یه بیمارستان کودکان هست بغل شرکت
صبح رفتم شرکت
یه آقاهه بود
تو کوچه داشت راه میرفت
چندتا برگه هم دستش بود
بلند بلند میگفت
هیچکی نیس به من پول بده میخوام آمبولانس اجاره کنم
من بازنشستهام بهش برمیگردونم
یه بیمارستان کودکان هست بغل شرکت
صبح رفتم شرکت
یه آقاهه بود
تو کوچه داشت راه میرفت
چندتا برگه هم دستش بود
بلند بلند میگفت
هیچکی نیس به من پول بده میخوام آمبولانس اجاره کنم
من بازنشستهام بهش برمیگردونم
اول از غصههای امروزم بگم
بعد آخرین گزارشی که به استادم دادم سه چهار روز گذشت
بعد بهش پیام دادم که الان باید چیکار کنم
کی گویا بهش برخورده که جواب اون یکی وویسش که گفته مقاله رو میخوای چیکار کنی رو ندادم
و الان هم سگ شده
و برخلاف گفتههای قبلش که به اندازه کافی کار کردم گفت برو فلان کار و بکن و این عملا یعنی یه پروژه جدید و شروع کن
دوست دارم بهش بگم اینا تو پروپوزال من نیست و لزومی ندارد انجامشون بدم
دوست دارم بگم از چی میخوای مقاله بدی زنیکه وقتی من خودم هنوز پروژهامو نتونستم جمع کنم
وای خدایا
خیلی حس بدیه
هی میگم تا آخر این ماه دیگه دفاع میکنم و ماه بعد شروع میشه
نمیدونم چیکار کنم
به میم میگفتم کاش تهران بودم با هم میشستیم گریه میکردیم
اونم وضعش مثل منه
و اما بیبدن
دیدمش
یعنی دیدیمش خانوادگی
فیلمای غیرطنز و با خانواده نمیریم سینما
چون معتقدیم یه سینما میخوایم بریم اونم بریم یه چیزی که همش غصه بخوریم خوب نیس
ولی اگه تهران بودم با دوستان میرفتم و راحت گریه میکردم
سروش صحت واقعا خوب نبود
حتی به نظرم گلاره عباسی از الناز شاکردوست بهتر بود
و نوید پورفرج هم خیلی خوب بود
هرچند نمیدونم واقعا مدل بازپرسا چجوریه و چقد به واقعیت نزدیکه
ولی کلش داشتم فکر میکردم چی میشه که یه آدم، یه آدم دیگه رو میذاره تو پلاستیک زباله یا چمدون و میندازه تو سطل آشغال
پرونده اصلیشو خوندم و واقعا برام سوال بود که چی میشه که ممکن میشه که با میله بارفیکس بزنی تو سر یه آدم دیگه اونم چند بار
یعنی واقعا ممکنه برای هر کسی پیش بیاد؟
کاش خدا یه آپشن میذاشت که وقتی آدما میمردن کتاب زندگیشونو خود خدا منتشر میکرد
شامل فکرایی که تو ذهنشون گذشته و احیانا اگه وقتی اینجوری بودن گم شدن و هیچ وقت پیدا نشدن توش گفته میشد چه اتفاقی براشون افتاده
البته که دیگه آبرو برای آدما نمیموند
البته خدا خودش هرجا رو صلاح بود سانسور میکرد
یا حداقل آخر قصه این آدما و حالشون مشخص میشد
جنازه اون دختر چی شد
هواپیمای مالزی کجا رفت
امام موسی صدر کجاس
تو فاصله بین دوتا موشک چی اتفاقی افتاد
حالا که من ناراحتم هم این تلویزیون نکبت باید نمانده در دلم دگر توان دوری پخش کنه نمک بپاشه رو زخمم
و اما در انتهای شب
واقعا زیبایی و ظرافت ازش میچکید
یکی از مهمترین دلیلایی که به دلم نشست عادی بودن آدماش بود
مردمایی که برای دووم آوردن توی جامعه و گذروندن زندگیشون رویاهاشونو کنار گذاشته بودن و مشغول زندگی ماشینی و روزمره و کارهای غیر دوست داشتنی بودن
آدم یه سری فیلما و سریالا رو میبینه
