نمیخوام بگم always
بعد این همه مدت الان پشت در کلاس زبان نشستم
بعد چهارده سال
و استرس سگ دارم
آه
نمیخوام بگم always
بعد این همه مدت الان پشت در کلاس زبان نشستم
بعد چهارده سال
و استرس سگ دارم
آه
دستم به نوشتن نمیره
ولی گفتم به زور بنویسم
چون هرچی ننویسم بعد دیگه اصلا نمینویسم
رفتم کلاس زبان رو ثبتنام کردم بالاخره
دوتا کلاس بود
یکیشو که گفت سه نفرین اوکیه
ولی اون یکی رو گفت دونفرین فعلا و اگه یکی دیگه بیاد تشکیل میشه
دیگه جلسه اولش امروز بود که افتاد شنبه
حس عجیبیه بعد ۱۳-۱۴ سال میخوام برم کلاس زبان
ولی باید یه پارتنر هم پیدا کنم
چون خودم خیلی تنبلی میکنم
یکی باید باشه تو رودربایستی گیر کنم بخونم
یکی بود امروز پیام گذاشته بود و گفته بود تازه میخواد شروع کنه
کیس مناسبی بود
ولی خب گفتم حالا یکم برم کلاس بعدش
امیدوارم اونجا هم یه کیس مناسب پیدا بشه
دیگه از پروژهام
یه ریپورتی دادم به استادم سه روز پیش اینا
رفته بررسی کنه فعلا هنوز جوابی نداده
آقای الف هم گفته انقد هرروز ازت میپرسم دفاع کردی یا نه تا بری دفاع کنی دیگه :/
فصل جدید trying اومده
توصیه میکنم به دیدنش
البته این فصل و هنوز خودم ندیدم
چند روز پیش هم فصل سوم bridgerton اومد
با اسپویلای توی توییتر میدونستم چی میشه
دیگه چون دلم یه چیز زباله و هپی اندینگ میخواست نشستم نگاه کردم
اند گس وات؟
با دو قسمت اولش مثه سگ گریه کردم
یه روز باید بشینم راجعبهش بنویسم
آقای نون هم رفت سربازی :(
امیدوارم خیلی اذیت نشه
گفت جفت گلدوناش پسرن و اسمشونم استقامت و امیده
دم رفتن هم همه خیلی اذیتش کردن
ولی کلهاشو نذاشت تو شرکت بزنن
تنبلیام ناراحتم میکنه
مثلاً امروز که تعطیل بودم هیچ کاری نکردم
حالا درسته نصفشو بیرون بودیم
ولی اون نصفه دیگه هم هیچ کاری نکردم
یا مثلاً تو این چند روز که منتظر جواب استادمم هم عصرا هیچ کاری نکردم
با اینکه حداقل میتونم بیام فصلای اول پایاننامهامو بنویسم
یه هل بده باید استخدام کنم
ازم پول بگیره
واقعا نمیدونم چجوری سال کنکور من بدون مشاور خودم برای خودم درس میخوندم
و اینکه در نهایت
دنیا جای عجیبیه نه ...
