خب من تصمیم گرفتم حداقل یه بارم که شده تعارفو با خودم کنار بذارم هر چی دلم میخواد اینجا بنویسم بدون اینکه بخوام به چیزی فکر کنم.
پس احیانا اگه داشتین یه چیزی رو میخوندین و گفتین این دیگه چه چرتیه، من شرمندم چون اینا افکار و ردیات ذهن منه :)
خب من تصمیم گرفتم حداقل یه بارم که شده تعارفو با خودم کنار بذارم هر چی دلم میخواد اینجا بنویسم بدون اینکه بخوام به چیزی فکر کنم.
پس احیانا اگه داشتین یه چیزی رو میخوندین و گفتین این دیگه چه چرتیه، من شرمندم چون اینا افکار و ردیات ذهن منه :)
عرضم به خدمتتون که
رفتیم تهران
به کوب
رسیدیم دیگه دلم میخواست از سردرد سرمو بکوبم تو دیوار
بعد اومدیم یه غذا کوفت کنیم که اسنپ و تپسی جفتشون تمام تلاششونو کردن که من گوشیمو پرت کنم تو دیوار
خلاصه ساعت ده و نیم تونستیم یه ساندویچ مزخرف و کرون که ارزششون نداشت کوفت کنیم
تو راه هم بودیم که دانشگاهها رو مجازی کردن
ادارات هم گفتن به دلخواه کارفرما میتونن دورکاری کنن
گفتم حالا بذار صبح ببینم هستم یا نه
از هفت و نیم شروع کردم زنگ زدن
هشت دیگه دیدم آموزش کل بر نمیداره زنگ زدم عباسی
اون جواب داد گفت ما که هستیم اونا ولی شاید نباشن
دیگه گفتیم حضوری بریم که هنوز راه نیافتاده بودیم اونا هم جواب دادن و گفتن آره هستیم
رفتم دانشگاه و جایی که کار داشتم دیدم درقفله :/
ولی از داخل صدای حرف زدن میاد :/
هرچی در میزدم ولی هیچکی جواب نمیداد :///
بعد رو در زده بود ساعت کاری ۸ تا ۱۳
هی به ساعتم نگاه میکردم که ساعت نهه هی زنگ میزدم به تلفن میدیدم زنگ میخوره و صداش میاد
حتی صدای آدمای داخل هم میاد ولی نه کسی جواب میده نه تلفن و برمیدارن://
تا اینکه یکیشون با یه اتاق دیگه کار داشت در و باز کرد اومد بیرون
و زنیکه نکبت گفت تعطیلیم برو
منم بر و بر نگاش کردم
رفت برگشت گفت میگم تعطیلیم نمیبینی هیچکی نیس
گفتم گفتن دور کار نگفتن تعطیل شما هم که اومدین
گفت نه ما اومدیم کارای عقب مونده مونو بکنیم
رفتم پشت سرش تو اتاق
و هر فلمینگ یه نفرشان اومده بودن و تو اتاق بودن ولی در و قفل کرده بودن که کار نکنن
گفتم من ۱۲ ساعت تو راه بودم تا رسیدم
یکی دیگهشون گفت مگهههه اخبااار نمیبینی تعطیله
گفتم گفتن دورکاری نگفتن تعطیل
اون نکبت دیگه (خیلی دارم تحمل میکنم فحشای تو ذهنمو رقیق کنم و اینجا ننویسمشون) گفت ولش کن باهاش بحث نکن بگیر مدرکشو
بقیه نیستن که کارشو راه بندازن
برای انجام وظیفهش هم منت میذاشت عنتر
بعد یه دختره دیگه اومد تو
اونام زدن به کولی بازی که وااااای اینجوری نمیشه
در و قفل کنین الان یکی یکی میخوام بیان :///
کاش بمیرن
دختره بدبخت اومده بود میگفت این مدارکمو یه نگاه بکنین اگه چیز دیگه هم لازمه بگین همین الان برم بیارم
اگه امروز کارم راه نیوفته و مدرکمو ندم برای ترجمه به ددلاینم نمیرسم
زنیکه نکبت گفت باشه برو الان کار دارم
بعدم بدبخت هرچی گفت من عجله دارم یه نگاه بکن به اینا
گفت برو بیرون. هر موقع نگاه کردم اگه چیزی کم بود خبر میدم :/
بعدم که جفتمونو انداختن بیرون
گفت برو دیگه کارتو کردم
بعدش یه دختره با مامانش اومد
هرچی در زدن در و باز نکردن کثافتا
فرداش تو راه برگشت بودم عباسی زنگ زد گفت برات تایید نکردن
گفتم دیروز اونجا بودم
گفت خب نزدن برات زنگ بزن بگو برات تایید کنن
یک ساعت تمام بههردوتا خط اون دفتر کوفتی که انشاءالله هرچه زودتر خراب شه رو سر اون سه تا عنتر عقدهای زنگ زدم و جواب ندادن
با اینکه مطمئن بودم هستن
شانس آوردم فاطمه دانشگاه بود به اون گفتم رفت
اونم رفته بود میگفت به زور رفتم تو و بعدشم دوباره من و انداخته بیرون و در و قفل کردن
بعدم به دروغ گفته نه من همون دیروز تایید کردم
زنگ زدم به عباسی
گفت اگه تایید کرده بود که من مرض ندارم زنگ بزنم بهت الان تازه تایید کرده
یعنی اون دیروز که مدرک منو گرفت حتی نکرده یه دکمه بزنه و الکی منو یه روز علاف کرده زنیکه مریض
خلاصه که کارای پرداختشو کردم و شصت و یک میلیون وجه رایج مملکت دادم که مدرکمو آزاد کنم
الآنم دوباره کارم گیر همون سه تا نفلهاس و معلوم نیست چقدر لفتش بدن
الان دیگه رسیدم به مرحلهای که باید به استادم بگم ریکام میدی یا نه
و اگه بگه نه بدبخت میشم
و از اون سختتر اینه که به رئیس شرکتمون بگم ریکام میخوام
چون تا حالا یه دونه چت هم نداشتیم با هم
فقط امیدوارم وقتی به حسابدارمون میگم مگه خودت بهش پیام بده بگو
بگه باشه بهش میگم ببینم چی میگه
هرچند حتی نمیدونم به اون چجوری بگم
تو ایدهاش این بود که من دارم مثلاً زبان میخونم که برم دبی پیش اونا
فعلا قراره شنبه ناهار بدم که یکم نرم بشن
و اینکه نمیدونم ایمیل شرکت درسته یا نه
چون قبلاً یکم خراب شده بود
که اگه خراب باشه بازم بدبخت میشم
آه
بعد اینکه اون پروگرم مورد علاقه رفتم دیدم یک گراندش گفته حداقل ۶۰ واحد کامپیوتر ساینس پاس کرده باشی :)
واقعا جالبه
وقتی اینجا مینویسم اتو کارکت گوشیم به شدت خنگ میشه
خلاصه فعلا رفتم یه کورس پردازش تصویر پزشکی از دکتر رهبان و میبینم
البته که مدرک و هیچی ندارم چون تو آپاراته
و کورسای مکتب خونه هم خیلی گرون بودن
ولی خب گفتم بذار اینو اضافه کنم شاید بتونم یکم قانعشون کنم
مشکل اینه که خب واقعا من پایاننامهام تو حوزهای نبود که دوست داشتم
چون فقط میخواستم با یه استادی برش دارم
و کارم هم بازم چیزی نیست که دوست دارم
چون کار دیگهای پیدا نمیشد/نمیشه برام
و خب نمیتونم اینا برای اونا رو توضیح بدم تو انگیزهنامهام
صرفا داشتم فکر میکردم که بگم من دوست داشتم حوزههای مختلف تجربه کنم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که این مسیر برام بهتره
هرچند فکر نکنم خیلی روش منطقی باشه
صرفا اگه یکم شانسم بهتر بود و اون پروگرمی که مستقیما مال پردازش تصاویر پزشکی بود امسال فاندش جور میشد میتونستم اپلای کنم به جای اینکه برای اینی که به طور کلی برای پردازش تصویره و خب منطقیه که بک گراند کامپیوتری بخوان وضعم خیلی بهتر بود
آه
همینا دیگه
امیدوارم موفق بشم تو روند ریکام گرفتن و از استرس نمیرم :)
آها
با یه دختره هم حرف زدم که اون پروگرمش تموم شده بود و داشت برای پیاچدی اقدام میکرد
خیلی مهربون بود و کمکم کرد
اسمش کیمیا بود
و بهم گفت که مهم نیست اگه کشورای پارتنرت مزخرفن
یعنی تاثیری توی ارزش مدرکت نداره
ولی خب انقدر مزخرفه که پورتالش حتی اطلاعات قدیمیتو سیو هم نمیکنه و یه دفعهای باید همشو پر کنی و بدی بره :)