آدمای توش صبح تا شب مشغول پول خرج کردنن بدون اینکه سرکار باشن و دغدغه پول داشته باشن و روزمرهشون شبیه این همه آدمای عادی باشه
یا خلاصه یه جورین که تو رندوم بری تو شهر هزار نفر و انتخاب کنی هیچکدومش اون شرایط و ندارن
حالا چه تو شدت بدبختی و مشکلات چه تو شدت پولداری و خوشبختی
ولی این به طرز شگفتانگیزی زیبا بود
حس میکنم یکی از دلایلی که خیلی هم به دلم نشست زنانه بودنش بود
نمیتونم دقیق منظورمو توضیح بدم ولی زناش زن بودن
ناراحتیم این بود که قسمت اخرشو با خانواده دیدم و نشد گریه کنم باهاش
آخرش که ثریا اومده بود پیش بهنام و گریه میکرد
میگفت فک نکن چون گریه میکنم ضعیفم و بعد همون جوری که داشت گریه میکرد حرفاشو زد
دوست داشتم بغلش کنم و بگم منم همینطور
یادم نرفته که با چه حال بدی رفتم و سرکار و کارمو شروع کردم
و بعدش چقد حالمو خوب کرد
به طرز شگفتانگیزی تاثیر گرفتم از اونجا و بعد 14 سال رفتم دوباره کلاس زبان و هفته بعد هم بعد چهارسال گواهینامه گرفتن میخوام بشینم پشت فرمون
به زندگیم نظم داد و باعث شد اجتماعیتر بشم
ولی از دیروز دارم فکر میکنم تا همینجا کافیه؟
به وضوح آقای ش توی روم نشست و دروغ بهم گفت
یه جوری بهم گفت که انگار داریم لطف میکنیم بهت و پول بیمه رو اینجوری حساب میکنیم
ولی عصرش فهمیدم درواقع دارن پولمو میخورن و سهم بیمهای که خودشون باید بدن هم از حقوق من میخوان کم کنن
بهم گفت تو هم مثل خواهرمی
یعنی به خواهرشم همینجوری دروغ میگه؟
مشکلم اینه که خیلی صمیمی و مهربون حرف میزد
که باور کردم راست میگه
که چقدر سادهام
میگفت تو زحمت میکشی ما میبینیم زحمتاتو
واقعا دیدی؟
حرفاش یه جوری بود که انگار ما دیگه بیشتر از این پول نداریم بدیم
و جالبه با همین وضع هم تاکید کرد که از این به بعد حتما تاساعت چهار باید بمونی
دیروز که حرف زدم با آقای ش بعدش رفتم تو دستشویی شرکت گریه کردم
بعدشم سریع رفتم دیگه
و کل راه و تو اتوبوس گریه کردم
دارم فکر میکنم شاید مشکل از منه که توقعم بالا بوده
چون میدیدم همه اینا ماشین خریدن و یکیشون خونه خریده و فکر میکردم حقوق خوبی میدن لابد
بعد هی یاد حرفای میم افتادم
که اولش بهم میگفت همون اول طی کن راجعبه مدت کارآموزی و حقوقتو و اینا
و من فکر میکردم نه بابا اینا خیلی مهربون و خوبن و هوامو دارن
میگفت منم اولش خیلی ذوق داشتم و دوست داشتم ولی بعد یه مدت دیگه دلسرد شدم چون حس میکردم خیلی کم بهم حقوق میدن
و یادمه پارسال اولای پاییز بود که کارآموزیش تموم شده بود و حقوقشو بهش گفته بودن و تو دانشگاه به خاطر این که حقوقش خیلی کم بود داشت گریه میکرد
تو خونه خیلی گریه نکردم
هرچند همون مقداری که قبل خواب گریه کردم کافی بود تا صبح چشام از پف به زور باز بشه
اینکه یه جایی زندگی کنی که با خیال راحت بتونی بخندی و گریه کنی هم نعمتیه که ازش بیبهرهام متاسفانه
صبح پامو از در گذاشتم بیرون به جاش جبران کردم
متاسفانه دستمال هم تو کیفم نداشتم و تو راه همش با شالم صورتمو پاک میکردم