چند روزه ننوشتم
عرضم به خدمتتون که
همونطور که اخبار گفته اینجا سیل اومده
البته خداروشکر سمت ما نیومده
ولی کلا داشتم فکر میکردم حوادث غیرمترقبه چقد بده
یعنی مثلاً تو کلی برنامه داری
حتی برنامههای ساده و کوچیک
چمیدونم مثلاً ذوق داری فردا عروسی دعوتی
یهو سیل میاد کل زندگیت میره زیر آب
یا زلزله میاد کل زندگیت خراب میشه رو سرت
یا تصادف میکنی یا هرچیز یهویییی
چقد بده
کاش برا هیچکی پیش نیاد
چون الان نزدیک سال دایی بابامه
یه نمونه چیزای یهویی هم فوت اون بود دیگه
خیلی رندوم بری رو نردبون بعد بیوفتی و بمیری
بعدش خانوادهاش میگفتن که خداروشکر یه هفته اینا رفت تو کما
که یکم تو این یه هفته ما آمادگی ذهنی پیدا کردیم
وگرنه درجا فوت کردن که خیلی بده دیگه
طبق حرفای استادم که گفته بود کاری که میگم و انجام بده من خودم میدونم داریم چیکار میکنیم کاری که گفته بود و انجام دادم
و براش فرستادم
تو وویسش میگه دیگه فلان کار و بکنی من فکر میکنم میتونی بریم برای دفاع
دروغ میگه :))))
دیگه انقد همش ازم میپرسن از پروژهات چه خبر
اون روز آقای الف گفت یکی از بچههاس دانشکدهتون که دانشجوی فلانیه دوستمه میخوای بهش بگم ببینم میتونه پروژهاتو انجام بده برات
توی سایت دانشگاهمون دنبال فامیل یکی از بچههامون بودم که یادم نمیومد
بعد فهمیدم گویا کسایی که فارغالتحصیل میشن و اسمشون و حذف میکنن
و اسم یه کسایی نبود تو لیست که واقعا ناراحت میشم اگه دفاع کرده باشن
یعنی طرف انقد عقبتر بود از من و هیچی هم نمیفهمید که اصلا حتی بعیده سه ماه از رو پروپوزالش گذشته باشه که بتونه دفاع کنه
خلاصه امیدوارم اشتباه سیستمی باشه دیگه
برای زبان هم یه جای خوب پیدا کردم
که سطحشم برای من خوبه
ساعتشم خوبه برام
فشرده هم هست
تاریخ شروعشم نزدیک و خوبه
از هفته دیگهاس
اتوبوس خورشم خوبه
چهار روز در هفتهاس
فقط هنوز نرفتم ثبتنام کنم
و به خانواده هم نگفتم هنوز
برای مامانم هم باید یه فکری بکنم
من که نصف رو نیستم
فقط میشینه تو خونه نهایتا نیم ساعت میره پیاده روی
باید یه کلاسی کاری چیزی براش پیدا کنم
یه مرکز جهاد دانشگاهی نزدیک خونهمون هست
ولی فک کنم کلاس به درد بخوری براش ندارن
قبلاها نزدیک اون خونهمون یه فرهنگسرا بود که کلاسهای خوبی داشت
ولی اینجا نزدیک بهمون نیس
حالا سر کوچهمون یه کلاس زبان هست
شاید مجبورش کنم بره اونجا
دیگه از سرکار هم بگم که
عین اومده بود مرخصی و اومده بود شرکت سر بزنه
همینجوریش که خیلی لاغر بود
دیگه چربی بدنش منفی شده بود واقعا
صورتش و پشت دستاشم سوخته بود
دستاش که سوخته بود نارنجی شده بود :)))
نکه خیلی وقت بود ندیده بودمش
یه حس غریبگی خاصی داشتم باهاش راحت نبودم اصلا :(
وای بدبخت یه خاطرهای تعریف کرد انقد دلم سوخت براش
گفت یه روز آسایشگاه و داشتیم طی میزدیم زده بودیم رادیو آوا آهنگ پخش میکرد خیلی حال داد و خوب بود
یعنی اصلا سطح توقعش از زندگی انقد اومده بود پایین که کباب شدم
دیگه خیلی مغموم نشسته بودم به حرفای عین گوش میدادم
آقای نون بهم گفت چقد ناراحتی دلت برای داداشت سوخت؟