آها نگفتم که اونم باز شد اپلیکیشنش
حالا وقتش زیاده
اولین ددلاینی که دارم برای ۳۱ دسامبره
انگیزهنامهشو پر کردم و فقط مونده قسمت ریکام و مدارک
این دارالترجمهای هم که دادم مزخرف بود
رشتهمو ترجمه کرده بود مکانیک :/
حتی حواسم نبوده و توی ترجمه مدرک موقتم دوبار نوشته hold of
یا نوشته polytechnics
مدرکمو گرفتم یه روز بیشتر تهران میمونم میدم گدار احتمالا همونجا ترجمه کنه
فقط نمیدونم این کد صحت و چیکار باید بکنم و چقدر طول میکشه
خب دیگه من برم دستشویی
دارم میترکم
دیروز به بابام میگم زنگ بزن فردا به فلانی ببین جمعه و شنبه میتونم برم پیششون
بعد بابام چیکار کنه خوبه
میگه خب کی بریم؟ برییییم؟
میگم کاری داری تهران
میگه نه من فلانی رو یه روزه بردم و برگردوندم تو رو هم میبرم
حالا اون فلانی یه آدم مریض و دیوانهاس که حتما یکی باید باهاش باشه کنترلش کنه و خودش گفته بود یکی باهام بیاد
بعد منو با اون مقایسه میکنه
بعدم که گیییییییییر که حالا چرا میخوای بری الان مدرک تو آزاد کنی برنامهات چیه
گفتم نمیگم چون هرچی میشه تلفن میگیرین دستتون به همه میگین
اعصابم مثه سگ خورده
الان میخواد بکوب منو ببره تهران صبح تا شب دهنمون تو ماشین سرویس بشه
که من تنها با قطار نرم
انگار نه انگار من سه سال اونجا خودم دانشجو بودم و میرفتم و میومدم
میگم اصلا جا هم نخواستم میرم خونه دوستام
میگه خوابگاه؟
میگم نه مگه دانشجوعن که خوابگاه داشته باشند. خونه گرفتن
کم مونده بود بگه دیگه چه بدتر
میگه نههههه چرا بری خونه مردم
وای
وای
عین بقیه کاراش میمونه
میگی برو سیب بخر
میره خیار میخره
میگم ببین میتونی برام جا بگیری
میگه کی بریم
وای خب شاید من بخوام برم با دوستام بیرون
چطور داداشم بود مشکلی نداشت
من ولی انگار بچه دوسالهام باید ببرن بیارنم
بعد مامانم میگه ها به من بگو برنامهات چیه یکم فشار از روت کم بشه
بابا شما خودتون فشارین با این کاراتون
بعدم میگه نهههههه من فقط به مامانی گفتم یه آزمونی داره
میگم مگه من کرم نمیشنوم دو سه بار هی توضیح دادی آزمون زبان داره باز اون پرسیده مگه کلاس میره چی و چی و چی
بعد میگه نههههه خب اون یادش نمیمونه اصلا
باز خدا رحم کرده من خاله ندارم
اه
اعصابم خورده
آره دیگه
به همین سرعت خوشحالیم برای نمرهام تموم شد :)
به سارا پیام دادم برای آزادسازی مدرک و اینا
گفت من خیلی یادم نیس سنا تازه انجام داده به اون بگو
گفت دو هفته طول میکشه
گفت بیشتر تمرکزش روی کاناداس
بعد از من پرسید
گفتم اروپا
گفت دو سه هفته قبل از رو دوچرخه افتاده و تاندون دستش داره شده و شانس آورده عمل نخواسته و با همون وضع ایلتس داده
نتیجه میگیریم که خدا رو بابت وضعمون شکر کنیم
دوباره رفتم پروگرمای مدنظرم و جدا کنم
و واقعا غم انگیز بود
دوتاش واقعاااااا فیت منه و واقعا دوستشون دارم
یکی از اون دوتا گفته برای 2025 دانشجو نمیگیریم و برای 2026 درحال مذاکرهایم
احتمالا که به جایی نرسیده چون آپدیت نکردن سایتو
ولی بازم ایمیل زدم و گفتم چه خبر درست نشد؟
اون یکی هم اونیه که یه سال اولش تو اسرائیله
به اونم ایمیل زدم ما با اونا رابطه نداریم جای دیگه میشه پای کرد اینا رو یا نه
پس این اروپاییا مثلاً فلسطین دوست چرا تا حالا بهش اعتراض نکردن
آه
یکی دیگه هم هست که اونم فیت منه
هرچند مورد علاقهام نیست خیلی
ولی خب بازم حداقل شرایطشو بیشتر دارم
اونم امسال نمیگیره و چیزی هم راجعبه مذاکره نزده که بخوام امیدوار بشم و ایمیل بزنم
و اما یه گزینه دیگه هم هست که اونم خیلی فیته منه ولی مورد علاقهام نیس
و دلیلشان که گفتم
اینه که توی رومانی و صربستان و یونانه
نمیدونم ارزش داره رفتن به اینجاها یا نه
درسته اعتبار مدرکش میگن خیلی بالاست
ولی آیا در این کشورها هم بالاست؟
عوضش چندتا پروگرم دیگه هست که دوستشون دارم و خب اونا ظاهراً یکم با بکگراند من مشکل دارن
آه
کاش اون یاروها جواب ایمیلمو بدن بگن بلهههه
هم دوباره برنامه رو تمدید کردیم
هم میتونی بری تو یکی دیگه از کشورهای پارتنر سال اولتو بگذرونی
یا آنلاین حتی
آه
یا دیگه حداقل این یکی از نسبتا فیتهای مورد علاقهام قبولم کنن
هفته دیگه حتما باید برم تهران
حالا بابام بیاد
بهش بگم
باید پول خرید مدرکمم جور کنم
فکر میکردم دیروز میاد نتیجهام
به خاطر همین تا صبح نخوابیدم
البته که با همکاران رفته بودیم بولینگ و کمرم درد گرفته بود هم بیتاثیر نبود
دیگه مطمئن بودم امروز که بیدار شم اومده نتیجهام
صبح بیدار نمیشدم
تا بالاخره ساعت یازده به زور گرفتن پاشو دیگه
اینترنتمو که روشن کردم دیدم ایمیل اومده که نمرهات حاضره
ولی نگاش نکردم
گفتم باشه ظهر وقتی همه خوابیدن
که خواستم گریه کنم راحت باشم
هی به موتیف ایمیلش نگاه میکردم و جرات نمیکردم
دیگه بالاخره بعد ناهار هرکس رفت یه وری
منم اومدم تو تختم و رفتم نگاه کنم
اول اوورال و دیدم که نوشته 100
گفتم احتمالا رایتینگ 25 شدم اسپیک 17
اومدم پایینتر
و وای باورم نمیشه
اسپیک 21 و رایتینگ 22
اصلا مهم نیس که رایتینگ کمتر از اونی شد که فکر میکردم
یا اسپیک بالای 22 نیس
همینکه جفتشون بالای 20عه راضیم
خدایا شکرت
حالا باید به فکر تهران رفتن و آزادکردن مدرکم باشم
و کلی sop
ولی باورم نمیشه
دیگه اون پک کیکو که سفارشگیریش تموم شد
ولی به جاش ماسک مو میگیرم
استادم هم پیام داد که ارائه مقالهام خیلی خوب بوده
هرچند تهش برگزیده نشد
و پایاننامهام هم برگزیده نشد
به جاش یکی از پایاننامههای دکتر جعفری رو انتخاب کرده بودن
هرچند به نظرم نامردی بود که تو بخش کارشناسی همه گرایشات رو با هم درنظر گرفته بودن
حالا
مهم نیس
تو این چند روز تنها چیزی که باعث میشد یکم سرم گرم باشه این بود که بورد های جدید رسیده بود و داشتم مونتاژ میکردم
با چشمی که توش پره اشکه مونتاژ واقعا فوقالعاده میشه :)
الآنم باید کار کنم رو نحوه شر و ور تفت دادن و ربط دادنم کارام به چیزایی که بهشون ربط نداره :)
باورم نمیشه چیزی که یه سال متوالیه جزو اهداف کلی سالم بوده رو بالاخره انجام دادم
باتشکر از هرکی که برام دعا کرد
با همین فرمون ادامه بده لطفاً :)
میخواستم به پاس زحماتم بعد از آزمون
برای خودم از این پکای هالیدی کیکو بخرم
آف بلک فرایدی خورده
سحر میداد یک و سیصد
ولی الان به جاش باید بیست تومن پول ثبت نام دوباره آزمون بدم :)
همچنان خیلی ناراحتم
نتونستم به اندازه کافی غصه بخورم برای دیروز