به میم هم پیام دادم براش تعریف کردم
گفت برو بهشون بگو
گفتم خب اگه گفت بیشتر از این نداریم که بدیم یا اگه گفت اگه نمیخوای برو چی
گفت قبلش که اینا رو بگه تو بگو که من چندماه اینجا کارآموز بودم برام نمیصرفه برم جای دیگه
ولی من هنوزم نمیدونم چی بگم
میدونم که احتمالا میگه ما بیشتر از این نمیتونیم هزینه کنیم
و اونجاس که من نمیدونم چی بگم
همه چی اونجا رو دوست دارم
به جز حقوقشو
مسخرهاس اگه بخوام برم اعتراض کنم و بعد که گفت نداریم بگم اعع خب پس ولش کن همین خوبه
نمیدونم چیکار کنم
تازه مطمئن موقع حرف زدن هم گریهام خواهد گرفت
و تا همینجاش که همه نظرشون این بود که یه بچه دهه هشتادی هستم بعدش فکر میکنن که چقد لوس و ننر هم هستم
با چشای پف کرده و صورت قرمز رفتم شرکت
تا پشت درش داشتم گریه میکردم
داخل هم علیرغم یه توصیهای که یه دفعه تو توییتر دیده بودم که خیلی تاکید زیاد داشت که هیچ وقت سرکار گریه نکنید
هرازگاهی چشام پر آب میشد و بعضی وقتا هم یکی دو قطره میومد که سریع پاکش میکردم
ولی کلا همه چی از قیافهام زار میزد
آقای الف سعی کرد یکم باهام حرف بزنه تا بفهمه چی شده و مسخره بازی دربیاره
گفت بقیه بچههام جویای احوالن
اینا رو که میگفت بیشتر گریهام میگرفت
بعد خانوم الف فک کرد از آقای الف ناراحتم که گفتم نه
گفت به شرکت مربوطه
که طبق معمول نتونستم دروغ بگم و گفتم آره
گفت به آقای ش مربوطه؟
گفتم حالا شاید بعداً برات تعریف کردم
نمیدونم بهش بگم یا نه
نمیدونم کار درستیه یا نه که بهش بگم و از اون مشورت بخوام
یه موقعیتهایی هست که آدم با خودش میگه کاش هیچوقت پیش نمیومد
این برام از اوناس
دوست دارم برگردم به همون حس بلاتکلیفی قبلش
تا این حسی که الان فک میکنم داره ازم سواستفاده میشه و حقمو میخورن
این حسی که فک میکنم پشت همه محبتای همه آدمای اونجا یه همچین چیزیه و ارزشم براشون همینقدر پایینه
پریشب یه توییتی دیدم نوشته بود کی بود که فهمیدی با پسانداز حقوقت به هیچ جایی نمیرسی
بعد یکی کوت کرده بود نوشته بود ماه دومی که حقوق گرفتم
با خودم گفتم نه بابا بذا من حقوقمو بگیرم کلی کار میتونم باهاش بکنم
و زارت فرداش ریدن تو حالم
حتی خودم میفهمیدم بعد اینکه بهم گفت ما اینقدر برات درنظر گرفتیم چقدر صورت وا رفت و تموم ماهیچههای صورتم رو به پایین سرازیر شدن
دوست ندارم آخر کارمون اینجا باشه
ولی نمیدونم چیکار باید بکنم
بعدا نوشت
با خانوم الف حرف زدم
همه چی رو گفتم بهش
گفت حق داری ولی تو تا حالا فرصت نکردی بری دنبال کار
متقاضی کار تو بخش خصوصی خیلی زیاده و خیلی راحت میگن نمیای خب یکی دیگه رو میاریم
میگه اینجا جای پیشرفت خیلی داره
میتونی یکی دو سال بمونی و بعدش که چیزی یاد گرفتی بری
به اون که نگفتم ولی خب منم اگه بتونم طبق برنامهام پیش برم یه سال بیشتر تو برنامهام نیست موندن تو اینجا
گفتم ولی دوست دارم یه چیزی بهش بگم حداقل بفهمه خر نیستم
گفت اگه خواستی بگی خیلی ملایم و نرم بگو الان کلهت خیلی باد داره
