حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

دیشب ساعت دو اینا خوابیدم و ساعت شیش و نیم بیدار شدم 

هفت و نیم دانشگاه بودم و شروع کردم به تمرین 

دیشب کلی گریه کردم و به هم‌اتاقیام هم گفتم نیان 

صبح هم رفتم از آموزش برگه دفاع بگیرم 

گفت چشاتو باد کرده گریه کردی؟

یه دور هم برای اون گریه کردم 

تنها آدم حسابی اونجا همین کارشناس اموزشمونه

بعد دیگه میم هم اومد اونم دیدم و یکم هم با اون گریه کردم 

آها صبح هم پریود شدم 

فقط اون یکی میم و ف قراره بود برای دفاعم بیان 

میم چون سرکار بود گفت ساعت دو میام 

ولی جفتشون ساعت ۲:۵۵ دقیقه اومدن 

داشت گریه‌ام می‌گرفت که اینان نیومدن 

بعد دیدم پشت سر استادا چندتا دانشجو دیگه هم اومدن که سال پایینی بودن نمی‌شناختم 

زنگ زدیم به اون استاد مشهدم 

شروع کردم و خیلی داشتم لفت می‌دادم و گفتن برو جلو اینا رو رد کن 

تپق و گیر کردن بی‌نهایت 

تموم شد و داورم دو صفحه تایپ شده پرینت کرده بود از غلطام که آورده بود با خودش :/ 

گفت تازه دیروز هم وقت کرده فقط بخونه پایان‌نامه‌امو 

اول هم گفت فایلت چند صفحه بود 

گفتم ۸۳ صفحه 

گفت برای من ۵۰ صفحه بود 

کیفیت پی‌دی‌افت هم خیلی بد بود :///

پشمام داشت می‌ریخت 

دیگه کلی ایراد گرفت و استاد تهرانمم دو تا ایراد به داورم گرفت 

دیگه گفتن برین بیرون نمره بدیم  

بعد بیرون بودیم ایمیلم و نگاه کردم و فایلی که فرستاده بودم و دانلود کردم دیدم سالمه :/

دیگه گفتن بیا تو و بگیر این نمره‌ات 

بعدش رفتم نشون دادم بهش که ببین سالمه فایلم چی میگی 

گفت اعع چه جالب برای من ولی خراب بود دیگه حالا 

اگه بخوام همه این ایرادایی که گرفته رو اصلاح کنم پدرم درمیاد 

و گویا برای اون نسخه‌ای که می‌خوایم بفرستیم برای کتابخونه باید اصلاح شده باشه 

آه 

بعدشم با داورم که همون استاد تک درسمه صحبت کردم 

گفت نه که نه 

تک درس قبول نمی‌کنم 

حالا فردا باید برم التماس معاون آموزشی که اون بره بهش التماس کنه 

امیدوار بودم تا آخر مهر جمع بشه کار 

ولی گویا قرار نیست جمع بشه 

دوست ندارم برگردم و بعد دوباره برگردم برای امتحان اون درسه 

کاش یه جوری بشه تا آخر مهر نه تنها امتحان داد باشم 

بلکه کارای فارغ‌التحصیلیمم کرده باشم 

خلاصه خیلی خوشحال نشدم تموم شد دفاعم 

نمی‌دونم شاید چون هنوزم مجبورم باهاش کلنجار برم احتمالا 

خسته‌ام ولی هنوزم نمی‌تونم استراحت کنم 

آه

آها قبلاً گفته بودن دفاع کارشناسی پذیرایی ممنوعه 

بعد قبل اینکه بیام تهران دوتا پک برا استادا درست کردم 

بقیه رو هم دیروز رفتم آبمیوه و کیک خریدم بذارم رو میز 

بعد استادم اومد گفت اعع پذیرایی که گفتن ممنوعه 

بعد تهش داورم پکشو گذاشت تو کیفش 

استاد گرامی هم کیک و آبمیوه‌شو خورد و پسته و مغزشم گذاشت تو جیبش برد :)))