دام میخواد برم یه جا بلند بلند گریه کنم
ولی خب جایی ندارم
به همین گریههای بی صدای تو اتوبوس و زیر پتو باید کفایت کنم
اونم در حدی که چشام باد نکنه
نشستم تو پارک و نرفتم خونه هنوز
دارم گریه میکنم
کاش یکی بود شرایطمو میفهمید
یکم با هم مینشستیم گریه میکردیم
شاید بگید خیلی داری بزرگش میکنی
ولی برام همینقدر بزرگه
همینقدر بهش نزدیک بودم
گفتم نمیخوام حتما بالای صد بشم
همون نمرههای ماکم میشدم خوب بود
چرا
چرا نشد
چرا اونجا انگار یه نفر اومده بود و دستشو گذاشته بود جلو دهنم و نمیذاشت حرف بزنم
چرا یکی پاککن برداشته بود و کل مغزمو داشت پاک میکرد
همه چی داشت خوب پیش میرفت که
اولین باره دارم تو عمرم برای نمره گریه میکنم
و خیلی خیلی خیلی ناراحتم
و الآنم باید متاسفانه گریه رو بس کنم و برم خونه
بالاخره تافل دادم
ریدینگ و لیسنینگم 28 و 29
رایتینگ هم خوب بود
ولی اسپیکینگ
خدای من
سر تسک چهار لال شدم
شاید 5 ثانیه وسطش فقط سکوت بود
در حالیکه برگم پر از نوت بود
و فقط کافی بود حتی کلمهها رو از رو بخونم
که حداقل به چیزی گفته باشم
و فکر میکنم 17,18 میشم اسپیکمو
خدایا
فکر میکردم قراره راحت بشم با همین یه بار آزمون دادن
بعداً نوشت:
خیلی ناراحتم
و ناراحتیم داره بیشتر و بیشتر میشه
نگاه کردم دیدم برای دو هفته دیگه جا داره سنتر هنوز
ولی اینکه بخوام دو هفته دیگه هم درس بخونم دیوونهام میکنه
تازه تضمینی هم نیست که این دفعه بدتر نشه
خدایا :(
حالا نمرهام بیاد تصمیم میگیرم
ولی احتمال زیاد که مجبور بشم دوباره آزمون بدم
کاش میشد فقط اسپیک جدا بدم
آه خدا
پشت در سنتر نشستم تا راهم بدن برم تو
دل و رودهام دارن همو میخورن
دعا کنین برام
خدایا کمکم کن
دارم خفه میشم
شنبه آزمونمه
دو روزه شل کردم تقریبا
فهمیدم شاید اراسموس مناسبترین گزینه باشه برام
دو روزه دارم پروگرماشو بررسی میکنم و گس وات
شانس کثافتم در این زمینه هم وارد شده
اونایی که دوست دارم که بکگراندشو ندارم
دوتا بودن که هم خوب بودن هم به من میخوردم و از قضا امسال دیگه دانشجو نمیگیرند و میخوان تلاش کنن از سال بعد که انشاءالله دوباره بگیرن
یکی دیگه بود که همه چیزش خوب بود و مشکلش چی بود
سال اولش اجباری تو اسراییل بود
ای توف تو این زندگی و اون پروگرمای تخمیتون
بعد یکی دیگه هست که دیگه عملا رشته مزخرف خودمه و اونوقت کجاست
رومانی و یونان و صربستان
و انقدر داغونه که حتی نزده کی اپلیکیشنش باز میشه
وای
ناامیدی همه وجودم و گرفته
حس میکنم شنبه میرم و نمیتونم استرسمو کنترل کنم
ریدینگای سخت بهم میوفته و هیچی نمیفهمم
لیسنینگا رو همه رو نصفه میشنوم و نصفشونو نمیفهمم
سر اسپیکینگ زبونم بند میاد
حتی فکر میکنم قراره وسط آزمون از حجم خراب کردن گریه کنم
استرس داره از داخل فلجم میکنه
وای خدا
سریع تند تند بنویسم بدوم برم
امروز شنبهاس و هفته دیگه دقیقا امروز و این ساعت امتحان من تموم شده
امیدوارم هفته دیگه این موقع حالم خوب باشه و از عمل کردم راضی باشم
نتیجه ماکم اومد
شدم 99
اسپیک و رایت جفتش و داده 23
رایت برام نوشته خوبی ولی ادیت کن و تقریبا همه آیتمها به جز یکیشو بهم 4 داده از پنج
حقیقت اینه که منم دلم میخوام ادیت کنم و ایراداتمو بگیرم ولی کو وقت
و اما اسپیک
حس میکنم اشتباه نمره داده
چون همه آیتمها رو بهم داد 2.5,3 از پنج ولی تهش باز بهم داده 23
اون 2.5,3 ها منطقین چون همه قسمتا وسط حرف زدن وقتم تموم شد و چون اولین باری بود که داشتم بلند حرف میزدم طبیعیه
ولی اون 23 عجیبه
من اگه تو آزمون اصلی هفته دیگهام همین 23 رو بگیرم راضیم
هی با خودم میگم که نمره بالا صد مهم نیس اونقدرا
ولی باز مغزم رد میده میگه نکنه از شدت استرس و بدشانسی یکی از اسکیلام زیر 20 بشه
خلاصه که دعا کنین
سرکار هم هنوز تقریبا بیکارم و فقط درس میخونم
یه برد زدم
که تقریبا اولین برد جدی زندگیمه
ولی خب گشتم یه سری از قطعههاش تو بازار نیس
درحالی که دادیمش برای چاپ
هرچند که تمرینیه و کلا دو دونه قراره چاپ کنیم
ولی یه حس رقابتی دارم بین خودم و خانوم الف
چون اونم همین برد و زده ولی کاراشو خودش کرده
در واقع چیزی که میخواستم ثابت کنم اینه که اون کلی کمک گرفته از آقای ر برای زدن بردش و من هیچی نگرفتم و میخواستم تهش برد من کار کنه
که حالا امیدوارم با این وضع بتونم به چیزی پیدا کنم بذارم به جای اون قطعهها و واقعا کار کنه
حالا واقعا این بیاهمیتترین مسئلهایه که این روزا بهش فکر میکنم
قسمت مهمش همون امتحانمه
آه
برم دیگه ادامه درس خوندن
الان که دارم اینو مینویسم
۲۲ روز دیگه تافل دارم و ۸ روز دیگه هم ماک ثبتنام کردم توی همون سنتر امتحانم
خیلی نمرهاش برام مهم نیس
بیشتر فقط میخوام فضا رو ببینم که روز آزمون ناآشنا نباشه
دعا کنین خوب بدم 😭
سه شنبه هم آزمون مسئول فنی داشتم
خداروشکر خیلی خوب بود و قبول میشم
نگران این بودم که وقت کم بیارم
چون ۹۰ تا سوال بود با ۵۰ دقیقه وقت
ولی ۲۵ دقیقه هم اضافه آوردم و روی اونایی که شک داشتم فکر کردم
بیشترش شبیه نمونه سوال آزمون قبلی بود که خداروشکر قبل امتحان یه دور مرورش کردم
کاش تافلمم خوب بدم
سه چهار روز قبل امتحانمو میرفتم توی اتاق رئیس و در و میبستم و اونجا درس میخوندم و کارامو میکردم
دوبارم حسابدارمون اومد (چون تو اون اتاق سکونت داره) دید من اونجام جمع میکرد میرفت بیرون میگفت تو بشین راحت باش
ولی اگه بخوام ۲۰ روز دیگه هم اتاقشو اشغال کنم نمیدونم وضعیت چجوری میشه
چون الان همه کارامو انجام دادم سرکار و بیکارم تقریبا و کامل میتونم از زمانم برای درس خواندن استفاده کنم
ولی اگه بیرون بشینم یا صحبت میشه یا هی میرن و میان نمیتونم تمرکز کنم
حالا انشاءالله از فردا دوباره میرم تو اتاق
امیدوارم خجالت نکشم
در هر صورت تقصیر خودشونه چون من گفتم که دورکاری میخوام و گفتن برنامه دورکاری نداریم
دیگه عرضم به خدمتتون که
برای موهام رفتم دکتر و آزمایش داد بهم
آزمایش رو دادم و نتیجهاش اومد و خوب نبود
یکم هورمونام قاطی پاتیه
چت جیپیتی میگه که احتمال داره به خاطر استرس باشه و بعد امتحانت برو دوباره آزمایش بده
منم تصمیم گرفتم که تا بعد امتحانم فعلا پیگیری نکنم
انشاءالله که چیزی نباشه
داداشمم مو کاشت :)
خونه خریدیم
بعد کلی خونه دیدن دیگه یه خونه خریدیم
البته که چون پولشو ذره ذره میخوایم بدیم تا دی تحویل میگیریمش و البته که تا خرداد قرداد همین جایی که الان هستیم و تمدید کردیم و همینجا میمونیم