مطمئن نیستم بتونم درست حرفمو بزنم و وسطش گریهام نگیره و عصبانی نشم و بدتر نکنم همه چی
ولی کاش حداقل دیگه تا ساعت چهار نمونم
میتونم سر همین مسئله اصلا برم دعوا کنم
ولی هنوزم ناراحتم
و بار دیگر
ریدم به سردر این مملکت بیصاحاب
میتونم هم بذارم بیمه رد کنه برام بعد برم شکایت کنم بگم حقوق کم میدن بهم
یا بگم بیمه نمیخوام بعد برم شکایت کنم بیمه رد نمیکنن برام
ولی خب حقیقت اینه که من مثه اینا نامرد نیستم
آخه خیلی بیشعورن
میدونم که پول دارن و نمیدن
چون الان سه نفر از بچههای شرکت سرباز شدن و حقوقشون شده شیش تومن
و عملا خیلی کمتر دارن حقوق میدن
ولی بازم میان اینجوری حقمو میخورن
اصلا از این به بعد برنامه اینه
سواستفاده حداکثری و کار حداقلی
اینجوری باز شاید یکم جبران بشه
واقعا ناراحتم کردن
و دیگه دلم نمیاد صد خودمو براشون بذارم
چون لیاقتشو نداشتن
مثه سگ ناراحتم
و دارم تو اتوبوس گریه میکنم
چون حقوقم خیلی کمه
امروز رتبههای علوم پزشکی هم اومد
خداروشکر خیلی خوب نشدم
یادم نیست قضیه حقوقمو تا کجا نوشتم
ولی گفتم میمونم و شنبه هفته پیش قرار بود باهام صحبت کنه راجعبه حقوق و بیمه
که حرف نزد
و یکشنبه هم حرف نزد
دوشنبه پیام داد گفت من حواسم هست ولی وقت نکردم حرف بزنم با دکتر هرموقع صحبت کردم خبر میدم
که گفتم مشکلی نیست
و امروز دوباره پیام داد که با دکتر حرف زدم و فردا هم با سرپرستهاتون (سرپرست خر کیه من خودم اونجا رییسم :دی) جلسه بذارم و پسفردا انشاءالله با هم صحبت کنیم
آه
امیدوارم حقوقم خوب باشه
تو رو خدا من که بچه خیلی خوبیم بهم زیاد حقوق بدین (با لحن بچه)
یخچال شرکت بو سگ مرده گرفته بود
دیدم کلی چیز کپکی تو یخچال بود که پاکسازیشون کردم
امروز بحث اون یکی کارآموز شرکت پیش اومد
نمیدونم چند وقته میاد ولی طولانیه انگار
بعد بار اول که دکتر و دیده مثکه چند وقت بوده میومده ولی چون دکتر ایران نبوده ندیده بودتش
بعد به دکتر میگه شما کاری داشتین اینجا :)))) که دکتر میگه من رئیس اینجام :)))
بعدم بهش میگه ممنون مهندس که میگه من دکترم :))))
یا میگفت یه دفعه یه کاری دادیم بهش یه ربع بیشتر طول نمیکشیده بعد یه ساعت رفتیم بهش سر زدیم دیدم همونجا نشسته هیچی هم نمیگه
پرسیدیم چرا نشستی گفته خب تموم شد دیگه انجام دادم ولی نیومده دیگه روش نشده بیاد بگه خب این تموم شد الان چیکار کنم
بعد من اینجوری بود که اععع نخندین بهش منم همینجوری بودم
اینم فهمیدم که
زارت همون دو روزی من که نبودم و رفته بودیم شمال
دکتر بچهاش به دنیا اومده تو همون دبی
بچه اولشه و پسره
آقای هه هم (از بچههای شرکت که ازش خیلی تعریف نکردم تا حالا) بچه خواهر دکتره و آبمیوه داده
عین این روزا یکم حالش بهتره
ولی هفته قبل افسردگی پس از سربازی گرفته بود
میگفت تو سربازی خیلی دلم برای گوشیم تنگ شده بوده ولی الان کوچیکترین جذابیتی نداره برام گوشیم
یا میگفت همون برگردم سربازی بهتر بود
خلاصه خیلی حالش داغون بود واقعا
الان بهتره
از غذاهای داغون پادگان تعریف میکنه
از اینکه ده روزه اول حموما خراب بوده و تو اون گرما و با اون همه فعالیت ده روز حموم نرفته بودن