چون اون دفعه که داشتیم راجعبه سربازی حرف میزدیم گفتم یه داداش دارم که یه سال از خودم بزرگتره و باید بره سربازی
گفتم نه دلم برای شماهام میسوزه همتون گناه دارین
اونم چهارشنبه میره سربازی
گلدوناش و سپرد به من :(
گفت اینا یادشون نمیمونه هفتهای دو روز آبشون و عوض کن
تنبلی آقای ت هم خیلی رو مخمه
یه سری کارای طراحی مونده
و چون من بلد نیستم با فوتوشاپ کار کنم علاف اونم
باید فوتوشاپ هم یاد بگیرم
خیلی زشته بلد نیستم باهاش کار کنم
همینا دیگه
چیا بگم
فک کنم خیلی قراره قاطی پاتی بنویسم
دخترعموی تازه به دنیا اومدهام یکم زردی گرفته
امروز رفتیم خونهاشون
داداشش خیلی اذیت میکنه
شیش سالش بیشتر نیس بعد اون بچه رو بلند میکنه
گویا یه دفعه هم گفته این چقد گریه و جیش میکنه
بدین کتکش بزنم :/
امروز رفتم جهاد دانشگاهی و کانون زبان
هردوتاشون گفتن وسط ترمه :(
کانون که گفت ترم جدید از تیر شروع میشه
جهاد هم گفت تا خرداد کلاس جدید نداریم
این همه جون میکنم سرکار
بعد این آقای ت تقریبا هیچ کاری نمیکنه
دیروز اومد چهارتا عکس آیکونهای دستگاه و طراحی کرد مثلاً عوض کرد
یعنی کلا عکس شیشتا دکمه رو عوض کرد
بعد این آقای ج اومده میگه چقد خوب شده :/
بعد من اون همه جون کندم عملکرد دستگاه درست بشه انگار نه انگار :(
خود آقای ت هم میگفت بهم که ظاهر خیلی تو چشمه
الان یه ماهه تو داری کد میزنی تهش چون ظاهرش فرقی نکرده میگن هیچ کاری نکردی
دیگه در همین راستا امروز اومدم یه گیف که آقای ر مارو ساییده بود که یکی از اینا بذارین اضافه کردم
باشد که فردا تو چشمشون فرو کنمش
دیگه امروز رفتم نشستم به آقای الف کمک کردم یکم
یکم هم صحبت کردیم
با خانوم الف هم زدیم بیرون
مثه بچههایی که از مدرسه فرار میکنن
رفتیم یه سوپری کیم خریدیم خوردیم برگشتیم
حالا میخوایم بریم فردا انشاءالله یه جا دیگه نزدیک فالوده بخوریم
دیگه والا سرکار هرجا حرف کم میاد
میپرسن دفاع کردی؟ پروژهات چی شد؟
خودم کم استرسشو دارم
دوستان هم کم نمیذارن دستشون درد نکنه
از بیعنوانی مزمن رنج میبرم
عصرا تقریبا هیچ کار مفیدی نمیکنم
امروز هم که جمعه بوده از صبح هیچ کاری نکردم
با اینکه کلی کار دارم
خاک تو سرم واقعا
خودتو جمع کن دیگه اه
فقط بلدی تو کلهات فکر و خیال کنی
عمل؟ هیچی
پنجشنبه هم میخواستم برم دوتا کلاس زبان آمار کلاساشونو بگیرم بعد کار
نزدیکه تقریبا
پیاده یه ربع راهه
که انقد بارون بود که دیگه پشیمون شدم گفتم باشه شنبه
سرکار موقع ناهار
من و خانوم الف که بالاییم خیلی کم حرف میزنیم
از اون طرف آقایون پایین خیلی حرف میزنن
بعد اون روز خانوم الف میگفت
بیا همش میگن حرفای خانوما تمومی نداره
بعد گفتیم که هیچکدوممون آدمای خوش صحبتی نیستیم و نمیدونیم چجوری سرصحبت و باز کنیم
البته به نظرم باز وضع اون از من خیلی بهتره
و اینکه حس میکنم اونم مثل من دنبال دوست میگرده
گفت نمیای با هم بریم باشگاه ثبتنام کنیم بعد اینجا با هم بریم باشگاه؟
که گفتم میخوام برم زبان و احتمالا نرسم
حقیقتا موقعیت خوبی برای دوست شدنه
ولی یکم سخته