دیگه همینا دیگه 

منتظر اون روزیم که من ازین دانشگاه کنده بشم 

آه

 

 

دیدم علیرضا برادران نوشته امروز بوی شاش خیابونای فرانسه انقد زیاد بود که به داخل کلاسای دانشگاهمونم رسیده بود ولی کلاسی که بو شاش بده بازم از امیرکبیر بهتره 

و حقیقتا حق گفت

​​​​​​

در راستای حال دادن به خودم فررو گرفتم 

ولی مزه‌اش به خوبی دفعه قبل نبود 

بعد ما تو محدوده پیک نبودیم 

یکم اونورتر زدیم که تو محدوده باشه بعد رنگ زدیم به پیک گفتیم بیا اینجا حساب می‌کنیم

بعد بنده خدا بدون ذره‌ای غرغر اومد و گفتیم چقد اضافه‌تر بزنیم گفت هرچقدر دوست دارین :)

ما هم گفتیم بذا نون قلبش و بذاریم سر سفره‌اش صد زدیم براش 

بعد زنگ زد دعوا گفت چرا صد زدین این خیلیه :)

خیلی بامزه بود آقاهه 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۳ ، ۲۱:۴۲

فردا ساعت سه دفاعمه

و استادم 30تا وویس فرستاده 

به بالا و پایین پاورپوینتم ایراد گرفته 

تازه یه سری ایراد هم به پایان نامه ام گرفته بعد اینکه تایید کرده 

بعد من هنوز چیزایی که خودم می‌خوام بگم و حاضر نکردم حتی 

و همش دارم ایرادات اینو درست می‌کنم 

و هنوز حداقل نصفش مونده 

و خیلیه 

و حتی وقت نیست که دوباره براش بفرستم و ببینه 

و حتی خودم تمرین کنم 

و نشستم دارم گریه می‌کنم 

خدایا 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۳ ، ۲۳:۱۵

بله 

همون‌طور که از عنوان مشخصه 

خبر کوتاه بود و جانسوز 

دفاع تاریخی من از پایان‌نامه‌ام 

حالا یکی ندونه با خودش میگه لابد داره دکترا دفاع می‌کنه

واقعا من حدود یکسال و نه ماهه درگیر پروژه‌امم 

و حالم ازش بهم می‌خوره واقعا

فکر می‌کردم قراره یه جوری هماهنگ بشه که بیوفته سه‌شنبه

ولی عصر از خواب بیدار شدم 

ایمیلامو چک کردم (در کمال تعجب نوتیف نیومد)

دیدم داورم وقتایی که می‌تونه بیاد و نوشته و تنها زمانی که با استاد خودم همپوشانی داره یکشنبه ساعت سه هست

متاسفانه یکشنبه بعدی هم میشد ۲۹مهر که دیر و لب مرزی بود 

در نتیجه خیلی سریع ایمیل دادم و همینو رزرو کردم 

بعدم با سرعت نور بلیط گرفتم برای فردا یه ربع به چهار 

که صبح برم شرکت و بگم قراره یه ده روزی نیام :/

خدا رو شکر پروازا هم چون احتمال کنسلی و مرگش زیاده قیمتاش خیلی اومده پایین 

سریع چمدونمو بستم 

و هنوز پاورپوینتم حاضر نیس و یه جاهاییش و واقعا نمی‌دونم چی باید بنویسم 

مثلا ضرورت انجام پروژه

که به نظرم با این ویژگی‌ها و نتایج عجیب غریبمون هیچ ضرورتی در انجام این پروژه نبوده :))))

یا مرور ادبیاتمم ضعیفه 

تازه بعد اینکه حاضر شد هم باید بدم یه دور ایراد گیری کنه استادم برام و اینا 

یه مشکل دیگه هم اینه که احتمالا همون روز دفاع قراره پریود شم =))))

 

حالا از این بگذریم 

بالاخره مدیر گروهمون شر و ور گفتنشو شروع کرد و فرمود

از نظر من شما یک تخلف بزرگ مرتکب شدید و حالا باید تاوان سنگین آن را بپردازید :)))))

