حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

خب من تصمیم گرفتم حداقل یه بارم که شده تعارفو با خودم کنار بذارم هر چی دلم می‌خواد اینجا بنویسم بدون اینکه بخوام به چیزی فکر کنم.

پس احیانا اگه داشتین یه چیزی رو می‌خوندین و گفتین این دیگه چه چرتیه، من شرمندم چون اینا افکار و ردیات ذهن منه :)

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۰ ، ۰۰:۲۲

خب خب خب 

آپدیت وضعیتم اینجوری شد که 

امروز سین رفته بود پیش مدیر گروهمون و گفته بود من سه‌شنبه دفاعمه و نمی‌رسم 

اونم گفته آره تو که حتما میوفتی 

دیگه خیلی اوکی برخورد کرده گفته یه ایمیل بزنین به اون یکی استاده منم cc کنین 

من نظرم این بود که یه هفته ده روز نهایتا عقب بیوفته 

ولی بقیه هیچی نخوندن و می‌گفتن یه ماه 

دیگه ایمیل زد

منم ساعت ۹ بلیط داشتم و حالا اون جواب نمی‌داد 

دیگه تو تلگرام هم بهش پیام دادم که تو رو خدا جواب بده ایمیل رو 

ساعتای ۶ اینا دیدم جواب داده و سریع بلیط و کنسل کردم 

اما نکته‌ش اینجا بود که امتحان و برد انداخت ۹ دی 

۴۰ روز دیگه 

صبح زنگ زدم آموزش و گفت مشکلی نیس سنوات نمی‌خوری 

ولی بازم اینکه مسأله دانشگاه جمع نشده کامل رو مخمه و کش اومدنش باعث میشه همش یه گوشه ذهنم درگیرش باشه

دلم می‌خواست همون هفته دیگه بدم تموم شه بره 

ولی خب بازم خداروشکر

 

 

خب حالا که خیالم راحت‌تره از بقیه چیزا هم تعریف کنم

 

 

امروز ۲۵ تا مهمون غریبه داشتیم 

دوستای مامان بزرگم بودن و مامانم گفته بود به جای اینکه بره خونه مامان‌بزرگم اینا کمک، کلا بیان همینجا همه 

از جمعشون خوشم نمیاد 

ولی مامان‌بزرگم از این مدلیاس که دلش می‌خواد همه چی رو برای همه تعریف کنه و من و به همه نشون بده 

​​​​​​هرچی هم بهش میگیم این و نگو اونو نگو میگه خب حالا که گفتم دیگه 

مثلاً اومد داشت برای همه سخنرانی می‌کرد گفت

آره خونه همین دخترم و سه سال قبل دزد زد. همه طلاها و سکه‌ها و همه‌شو دزد برد. اینا یه ربع رفته بودن بیرون اومدن دیدن همه خونه‌شون بهم ریخته‌اس. چند ماه قبلش یه تلویزیون خریده بودن بزرگ ۱۸ تومن (همون وسط حتی قیمت هم داد :/) اونو کرده بودن تو چادر نمازی که وقتی من می‌رفتم خونه‌شون باهاش نماز می‌خوندم اونم برده بودن. 

خب اینا چیه آخه 

پوف 

بعد تعداد داده بودیم ۱۶ نفر جا داریم و ۲۵ نفر اومده بودن و من حتی جا نداشتم بشینم 

 

 

دیگه 

از اتاق فرار اون روز هم بگم 

با خانوم الف اسنپ گرفتیم رفتیم 

اونجام اولش یارو پرسید به جنبه خودتون از ۱ تا ۱۰ چند میدین

دبگه ما هم گفتیم ده دیگه 

بعد دیگه طنزشو زیاد کرده بود 

خیلی بامزه بود 

وای یه جاییش اکتورش به آقای ر گیر داد که تو با اجازه کی این در و باز کردی 

حالا پشت کن این عصا رو بکنم توت 

بعد به آقای الف و ش گیر داد که شما به چی می‌خندیدن 

شما هم پشت کنین 

بعد گفت حالا سه‌تاتون با هم شیک بزنین =))))

وای واقعا انقدر خندیدم بهشون دلم درد گرفته بود 

خلاصه خیلی خوش گذشت 

چهارشنبه هفته پیش بود 

شبش هم بارون اومده بود 

کلاس تنیس عین کنسل شده بود

هرچی بهش گفتم خب حالا که کلاست کنسل شده تو هم بیا

خودشو لوس کرد نیومد 

 

 

 

دیگه به طور کلی هم تو شرکت خیلی خوبم با عین 

کلی با هم جفنگ می‌گیم 

شر و ور محض 

تقریبا هرروز میاد از وضعیت تنیسش تعریف می‌کنه برام 

منم گوش میدم و ازش سوال هم می‌پرسم 

 

