درست نبود که تو این حالم این پست روزنامه رو هم ببینیم
میرم صفحه بهروز شدهها رو میخونم
و دوست دارم تکتک این آدمایی که مثه من میان اینجا خودشون و خالی میکنن و توی این دنیای به این بزرگی انقدر غریبن که یه صفحه همدمشونه رو
بغل کنم و همه با هم انقدر گریه کنیم تا سبک بشیم
پن۱: فقط کافیه یکم مجبور بشم به آینده فکر کنم که سگ سیاه افسردگی بیاد پاچمو بگیره و تا یه هفته نتونم کار دیگه ای بکنم
پن۲: ذهنم هنوز درگیر ترم کوفتی آیندهس و فقط سعی میکنم بهش فکر نکنم
پن۳: امروز سجاد بهم گفت تو با پسرا بزرگ شدی؟ گفتم چطور؟ گفت چون خیلی جَنَم داری درواقع منظورش این بود که مثه بقیه دخترا ادا نداری
یه فشار خیلی خیلی زیادی رو قلبمه
نتایج ارشد اومده و داداشم مونده تو دوراهی و خیلی راضی نیس
حسشو درک میکنم
بعد مامانم اومد منو مثال بزنه که مثلا نگین هم موقع اعلام نتایج ناراضی بوده ولی الان راضیه مگه نه؟؟؟؟
و جواب من این بود که
نه
مامانم خیلی شوکه شد حقیقتا
و بعدش چی گفت
«یعنی اگه میرفتی پزشکی راضی بود»
و من یه بار دیگه تموم فحش هایی که بلدم از تو ذهنم مرور کردم و مسئول بالا تا پایین این مملکت روانه کردم
و حتی الان هم نمیتونم ادامه اینو بنویسم چون طبق معمول داره اشکم درمیاد ولی من الان وسط سالن نشستم و شرایط گریه کردم ندارم
از این وضعیت که توش نمیتونم تصمیم بگیرم چیکار کنم و تکلیفم با خودم مشخص نیست و یه جورین که هی مدام با خودم میگم اگه انجامش بدم فلان نشه یه وقت اگه انجامش ندم فلان نشه یه وقت و مجبورم تصمیم بگیرم و تهش هر تصمیمی میگیرم بعدش پشیمون میشم و هی میزنم تو سر خودم که بیا خودت خواستی اینم نتیجه کارت
متنفررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم
اه خدا
ببخشید خیلی ناله میکنما
لابد میگی این حالا انگار چه بنده خوبیه که انقدرم توقع داره
حالا درسته من خیلی پرروام
ولی خداییش این چه وضعیه
این از وضع خونه
اپن از وضع لپتاپ
اون از وضع واحدام
دیگه وضعیت کلی کار و مملکت و آینده رو هم که اصن نمیگم
یه هولی بده دیگه
کارام یکم روال بشه دیگه توروخدا
اینه که مثلا یه استاد مشاور سمج پیگیر بیکار علاف گیرت میاد که همش میخواد از زیر زبونت حرف بکشه و خودشم همش دوست داره وراجی کنه و هیچ احترامی هم برای راحتی تو قائل نیست و تو هم همش باید اورثینک کنی که ممکنه چی بشه و از کل کار و زندگیت به خاطر همین اورثینکت بیوفتی
لپتاپه رو رفتن تحویل بگیرن ولی گفته گرافیکی مشکل داره
البته گفته شاید درست بشه تا فردا خبر میده ولی دیگه دلم بهش راضی نیس
داداشم هیچی واحد نتونست برداره برا انتخاب واحدم
و الان از همون ۱۵ واحد فقط ۱۲ تاشو دارم و البته یه درس سه واحدی رو هم فقط ۵ نفر برداشتن که شاید حذف بشه و بشم ۹ واحد
این پسره که ظهرا باهام برمیگرده و میشینه کنارم معذبم میکنه
حالا درسته کلا سه چهار روز دیگه باید تحملش کنم ولی خب همونم حس خوبی ندارم بهش
اون روز هم وقتی تو سرویس چشامو بسته بودم که بخوابم ازم عکس گرفته بود. البته خودم فهمیدم داره عکس میگیره ولی به روش نیاوردم. بعد خودش با خنده عکس رو برام فرستاد گفت خوب خوابیدینا. منم بهش نخندیدم که پرروتر نشه.