بعدم گفت نمره‌ات از ده حساب میشه 

تازه رضایتم نداد گفت برو پیش استاد مشاورت به اون بگو 

وسط دعوای خودمون هم یهو استاد مشاور و استاد درس رو cc کرد و شروع کرد به لشکرکشی :)))))

صبح هرچی گشتم فیلم عرعر کردنش سرکلاسمون و پیدا کنم نشد لامصب 

رو گوشی قبلیم بود پاک شد

هیچی دیگه 

بعد دفاع هنوز باید برم با این دعوا کنم خلاصه 

 

 

و در نهایت 

کال اول پلیمیه و من هنوز تافل هم بوک نکردم و حتی اگه می‌کردم امادگی‌شو نداشتم 

آه 

 

همینا دیگه 

دعا کنین به خیر بگذره همه چی 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۳ ، ۰۰:۳۹

عرض کنم که 

همین صبح ادیت آخر پایان‌نامه‌مو فرستادم برای اون یکی استادم که اونم تایید بده ان‌شاءالله

میم می‌گفت به اون گفته اگه اون یکی استاد اوکی داده پس منم اوکیم و گیر نداده به هیچی 

ولی همین فرایند دوهفته طول کشیده چون جواب ایمیل اولشو نداده و دوباره بعد دو هفته بهش ایمیل داده و جواب داده 

امیدوارم مال من و زود جواب بده و تایید کنه مثل مال میم

خدایا کاش تا شب یا فردا جواب بده 

برای 25ام وقت دفاع بگیرم فکر می‌کنم خوب باشه 

10 روز هم مونده وقت خوبیه 

 

آها راستی تو ادیت آخرم مجبور شدم بالاخره دست در جعل نتایج ببرم و یکم چرت و پرت از خودم بنویسم 

هرچند همون چرت و پرت‌هام چیزای خوبی ننوشتم ولی خب دیگه یه چیزی نوشتم 

 

از اون طرف برای تک درس مخابراتم ایمیل زدم به استادش 

که من معرفی به استادم و همین مونده فقط 

تو همون ایمیل اول رفتم برای چونه‌زنی که خیلی زیاده بیا کمش کن و اینا 

که در جواب رید بهم و گفت نمی‌دونم من تابستون چندین بار گفتم اگه کسی درس و لازمه برداره بگه و الان من قبول نمی‌کنم :/

حالا رفتم چک کردم دیدم تو کانال آموزش همچین اطلاعیه هم نبوده 

بعدم من تک درس و که نمی‌تونم بردارم آخه 

بعد زنگ زدم آموزش که گفت اول باید به مدیر گروه بگی 

بعد مدیر گروه کیه؟

همون بدترین استاد جهان که من از ترم سه به بعد بلاکش کردم و تمام مسیرهای جهان و دور زدم که کارم بهش گیر نکنه 

بعد گفتم بذار حالا فرمشو پر کنم 

رفتم تو پورتالم دیدم همین مرتیکه که از قضا استاد مشاورمم هست ترم قبل که من اصلا دانشگاه نبودم نوشته برنداشتن درس مخابرات بدون توجیه است و امکان تک درس وجود ندارد 

هیچی دیگه 

هنوز که ایمیل نزدم ولی بزنم پاره‌ام می‌کنه 

بعدم مرتیکه مریض زنگ می‌زنن به گوشیم شروع می‌کنه به تحقیر مطمئنم 

بعد که منتشو کشیدی و اشکتو درآورد 

میگه خب حالا برو بردار 

حجم درسشم خیلیه لامصب 

فقط پاس شه برهههههه

 

هنور که نگفتم 

ولی نمی‌دونم واکنش رییس نکبتمم چی باشه به اینکه احتمالا یه ۱۰ روزی بخوام نیام 

 

به خیر بگذره فقط

 

 