بابام همش جوش میزنه میگه برای چک آخرش پول کم میاد
ولی خب ما فعلا بنا رو بر این گذاشتیم که تا اون موقع طلا یکم گرونتر میشه و برای چک آخر که مامانم قراره طلاهاشو بفروشه اون پول جور میشه
حالا ببینیم چی میشه دیگه
میم بالاخره یه کار پیدا کرد و رفت سرکار
فعلا سه ماه کارآموزی و بعدش هم استخدام
برای هوش مصنوعی
ولی خب پوینتش اینه که سفته گرفتن که پنج سال باید بمونی
پنج سال خیلیه حقیقتا
نمیدونم من اگه بودم قبول میکردم یا نه
هی دلم میخواد برم بیرون باهاش تعریف کنه از کارش ولی خب کلا تا بعد آزمونم برنامه تفریحی از گلوم پایین نمیره
رسیدم فصل آخر سوپرانو
به طور کلی نظرم اینه که جذابیتی که بخواد آدمو جذب کنه که تند تند همه قسمتاشو نگاه کنه نداره
اما هر قسمتی که نگاه میکنی نمیتونی ازش ایراد بگیری و شخصیاتشو تو دور و بریات پیدا نکنی
حتی تا حد زیادی شبیه یه خانواده ایرانین
و کلا از لحاظ واقعی بود کارکترها خیلی قویه
یه چیز دیگه هم هست که نمیدونم اینجا بگم یا نه
ولی خب حالا کسی که منو نمیشناسه
میگم
دیگه راحت نیستم با بابام برم بیرون
بهم میگه شالتو درست کن
در حالیکه من حتی شالمم سرمه و فقط بعضی وقتا میره عقبتر
انقدرررر بد نگام میکنه که هر لحظه ممکنه وسط خیابون باهاش دعوا کنم و یه چیزایی بگم که نباید
تو ذهنم تا الان یه صد دفعهای باهاش دعوا کردم و تضمین نمیکنم دفعه بعدی که این کار و بکنه عملیش نکنم
همینا دیگه
از عصر فقط لپتاپمو درآوردم و هیچ کاری باهاش نکردم
45 روز دیگه تافل دارم و خاک بر سرم که هیچ کاری نمیکنم و کلی وقتمو تلف میکنم بعدش هم قرارم بشینم غصه پولمو بخورم و احتمالا هیچ کاری نکنم
امروز سر کار فقط رفتم دستشویی که دعوا نکنم با آقای ر
وگرنه هر لحظه ممکن بود یه چیزی برگردم بهش بگم
عصر ایمیل اومد که کلی از مقالهای که اون دختره از پایاننامه من داده ایراد گرفتن و ایراداتشم واقعا حقه
و استادم طبق معمول وویس داده و من از ساعت 6 عصر سین نزدم و تا فردا ساعت 10 هم نمیخوام سین بزنم
امیدوارم فقط وویس داده باشه که نتیجه رو گفته باشه و نگفته باشه که این اصلاحات و انجام بده اگه میتونی یا به بیا توضیح بده که این دختره بنویسه بفرسته دوباره
چون نهایتش به عنوان پوستر قبول میشه و واقعا ارزش نداره
اشکهام میان
خستهام از اینکه یه روز هم نمیتونم استراحت کنم
یعنی شاید بگین الان که هیچ کاری نکردی و همش استراحت کردی
ولی همش عذاب وجدان دارم
بابت هر لحظه که تلف میکنم
خستهام از ددلاینهای بیپایان و دویدن
این حسی که اگه یه لحظه وایسی همه ازت جلو میزنن
و حتی اگه بگم شیش ماه آینده رو فشار بیار به خودت
میدونم که تموم نمیشه و تا مدتهای طولانی برنامه فشار آوردن رو خودمه
و جالبیش اینه که من تا دیشب با همه اینا اوکی بودم
و همه این حسها در حال حاضر به خاطر یه مشت هورمون اومدن سراغم
و پس فردا دوباره به حالت عادی برمیگردم
و خب سوال من از خدا اینه
که خود این مشکلات و سگ دو زدنا کم بود که اینم اضافه کردی؟
دست شما درد نکنه
عرضم به خدمتتون که
این روزا سرم به شدت شلوغه
چهارشنبه که بیاد (یعنی ۶ روز دیگه) آزمون مسئول فنی دارم و همونطور که گفته بودم حجمش خیلیه
از اون طرف سرکار یه پروژه مسخره تعریف کردن برای من و خانوم الف که ددلاینش تا آخر شهریوره
بعد هی آقای ر میاد به خانوم الف کمک میکنه
من ولی چون مشغول یه پروژه دیگه هستم نمیرسم اونو خیلی جلو ببرم
از اون طرف دیگه هم ساعت زبان خوندمو افزایش دادم و راضیتر شدم یه مقدار (هرچند جا داره بازم بیشتر بشه)
ولی خب الان مجبورم تا هفته دیگه به خاطر امتحانم از زبان بزنم تا بتونم اونو جمع کنم و این ناراضیم میکنه باز
پول دادم و اشتراک نئو خریدم و فک کنم به خاطر همین به مقدار ساعت زبان خوندنم بیشتر شده
به مقدار خیلیییییی کمی اسپیکینگ کار میکنم
یعنی همونطور که گفتم برگشتنی از سرکار تو پارک میشینم و در حد یه ربع یه دونه تسک یک اسپیکینگ و کار میکنم و البته اصلا اوضاع خوب نیس
مریم (اون خانومه که تقریبا هم سن مامانمه و پارسال که رفتم کلاس زبان تو کلاسمون بود) تو گروه کلاسمون پیام داد که چه خبر کسی رفته؟
و خودش گویا گیر یکی از این وکیل مهاجرتی داغونا افتاده بوده و پول و یه سال وقتش هدر رفته
رضا (اون آقاهه تو کلاسمون) گفت من یه ماه دیگه آزمون دارم هنوز
و پروانه (که یه مدت میخواستیم پارتنر زبان بشیم ولی کارمون جلو نرفت) گفت من دوبار آزمون دادم و امسال میخوام اقدام کنم هنوز
یه بار شده ۹۵ و باز دوم ۱۰۲
قسمت فوقالعادهاش اونجا بود که اسپیکینگش به ترتیب ۲۷ و ۲۹ شده بود و گفت پارتنر اسپیک گرفتم
آه
خوش به حالش
بعد این وسط استادم (استاد پروژه دانشگاهم) پیام داد
طبق معمول وویس داده بود منم از استرس که با خدا این چی میگه این وسط تا صبح خوابم نبرد
مثلاً پیامشو شب سین نزدم که با خیال راحت بخوام ولی بدتر شد
دیگه صبح بالاخره گوش کردم چی میگه و گس وات؟
پایاننامهامو داده به یه دانشجو ارشدش و اون برای کنفرانس مهندسی پزشکی مقالهاش کرده
اونم پیام داده که بود که اینو مقاله کردیم و میخوایم بفرستیم و اسمت و نفر دوم زدیم تو اوکیی؟
و منم مثل اسب تایید دادم و چند دقیقه بعدشم دیدم ایمیل اومد برام که مقالهات سابمیت شده
انشاءالله که اکسپت بشه
مقاله نطلبیده مراده به هرحال
و اما امروز
زادروز این بندهاس
واقعا روز تولد آدم روز جالبی نیس
خیلی یه جوریه
همش حس میکنم ۲۱ سالمه که دارم میرم تو ۲۲ سالگی
درحالی که اینطور نیست
۲۴ رو پر کردم و تموم شد
دیشب به میم میگم طبق برنامههای زمان دبیرستانم الان بچه اولم باید تو بغلم میبود
تازه طبق برنامههای زمان راهنماییم که بچه دومم باید تو بغلم میبود :)))))
نمیدونم والا
ببینیم قسمت چی میشه
ولی در هر صورت خیلی بااین قضیه که پیر میشیم و اینا حال نمیکنم :)
اما امروز خیلی اومدم خودمو تحویل گرفتم و نرفتم سر کار
حقیقتا دیدن آقای ر خیلی رو مخمه
بعد گفتم خونه بمونمم احتمالا فک و فامیل زنگ بزنن و حوصله صحبت با اونا رو هم ندارم
چون مامانمم هم نیستش بخواد جوابشونو بده
و البته که حوصله تحمل کردن داداشم ندارم وقتی خودمون دوتاییم
و یه کافه پیدا کردم از تو اینترنت و نظراتش خیلی خوب بود و امیدوارم بودم که خوب باشه
و از صبح اومدم اینجا و واقعا خوبه
اسمش خانه تجربهاس
یه کافه کتابه که هم فضای داخلش خوبه هم بیرونش
قیمتشم خوبه
از ۸:۳۰ هم باز بود (که من ۹:۳۰ رسیدم)
