وسط این همه کار که وقت سر خاروندن نیست
وسط این اتاق شلوغ که جای نشستن نیست
تولد منه ؟؟؟
:)
اینو فعلا همینجوری گذاشتم
پست نقد و بررسی سالی که گذشت و تحلیل سال آینده رو هم امروز هر وقت وقت کنم میذارم
وسط این همه کار که وقت سر خاروندن نیست
وسط این اتاق شلوغ که جای نشستن نیست
تولد منه ؟؟؟
:)
اینو فعلا همینجوری گذاشتم
پست نقد و بررسی سالی که گذشت و تحلیل سال آینده رو هم امروز هر وقت وقت کنم میذارم
گزارشم تموم شد
💃💃💃💃💃💃💃
البته ساعت هفت و نیم تموم شده بود
به همین مناسبت هم خودمو تحویل گرفتم
چیپس و پفک خریدم برای خودم =))))
بالاخره تونستم برم حموم با یه خیال نسبتا راحت
الانم باید اثاث جمع کنم دیگه
فردا هم بریم خرید
هنوز معلوم نیس سهشنبه راه میوفتیم یا دوشنبه
خدایا
بقیهشم خوب بگذره تموم شه دیگه
چه واحدای ترم دیگه ام
چه امتحان شفاهیه
چه رفت و آمدمون
چه قضیه خونه
چه کلا همه چی
مرسی
:)
به نظرم بهتره اسم اینجا رو به غرغرکده تغییر بده
اینجا محتوا و اسم بلاگ بیشتر به هم میخوره
چرا این گزارش کوفتی تموم نمیشه
این همه هم روش کار کن
تهش یه چرت و پرتایی میپرسه ازم که با خودم بگم غلط کردی این همه روش کار کردی
اینا رو ننوشته بودی بهتر بود
من که میدونم
این درسه سخته
ولی باید برش دارم
دانشگاه از این بدتر تو عمرم ندیده بودم
کاش بشه آتیشش بزنم
با همه ی آدمای عوضی داخلش
فردا انتخاب واحده
شانس بیارم و برنامهای که چیدم خراب نشه
تا فردا باید این گزارش کوفتی رو که هرچی مینویسم تموم نمیشه تموم بشه
چهارشنبه باید شیراز باشیم برای داداشم
و شنبه باید تهران باشیم برای من
خرید دارم ولی وقت نداریم برم خرید
حداکثر دوشنبه باید راه بیوفتیم
نمایشگاهه و وقت نداریم بریم
هیچی از وسیلههامو جمع نکردم
طی چند روز آینده باید همین وسط از نمیدونم چی امتحان آنلاین شفاهی بدم
خونه بقلیمون شده مدرسه اونم ابتدای و پسرونه و مامانم قراره بدبخت بشه تک و تنها تو خونه
همین وسط یه مشتری برای خونه پیدا شده که هم خوب میخره هم پولش نقده
ماشینمون جا نداره برای بردن وسایل جفتمون
لپتاپم روز به روز داره اوضاعش بدتر میشه
و از همه مهمتر
خستهام و دوست دارم برم توی استراحت مطلق
ولی وقت ندارم
که فردا و پس فردا این درس کوفتی رو حداقل ۱۰ نفر دیگه بردارن تا به حدنصاب برسه و مجبور نشم برم گدایی واحد کنم
مانتو سفید عزیز دلم رو
با اون مانتو قرمزم انداختم تو لباسشویی
درحالی که به مامانم گفتم این رنگ نده یه وقت
و گفت نه رنگ نمیده دیگه قبلا شسته شده
و حالا
مانتو سفیدم شده گلبهیییییی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
تازه میخواستم ببرمش تهران با خودم 😭😭😭😭😭😭
دیگه واقعا مغزم نمی کشه عنوان چی بذارم
برای بار هزارم غرغر
یه جورایی حس شرمندگی می کنم هی میام اینجا غرغر می کنم
و این بده چون این نشون میده دیگه حتی با اینجا هم مثه قبل راحت نیستم
همین مونده این یکی منطقه امنم از بین بره دیگه
خب قضیه چیه
اینه که بی شعورترین استاد عالم (درسته همه استادای عالمو ندیدیم ولی می تونم شرط ببندم از بی شعورتریناس)
شده استاد مشاور ما
و من چهار ترم قبل با این دوتا درس داشتم
و یکی از درسام و به من 10 داد گفت به شرط اینکه بنویسی رو یه برگه و امضا کنی و برای من عکس بفرستی که ترم بعدش دوتا درس دیگه رو با من برمی داری و نمره بالا می گیری -.-
منم دروغ ننوشتم نوشتم این دوتا درس و برمی دارم (ننوشتم با اون)
بعدم براش فرستادم و اونم ده داد و منم بلاکش کردم
فقط خدا می دونه تو اون ترم من چه فشاری روم بود که تونستم اون دوتا درس و باهاش پاس کنم
بعد این آدم سه ماه پیش زنگ زد به گوشی من