بعدا نوشت: استاد دیگه هم اوکی داد و حالا باید وقت دفاع ست کنم 

بعداتر نوشت: استادم مشهدیم گفت نمی‌تونم حضوری بیام برای دفاعت :(

حالا کی دفاع کنه از من دربرابر اون یکی استادم و داورم ⁦O⁠_⁠o⁩

گفت من پدرم دوماهه خیلی بیماره و من تنها ازش مراقبت می‌کنم. اگه می‌تونستم نصفه روزه یا یه روزه میومدم ولی نمی‌تونم تنهاشون بذارم :(

دلم سوخت براش دیگه 

ولی امیدوارم به خیر بگذره دفاعم 

 

به مدیر گروهم پیام دادم. تا الان که قورتم نداده. البته در مقایسه با قبلاً. فعلا گفته کارنامه‌تو بفرس. بره بگرده تو نمره‌هام بیاد بزنه تو سرم :/

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۳ ، ۱۳:۲۲

پ پیام داد بهم میای با هم تسک یک اسپیک و تمرین کنیم 

گفتم آره 

حقیقتا هم دوست دارم 

بعد گفت ساعت ۷:۳۰ خوبه تو گوگل میت 

گفتم آره 

ولی من اون ساعت خونه‌ام 

و خجالت می‌کشم تو خونه بخوام انگلیسی صحبت کنم 

خداااتتژمییمسکط.زووزچبولمینسحیوزمی

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۳ ، ۱۱:۰۹

خیلی یهویی شد که خانواده پدری تصمیم گرفتن یه روز باغ بگیرن بریم بیرون شهر باغ یعنی یکشنبه رو 

بعد از اون طرف عین هم شنبه و یکشنبه مرخصی گرفته بود 

من شنبه رفتم شرکت و بیکار مطلق بودم 

کدامون خراب شده بود ولی چون دستگاه و بسته بودن و گفتن برای این مرحله عملکردش چک نمیشه لازم نیست 

چندبار هم پرسیدم و گفتن نه دیگه دستگاه و باز نمی‌کنیم 

از اون طرف عین هم یادش رفته بود نسخه آخر کد و بذاره روی درایو اشتراکی شرکت 

بعد دیگه منم گفتم اوکی دیگه اینا که دستگاه و نمی‌خوان باز کنن 

فقط به خانوم الف گفتم من فردا احتمالا نیام 

دیگه بعد که برگشتم از شرکت حاضر شدیم رفتیم باغ و ظهر نشد بخوابم 

سرم درد گرفته بود فک کردم به خاطر اینه که ظهر نخوابیدم 

هی این بچه مچه‌ها رفته بودن تو استخر گفتن بیا نرفتم 

شب هم خانوما رفتن بازم نرفتم گفتم باشه فردا الان حال ندارم 

بعد شب اومدم بخوابم که انقد سر و صدا بود فک کنم یکی دو ساعت خوابیدم بعدش دیگه خوابم نمی‌برد 

تب و لرز داشتم سرمم داشت منفجر می‌شد 

تا صبح که مامانم وقت دکتر داشت می‌خواستن بیان مشهد بعدش دوباره برگردن 

دیگه قرص خوردم صبح تونستم دو ساعت بخوابم 

بعد بیدار شدم دیدم عین پیام داده که آره فلان کد و یه چک بکن و درست کن و اگه زیاده شیر کن منم کمک کنم و اینا 

گفتم من تب دارم نرفتم بعدم مگه دستگاه و باز کردن اصلا؟

گفت آره فلان نسخه رو ریختن روش فلان چیزش خرابه و اینا 

گفتم آره اونو من دیروز نگاه کردم به خاطر فلان چیزشه یه خطشو پاک کنن درست میشه 

بعد من لپ‌تاپ کلا نبرده بودم باغ و زنگ زدم مامانم اینا برن خونه لپ‌تاپمم بیارن 

حالا اونجام لرز داشتم فقط کز کرده بودم با پتو یه گوشه 

بعد گفتم خب به درک اصلا به من چه 

می‌خواستن به خودم خبر بدن که درستش کنم 

بعد دو ساعت اینا دیدم عین پیام داده که 

اونا که نمی‌تونن خودم باید درستش کنم 

بعدم من همیشه بودم الان دو روز رفتم مرخصی باید لپ‌تاپ جور کنم و اینا رو درست کنم. کاش حداقل همین دو روز و هندل می‌کردی و اینا :/