از سهمیه پنج دقیقهای برای هر حموم
گفت آقای نون هم دیده تو پادگان موقع نماز تو مسجد
خیالم راحت شد یکم حقیقتا چون از موقعی که آقای نون رفته بود هیچ خبری ازش نداشتن بچهها و حتی اگه مرخصی اومده نیومد سربزنه به شرکت
آها پروژه
یه سری نتایج گرفتم که بالاخره یه چیزی به هم ربط دارن
ولی به نظرم همچنان مزخرفه
بهم گفت نظرم من اینه که بهاندازه پروژه کارشناسی شما کار کردی و کافیه ولی بهتره یه نتیجه بهتر ارائه کنیم :/
استادم گفت اون یکی استادم جواب ایملیشو نداده و شنیده یه ماهی رفته خارج
آه
گفتم با پ صحبت کردم برا زبان خوندن
و واقعا من چقد آدمیم که نیاز دارم به خاطرش یه کاری بکنم
مثلاً بهم گفت tpo 41 و بزن ببینیم تو چند میشی
و منی که تنبلی میکردم و روزی یه ریدینگ هم نمیزدم نشستم سه تا ریدینگ و شیش تا لیسنینگش و زدم تو یه روز
چون گفته بودم باشه امروز من اونو میزنم
البته گفت امروز یه میت بذاریم برنامه بچینیم که از یکشنبه شروع کنیم
ولی پیام نداد بهم
نمیدونم یادش رفته یا دوست نداره
نمیخوام آویزونش باشم
شاید همه مثل من نیستن که یه چیزی که میگن حتما بهش عمل کنن
حالا فردا بهش پیام میدم ببینم چی میشه
میم عکس پروفایلشو مشکی کرده
نمیدونم کار درستیه بهش پیام بدم ازش بپرسم چرا یا نه
میترسم اتفاق بدی افتاده باشه
و اما انتخابات
هی گفتم بگم نگم
یکی بیاد یه چیزی بگه بحث کنه و حوصله ندارم
خلاصه نتیجه این شد غلط کرده کسی که بخواد به خاطر اون من اینجا دست و پای خودمو ببندمو حرف نزدم
به نظرم برد اصلی رو اکثریت کردند
اکثریتی که رای ندادن و تو هر دو دور نشون دادن اکثریتن
اکثریت اقلیتی که رای دادن به هر دلیلی و انتخابشون پزشکیان بود
و بازنده طبق معمول همون اقلیت همیشگی بودن که حتی تو اقلیت رای بده بازم اقلیت بودن
که حتی همون ۱۸ میلیون رای رئیسی رو هم نداشتن دیگه
قشنگیش اونجاش بود که افتاده بودن به جون هم و آخ که چه نقابهایی که نیفتاد
این پوسته اسلام و اخلاقی که یه عده دور خودشون کشیده بودن چقد زیبا کنار رفت و چه کثافتی اسماعیل
چه دروغها که نگفتن و چه تهمتها که نزدن و چه بیتالمالها که نخوردن
از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون که از سوختنشون خوشحال شدم به ازای یکبار از هزاران باری از که به غصههامون خندیدن
انتظار داشتم حجم اقلیت بودنشون رو بالاخره بفهمند
که منتها امروز دیدم ظاهراً توقع زیادی بوده
همچنان پیشفرض این است که خودشان انسانهای باخرد و دانا و عاقل و دارای شعور سیاسی و دانش اقتصادی و حافظه تاریخی هستند و بقیه نادان و فاقد شعور سیاسی و دارای حافظه ماهی و غیره
فقط اونجاش که میگفتن دولت سوم روحانی میشه که رای نیاره پزشکیان ولی بازم اکثریت رای بده، آدم بدون برنامهای که ممکنه بشه دولت سوم روحانی رو ترجیح دادند به امتداد خدمت آقایان
بعد هم البته اسمش رو میذارن بچه بازی و لج و لج بازی که بگن با عقل این تصمیم گرفته نشده که خب انتظار بیشتری از تحلیل این افراد نیست