و ترسناک
دیگه از بقیه چیز میزا هم تعریف کنم
آقای الف پنجشنبه املت درست کرد
عکس گربهاشم بهم نشون داد
گفت اسمش دنبهاس
نگفتم بهش با گربهها رابطه خوبی ندارم
از آقای نون هم بالاخره پرسیدم برنج نمیخوری کلا؟
واقعا ذهنم درگیر بودا
که چرا این بشر اکثر روزا میره نون میخره ولی هیچی گرم نمیکنه
بعد گفتم شاید از ایناس که ناهار و حذف کرده و یه چیز سبک میخوره شام و سر شب میخوره
مثلاً ظهرا همش نون پنیر میخوره
بعد دیدم میاد قاشق میبره پایین موقع ناهار
خلاصه جواب معما این بود که ناهارشو گرم نمیکنه
گفت چون اگه گرم کنم خیلی بهم میچسبه بعدش خوابم میگیره
اگه بخوابم هم بعدش دیگه بیدار نمیشم نمیرسم به کارام
که به نظرم اشتباه میکنه و گفتم چقد سختی میدی به خودت بابا
همینا دیگه تقریبا
خب بیاه
ساعت چهار شد
عصرم که مامانبزرگم اینا میان
و حموم میخوام برم
همچنان خاک تو سرم
یه بارون عجیبی داره میاد اینجا که نمیدونین
رعد و برق میزنه
تگرگ میاد
بعد همه مردم کلههاشونو از تو پنجرههاشون آوردن بیرون
خیلی زیباست *.*
یاد کلاس هفتمم افتادم که برگشتنی از مدرسه یه جوری بارون میومد
که دیگه برفپاکن سرویسمون جواب نمیداد وسط خیابون نگه داشته بود تا یکم کمتر بشه بتونه راه بیوفته
امروز تصمیم گرفتم به حرف حافظ گوش بدم
و برم کلاس زبان
ولی هنوز جایی رو پیدا نکردم
دارم میگردم
امروز آقای ص داشت میگفت من همیشه از زبان فراری بودم
تو مدرسه و دانشگاه هم همش با تقلب میرفتم جلو
دیگه گفتم بالاخره شروع کنم
دیگه منم وقتشه شروع کنم نه؟
بیشتر نیاز به اون زور بالای سرم دارم که مجبور بشم
استادم هم دوباره وویس داد و تاکید کرد که زود به زود در ارتباط باشیم
دیگه امروز کلی چیز تعریف کردنی از سرکار دارم
من و خانوم الف و آقای ت هرروز تقریبا یه بحث راجع به شیرینی داریم
ولی امروز خیلی رندوم آقای الف اومد گفت شما یه شیرینی نمیخوای بدی
گفتم برای چی به چه مناسبت؟
گفت برای حقوق اول دیگه
گفتم خب کو حقوق
دیگه دنبال بهانه بود گفت گوشیتونو جدید نخریدین
شانس آوردم گفتم نه
گفت گاردش جدیدهها
که گفتم خب پول گارد این از پول یه پرس ناهار کمتر میشه که
دیگه خانوم الف اون وسط لو داد که دخترعموم به دنیا اومده
دبگه پرسید اسمشو چی گذاشتن
بعد گفت من اگه دختر داشتم اسمشو میذاشتم باران
بعد پرسید شماهام به این چیزا فکر میکنین؟
خیلی بامزه بود
از این مدلیا که مثلاً من واقعا دوست دارم بدونم تو مغز یه پسر چی میگذره و اصلا به این چیزا فکرم میکنن
گفتم من ساغر دوست دارم
گفت قشنگه من یه دوستی داشتم اسمش ساغر بود خیلی خوشگل بود دیگه رفت خارج
یه جوری گفت خیلی خوشگل بوده
نکنه دوست دخترش بوده بعد ولش کرده رفته خارج :(
بعد دیگه مدرک موقت آقای ج اومده بود
بنده خدا داشت میگفت اصلا باورم نمیشه به شماها (خانوما) بدون پایان خدمت مدرک میدن
معدلش ۱۹,۱ بود لامصب
اقای ج و خانوم الف فردوسی خوندن ارشد
داشتن به آقای الف میگفتن تو چجوری تو امیرکبیر ارشد خوندی یه مقاله ندادی بعدم دفاع کردی :)
دیگه داشتیم راجع به درس و مدرک و سربازی و اینا حرف میزدیم