پوینتش این بود که این پیام و مجازی داد که تونستم جواب بدم چون اگه حضوری بود لال می‌شدم 

منم نوشتم من دیروز کلا بیکار بودم و چند بارم پرسیدم گفتن دستگاه و باز نمی‌کنیم و لازم نیست. الانم وقتی می‌دونستن شما مرخصیی خب به خودم می‌گفتن. 

تهشم یه تعارف زدم که اگه هنوزم درست نشده خودم درستش کنم 

دیگه جواب نداد 

امروز هم خودمو مثه سگ آماده کرده بودم که اگه کسی حرفی زد برم تو فاز دعوا 

که اونم هیچی نگفت و سرسنگین‌طور کار و جلو بردیم 

بعد حالا همون وسط یهو کیک آوردن شروع کردن به تولد گرفتن برای شهریوریا 

امروز تولد آقای ه بود 

۲۲ام هم گویا تولد عین بوده 

۲۰ام هم که من بودم 

۸ام و نمی‌دونم چندم هم تولد آقای ر و ت بوده 

دیگه آقای الف زحمت کشید برف شادی رو کله‌مون خالی کرد 

عین هم چس کرده بود رفته بود تو آشپزخونه در نمیومد 

دیگه عکس گرفتیم و بعدشم بهمون کادویی کارت هدیه یه تومنی داد حسابدارمون 

متاسفانه هر پولی که از اونجا می‌گیرم بیشتر حس گوه بودن بهم میده 

بعدم که چهارشنبه شب قراره بریم اتاق فرار 

که البته عین و آقای ت نمیان 

 

 

یکمم از پروژه‌ام بگم که ده روز گذشته و هنوز استادم نظر نداده 

شنبه بهش پیام دادم گفتم ببینم خونده یا نه 

گفت که کار داشتم و دیروز تازه شروع کردم ولی هنوزم بهم جوابی نداده 

منو بگو فک می‌کردم یه هفته‌ای چک می‌کنه تموم میشه می‌ره 

آه

​​​​​​​

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۳۳

بیست و سه هم تموم شد و شمعش خاموش شد 

ولی هنوز خیلی بچه‌ام 

یعنی خودم می‌فهمم 

همونقدر که مثلاً من حس می‌کنم عین به عنوان یه پسر بیست و چهار ساله چقدر بچه‌اس 

همونقدر هم حس می‌کنم خودم چقدر بچه‌ام 

حقیقت اینه که علاقه‌ای به بزرگ شدن هم ندارم 

از اینکه به چشم یه "بچه" دهه هشتادی هم بهم نگاه می‌کنن بدم نمیاد 

نه از این لحاظ که نمی‌خوام مسئولیت قبول کنم و اینا نه 

صرفا از مدل زن‌‌های بزرگ خوشم نمیاد 

خیلی وقته که کلا تولد هم برام روز خاصی به حساب نمیاد 

فک کنم از اونجایی که دیگه به جای بزرگ شدن، فقط هرسال پیر می‌شدم 

این حس دیر بودنه هم به خاطر ایرانه‌ها 

هی مامان باباهامونو نگاه می‌کنیم تو این سن بچه داشتن خونه زندگی داشتن 

هی فکر می‌کنیم چقدر دیر کردیم و داریم نمی‌رسیم تو همه چی 

نمی‌گیم مثلاً اون زمان قیمت خونه و ماشین و طلا و کلا همه چی انقد پایین بوده که سریع جمع می‌کردن و می‌خریدن 

خلاصه دیروز نمی‌خواستم برم سرکار 

گفتم حالا هیچ‌کار هم نکنم حداقل سرکار نرم 

دلم می‌خواست تنها برم بیرون بچرخم 

که خب اینجا تو مشهد هیچ جایی به جز حرم و سینما به ذهنم نرسید که برم 

در نتیجه برنامه‌امو کنسل کردم و خوابیدم همشو 

 