که من شانس آوردم دیدم ناشناسه جواب ندادم و بعدش فهمیدم اون بوده ولی نمی دونم چیکار داشت
بعد یه ماه قبل که هنوز این یارو استاد مشاور ما نبود اون استاد قبلیه گفت هرکی هر ماینوری رو می خواد بگه
ولی صرفا به عنوان یه آمارگیری
منم چون مطمئن نبودم هیچی نگفتم
بعد دیگه استاد مشاور ما عوض شد شد این یارو
بعد گفتن هرکی هر ماینوری می خواد به این بگه
من شک داشتم که ماینور می خوام یا نه
ولی دوست داشتم ماینور کامپیوتر و بردارم
ولی اصلاااا دلم نمی خواست از بلاکی درش بیارم و برم بهش پیام بدم
شاید بگین خیلی مسخره اس
که خب باید بگم برای شما شاید باشه ولی واقعا برای من عذابه
واقعا نصف اون ترم من تپش قلب داشتم
و هیییچ جوره نمی تونستم باهاش کنار بیام که بهش پیام بدم
و اینکه مثلا یکی دیگه از دوستام درخواست داده بود کلی چرت و پرت گفته بود بهش و گفته بود نه نمیشه
منم گفتم خب ولش کن
اعصاب خودمو برای چیزی که می خواد بگه نمیشه خووووردتر نکنم
بعد دیدم گفت اسم همه اونایی که به استاد قبلیه ماینورشونو گفته بودن میده برای بررسی
و بعدشم دیدم که همشونو قبول کردن
و من هیچی انتخاب نکردم
یعنی بعضیای دیگه هم بودن که هیچی انتخاب نکردن
ولی من دلم می خواست و انتخاب نکردم
و الان من موندم و تعداد کمی واحد که علاقه ای بهشون ندارم ولی برای اینکه حداقل 12 واحد داشته باشم باید بردارمشون
دانشکده ما ساخته شده برای عذاب
الان بقیه دانشکده ها یه فرم پر می کنن ایمیل می کنن تموم میشه میره
ولی دانشکده مااااا
خیر باید حتماااا بری با اون استاد لعنتی مشاور حرف بزنی تا مغزتو بخوره و کلی چرت و پرت از طرف خودش بارت کنه
بعد باهاش موافقت کنن
و من الان دوباره ناراحتم
که یه دانشگاه غیرانتفاعی شناخته نشده تو مشهد
اوضاعش خیلی خیلی بهتر از مثلا مادر دانشگاه های صنعتی کشوره
و این دانشگاه چی داره غیر از عذاب برای ما
یه اسم که از عذاب دادن دانشجوهاش درآورده
و حلال نمی کنم هرکسی که ذره ای نقش داره تو این وضع
خاله فرزانه شون دیشب اومده بودن خونمون
و بحث این شد که ما خانوادگی کلا اینجوریم که غصه آینده رو می خوریم
داشت تعریف می کرد که اوایل کارش خیلی نگران بوده که انتقالی ندن بهش
در خواست داده بوده اول تابستون
بعد همینجوری فکر و خیال می کرده و غصه می خورده که اگه اخر تابستون با درخواستم موافقت نکنن چی
شوهرش مشهد بوده و خودش سبزوار
بعد یکی از دوستاش بهش گفته خب تو چرا این سه ماه تابستونو به خودت زهر می کنی
فعلا برو زندگیتو بکن
دو روز اخر که مونده بود اعلام کنن بشین غصه بخور
ولی ما این مدلی نیستیم
مخصوصا من اصلاااا این مدلی نیستم
و از همین الان برای آینده ای که نمی دونم چیه ناراحتم
تعداد مطلبام تو هر ماه قشنگ نشون میده کی حالم بد بوده که بهتر بودم
هنوز تازه وسط ماهیم و من این همه چرت و پرت نوشتم
داشتم تو تیوال می گشتم
از بین اجراهای و صحنه
سونات جهنمی رو دلم خواست برم
کاش تمدید بشه تا وقتی برم تهران
آها اینم یادم رفت بگم
یه عالمه کار دارم
از نوشتن گزارش بگیر تا جمع کردن بار و بندیل برای تهران
ولی ناراحتم
و میل هیچ کاریم نیس
وای من چجوری کلاس پنجم که بودم آلبوم رگ خواب محسن یگانه رو گوش میکردم خدایی
یه جوریم گوش دادم که بعد ده سال بیشتر هنوز حفظم ماشاالله
همین الانش گوش میکنم روحم تیکه تیکه میشه
اخه مرددددد تو چی کشیدی که اینا رو ساختی
اخ آخ
اصن دلم کباب شدددددد
همشونم مثه اون میمس که میگه متن آهنگش خیلی تلخه و ریتمش دوپس دوپسیه
بعدشم که تازه حباب اومد
دیگه اون اسپیکر من از دستم کنده نمیشد
چقدررر هندسفری من خراب کردم سر اون آلبوما
نچ نچ نچ نچ