آقای نون میگفت یه ریمایندر داریم تو گروه هرروز ساعت هفت صبح پیام میده
تنها سیزده روز دیگر باقیمانده است
دیگه داشتیم از چیزای مختلف حرف میزدیم
تعریف کرد که با یکی از دوستاش میخواسته بره آلمان
تا ب۲ هم خونده
دیگه وسطش هم پول کم آورده و خورده به گرونی آزادسازی مدرک هم پشیمون شده گفته اول بره سربازی که بعدشم بتونه برگرده ایران
ولی اون دوستش رفته و الان اونجاس
از دیروز هم بخوام تعریف کنم
این آقایون پایین همش یا راجعبه فوتبال حرف میزنن یا سربازی یا انواع جنگها
از جنگ جهانی گرفته تا اسراییل و چین و ژاپن و کلا همه جا
بعد خانوم الف داشت میگفت
چقد پایین بحث سنگین میکنن ما همش راجعبه شیرینی بحث میکنیم :))
دیگه در همین راستا آقای ت شروع کرد بحث راجعبه سازها اینا
تهش رسیدیم به یه جایی که داشتیم از تو آمازون برای شرکت پیانو میخریدیم :))))
خرت و پرتامو هم از شاواز خریدم
یه دور خریدم با یه کد تخفیف صد تومنی
بعد پس فرداش دیدم همه رو پنجاه درصد آف زده
لغو سفارش کردم دوباره همونا رو سفارش دادم
یه چیزی هم اضافه کردم
بازم چهل تومن ارزونتر شد :)
هی میام یه چیزایی رو تعریف نکنم
یا حداقل ریز ریز نگم
بعدم حیفم میاد
میگم شاید یه روزی خواستم دوباره بخونمشون
همین دیگه
خب اول از کلاس دیروزم بگم
خیلی خوب بود واقعا
خیلی آسون و روون درس میداد
اولش پرسید کی چی خونده یا میخونه که فضای کلاس دستش بیاد
یه عده بودن پزشکی و پرستاری و از اینجور چیز میزا خونده بودن
خیلی جالب بود برام
نمیدونم همینجوری اطلاعات عمومیطور شرکت کرده بودن یا واقعا به دردشون هم میخوره
ولی با خودم فک کردم
آه یعنی یه روزی میشه منم بیکار باشم برای کسب علم و دانش به صورت خودکار نه از سر نیاز برم کارگاه و کلاس ثبتنام کنم
چیزی بعیدی به نظر میرسه
صبح هم رفتم دیدار استاد گرامی
پیاده رفتم یه نیم ساعت راه بود
گفت تو مرحله به مرحله هرکاری که میگم و بکن
نگران نباش من خودم میدونم داریم چیکار میکنیم و اینا
لامصب یه جوری مهربونه که باهاش حرف میزنی میگی چقد خوبه
بعد که تو کار گیر میوفتی فحشش میدی
هیچی دیگه نشستم به درد و دل
داشتم میگفتم اصلا همش ذهنم درگیر پروژهاس هرکاری هم که میکنم یه گوشه مغزم داره وجودمو میخوره
دیگه گفت ذره ذره گزارش بده نذار بار ذهنی داشته باشه برات و اینا
خودشم باباش فک کنم مریضی چیزیه
گفت من به خاطر بابام مجبور شدم برگردم مشهد
میگفت من خیلی بدبینم ولی شرایطی که الان توش هستم و اصلا ده سال پیش تصورشم نمیکردم
دیگه کم مونده بود تهش بشینیم دور هم گریه کنیم
تهشم گفت اصلا استرس نداشته باش و اولویت آخرت درس باشه
باهاش حرف میزنی واقعا آرامش میگیری
ولی مطمئن نیستم موندگار باشه :)
تا رفتم سرکار هم ساعت بیست دقیقه به دوازده شد
دیگه از اون طرف تا یه ربع به شیش اینا موندم
آقای الف هم که دیگه در همین راستا که دیر رفتم و بیشتر موندم تا جا داشت چرا و پرت گفت و خندید بهم :))
آقای نون هم اول خرداد میره سربازی :(((((
امروز کلی داشتن اذیتش میکردن