ماه پیش برگه ساعت کاری دادن بهمون کن هرکس تو ماه چند ساعت اومده و باید ۱۹۱ ساعت پر می‌کردیم 

من ۱۴۵ ساعت پر کرده بودم و البته چهار روزم برای دفاعم رفته بودم تهران و مرخصی بودم 

بعد پایین برگه‌ام نوشته بود اخطار کم بودن ساعت کاری 

این ماه مرخصی نداشتم و فکر می‌کنم حدودا ۱۸۰ ساعت پر کرده باشم

منتظر اول ماه بشه و دوباره برگه بده 

من که خودم چیزی نمی‌گم 

اما اگه حضوری حرف بزنه یا پیام بده که کم اومدی

قراره شمشیر و از رو ببندم و منم حمله کنم 

فقط امیدوارم بتونم و در لحظه لال نشم 

به خاطر همین این نمایشگاه رو هم برم آخر هفته خوبه 

آمادگی برای پیدا کردن کار جدید داشته باشم 

واقعا همش تو فکرم اون جمله‌هس که می‌گفت "خب ما فرض و بر این می‌گیریم که جلوتر برامون ریدن" 

وگرنه اوضاع کار واقعا داغانه 

تازه اینجا مشهده 

شهرای کوچیک‌تر چه خبره 

یه نمایشگاه هم بود هفته پیش که اونم دوست داشتم برم 

دوست داشتم با میم بریم و حتی بیشتر هم به درد اون می‌خورد

ولی نگفتم بهش دیگه :(

 

آقای الف هم یه مدته بهم میگه "نگین فاطمه سادات" ://

هی بهش می‌گفتم خیلی بی‌مزه‌ای و اینا 

ولی خداروشکر توی همون اتاق فرار وسط تاریکی همینجوری صدام کردم و تونستم بهش بگم خفه شو :)

 

یه چیز عجیب دیگه هم هست 

که اصلا نمی‌فهممش 

وقتایی که میرم دستشویی تو شرکت 

آقای میم میاد کفشامو پشت در برام جفت می‌کنه 

نمی‌فهمم 

تا حالا قشنگ ۵-۶ بار این کار و کرده 

بعد من خودمو می‌زنم به نفهمی که اصلا چیزی نفهمیدم 

ولی خجالت می‌کشم 

نمی‌دونم چیکارش کنم 

 

 

 

یکمم از سریالام بگم 

The bear رو دیدم 

تقریبا اصلا کمدی نیست و نمی‌دونم چرا تو ژانر کمدیه 

حتی یه دفعه یه توییتی دیدم که می‌گفت آها پس برای بردن امی بهتره با ساول تماس بگیری باید تو بخش کمدی کاندید میشد

آره خلاصه 

ریتمش یه مقدار رو مخه

شلوغ پلوغ و پر سر و صداس 

و درکل به نظرم بیش از حد بهش پرداخته شده 

با این حال دوسش داشتم 

شخصیت اصلیش که کارمن باشه توانایی برقرار توازن بین کار و زندگی رو نداره تقریبا 

برون ریزی احساساتش خیلی براش سخته 

واقعا یه جاهاییش خیلی بهم نزدیک بود 

احتمالا دلیل اینکه به طور کلی دوسش داشتم هم همین بود 

دارم فصل دوم آرکین و سیلو رو هم می‌بینم که در حال پخشن 

سیلو رو چون مطمئن نیستم از آخرش 

نمی‌تونم بگم ارزش دیدن داره یا نه 

ولی فصل اولش کشش خوبی داشت 

اما خب آرکین که واقعا توصیه میشه 

هرچند معتقدم این فصل یه مقدار خیلی خیلی کمی افت کرده 

در این حد که فصل قبل و اگه ۹.۵ بدم اینو تا اینجا ۸.۵-۹ میدم 

هفته پیش که اومده بود فصل جدید داشتم قسمت اولشو تو شرکت نگاه می‌کردم آخر وقت 

بعد آقای الف گفت چی می‌بینی 

گفتم آرکین

گفت اعع بهت نمی‌خوره آرکین ببینی 

که گفتم مگه من چمه 

بعد گفت لابد انیمه هم می‌بینی. گفتم آره 

بعد میگه خب پس این همه من و عین راجع‌به انیمه حرف می‌زنیم چرا هیچی نمیگی 

فک کنم انتظار داشته مثه خاک انداز خودمو وسط بیندازم 

بعد فرداش به عین گفت می‌دونستی نگین فاطمه سادات هم آرکین می‌بینه 

بعد عین گفت نگین فاطمه سادات کیه :)