دوست داشتم برم کنسرتش
یکی کنسرت محسن یگانه با آهنگای قدیمیش
یکی کنسرت عمو پورنگ با آهنگای قدیمی
یه روز تو خوابگاه البته برگزار کردیم این دوتا کنسرتو
ولی خب واقعیش یه چیز دیگهاس به هرحال
_ وقتی ساعت نزدیک دوعه و تو خوابت نمیاد و زده به سرت_
وااااای امروز مجید برده تو بیمارستان به فاطمه گل دادهههههه
حالا همیشه خدا تو اون بیمارستان کوفتی هیچ چیز مفرحی وجود نداشتا
من پامو گذاشتم بیرون
اینجوری شد هق
همههههههه هم بودن
تا جا داشته هم تیکه بار این دوتا کردن
وای دلم سوخت برا مجید
گناه داشته
نکه اون قدیمیتره اونجا
هرچی ترکش بوده خورده به اون
خلاصه کههههههه
انشاءالله به درد هم بخورن و کارشون به جاهای خوب برسه
ما هم یه عروسی بیوفتیم این وسط
وای اگه موقع عروسی من تهران باشم چیییییی
وای میام مشهد
اصن مطرح نیس پولش
میام مشهد
خیلی وضعیت خندهدار و مهیجیه
نمیتونم از دستش بدم
وای فکر کنننننن
اون برج زهرمار اعظم با زنش بیاد
وای
سوژه برای خنده خیلی زیاده اونجا
با آرزو دونفری میشینیم تا جا دارهههه غیبت میکنیم
عاااااااا
راستیییییی
حراست بیمارستان گیر نداده چطورررررر
چطور تا روز قبلش ما چپ میرفتیم راس میرفتیم میگفتن حراست گیر میده
الان گیر نداده نه
حالا دیگه به هرحال که
کیلیلیلی
عروس چقدر قشنگه
حالا ولی خدایی یه چیزی که نگرانشم
اینه که اینجوری که میدونیم هنوز یه ماه از طلاق مجید نگذشته
میترسم فقط به خاطر این باشه که سریع جاشو پر کنه
پسر بدی نیستا خدایی
یعنی به نظرم کسی که تو این سن یه بار ازدواج کرده و حالا به هر دلیلی طلاق گرفته آدمی نیس که الکی وارد رابطه بشه
ولی خب به هرحالللل
انشاءالله که برای هم خوب باشن و خوشبخت بشن
مجددا کیلیلیلی
وقتی گفتم که نه حوصله دارم نه وقتشو نه علاقهشو
بعد طبق اورثینکی که دارم گفتم نکنه یه وقت بپرسه «علاقه به من؟»
و خب جواب این بود که بهش بگم نه کلا منظورم «علاقه به حضور آدمای جدید تو زندگیمه»
دوست دارم یکی باشه که صمیمی باشیم
خیلی صمیمی
اینجوری که همه روزانههامو براش تعریف کنم
و همه روزانههاشو برام تعریف کنه
بدون اینکه بخوام وقتی باهاش حرف میزنم فکر خیال اضافی بکنم که اینو بگم اونو نگم اگه اینو بگم چی میشه یه وقت فکر بد نکنه و اینا
چجوری آدما از این دوستا پیدا میکنن؟
قبل شروع تابستون گفته بودم که تلاشمو میکنم که اینجا با چند نفر آشنا بشم
فالو باکسمو بذارم
برم چند نفر و فالو کنم
کامنت بذارم با اکانت خودم
ولی دلم راضی نشد
به اینکه برای یکی انقدر بدون سانسور باشم
به اینکه یه عده باشن که خود واقعیمو بشناسن
دوست دارما
ولی همزمان هیچ جوره نمیتونم حتی یه نفر و از حصارای دور و برم رد کنم بیاد سمت خودم
یه حریم خیلی خیلی بزرگی دورمه که یه حصار خیلی خیلی بلند دورشو گرفته
دوست دارم حداقل یه نفر بتونه ازش رد بشهها
ولی یه جوریه انگار کل وجودم در برابرش مقاومت میکنه
داشتم فکر میکردم تو همه ی چالشای مکانای جدیدی که توش بودم و باید دوست جدید پیدا میکردم واقعا خوب بودم
چه موقعی که کلاس پنجم اومدیم مشهد و مدرسهم عوض شد
چه موقع راهنمایی و دبیرستان
حتی تو دانشکده و خوابگاه
و این تابستونم تو دوتا بیمارستانی که کار میکردم
تو همشون واقعا خوب بودم
یعنی سطح قابل قبولی از روابط و داشتم با آدما و نسبتا هم صمیمی و خوب بودیم
خیلی زودتر از بقیه با بقیه ارتباط برقرار میکردم
ولی همشون مثه یه دریای کم عمقن
تعداد زیادی از روابط سطحی که تقریبا تاریخ مصرف کوتاهی دارن و بعد یه مدت دیگه به هیچ دردی نمیخورن
چجوریه که تو فیلما همیشه ملت یه دوست صمیمی و خوب دارن؟
چرا زندگی من مثه هیچکدوم از فیلمایی که تا حالا دیدم نیس؟