میگفتن خیلی گرمه و انقد میسوزی دیگه نمیشناسیمت
اون بدبخت مظلوم هم هیچی نمیگفت
تهش اومد بالا وصیت کرد من اگه برنگشتم مراقب گلم باشین :'(
فک کنم موقع رفتنش گریهام بگیره :((
دیگه آقای ص هم به سری خاطره سم از سربازی خودش تعریف کرد که واقعا عجیب سمی بود
طبق محاسباتم عین هم هفته دیگه باید بیاد مرخصی احتمالا
امیدوارم شرکت هم بیاد سر بزنه
دلم براش تنگ شده
برگشتنی هم با خانوم الف اومدیم
تو راه سعی کردم یکم از زیر زبونش بکشم که چقد حقوق میگیره
پرسیدم قرارداد و اینا چجوری بستین
که گفت بهش گفتن بچههای اینجا هیچکدوم قرارداد رسمی اونجوری ندارن
ما فقط دوتا قانون داریم که اگه کسی بره حتی اگه لازمش هم داشته باشیم حق نداره برگرده و کسی هم از کسی نمیپرسه چقد حقوق میگیره
نمیدونم حالا راست گفت یا نه
ولی به هرحال تیرم به سنگ خورد دیگه
یه چیز دیگه هم میخواستم بگم که دیگه یادم نمیاد :/
بعداً نوشت: خب یادم اومد چی میخواستم بگم
یه کافه که بوردگیم و اینا هم داشت پیدا کردم نزدیک شرکت
دیگه یکم هم عکساشو دیدم و کمکم داشت خوشم میومد
که یهو دیدم زده ویژه بانوان
و برگام که ما کافه ویژه بانوان داریم
هیچی دیگه
خب بذارین اسم امروز و بذارم روز خوشیمن
به نظرم روز خوبی بود نسبتا
با اینکه خیلی حس خوشحالی عجیب و غریبی توش نداشتم
ولی یه حس خوبی بهش داشتم
امیدوارم خراب نشه فقط
دیشب بالاخره یه مقدار خرت و پرت که میخواستم از دیجیکالا سفارش دادم
یه مقدار دیگه هم میخوام از شلوار سفارش بدم
منتها نمیفهمم وقتی من میخوام سفارش بدم چرا کد تخفیفام همه منقضی شده
بعد وقتی هیچی نمیخوام همینطور کد تخفیفیه که میاد :/
اون دورهه رو هم ثبتنام کردم و تا یه ربع دیگه جلسه اولش شروع میشه
از قضا اون پسر پاچهخواره دانشکدهمون هم تو گروه کلاسه هست :/
به هرحال امیدوارم واقعا مفید باشه
استادم هم پیام داد و فردا باهاش جلسه حضوری دارم بالاخره
چیزی برای گزارش دادن بهش ندارم
صرفا قراره ازش بپرسم ما میخوایم چیکار کنیم :/
و امیدوارم واقعا به یه نتیجه خوب برسیم
خدایا لطفاً
دیگه اینکه ساعتی هم که قراره ببینمش بد موقعاس لامصب
ده و نیم
یعنی فک کنم فردا ساعت یازده و نیم اینا برسم برم سرکار
امروز هم زود تعطیل کردم رفتم
چون یه جا کار داشتم ساعت یک میبست دیگه منم ساعت دوازده و نیم اومدم بیرون
و اینکه
زن عموم زایید *.*
سه شنبه تازه وقت داشت ولی دیگه یهو امروز اومد نینی جدید
رفتیم بیمارستان دیدیمش
کوچولو بود و ناز *.*
همه میگفتن خیلی کوچولوعه چون 2.800 بود
ولی من که به دنیا اومدم 2.700 بودم
آی ننه
چقده فنچ بودم :')
دیگه اینکه صبح هم رفتیم حرم
خانوم الف هم امروز دیگه سالاد ماکارونی ما رو داد
صبح هم هنوز هیچکی نیومده بود
من بودم خانوم الف و آقای ر
رفتیم پایین داشت یکم راجعبه اکسیژنسازه توضیح میداد
آقای نون اومد دیگه چون ما جلو میزش واستاده بودیم بنده خدا روش نشد بگه برین کنار اونم واستا همونجوری اونجا توضیحات و گوش میداد
بعد این اکسیژنسازه قابش باز بود خیلی صدا میداد یهویی
بعد من هردفعه هی از جا در میرفتم