دیگه عرضم به خدمتتون که همینا دیگه
اها آها آها
Marriage story رو دیدم و خیلی خیلی دوستش داشتم. البته تو این مدت هری پاترا و چرنوبیل و کارگاه محله چینیا۳ و بادیگارد هیتمن ۱,۲ رو هم دیدم که حالا وقت کردم میام راجعبه اونا هم نظر میدم. ولیییی اینو چون خیلی دوست داشتم گفتم همین امروز بنویسمش. خیلی خیلی زیبا و دقیق بود همه چیز. نمیدونم چرا ولی میتونستم حسش کنم. و عجیب دلم خواست بعدش پس کوچههای شمرون و ببینم اگه اسمشو درست گفته باشم همون که توش شاهرخ استخری بازی میکنه. که خب متاسفانه فعلا نت ندارم و نمیتونم ببینمش.
دیگه واقعا همینا دیگه
شب بخیر
خوابای خوب ببینین
فردا دوباره باید برم بیمارستان
چجوری ملت هرروز میرن سرکار
خیلی سخته ها
فقط یه جمعه باشه که کل کاراتو بتونی توش جمع و جور کنی واقعا کمه
باز خوبه از این هفته دیگه روز درمیون میرم
اون انتخاب واحدم که عطاشو به لقایش بخشیدم
توان روحیم در حال حاضر در حدی نیست که بخوام برم با یه آدم نفهم سروکله بزنم
ولی ما که ازش نمیگذریم خدا هم نگذره
بعد جناب رئیس جمهور میان میفرمایند دشمنننننن میخواد نخبههای ما رو فراری بده
نه خیر جناب
دشمنننننن شما همین داخلیای خودتونن
فردا قراره برن لپتاپمو تحویل بگیرن
امیدوارم خوب باشه و چرخش برام بچرخه
شایدم باید بگم مثلا سیپییوش برام کار کنه
به هرحال امیدوارم مثه این یکی لپتاپ الانم نشه
و امیدوارم این یکی هم بتونم خوب بفروشم
دیگه عرضم به خدمتتون که این جمعهها واقعن کوتاهه برای استراحت
یعنی همش به کار میگذره و انقدر همش درگیری فکری و ذهنی و روحی هس آدم بیشتر اورثینک میکنه خستهتر میشه
هنوز تو فکر مجیدم با خودم میگم چرا آخه
اها
امیدوارم فردا هم همه واحدایی که میخوام بهم برسه
دیگه درسای عمومیم تموم شده مونده یه خروار آزمایشگاه که باید اندازه ۲۴ واحد کلاس برم و کار بکنم تا ۱۵ واحد پاس بکنم
خستهام
اصن این تابستون نشد استراحت کنم
البته که یه ماه مونده هنوز
ولی نه که فردا انتخاب واحد داریم حس میکنم خیلی نزدیک مهر شدیم
از سر همین اعصاب خوردیم دو روزه نمیتونم هیچ کاری بکنم با اینکه کلی کار دارم
هرچقدرم فحش بدم به باعث و بانیش کمه
اه
اینکه هی دارم تندتند هم اینجا پست میذارم دلیلش همینه
اه
اه
اه
باز داره بوی گند مدرسهها و دانشگاهها میاد
باز اعصاب خوردیای من شروع شد
واقعا که فقط عامل عذابن این دوتا
درسای اقتصاد و دوست دارم ولی کاربردی برام ندارن درنتیجه میتونم این گزینه رو حذف کنم
درسای مدیریت هم با همین فرمون برم میتونم حذف کنم
درسای کامپیوتر و هم دوست دارم هم کاربردشون خوبه ولی دردسرش زیاده و نمیدونم چی میشه و نیاز به یه جنگ اعصاب شدید داره و وضعیت واحد برداشتنم قاطی پاتی میشه
واحدای خودمون و خیلی دوست ندارم ولی از بعضیاشونم بدم نمیاد کاربردشون که خب کمتره به نسبت کامپیوتر و اینکه دردسر هم نداره برداشتنشون
خب حالا چیکار کنم
آه
خدایا یه کمک بده