واقعا تو این زمینه میتونن با کارشناسای اینترنشنال مسابقه کی از همه پرتتره بدن
یه چیز جدید هم دیدم که میگن اصلا همش تقصیر شورای نگهبانه که تایید صلاحیت کرده پزشکیانو
وای :)))))))))
وای خیلی خندهداره :)))))))
همینا دیگه
البته ریسک نیس
ولی خب برای من یه جورایی هست دیگه
میخوام به پ
همون دختره که تو کلاس زبان باهاش آشنا شدم و سه سال اینا ازم بزرگتره و دختر خوبی به نظرم میومد پیام بدم که میای با هم زبان بخونیم
چون امروز دیدم پیام داده تو یه گروهی پیام داده که گیجه و نمیدونه چیکار کنه و اینا
امیدوارم چیز خوبی بشه
ببینم چی میگه حالا
بعدا نوشت
خب
تا اینجاش که خوب بوده
استقبال کرد
البته گفت برای اسپیک پارتنر گرفته
که مهم نیس
دیگه ببینیم بقیه برنامه چی میشه
اگه بیاد با هم بریم بیرون درس بخونیم خیلی خوب میشه
چون تو خونه نمیتونم تمرکز کنم
بعدا تر نوشت
همچنان همه چیز اوکیه
گفت تا اول مرداد تهرانه و بعدش که بیاد می تونیم بریم کتابخونه با هم
و گفت البته اهل کافه مافه نیست که بریم بشینیم اونجا درس بخونیم
که منم گفتم منم همینطور
خلاصه که همه چی خوب پیش رفته تا الان امیدوارم بقیه اش هم خوب باشه
خب عرضم به خدمتتون که
رئیس گرامی همون دیروز ساعت یک اینا اومد
و قبل رفتنمم با هم صحبت کردیم
نمیدونم بنده خدا فکر میکنه حرفمون کوتاه باشه بده یا چی
کل بخش مهم گفتگومون این بود که گفت خب تصمیم گرفتی تا کی هستی و من گفتم تا سال بعد هستم قطعا و اونم گفت خب پس من فردا با دکتر جلسه دارم به اون میگم شنبه هم راجعبه بیمه و حقوقت حرف بزنیم
ولی همین گفتگو یه ربع نیم ساعت طول کشید چون باز داشت میگفت آره بچهها خیلی دوست دارن همه ازت راضین تو تلاش بکن ما میبینیم حتما شغل اولته خیلی چیزا میتونی یاد بگیری خیلی با استعدادی اگه خوب باشی میفرستیمت دبی و ما هرکسی رو اینجا راه نمیدیم و کسی رو قضاوت نکن و ما به کسی فشار نمیآوریم برای ساعت کار و غیره
منم هی میگفتم بله درست میگین همه لطف دارن
حالا دیگه امیدوارم فردا بیاد و همه چیز همچنان به خوبی و خوشی پیش بره
دیگه اینکه با استادم حرف زدم
و بهش گفتم نتایجم اینه که هیچی به هیچی ربط نداره
و دوباره یه مرحله برگشتیم عقب و گفت خب برو پس فلان چیزا رو انتخاب کن
آه
زن
تو دو مرحله قبل گفته بودی این مرحله آخره
خودشم گفت ناامید نشو ما به سری فرضیه داریم میخوایم امتحان کنیم دیگه
اما ناامیدم
خب نتیجه اینه که این فرضیه غلطه دیگه
ولم کن برم دیگه
زبان که میخونم حالم خوب میشه
عجیبه نه
حس میکنم کار مفید دارم میکنم
برخلاف کلنجار رفتن با پروژه
خب
الان که دارم مینویسم تو اتوبوسم در مسیر کار
خلاصه یه هفته گذشته میشه
سهشنبه شب و تنها خونه خودمون خوابیدم
و انقد کار داشتم که همش درس بود و درس و درس
چهارشنبه آخرین جلسه کلاس زبانمو رفتم
و فعلا قصد ندارم دوباره ثبتنام کنم
چون هرطور شده باید اون توانایی درس خواندن خودم با خودم با برنامه خودم و زنده کنم
پنجشنبه هم که رفتم شمال
و همون دو روز کفایت میکرد و بعدش برگشتیم