 

 

چقد حرف زدم 

بخوابم دیگه 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۳ ، ۰۱:۲۱

بعد از انواع تلاش و رو انداختن به هزار نفر و کوبیدن خودم به در و دیوار 

باز هم هیچکی پیدا نشد که سوالامو حل کنه 

بعد دیگه تازه قرار بود دوتا از بچه‌هامون که تهرانن برن صحبت کنن با همین استاد دانشکده خودمون که راضیش کنن امتحان بگیره 

که ناگهان 

امروز صبح تو اتوبوس بودم داشتم می‌رفتم سرکار 

که دیدم گوشیم زنگ می‌خوره و شماره اموزشمونه 

جواب دادم گفتش استاده گفته چهارشنبه همین هفته می‌خوام امتحان بگیرم و دیگه نمی‌گیرم :////

بعد منم که الان یه ماهی میشه دیگه نخوندم درس اینو 

بلیط هم نیست برم تهران 

بااااااز وضع من بهتره و یکی دیگه که سه‌شنبه دفاعشه و هیچی هم نخونده 

قرار شد اون زنگ بزنه به استاده که اگه بشه جابجا کنه 

ولی هنوز خبر نداده 

بعد حتی این وسط من دارم به اینم فکر می‌کنم که آخر این هفته تو مشهد نمایشگاهه و می‌خواستم برم اونجا اگه بشه برای خودم یه کار دیگه پیدا کنم و از اینجا بیام بیرون 

اگه همین چهارشنبه باشه حتی اونم از دست میدم 

عااااه 

برخلاف امتحانای همیشه‌اش هم چیزی راجع‌به برگه فرمول نگفته 

ولی فرمولاش خیلیههههه 

هعی خدا 

یکم دیگه هل بده این بیوفته هفته بعد و همه چی اوکی باشه 

 

 

 

ناراحت شدم همش میام اینجا غرغرامو می‌نویسم 

مثلاً نگفتم هفته پیش با شرکت رفتیم و اتاق فرار و خیلییی خندیدم 

یا bear رو دیدم و با شخصیت کارم چقد یه جاهایی می‌تونستم همدردی کنم 

یا دارم فصل جدید آرکین و می‌بینم و نمی‌فهمم داره چی میشه 

حالا خیالم که راحت شد میام چیزای خوب تعریف می‌کنم 

 

 

بعدا نوشت

وای باورم نمیشه 

سین پیام داده به استاده که اگه میشه جابجا کنین تاریخ 

بعد استاده گفته برگزارکننده امتحان من نیستم مدیرگروهه ://

وای یعنی این مرتیکه نشسته دیده اعع اینا چرا یه مدته نمیان التماس کنن به من 

بذا یه حرکت بزنم که دوباره بیان برای التماس 

الانم اصلا نمی‌دونم چیکار کنم 

به عین گفتم نمیام تا شنبه 

ولی رییس نامحترممون نبود که بهش بگم 

بچه‌هام فردا قراره برن حضوری با مدیر گروهه حرف بزنن

اصلا نمی‌دونم چیکار کنم و چی بخونم 

جزوه‌های همون استاد رو بخونم یا چی 

واااای 

بمیرین که فقط بلدین اذیت کنین 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۳ ، ۱۳:۰۹

خب در حال حاضر به علت استرس زیاد مجبورم زیاد پست بذارم 

اون دختر برقیه بالاخره ظهر جواب داد گفت فکر نمی‌کنم وقت کنم 

گفتم کلا یا تا چهارشنبه 

گفت دوره ثبت‌نام کردم و امتحان دارم نمی‌رسم کلا 

گفتم کس دیگه‌ای رو نمی‌شناسی 

گفت میگم حالا یه چند نفر خبر میدم 

به اون استاد بانکیه هم پیام دادم 

گفتم فقط می‌خوام سوالا رو حل کنی و توضیح بدی 

سوالا رو فرستادم و رفت که بیاد 

دیگه عصری مجبور شدم گذاشتم تو یکی از این کانال دانشجوییا 

30-40 نفر یهو حمله کردن 

برای سه چهارتاشون سوالا رو فرستادم 

همه هم که می‌گفتن بله می‌تونیم حل کنیم :/

دیگه به یکیشون دادم تا چهارشنبه

هرچند اصلا و ابدا چشمم آب نمی‌خوره 

خیلی اعصابم خورده 

در اوج پی‌ام‌اسم هستم 

حالم داغونه 

چرا تموم نمیشه پس 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۳ ، ۲۱:۱۸

خب رفتم دیدم تا کجا تعریف کردم 

دیگه دیدم از اون مدیر گروهمون خبری نشد 

منم گفتم به درک 

به یکی از هم‌اتاقیام گفتم که بره پیش اون استاد برقیه 

ببینی اون منو گردن می‌گیره 

دیگه بعد دو روز اینا رفته بود گفته بود ایمیل بزنه 

منم ایمیل زدم بهش و خیلی راحت بدون هیچ حرف اضافه‌ای گفت باشه مشکلی نیس 

آها اینم بگم که اون استاد برقیه از سخت‌گیرترین استادای برقه که هیچکی باهاش برنمی‌داره و من به هرکس گفتم می‌خوام با این بردارم گفتن مگه اسکولی 