تا ساعت چهار هم میتونی با یه دونه سفارش بشینی :)))
البته منو غذاییش خوب نیس و تقریبا هیچی نداره
ولی خب بازم خوبه
خلاصه که اومدم اینجا دارم درس میخونم
از اینجاهاس که عصرا هم کلاس فرهنگی دارن با موضوعای مختلف
دوست دارم بیام ولی واقعا این چند وقت خیلی شلوغم
آها اینم بگم که
هفته قبل شرکت تولد گرفت برامون (شهریوریا)
من این ماه در فقر دارم زندگی میکنم تقریبا و واقعا حساب کرده بودم که مثل پارسال که یه تومن کارت هدیه داد
امسال هم یک و نیم دو تومن کارت هدیه بده
ولی رفته بودم از طرف خودشون برای هممون پاور بانک خریده بودن :/
هیچی دیگه
تا آخر ماه باید خودمو به زور بکشونم
البته گفت مغازه آشناس اگه خواستین برین عوض کنین چیز دیگه بردارین
ولی خب نمیشه رفت پس داد کلا پولشو گرفت دیگه
زشته :/
ولی احتمالا برم اینو بدم هارد بردارم
هفته دیگه جمعه یا پنجشنبه هم عروسی آقای الفه
خانوم الف که گفته من شمالم نیستم
خود آقای الف هم نامزد میگه مجلس مردونهاس تو دعوت نیستی :(
هرچند خودمم خیلی مطمئن نیستم که برم
ولی دلم میخواست میم و به جای خانوم الف میبردم و یکم خوش میگذروندیم
اگه بخوام تنها برم نه کسی هست منو ببره نه منو بیاره بعدم اونجا باید برم فقط با آقایون شرکت بشینم که جفتمون فک کنم معذب باشیم
خلاصه نمیدونم دلم میخواد دعوتم کنه یا نکنه
همینا دیگه
شاید به پست جدا در رابطه با اهدافم و جمعبندی چیزایی که در یک سال گذشته اتفاق افتاده گذاشتم
ولی فعلا باییی
نگاه کردم دیدم مرداد هیچی ننوشتم
واقعا که
ناراحت شدم
هرچی یادم میاد و سعی میکنم بگم
دوسال پیش اسفند که گوشی جدیدمو خریدم (در واقع همینی که الان دارم) چیز میزای گوشی قبلی رو ریختم رو این یکی و اون قبلی رو خاموش کردم
با اینکه خیلییییی گوشی خوبی بود و بعد شیش سال کار بازم باتریش یه روز کامل نگه میداشت و فقط حافظهاش کم بود
چندتا از نوتهای تو گوشی هم میخواستم انتقال بدم که ندادم و هی گفتم میرم بالاخره برمیدارم
چند دفعه هم تو این یه سال و نیم با خودم گفتم برم روشنش کنم که باتریش خراب نشه ولی امان از تنبلی
در نهایت
دو هفته پیش گوشی داداشم هنگ کرد و خاموشش کرد و دیگه روشن نشد
تا موقعی که درست بشه گوشیش (که نشد و به دونه جدید خرید) گفتم بذار اونو بدم بهش
ولی دیگه روشن نشد :(
برده بودن نشون داده بودن باتریشم عوض کرده بود و بازم روشن نشده بود و گفته بوده هاردش سوخته :(
ناراحت شدم و همهاش هم تقصیر خودم بود :(
بالاخره بعد دو سه ماه آزمون مسئول فنی برگزار شد
با همکاری داداشم قبول شدم
ولی هنوز مدرکشو ندادن
با میم اون یکی دوره مسئول فنی رو هم ثبتنام کردیم و الان دارم از وسط کلاس همون مینویسم
این یکی آزمونش سختتره ولی
چون زمانش خیلی کمه
۹۰ تا سواله با ۵۰ دقیقه وقت
از کار مسئول فنی خوشم نمیاد
خیلی دفتریطوره
دوست دارم مدرکمو بذارم یه جا غیرحضوری از مدرکمو استفاده کنن
غیرقانونیه ولی خب یه درآمد بیزحمته و خب اکثر شرکتها هم همینجوری کار میکنن
خانواده طبق معمول میگن واااای نه اگه یه چیزی بشه بیوفته گردن تو چی
نمیدونم دیگه
حدودا یه هفته ده روزه با دردهای عجیبی در ناحیه شکم مواجههام
ولی براش هیچ کاری نمیکنم
میترسم برم سونوگرافی چون حدس میزنم حتما از توش یه کیست تخمدانی، سنگه کلیهای، سنگ مثانهای چیزی درمیاد
فعلا فقط امیدوارم خودش خوب بشه
دو روزه رفتیم بجنورد و عجب جای مزخرفی بود
دو تا جای دیدنی داره که همونم از موقع جنگ بستن و دیگه باز نکردن
یه آبشار هم بود که خشک بود
بشقارداش هم که خیلی معمولی بود. در حد پارکای مشهد
عروسی دعوت شدیم
برای هشت شهریور
عروسی پسرعمه بابامه
جاش همونجاییه که برای پسر قبلیشون گرفته بودن و من خیلی دوست داشتم برم ولی چون تهران بودم نشد
خیلی جای خفنیه
منوشو داداشم از تو اینستا درآورد و از نفری چهل دلار شروع میشد
مامانم غصهاش شده بود که چرا انقدر پول باید خرج کنن
بعدم میگفت الان دختر دکتر فرساد تو آمریکا مرده ولی حتی یه مراسم نگرفتن به جاش یه مراسم گرفتن تو فیاضبخش و هرکس اومده برای کمک به اونجا کارت کشیده
متاسفانه هرچی بهش میگم پول خودشونه هرکس هرجور بخواد خرج میکنه تو کتش نمیره
برای همین عروسی رفتم لباس خریدم
یه اورال و کت ساااااااده با رنگ سبز تقریبا پستهای
نه رنگش نه مدلش خیلی به دلم نبود
به خاطر همین درحال حاضر سمت خرید لباس مجلسی دارم و دوتا هم نشون کردم که آنلاین بخرم
هرچند جایی برای پوشیدنشون ندارم
و احتمالا اون بعد منطقیم غلبه میکنه و هیچ وقت نمیخرمشون
این روزا یکم بیشتر زبان میخونم ولی همچنان راضی نیستم و خیلی خیلی کمه
قسمت مهم اینه که اصلا اسپیکینگ کار نمیکنم
تو خونه روم نمیشه
کلاس هم دوست ندارم برم چون با کسی هم روم نمیشه
یکم برنامه ریختم که زودتر برم سرکار و زودتر بیام بیرون که بشینم تو پارک و حرف بزنم با خودم
ولی هنوز عملی نشده
انشاءالله که زودتر عملی بشه
رفتیم اتاق فرار بعد تقریبا شیش ماه
عین بالاخره و برای اولین بار اومد باهامون
گفت چون دارم افسرده میشم تصمیم گرفتم بیام
وارد ماه تولدش شدیم و خیلی رابطه خوبی با این موضوع که داره پیر میشه نداره و برای همین داره افسرده میشه
خوب ترسناک بود
خوش گذشت
هرچی به آقای ج هم گفتم بیاد نیومد و گفت میترسم
فردا عین اومده بود و براش تعریف میکرد
بعد آقای ج بهش میگفت من از دوسال سربازان اینقدر خاطره ندارم که تو از یه ساعت اتاق فرارت خاطره داره :))))
رفتم نگاه کردم و دیدم یازده فروردین پارسال پیشبینی کرده بود که آقای ر از خانوم الف خوشش میاد
البته چیزی که یادمه این بود که نوشته بودم اینا با همن
ولی احتمالا همونجا که نوشته گفتم نه بابا تقلیل دادمش به اینکه ازش خوشش میاد
و حالا واقعا با همن :)
البته که اعلام رسمی نکردن
ولی فکر میکنم حتی رفتن محرم هم کردن
چون نسبتا مذهبی هم هستن و کاملا قصد ازدواجه
بعد من و خانوم الف قبلاً با هم میرفتیم خونه
الان اول آقای ر میره چند دقیقه بعد برای اینکه طبیعی بشه خانوم الف میره و هیچی هم به من نمیگه
یا اون روز برای همین اتاق فرار بهش گفتم میخوای بیایم دنبالت گفت نه میام
بعد قشنگ معلوم بود با آقای ر اومده و صدمتر بالاتر پیاده شده که کسی شک نکنه
اقای ر رسید بعد زنگ زدم به خانوم الف که کجایی گفت دارم میام اشتباهی یکم جلوتر پیاده شدم
هی میخوام یه چیزی بهشون بگم هی میگم گناه دارن
بذار فک کنن بقیه گاون و خودشون خیلی طبیعین
کاش بشه راجعبهش با عین حداقل صحبت کنم
