کانتر
وای آقا
من دیروز رفتم سرکار ولی خیلی دل درد داشتم و اینا
یه ساعت بعد اسنپ گرفتم برگشتم خونه
دیگه امروز رفتم دیدم عین هم نیومده مثکه گفته بوده دیرتر میاد
با آقای نون تنها بودیم گفت بیا شطرنج بازی کنیم
که اونم نصفه موند وسطش کار پیش اومد رفت سرکار خودش
دیگه یکم کار کردم منم و عین و بقیه هم اومدن
بعد عین داشت به آقای ص میگفت که چرا دیروز به من نگفتین منم بمونم که بازی کنم و اینا
گویا دیشب یکم موندن و کانتر همه نصب کردن بازی کردن
بعد دیگه قبل ناهار همه شروع کردن به بازی کردن فقط من و خانوم الف موندیم که بازی نمیکردیم
ما هم حوصلهمون سر رفته بود
دیگه بعد ناهار ما هم نصب کردیم
همه با هم کانتر بازی کردیم :)))))
و خیلییییی خوب بود
ما ها که طبقه بالا بودیم یعنی من و خانوم الف و عین و آقای ت یه تیم شدیم و طبقه پایین هم آقای ه و آقای ص و آقای نون هم یه تیم شدن
گفتن ما دوتا بلد نیستیم تعدادمون بیشتر باشه
اولش که یکم گیج میزدیم زارت همون اول تیر میخوردیم میمردیم
اماااا
دستمون گرم شد و یه جوری رندهشون کردیم که اصلا نگم دیگه
وای خیلی خوش گذشت
خیلی خندیدیم
چند دفعه پشت هم من و خانوم الف، آقای ه رو کشتم
بعد بازی میگه دفعه بعد خانوما رو تو یه تیم نذارین دیگه
بعد آقای ن میگه من اسنایپر برداشتم بعد این الف اومد من و با کلت کشت
بعد خانوم الف میگفت اعع من؟ کی؟ کجا؟
واقعا من و اون اصلا تشخیص نمیدادیم کی خودیه
همه رو میزدیم =)))
حالا تازه آقای الف نبود
میگن اون قویه
شنبه اون بیاد بره تو تیم اونا یکم توازن قدرت برقرار شه
دوباره بازی کنیم ببینیم چی میشه
ولی خیلیییی حال داد
حیف بود اینجا ننویسم
چه کار سخت و طاقت فرسایی دارین :))))