اونم هر دفعه به من میخندید :))
خب دیگه
برم کلاسم داره شروع میشه
یکم توی گروه خوابگاهمون با بچههامون حرف زدم
رابطهمون بهتر شده
چه میکنه این دوری و دوستی
گفتن نمیای تهران
گفتم پروژهام جلو نرفته
گفتن خب بیا همینجا با هم پروژههامونو جلو نبریم :)
که دیگه گفتم میرم سرکار
یکم هم گزارش دادم
یکی از بچههای ۹۹ ای که خیلی پاچهخوار همه اساتید هست
یه مراسم میخواد بگیره برای تجلیل از اون یکی استادم
خیلی سورپرایزی و بدون اطلاع استاده
بعد به همه ی دانشجوهاشم ایمیل داده که بیاین یا ویدیو ضبط کنین بفرستین
فک کنم این یکی استادم میخواد بمونه برای مراسم اون
که اونم یکشنبه هفته بعده
با احتمال خیلی زیادی اون کارگاهه که مرتبطه به پروژهامو شرکت میکنم
چون قیمتشم خوبه
ولی هفتهای یه جلسه بیشتر نیس و ده هفته طول میکشه
امیدوارم به دردم بخوره
از یکشنبه شروع میشه ولی هنوز پیام ندادم ببینم جا داره یا نه
دیروز رفتم به آقای ش بالاخره گفتم بیا اثر انگشتم و ثبت کن میخوام انگشت بزنم
دیگه از دیروز دارم ورود و خروج میزنم
امروز خانوم الف گفت منم معلمم
فک کردم میره مثلاً مدرسههای غیرانتفاعی یا آموزشگاهها و اینا
چون یه دفعه گفته بود مثلاً سوال کنکور حل میکردم برای بچهها
بعد گفت معلم سنتورم
ذوق کردم براش نمیدونم چرا
به نظرم آدمای بزرگی که ساز میزنن انسانهای جذابی هستن
منظورم از بزرگ اینه که خب الان خیلی این خانواده باکلاسا از بچگی بچههاشونو میفرستن ساز میزنن و اینا
اونا به نظرم جذاب نیستن :)))
گفت رفتم وسایل سالاد ماکارونی هم خریدم
دیگه فک کنم فردا صبحانه ما رو بده :)
با آقای ت خیلی حرف میزنیم و چرت و پرتی میگیم میخندیم
بعد به من گفت ۳-۸۲ میخوره بهم
هی هم مسخرهام میکنه میگه تو هنوز به سن قانونی نرسیدی :)
یه شرط هم دیروز باهام بست که باخت
بعدم گفت چون به سن قانونی نرسیدی اصلا نمیتونی شرط ببندی :))
ولی آقای ت خیلی از زیر کار دربروعه
یعنی فک کنم این یکی دو روز مثلاً هییییچ کار مفیدی نکرده
امروز آقای ج چایی دم کرده بود
یکم پررنگ شده بود
بعد نامرد بهم میگه من نبودم اومدین چایی اضافه کردین :)))
دوست دارم از آقای نون بپرسم ناهارا چی میخوره
چون هیچ وقت غذا گرم نمیکنه و فقط میره نون میگیره
برای تولد آقای الف هم بهش یه ماگ دادن که روش عکس خودشه
بعد عکسی که روشه توش موهاش بازه
بعد فرفری و وز هم که هست موهاش
مثه شیر جنگله :)))
خیلی بامزهاس عکسش
افعی تهران رو میبینم
و دوسش دارم
تا اینجاشو
آها
چند روز پیشم یه فال حافظ گرفتم
آنلاین البته
حافظ بهم گفت برو کلاس زبان :)))))
اون روز به آقای ص میگفتن رسیدی به آی ام بلک بورد یا نه :)))
همین دیگه
دیروز حوصله نداشتم بنویسم دیگه
از پروژه بگم که هیچی هنوزم
منتظرم برگرده استادم
اون یارو دانشجوش هم پیام داد که کد پیدا کردم یا نه
که گفتم نه پیدا کردی برای منم بفرس
دوست دارم بهش بگم خودتو تو این چاه ننداز و هنوز که پروپوزال تصویب نکردی فرار کن از این استاد
ولی نمیشه متاسفانه
از سرکار هم
پریروز تولد آقای الف بوده گویا