غیبت کردن و مسخره کردن بقیه باهاش خیلی میچسبه :)))
دیگه یکمم از عشق ابدی بگم دیگه
چقدر از طناز و شاهین بدم میاد
واقعا من تا حالا دختر آویزون و این مدلی از نزدیک ندیده بودم
واقعا مایه ننگه به معنی واقعی کلمه
چقدر یه آدم میتونه بیعزت نفس باشه
داغون باشه
خیلی عجیبه که این آدما واقعین
فکر میکردم فقط برای فیلمان
کلا عجیبه که فقط یه آدم استیبل اونجا بوده و بقیهاشون واقعا تو یه سری چیزای اساسی مشکل شخصیتی دارن
یه روز هم بود سرکار کلا آب یه منطقه بزرگی رو میخواستم قطع کنن که ما هم توش بودیم
عجب وضع کثافتی بود
از هشت صبح تا پنج عصر آب نبود
اون وسط دو ساعتم برق نبود
واقعا بد بود
بعد من از این لجم میگیره که این قطع شدنه اصلا عادلانه نیست
یعنی مثلاً همین شرکت ما یا خونه عینشون تا همین سه هفته پیش هیچ وقت برقشون قطع نمیشد
درصورتیکه تو شهرستانا چهار ساعته قطع میشد
یا حتی الانم برق خونه آقای ر یا مثلاً عمو مامانم اصلا قطع نمیشه
و این حتی بیشتر میره رومخم بعضی وقتا
قضیه آزادسازی مدرکمو هم بیخیال شدم دیگه
گفتم بذار همین بیمهام رد بشه
بعد بابام این وسط میگفت که بیمهات قطع بشه شیش ماه بعد دوباره بیمه شی بده
میگفتم که بدی داره
میگه بیمه پیوسته باشه بهتره :/
میگم برای کجا بهتره؟ میگه خارج ://///
یعنی واقعا یه چیزایی میگه بعضی وقتا که مغز آدم شود میکشه از تحلیلها و دلایل فوقالعادهاش
دیگه چی بگم
چیزی یادم نمیاد
همینام خیلی شد
خدافظ :)
خب
عرضم به خدمتتون که
از روز عاشورا تا دیشب تنها بودم
خانواده به همراه بابابزرگم رفتن شمال
منم دیگه چون تازه رفته بودیم تبریز و مرخصی بودم نرفتم
تا چهارشنبه خونه تنها بودم و دو روز آخر هم رفتم خونه مامانبزرگم اینا
نمیفهمم چرا درک نمیکنن هرکس تو خونه خودشون راحتتره
و انقدرررر اصرار میکنن که گیر کنی تو رو در بایستی
اون روزایی که تنها بودم خونه هم خوش نگذشت
چون تو پیاماس بودم و حوصله چیزی رو نداشتم
امروز اما
تافل ثبت نام کردم
برای ۲۴ آبان
ووچری که پارسال خریده بودم فقط دو روز دیگه اعتبار داشت و باید مصرف میشد دیگه
قلبم اومد تو دهنم
فقط برای ثبتنام
دیگه خودش چی بشه خدا میدونه
به چتجیپیتی بیادب گفتم فک میکنی چند بگیرم
و خب نمره کمی گفت و ناراحتم کردم
آه
حالا چهار ماه مونده
ولی خب این استارتی که زدم باعث میشه از استرس بخوام بمیرم
هنوز نمیدونم بعدش کجا میخوام برم
حالا انگار رفتن من کلا لنگ یه تافله
میدونی
قبلش واقعا ایتالیا رو به عنوان مقصد مورد علاقهام ست کرده بودم
در واقع به طور دقیقتر میلان رو
ولی خب گویا سفارت ایتالیا دو ساله خیلی داره اذیت میکنه
گزینه بعدیم اما کلگری بود
که خب کانادا هم خیلی داره اذیت میکنه سر ویزا
فک کنم همین چند ماه پیش بود دیدم سپهر که وضعیتش خیلی هم از من بهتر بود ریجکت شد و ثمین
هلند هم یه جوریه برام
آمریکا برام ناشناختهاس و فعلا هم که تراول بن
از اون ناشناختهتر استرالیا
از آلمان بدم میاد
از فرانسه بدم میاد
سوئد و نروژ و اونورا هم نه
انگلیس و دوست دارم ولی اطلاعات ندارم
اسپانیا رو هم دوست دارم شروع کنم به تحقیق
به همه اینا فکر کردم بدون اینکه گام اول و کامل کرده باشم :)
عالی
تهش هم احتمالا میشم مثل اونایی که میگن انقضای تافل/آیلتسشون تموم شده ولی هنوز ایرانن :))))
این روزا عشق ابدی میبینم
شاید با خودتون بگید وااااا تو دیگه چرا
که خب باید بگم که دیگه منم به یه چیز مزخرف نیاز داره مغزم
مثل وقتایی که سریالهای آبکی میبینی
اولین بار با میم رفتیم نوک کوه (به معنای واقعی کلمه) و تو ماشین نشستیم یه قسمت دیدیم
رفتیم اونجا که در خفا این بیآبرویی رو انجام بدیم
و خب ذره ذره بهش عادت کردیم :)
تقریبا بخش عمده گفتگومون با هم راجعبه همینه و با هم فحش میدیم بهشون و نظر میدم
و واقعا میچسبه :)
خلاصه که جالب :)
داشتم فکر میکردم که من به معنای واقعی کلمه خونگی هستم
هرچند لفظش یه جوریه و خوشم نمیاد
از دیشب افتاده تو مغزم
چون داشتیم با ماشین از خونه مامانبزرگم اینا میومدیم و هوا خیلی خوب بود
دلم خواست که میشد برم تو پارک تنهایی راه برم یکم
یا چمیدونم با میم مثلاً
ولی خب نمیشه
چون هم من تا حالا این مدلی نبودم که بگم من دارم میرم بیرون راه برم
هم تصورم اینه که اگه بگم با این جواب مواجه میشم که تنها؟ یا این وقت شب (ساعت ۹:۳۰ـ۱۰)؟
خودم اما خیلی آدم بیرونیم
یعنی موقعی که تهران بودم، بارها شده بود بدون بقیه بچهها، صبح یا شب رفتم بیرون و برای خودم چرخیدم
اینجا اما چون از اول اونجوری نبودم سخته که بخوام اونجوری بشم
و خب مانع هم زیاده
مثلاً مطمئنم مامانم نفر اولیه که میاد میگه طرف حالا کی هست
یه جوری که اعع مچتو گرفتم
یا بابام صدباری میپرسه تنهااااا؟ و خب تهش احتمالا هیچ موقع من تنها و اون ساعت از شب به پیادهروی نخواهم رفت
نمیدونم مثلاً عین میگفت من بعضی وقتا که حسش هست و هوا خوبه وقتی آشغالا رو میبرم دم در، میرم یکم قدم میزنم و مثلاً یه ساعت بعد میام و خانواده دیگه میدونن آشغال گذاشتن من یه ساعت طول میکشه
دروغ چرا
حسودی کردم
نیاز بیشتری به استقلال دارم
مثلاً داداشم میتونه تا نصف شب بیرون باشه با دوستاش
یا حتی مثلاً چند سال پیش تو ماه رمضونا تا سحر
و وقتی هم میاد در این حد بگه که با بچهها بیرون بودیم
ولی من؟
حتما دلیل بیرون رفتنمم هم باید قید بشه
آها
یا مثلاً یه شب بود و داشتم خفه میشدم از حال بد و ساعت ۱ اینا بود و داشتم با میم حرف میزدم
بعد گفت میخوای بیام دنبالت بریم بیرون
گفتم نه همه خوابن
گفت خب مگه کلید نداری
دلم سوخت حقیقتا که فکر کرده بود مشکل اینه که نمیتونم زنگ بزنم که در و باز کنن
و خب حسودی کردم که ساعت یک شب میتونه ماشین و برداره و بره بیرون
چمیدونم
امروز آقای الف اومد گفت داماد شدم
البته واقعا یه طور مشکوکی گفت که هنوزم مطمئن نیستم
بعدم چندتا عکس نشون داد از یه بله برونطور که همین چند شب پیش، قبل محرم، رفته بودن
دیگه گفتم خب پس کی ما بیایم عروسی
گفت اووو حالا محرم صفر تموم شه
ولی من گفتم که من خیلی وقته عروسی نرفتم. لطفاً سریعتر اقدام کنین
بعدم گفتم یه دوستی هم دارم (میم و میگفتم) که اونم خیلی وقته عروسی نرفته، اونم میارم با خودم
حقیقت اینه که ایدهآلترین حالتش برام اینجوریه که خانوم الف بگه من نمیام و من هم واقعا میم و با خودم ببرم
چون در غیر این صورت فکر نکنم خوش بگذره
اعصابم خورده
خیلی خیلی شدید