استادای داداشم دارن سر پایان‌نامه‌اش بهش زور میگن و اونم لج کرده 

بعد مامانم هی میگه آره این غرور داره به حرف اینا گوش نمیده 

بعدم گفت که آره اصلا پسرا همشون باید برن سربازی که غرورشون شکسته بشه 

بعد کلی بحث که کردم باهاش که اون غرور نیست 

اون حقته که داره خورده میشه 

تازه برگشته میگه نه الان تو خودتم اولش می‌گفتم زیر ده تومن بهت حقوق بدن نمیری و اینا ولی الان خوب شد غرورت و مجبور شدی بشکنی 

چی میشه که خوشحالی و راضیی به خورده شدن حق من؟

کاش اینجوری نمی‌گفتی حداقل 

 

 

راستی بالاخره نسخه اول پایان‌نامه‌امو فرستادم واسه استادم 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۵۶

فک کنم امروز می‌خوان برام تولد بگیرن 

کاش اشتباه کنم 

چون حوصله‌شونو ندارم 

 

 

توف تو قبر آموزش پرورش که تو ۱۲سال نمیاد عین آدم ورد و اکسل و پاورپوینت و یاد بده به آدم 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۳۵

خب اینم از اون چیزاس که هی میگم ننویس ننویس 

ولی خب رو مخمه دیگه 

می‌نویسم 

 

خودم کم غم و غصه دارم 

حالا که دو روز این هورمونام دارن باهام راه میان حالم خوبه 

این پسره افسردگی گرفته غصه اون و دارم می‌خورم 

این عین مامان بابا و داداشش ده روزه رفتن مسافرت 

بعد این تنهاس

غذا درست و حسابی هم نذاشتن براش 

وعده‌هاشو کلا دوتا یکی کرده هیچی نمی‌خوره 

همشم اعصابش خورده و ناراحت و عصبانیه

تنهام هست هی همش میگه فقط از کانال امریه برام پیام میاد فقط 

کلاس تنیسش هم کنسل شده و دیگه اونم نیست بره یکم خوشحال شه 

انگار پی‌ام‌اسه 

تنهام گیرش نمیارم ازش بپرسم چه مرگته 

غذا هم می‌خواستم بدم بهش تعارف می‌کنه می‌گه سیرم 

و از همه بدتر که سرما هم خورده 

و واقعا امان از روزی که مردا سرما می‌خورن 

ایش 

حالا دو روز من حالم خوبه‌ها 

 

 

دیگه اینا رو که نوشتم بقیه‌اشم بنویسم 

که استادم تقریبا ده روزی هست که گفته بنویس پایان‌نامه تو که بدیم اون یکی استاد هم بخونه و بدیم بره 

و من دارم با سرعت لاک‌پشت میرم جلو 

و هی می‌گم چرا انقد صفحه‌هاش کمهههههه 

و بچه‌ها رو دارن از خوابگاه می‌ندازن بیرون و اگه یه موقع بخوام برم دفاع اونام نیستن فک کنم 

 

کاش روز تولدم دفاع کنم 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۱۵

یه عالمه حرف دارم 

ولی اصلا حال نوشتن نداشتم تو این مدت 

الانم چون از سر صبح بیکارم سر کار و واقعا حوصله‌ام سر رفته برای جلوگیری از خواب گفتم بیام بنویسم 

 

خانواده از پنجشنبه رفتن شمال 

و من تنهام 

و تا پنجشنبه هم نمیان 

مامان‌بزرگ بابابزرگ پدریم با اینکه دوستشون دارم ولی تو این زمینه خیلی رو مخن که هرررروز زنگ می‌زنن و میگن پاشو بیا اینجا و خوب نیست تنها بمونی 

و بابای خودمم و یه صدباری هی با خنده و شوخی داشت زورم می‌کرد که برم 

در حالی که همه‌ی اینا به خاطر اینه که من دخترم و در شرایط مشابه اصلا انقد به داداشم نمی‌گفتن تنها نمون و چرا نمیای 

