واقع دیروز و تو بیمارستان به عنوان همراه مامانم بودم. خدا رو شکر که همه چی خوب بود و به خیر گذشت.

فقط کلی معطل شدیم سر اینکه یه عالمه آدم باکلاس اومده بودن بچه های باکلاس تر از خودشونو تو پنجِ پنج به دنیا بیارن 😑

واقعا عجیبه ها، چطور ملت می‌تونن یه همچین حرکتی بزنن به زور بزان به هوای اینکه روز و ماه یکیه. خب می‌خوام صد سال سیاه نباشه 

ولی درکل تعدادی نی‌نی خیلی کوچولو دیدم 😊

یه عده هم اومده بودن برای سقط 

حقیقتا خیلی وضعیت عجیبیه. کاش هیچ وقت هیچ کی تو یه همچین وضعیتی قرار نگیره . خواسته یا ناخواسته

هرکدومش یه درده. دردی که هیچکی جز خودشون نمی‌تونه بفهمه

 

تا صبح تقریبا نخوابیدم ولی در عوض خیلی کیف داد

اصن نوکری پدر و مادر یه جور دیگه‌ای حال میده به آدم

​​​​​

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۳

بعد دوسال رفتیم عروسی

وسط شرایط قرمز کرونا :)

البته که خود عروس و داماد هردوتاشون پرستارن :)

با اینکه خیلی دور بودیم و نسبتا شک داشتم که بریم 

ولی الان بسی راضی‌ام

اصن بعد دو سال خونه نشینی چسبید

یادم نمیاد تا حالا عروسی رفته باشیم که ساعت ۱۰:۳۰ خونه خودمون باشیم یعنی در واقع تو بقیه عروسیا تازه این ساعت شام می‌دادن :)

خیلی وقت بود عروسی نرفته بودیم که آدما مقید باشن که خب اینم دلیلش این بود که چون عروسی فامیلی نبود و ما از دوست و آشنا ها بودیم 

حس خوبی داشت :)

فقط امیدوارم دفعه بعد سر اینکه از آرایش کردن بدم میاد با مامانم دعوام نشه 😑😑😑

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۲

اول از همه نقاشیمو کامل کردم 

اولین بار شخصیت کارتونی می‌کشیدم برای همین یه جوریم بود

چون سایه هاش و نوراش واقعی نیس و خیلی سایه‌هاش گسسته بود یهو روشن می‌شد و اینا ولی درکل راضیم بعد پنج سال به نظرم خوب بود

 

برای بعدی می‌خواستم تافو بکشم ولی سین گفت هانجیو بکشم

صبح داشتم فکر می‌کردم از اولین قسمت آواتار که دیدم ۱۱ سال می‌گذره 

یااااااااااازده سال ها 

اصن این چیزا رو که حساب می‌کنم خیلی حس پیری می‌کنم

 

قرار شد فردا بریم عروسی فائزه 

اخی عزیزوم (با لهجه و صدای مامان سین) چقدر هممون زود بزرگ شدیم

فقط کاش مامان بابام پیر نشن 

پریشب یادم اومد که بابام پنجاه سال و تموم کرده گریم گرفت

کاش پیر نشن :(

ولی درکل امشب برخلاف دیشب بسی خوشحالم (چشم نخورم)

اصن از صبح که بیدار شدم اون عکسا رو دیدم بسی شنگولم 

خوشحالم که خوشحالی 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۰ ، ۲۳:۴۳