امروز صبح دیدم شبکه خبر یه گزارش پخش میکنه که برای مشاوره روانشناسی میتونین زنگ بزنین 4030 یا 1480
بعد خانومه میگفت اکثرا زنگ میزنن با یکی صحبت کنن خالی بشن
هرچند داشت به یکی میگفت خب تو این شرایط اخبار و دنبال نکن :/
دوست دارم با یکی حرف بزنم ولی کسی نیست دور و برم
خداروشکر به جز اون چند روز که من همه قطع بود بعدش مال ما وصل شد و الانم که میگن فقط ۳۰ درصد به نام بینالملل وصلن ما هستیم
یعنی فکر میکنم وایفای درسته و نت خط هنوز درست نیست
اینجا هنوز امنه خداروشکر و نزدیکترین مواجههمون سه شب پیش بود که اگه همه سکوت میکردن میتونستیم صدای پدافند و بشنویم
احتمالا اگه تهران بودم تا الان قلبم تیکه تیکه شده بود و از درد و استرس سکته کرده بودم
غرورم جریحهدار شده که هواپیما و جنگنده میان و میرن و هیچکی حتی خبردار هم نمیشه
بابام دیروز از سرکار اومد و خداروشکر سالمه
هنوز چیز فیزیکی رو از دست ندادم
اما تو آینده فقط دود و مه میبینم
بدون هیچ چیزی
رویاهام سوختن و دیگه هیچ چیز شفافی وجود نداره
امروز صبح دوباره حدود نیم ساعت پشت در شرکت موندم
این دفعه اما نوبت آقای نون بود
خودش خیلی دیر نیومد ولی کلید نداشت
ولی چیزی از عصبانیتم کم نکرد
بعدم چندبار ازم معذرتخواهی کرد و برام لواشک خریده بود
احترامشو نگه داشتم و جلوی خودش لواشکا رو ننداختم سطل آشغال
و دوباره خیلی بهم فشار اومد که لیوانمو سمتش پرت نکردم که بشکنه تو سرش
به جاش رفتم تو حیاط نشستم گریه کردم
حالم مثل دفعه قبل بد نشد و پنیک نکردم
ولی در نوع خودش خیلی بهم فشار اومد بازم
میرم توییتر و چرت و پرتهای خندهدار میخونم که بهتر بشه حالم
فریرن هم شروع کردم تقریبا نصف شو دیدم
خوبه
آرومه و مناسب این شرایطم
کمک میکنه یکم آروم بشم
یا اشتها ندارم چیزی بخورم
یا میگم به درک حالا که قراره بمیریم بذار بخورم و مثل چی میخورم
چیزی که پیش رومون میبینم افغانستان و عراقه
یکم هم یاد بعضی حرفهای الهه راجعبه افغانستان میوفتم
خب خیلی وقته ننوشتم
رفتم نگاه کردم تا کجاش تعریف کردم
حدودا یه هفته بعد چیزای دفعه قبل که میشه دو هفته پیش رفتیم مسافرت
تبریز
هر چی هم به داداشم گفتیم تو هم پاشو بیا دانشگاه خبری نیس هیچکی جوابتو نمیده نیومد
چند سال پیش رفته بودیم تبریز و همه جاهاش و دیده بودیم
به خاطر همین رفتیم کندوان و جلفا
بعدشم هم رفتیم وان
واقعا وضع ترکیه خیلی داغون شده
و برام ناراحتکننده بود که تعداد زیادی ایرانی اومده بودن به یه شهر هیچی ندار و اکثرا برای خالی کردن عقدههاشون
تو راه برگشت هم که مامان بابام دعوا کردن و فوقالعاده بود
کلا سفر جالبی نبود
فردای روزی که رسیدیم خونه داداشم هم بلیط گرفت و اومد
کارهای پایاننامهاش همچنان گیر کرده و استاداش بهش اجازه دفاع نمیدن
این هفته هم گفتیم تعطیله بریم شهرستان پیش خاله و عمه بابام
هفته قبل که ما رفته بودیم تبریز، عموهام و مامان بزرگ بابابزرگم رفته بودن
این وسط من هم بوتکمپ نشان و ثبتنام کردم و پنجشنبه و جمعه آزمون داشتم براش
که در مجموع بخوام بگم سوالاتش جالب نبود و واقعا خیلی مزخرفتر از چیزی بود که فکرش و میکردم
و درکل هم فکر نکنم قبول بشم
البته هنوز چیزی اعلام نکردن
ما هم پنج صبح جمعه خوش خوشان راه افتادیم به سمت شهرستان که ساعت ۹ من به آزمونم برسم
وسط راه صبحانه و خوردیم و بعدش من گوشیمو چک کردم و دیدم یا علی
چه خبرهههه
اگه صبح قبل راه افتادن چک میکردم نمیرفتیم ولی دیگه بیشتر مسیر و رفته بودیم
حقیقتا سرعت اتفاقات انقدر بالا بود که هضم نمیشد برام
دیگه یه شب موندیم و فردا حتی برای ناهار هم نموندیم و برگشتیم
حالا خداروشکر اینجاها خبری نبوده
ولی خیلی نگران بابامم که یکشنبه رفت سر کار
یکشنبه رفتم سر کار و آقا ص که لعنت خدا بر او باد و نوبتش بود در و باز کنه نیومده بود
بعد هم گفت کلیدم دست یکی دیگه بوده و اگه میومدم هم نمیتونستم در و باز کنم
پیشتر از نیم ساعت تو آفتاب پشت در بودم با آقای نون
حتی تا اینجا هم مشکلی نداشتم
بعد اومد تو گروه یه پیام گذاشت که من عذرخواهی میکنم به خاطر ناهماهنگی
اونو که خوندم اصلا آتیش گرفتم
که حداقل بعد یه ساعت از زیر پتو پیام نمیدادی
شروع کردم به عرق کردن
عصبی شدن فراوان
آب خوردن آرومم نمیکرد و دلم میخواست لیوانمو پرت کنم
نفسم بالا نمیومد و داشتم خفه میشدم و ناخودآگاه اشکام میومد
رفتم تو حیاط و خداروشکر هیچکی نبود
بلند بلند نفس میکشیدم و گریه میکردم
یک عدد پنیک اتک رو رد کردم
ده دقیقه تو حیاط نشستم یکم بهترشم
فکر میکنم به خاطر استرسم بوده که یهو اینجوری فعال شده بود
روز آخر پیاماسم هم بود و اونم فکر میکنم تأثیر داشت
و خب هنوزم به خونش تشنهام و تو روش اصلا نگاه نمیکنم
دلم میخواد زنگ بزنم نظام وظیفه و لوش بدم
میم گفت همه بچههای خوابگاه و انفالو ریموو کرده
ولی من پیام دادم بهشون که ببینم اوضاعشون چطوره و برگشتن خونههاشون یا نه
تقریبا همشون از این مدلیان که خوشحالن از این اتفاق
حالا کاری ندارم
به بقیه بچههای دانشگاه هم که باهاشون در ارتباط بودم هم پیام دادم
چندتاشون رفتن شهرستان و چندتاشون هم هنوز تهران مونده بودن
انشاءالله که همه سالم بمونن و آخرش بهترینا برای ما رقم بخوره
واقعا همه چیز خیلی عجیبه
چه چیزا که نمیبینه آدم و مجبوره باهاشون کنار بیاد
یادمه مثلاً راهنمایی یا ابتدایی که بودم با خودم میگفتم خوبه الان دیگه کشورها با هم جنگ نمیکنن
اون زمان قدیم بود کشورها همش دنبال
قدرت و قلمرو بودن الان دیگه همه عقل دارن
که ظاهراً ندارن
آها اینو یادم رفت بگم که
همین وسط اینترنت داغووون
یه از خدا بیخبری اومده سیم تلفن ما رو قیچی کرده و حتی نبرده و فقط قیچی کرده
ما هم اینترنت خونهمون مخابراته و اونم قطع شده -.-
واقعا خیلی تنبلی میکنم تو نوشتن
میگم یه قسمت سریال ببینم بعدش مینویسم ولی وسطش خوابم میبره
الان دیگه تو اتوبوسم دارم برمیگردم تو خونه گفتم بذار بنویسم
عرضم به خدمتتون که
دو هفته قبل جمعه به جای هفته قبلش که کنسل شده بود با خانوم الف رفتیم دره چریک
حالا شانسمون همون چند روز گرمترین روزای این چند هفته بود و هلاک شدیم
خوش گذشت ولی
من تا حالا تنهایی تور و مسافرت و از این جور چیزا نرفته بودم
حقیقتا فکر میکردم جو خوبی نداشته باشه
ولی خوب بود
۱۸ نفر بودیم که دو نفر نیومدن کلا
اگه میومدن هم جا نبود البته :/
چون شب قبلش گفت میدل باسمون خراب شده و با مینی بوس رفتیم