و این واقعا ناراحتم می‌کنه 

 

کلا تو این چند وقت خیلی ناراحتم 

از اینکه دخترم 

با میم حرف می‌زدیم و می‌گفتم فکر می‌کردم تو بیست و سه سالگی چقدر آدم خفنی خواهم بود 

ولی به جاش دیشب نشستم و دو ساعت راجع‌به اینکه چرا حالا که تو ایرانم حداقل پسر نیستم گریه می‌کردم 

 

 

آقای جیم امروز رفت دبی 

گفت حالا تا یه ماه آینده یه سر برمی‌گردم 

وسط حرفا داشتیم از گرمای دبی می‌گفتیم و گفت اصلا به دکتر می‌گم بابا اجازه نداده نمیام به شوخی و بعدشم همه خندیدن 

و من داشتم به این فکر می‌کردم که این واقعا یه اتفاق خیلی عادی و روتین تو زندگی یه دختر می‌تونه باشه و برای اون فقط یه شوخی خنده داره 

 

 

بعد یادم افتاد که من تقریبا زود پریود شدم 

و درحالی هنوز ده سالم نشده بود و واقعا بچه بودم 

از شدت حال بد روحی به خاطر یه مشت هورمون 

مامانم یه مشت روزنامه باطله می‌داد دستم و منم می‌شستم پای سطل آشغال و های های گریه می‌کردم و اونا رو پاره می‌کردم بلکه دلم یکم خالی شه 

درحالی که تو اون سن تقریبا هیچ دغدغه‌ای نداشتم 

بعد هی فکر می‌کردم که یه بچه تو اون سن چرا باید یه همچین چیزایی تجربه کنه 

 

 

آها 

حقوق اولمم گرفتم 

همیشه فکر می‌کردم حقوق اولمم که بگیرم چقدر خوشحال خواهم بود و همه رو شیرینی خواهم داد 

ولی دلم می‌خواد برم کل پول و از بانک به صورت نقد بگیرم و ببرم شرکت و ریال ریالشو آتیش بزنم 

حتی دلم نمی‌خواد خرجش کنم یا کمک کنمش به کسی 

دلم می‌خواد بسوزونمش به معنای واقعی کلمه 

قرار شد بیمه شم چون پول بیمه رو به خودم نمی‌دادن و چون حقوقم زیر حداقل حقوق وزارت کاره و عملا غیرقانونی 

هرماه قراره برام بیشتر بزنن و بعدش دوباره من پولشو برگردونم به حساب حسابدارمون که بیمه بهشون گیر نده 

همینقدر کثافت 

 

 

 

Scenes from a marriage رو هم دیدم 

دوست داشتم برای هر قسمتش جدا جدا بنویسم که حس نوشتنم نبود 

قسمت یکش رو بیست دقیقه اولش با خودم می‌گفتم خوبه حالا امروز وضع روحیم خوبه وگرنه تا الان کلی گریه کرده بودم 

و ده دقیقه آخرش دیگه به زور چشمام صفحه رو می‌دید از شدت اشک 

قسمت دومش آخراش که میرا می‌خواست بره و جاناتان بغلش کرده بود که نره خیلی گریه کردم 

انگار آخرین سنگر باقی مونده بغل بود که اونم از دست رفت 

خیلی صحنه عجیبی بود 

قسمت سومش اما لول جدیدی از شدت اشک رو برام ایجاد کرد 

اونجایی که جاناتان می‌گفت 

 