این اتوبوسه چرا پردههای اینورشو کنده اه
دیگه امروز هم برم که دیگه با رئیس عزیز صحبت کنم
همون آرزوهای دیروزی دیگه
آها همون دو روز که نبودم عین برگشت از سربازی
بچه مثه چی سوخته
دارم سعی میکنم کمتر غذا بخورم و لاغر شم یکم
تو جلسه آخر کلاس زبان هم اینطور که دلم میخواست پیش نرفت و پیشنهاد اینکه بیاین بعدش با هم درس بخونیم رو ندادم
ولی عمیقأ نیاز به یه پارتنر زبان دارم
ولی خودم باید یه جوری هندلش کنم تنهایی
پروژهام هم همه نتایجم نشون میده که هیچی به هیچی ربط نداره
و استادم گفت خب بهتره یکم دیگه بررسی کنیم که نتیجهای که میخوایم گزارش کنیم این باشه که به چیزی به یه چیزی ربط داره
و خب همچنان با امتحان کردم چیزهای مختلف نتیجهام همونه که هیچی به هیچی ربط نداره
و دو سه روز پیش میم بهم گفت یکی از بچههامون دفاع کرده
درحالیکه اون شخص انقد عقب بود که استادمون پروپوزال من و میم و براش فرستاده بود به عنوان نمونه و الان پایاننامه اون و فرستاده برای میم به عنوان نمونه
جالبیش اینجا بود که ۹۶ صفحه بود پایاننامهاش و فقط ۶ صفحهاش کار خودش و بخش پیادهسازی بود و بقیهاش همش مرور ادبیات بود و کپی شده از چتجیپیتی
در هر صورت اون عرضهشو داشته و دفاع کرده
و خب ناراحت شدم که حتی از اونم کمترم
آقای الف بهم گفت من اگه جای تو بودم به جای شمال رفتن میرفتم تهران دفاع میکردم :))
دیگه امیدوارم امروز خوب پیش بره دیگه
آها
دارم این بنرای انتخاباتی رو میبینم
حیف که اینجا حرف سیاسی نمیزنم
وگرنه آخ که چقد دارم کیف میکنم
از سوختن یه عده و میخندم بهشون
خب دیگه دارم میرسم
بعدا نوشت
آه
رئیسم نیامد
خب
از اونجایی که عملا سه ماه و نیمه دارم اینجا بیمزد و مواجب کار میکنم
و پنجشنبه میخواستم با این یارو حرف بزنم که نبود
و بعدش من نبودم
و دوشنبه بود و سریع رفت
امروز ولی هست الان
باید باهاش حرف بزنم
پس امروز به عنوان کار سخت روز باهاش حرف میزنم
امیدوارم همین امروز به نتیجه برسم
و امیدوارم نگه که خب پس از ماه بعد حقوق میدیم بهت
و امیدوارم پشیمون هم نشم
و همه چی خوب پیش بره
و خب همین الان استرس گرفتم
ولی باید انجامش بدم
پوف
خب باید بگم خداروشکر هنوز نرفته
ولی من هنوزم نرفتم باهاش حرف بزنم
درحالی که پنج دقیقه به یکه
فوقالعادهام
خب دیگه
موقع ناهار بهش گفتم
بعد ناهار وقت دارین
که گفت کلاس دارم کاش زودتر میگفتی باشه فردا
و گفت خودم میخواستم بگم بهتون
و خب تا فردا
اااااه
ناراحت شدم خب
به طرز ناگهانی من و خانوم الف و صدا کردن پایین
و بعد وزن کردیم خودمونو
اولش گفتم نریم
ولی چون اون رفت منم رفتم که فک نکنن چس کردم خودمو
و خجالت کشیدم
درحالی که اون وزن اون ۲۳کیلو کمتر از من بود
اه
تازه حتی عین هم از من ۵ کیلو لاغرتر بود
وای
این چه کاری بود خب
اه
خب باشه حالا که دارم میگم بذار کاملشو
اونجایی که داشتیم از پله میرفتیم پایین و آقای ت هم حدس زد گفت من که ۶۵اینام و خانوم الف هم ۴۵ هم ناراحت شدم
کاش حداقل هیکلم کمتر از وزنم نشون میداد خب :(