به خاطر همین جا یکم تنگ بود
تو مسیر هم راننده خیلی اذیتمون کرد و مجبور شدیم نیم ساعت از مسیری که میتونست با ماشین بره رو زیر آفتاب تو خارا پیاده بریم
دیگه برای خود دره هلاک شده بودیم و خیلی نتونستیم بریم بالا
ولی قشنگ بود
یکی از لیدرامون یه خانومی بود که کارمند دانشگاه بود
کله هفته رو صبحا میرفت سرکار و جمعهها هم باز ۴ صبح بیدار میشد بره طبیعت
حالا ماهی یه روز اوکیه ولی هر هفته واقعاااا سخته
یکی دیگهشونم یه پسرهای بود
میگفت مامانم ازم ناامید شده میگه همه اومدن تو این تورها یکی پیدا کردن برای خودشون ولی تو که هر هفته میری هنوز ول معطلی
همسفرامون هم خوب بودن
یه زن و شوهری بودن که مردشون استاد دانشگاه بود البته فک کنم بازنشسته شده بود
بعد فهمیدم استاد معارفه
و نکته اصلیش این بود که گوشیش از این دکمهای قدیمیا بود و گفتم بدبخت دانشجوهات که بخوان باهات ارتباط بگیرن
یه دختره هم بود که تنها اومده بود
یعنی در اصل دوتا دختر و دوتا پسرا بودن که تنها اومده بودن
جالب بود
فکر کنم بدم نیاد منم یه بار تنهایی برم
یکی از دخترا نمیدونم چه مشکلی داشت که تو عکسا نمیومد و میگفت اگه عکس و فیلمی بود که من توش بودم تو اینستا نذارین
یکی از پسرا هم بود که اولش خیلی سفت و خشک بود و انگار موتورش روشن نشده بود
ولی تو راه برگشت به طرز شگفتانگیزی انگار تازه انرژی گرفته بود و از وسط کنار نمیومد
خودش با خودش میرقصید
عربی، کردی، ترکی
اصلا مهم نبود آهنگ تو چه سبکیه
این میومد وسط
واقعا بعضی از این پسرا خیلی عجیبن
اتفاقا همین پسر رو هفته بعدش که با مامان بابام رفتیم آبشار آبگرم هم دیدیم
این آبشار رو که میخواستیم بریم خیلی بدون آمادگی رفتیم
یعنی از قبلش میدونستیم میخوایم بریما
ولی خیلی چیزی جا گذاشتیم
صبح برای صبحونه رفتیم فرخد
اومدیم صبحونه بخوریم دیدیم سفره نداریم
اومدیم تخممرغ درست کنیم دیدیم نمک نداریم
رفتیم جلوتر بشینیم یه چیزی بخوریم دیدم هیچی میوه نیاوردیم
کرم ضد آفتاب و کلاه هم که یادمون رفته بود
و خب مثل چی سوختم
خود آبشارش هم خیلی خوب بود
همه میگفتن نیم ساعت بیشتر پیمایش نداره ولی واقعا ۵۰ دقیقه شد
بابام خیلی تلاش میکرد تو آب نره و هی به زور از رو سنگها میپرسد اینور اونور
ولی دیگه ۱۰ دقیقه آخر مسیر کلا از تو آب بود و مجبور شد بیاد
تازه تهش هم میگفت کاش لباس آورده بودم میرفتم تو آب :))
ولی کلا هم هوا خیلی خوب بود هم آبشارش و مسیرش خوب بود
یه سری چیزای دیگه هم بوده که میخواستم بنویسم
ولی خب دیگه یادم نمیاد یا حوصلهشو ندارم
خیلی بده که همون روز تا داغه و ذوقشو دارم نمینویسم
دیگه همینا رو هم تا یادم نرفته گفتم بیام بنویسم
اخبار این چند وقت و به سمع و نظرتون میرسونم و عرضم به خدمتتون که
میم دفاعش بود میخواست بره تهران
تو پرانتز که باورم نمیشه چقدرر دانشکدهشون آسون میگیره
گفت با بابام میرم و به بچههای خوابگاه هم نمیگم
ناراحت بود که هیچ حتی خبر ندادن که خونه گرفتن و کلا یه گروه جدید زدن بدون من و اون و دیگه توی گروه قدیمیمون چت نمیکنن
ولی توی دانشکده یه لحظه همو دیده بودن و در حد یه سلام علیک مثل یه آشنای دور و گفتش دفاع یکی دیگه از بچهها بوده مثکه
حقیقتا منم ناراحت شدم
هرچند که خودمم دفعه آخرش که رفتم تهران اصلا بهشون خبر ندادم
آخه دیگه راحت نبودم تو جمعشون
دیگه همشون سیگاری شدن و تحملش برام سخته
آدم ناراحت میشه که یه چیزی که توی این چهار پنج سال ساخته اینجوری از بین میره
یه دفعه اتفاقا یکی از همین بچههای خوابگاه راجع به اکسش همینو میگفت
بعد میگفت خیلی یاد اون آهنگ احسان خواجه امیری میوفته که میگه برای اینکه حتی یه لحظه سمت هم نیایم، میری و میرم بی خداحافظی بدون سلام
ناراحتکنندهاس واقعا
آخرین پیاممون تو گروه منم که عید و تبریک گفتم و بعد هم بچهها تبریک گفتن
بعد دیگه من یادم رفت تولد یکیشون کم ۱۹ فروردین بود و تبریک بگم و بعدش که یادم اومد میخواستم بگم
ولی دیدم میم میگه دفاعش بوده و حتی تو گروه نیومده بود یه خبر بده و تعارف الکی بزنه
درنتیجه منم دیگه نرفتم بهش تبریک بگم
حالا من واقعا بهشون وابستگی خاصی نداشتم در برابر میم
اون خیلی باهاشون حرف میزد حتی وقتایی که خوابگاه نبود و میگفت به اون یکی میم که فقط ۶ ماه هماتاقی بودیم و یه سال و نیمه کاناداس گفتن ما خونه گرفتیم ولی به من نه
نمیدونم ولی واقعا جالب نیست :(
فردا هم خواهر میم براش تولد سورپرایزی گرفته تو کافه و من و یکی دیگه که اصلا نمی شناسمش قراره بریم سورپرایزش کنیم
دوبله فصل پنج طلسمشدگان اومدهههخهخخخیتسمشپبمب
سوپرانوز و شروع کردم و قسمت هشت فصل اولم
و اما سر کار
آقای ر به شدت داره رئیس بازی در میاره و واقعا عنم میگیره از این رفتارش که فکر میکنه صاحاب اونجاس
به همه دستور میده
و بعد در همین حین میاد با خانوم الف هم لاس بزنه و همواره سمت اونو میگیره به طرز رومخی
در این حد که امروز دیگه عین انقد اعصابش خورد شده بود کلا محل نمیداد به آقای ر
و خب اگه دعوا بشه هم من سمت عینم
واقعا فکر میکنم با هم وارد رابطه شدن
جمعه هم قراره با خانوم الف بریم از این تورهای یک روزه
یعنی هفته قبل قرار بود بریم که هوا بد بود کنسل شد و افتاد این هفته
امیدوارم خوب باشه
راجعبه حقوق هم حسابدارمون باهام صحبت کرد
حقوقم شده ۱۴ تومن
کلی هم هی داشت منت میگذاشت که افزایش حقوق تو از همه بیشتر بوده و من خیلی با دکتر حرف زدم و اینا
منم محل سگ ندادم چون واقعا وظیفهاش بود و اتفاقا آماده دعوا هم بودم
خیلی حرف زد و چرتو پرت گفت
هی میگفت نکتهای نداری برای بهبود اوضاع
واقعا از لحاظ مدیریت افتضاحه اوضاع شرکت
ولی خب نگفتم بهش
الانم در حالیکه ما خودمون علافیم میخوان دوتا سرباز امریه دیگه رو هم اضافه کنن
چرا؟ چون سرباز حقوقش کمه و مفته
ولی عقلشون نمیرسه که خب چرا نون خور اضافی بیاریم
بعد هم پرسید که شکایتی نارضایتی چیزی نداشتی
فقط در همین حد گفتم که از حقوق پارسالم ناراحت بودم
اونم یه مشت شر و ور گفت و منم فقط میگفتم بله بله
الانم آقای ر عین مدیرا ساعت کاریامونو فرستاده که این ماه اینقدر اومدین سرکار و باید فلان قدر میومدین
انگار چیکارهاس
واقعا همینکه الان در اولویتم نیست وگرنه حتما کارمو عوض میکردم
دلم یه عالمه مسافرتهای جور وا جور میخواد
منتها مرخصیای من و بابام با هم جور در نمیاد
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه
شب بخیر