‫"ظاهرا، طرز فکر عقلانی وسواس‌گونه‌اش
‫در اون سن فقط برای تلافیِ,,,
‫تمام اضطراب‌هاش بوده
‫چون پدرش بود،
‫یه پدر مقتد
‫که روش سایه انداخته بود
‫یه پدر اهل قضاوت،
‫با مقررات اخلاقی سختگیرانه
‫و اون,,," یعنی من
‫"خیلی تلاش میکرد
‫که این پدر رو خشنود کنه
‫که به استانداردهاش برسه
‫اما همیشه حس میکرد شکست خورده
‫بنابراین به تدریج، یه حس دائمی
‫درونش ایجاد شد
‫که «به قدر کافی خوب نیستم؛
‫به قدر کافی اخلاق‌مدار نیستم
‫زیادی خودبینم»
‫که این خودبینی تو دنیایی
‫که توش بزرگ شده بود
‫بدترین گناه ممکنه
‫و از سمت دیگه،
‫مادری بود
‫که همیشه ضعیف‌تر از اون بود
‫که جلوی این پدر سرسخت بایسته
‫اما خودش هم به قدری
‫آدم مضطربی بود
‫که پسر حتی با مادرش هم
‫نمیتونست خودش باشه
‫نمی‌تونست سختی‌ها و ترس‌هاش
‫رو باهاش در میون بذاره
‫چون مادره در لحظه به قدری
‫مضطرب میشد
‫که اضطرابش فقط به اضطراب
‫پسر اضافه میکرد
‫و زمانی که فهمید
‫هیچکس نمیتونه واقعاً اونو ببینه
‫یعنی خود واقعیش رو
‫هیچکس نمی‌تونست کمکش کنه
‫با مشکلاتش کنار بیاد
‫بیشتر و بیشتر به درون خودش
‫سقوط کرد
‫و تمام درد و اضطرابش
‫رو درونش نگه داشت
‫و هیچ چیز به هیچکس نگفت
‫و این شکافِ درونش
‫نمی‌ذاشت تو یه رابطه واقعی باشه
‫چون همیشه بخشی از وجودش بود
‫که مخفی نگهش میداشت
‫همیشه بخشی از ذهنش جای دیگه بود
‫تا اینکه میرا پیداش شد
‫و تا حدی تونست نجاتش بده
‫با دیدنش
‫برای اولین بار در زندگیش،
‫حس کرد ممکنه
‫از این تنهایی ذاتی بیرون کشیده بشه
‫اما بعد از رفتنش بود
‫که فهمید چقدر,,,
‫حتی با میرا،
‫حضور نصفه و نیمه داشت
‫و باید چقدر سخت بوده باشه
‫که با این زندگی کنه"

 

از اینکه بعضی وقتا یه چیزایی خودمو بهتر از خودم می‌تونه توصیف کنه واقعا شگفت‌زده میشم 

قسمت چهار و پنجش و خیلی الان یادم نمیاد 

 

 

این روزا میل هیچ کاری ندارم 

پروژه‌اش خوابیده و هیچ کاری براش نمی‌کنم 

میم گفت می‌خوان برن آلمان دیدن داداشش 

و باید تا آخر مرداد دفاع کنه و بیا سریع با هم جمعش کنیم دفاع کنیم 

ولی حتی این انگیزه هم یه روز بیشتر دووم نیاورد و بازم هیچ کاری دارم نمی‌کنم 

 

 

وضع زبانمم افتضاحه 

به طرز شگفت انگیزی به جای پیشرفت 

پسرفت فوق‌العاده بزرگی داشتم و داره بدتر هم میشه حتی 

ریدینگی حدودا 20 می‌زدم رو نمره‌هام اومده روی 15 و حتی کمتر 

 

 

این وسطا برق شرکت رفت 

و دیگه زودتر رفتم خونه و بقیه‌اشو ننوشتم 

و دنبالش افتاد برای فردا (که میشه امروز)

صبح هم پاک به طرز شگفت انگیزی سر خورد 

و وسط خیابون سرنگون شدم 

سریع خودمو کشیدم کنار که زیر ماشینا نرم 

ولی می‌ریم که داشته باشیم دوتا زانوی باد کرده و کبود 

شانس آوردم سر زانوی شلوارم پاره نشد 

 

 

عصر هم می‌خوام برم خونه مامان‌بزرگم اینا و شب بمونم 

کچلم کردن 

تازه برمم همش می‌خوان غر بزنن که از اون روزا چرا نیومدی 

​​​

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۴۴