میخواستن تولد تو شرکت بگیرن ولی دیگه پشیمون شده بودن
رفته بودن خونهش که اونجا سورپرایز کننش
طبق محاسباتم ۲۸ سالش شد
دیگه دیروز کیکش و آورده بود شرکت
تقسیم کرد خوردیم
دیگه میخواست فیلترشکن شرکت و نصب کنه رو لپتاپم
نشسته بود پای لپتاپم هی میگفت اینا چیه نصب داری
واقعا حالا چیز میز اضافه که خیلی دارم
بنده خدا انقد هم شعور به خرج داد برای تست اینکه ببینه فیلترشکن وصل شده یا نه یوتیوب سرچ نکرد
و فهمیدم ارشد تو دانشگاه خودمون درس خونده
ورودی ۹۹ بوده
یه دونه از این گلای کاج هم از تو کوچه پیدا کرد بود برامون
داد به من و خانوم الف :)
یه گربه هم به سرپرستی گرفته
امروز هم املت درست کرد برامون
ماهیتابهشم من شستم :)
این چرت و پرتا چیه من میام اینجا مینویسم خدایی :)))
چایی هم دم کردم :)
کم دم کردم دیگه ذغال نشه :)
خانوم الف دیروز گفت نمیای بریم سینما
خودش و دوستش میخواستن برن سینما مست عشق
به منم گفت برم
حقیقتا اصلا حوصله نداشتم
و اگه یکم حالم بهتر بود احتمالا میرفتم
دختر خوبیه
فهمیدم اون و آقای ت متولد ۷۴ان
خیلی عجیبه که یه متولد ۷۴ الان ۲۹ سالشه
خیلیییی عجیبه
آدم ۸-۲۷ ساله همیشه برام یه آدم خیلی بزرگ بوده تو ذهنم
ولی الان همش حس میکنم از رگ گردن بهم نزدیکتره
خلاصه چندبار گفت و دیگه منم گفتم نمیام
امروز داشت میگفت میخواستم پنجشنبه رو مرخصی بگیرم که شنبه هم تعطیله برم تور بهشهر
یکی از فامیلای دورمون تور میبره و خواهرام هم میان ولی اونا با شوهراشون میان و من تنهام و اینا
دیگه پشیمون شدم
نمیدونم اینا رو میگفت که من بگم خب من میام یا نه
ولی یه همچین حسی گرفتم
حقیقتا مسافرت دیگه خیلی خیلی چیز بزرگیه برام که بخوام با یه آدم نسبتا جدید برم
هرچند خانواده هم فک نکنم موافقت میکردن
بعد دیگه داشتم میگفتم داداش من شیراز دانشجوعه و اینا
گفتش من برای ارشد خیلی درس خوندم
به جز شریف و تهران هم بقیه جاها رو آوردم ولی خانوادهام نذاشتن برم
ناراحت شدم براش
گفت الان میگن برای دکترا هرجا دوست داری برو ولی خودم حوصله دکترا خوندن ندارم
فردا هم فک کنم برای حقوق اولش میخواد صبحونه بده
گفتم حلیم نده من دوست ندارم
گزینههای دیگهاش سالاد الویه و سالاد ماکارونی بود که خودش درست کنه
البته من بهش گفتم ناهار آش بده کلا
حالا فردا باید برم ببینم چیکار کرده
امروز آهنگ گذاشته بودن تو شرکت
فهمیدم آقای نون چاووشی خیلی دوست داره
یه دفعه بود اومد بالا من تنها بودم
بعد گفت که این طوووور
بعد من اصلا کف کردم گفتم چی شده؟
دیگه بهم خندید اوسکولم کرد
دیگه هر از گاهی میاد رد میشه رندوم میگه که این طوووور :))
درکل امروز روز خستهکنندهای بود
چون اندروید استودیوم نصب نشد
فیلترشکن جواب نمیداد
کار خودمم هم رسیده به یه جایی که تغییرات ریز ولی زیاد مونده که حوصلهاشونو ندارم
از اون طرف اون یکی میکرو رو باید آقای ر میبود که آپدیت میکرد و با هم تست میگرفتیم
که اون رفته بود تهران و فردا برمیگرده
همینا دیگه
دارم سعی میکنم شل بگیرم همه چی رو این روزا
ولی فکر آینده همش اذیت میکنه