که دیگه گفتم تو ببین من چقدر بدبختم که از شر استادای خودمون به این پناه آوردم 

بعد بهش ایمیل زدم گفت خب حالا چی بخونم برای امتحان (جزوه‌اشو داشتم و واقعا از یه جایی به بعد دیگه هیچی نمی‌فهمیدم ازش و کلا هم باید از اول شروع می‌کردم به خوندن و خیلی هم زیاده) و کی بیام برای امتحان

برای زمانش که گفت شنبه تا سه‌شنبه هستم فقط یه روز قبلش خبر بده 

برای امتحان هم گفت عینا یه سوال از میانترم میدم یه سوال از پایانترم

می‌دونستم منظورش همون میانترم و پایانترمیه که موقعی که درس و تو دانشکده ما ارائه داده بود گرفته 

ولی خودمو زدم به اون راه و در کمال پررویی ریسک کردم و هزاربار قلبم اومد تو دهنم 

بهش ایمیل دادم منظورتون همون امتحانه؟ چون امتحان حضوری بوده کسی سوالا رو نداره که.

بعدم خیلی ملایم گفتم نمونه سوال بفرس :))))

یه جوری که مثلاً من اصلا دلم نمی‌خواد همون سوالا رو بفرستیا

بعد در کمال ناباوری امتحان میانترم و پایانترم و فرستاد برام 

واقعا کف کردم 

اما مشکل اونجا بود که سوالاش سخته و نمی‌تونم حل کنمشون 

آه :(

دادم یکی از دوستام گذاشت تو گروه برقیا 

که هرکس بلده پیام بده به این 

هزینه هم توافقی 

یه دختره پیام داد بهم 

که شناختمش و قبلاً تو یه طبقه بود اتاقمون و هم‌اتاقی سابق یکی از هم‌اتاقیای فعلیمه 

ولی مشکل اینجاس خیلی دیر جواب میده 

یعنی همون شب پیام داد گفت کسی رو پیدا کردی 

من صبحش جواب دادم گفتم نه. بلدی همه رو؟

بعد اون باز شب جواب داد گفت آره اوکیه. تا کی می‌خوای 

من یه ساعت اینا شاید کمتر بعدش جواب دادم که تا چهارشنبه می‌تونی برسونی و هزینه‌اشم بگو 

و الان بعد یه روز و چند ساعت هنوز جواب نداده 

حتی چند ساعت قبل دوباره بهش پیام دادم که تو تو خوابگاه فلان نبودی 

بلکه بیاد جواب بده و هنوز نیومده 

آه

کارم لنگشه 

و هیچکی دیگه هم پیام نداد بهم که بگم اوکی میدم به یکی دیگه 

هم می‌ترسم خیلی گرون بگه

بازی دربیاره و جواب نده 

یکی گفت از استاد بانک یه جلسه کلاس خصوصی بگیر بگو به جای تدریس اینا رو حل کنه فقط 

کلا دو نفر بودن که درس می‌دادن اینو 

ولی مطمئن نیستم بتونن حل کنن

کلا گیر کرده‌ام دیگه 

کاش اوکی بشه زودتر دیگه 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۳ ، ۰۰:۴۱

صبح به معاون آموزشیمون ایمیل زدم 

پرسیدم چه خبر 

بالاخره کی از ما می‌خوان امتحان بگیرن 

گفت ۴ نفر شدین ولی خب من نمی‌تونم استاد و زور کنم 

ارجاع دادم مدیر گروه 

یکی از یکی گوه‌تر 

حالا تو بیای مثلاً یه نمونه سوال از امتحانای قبلتو انتخاب کنی

خودتم که نیستی بدی آموزش از من امتحان بگیره 

تصحیح کنی دو صفحه رو (که اونم میدی دانشجوهات تازه) 

می‌میری؟

که ای کاش بمیری

اه 

واقعا کار آدم دست این عقده‌ایا نیوفته 

ریدن به اعصابم 

از گیر یکی رد میشی می‌رسی به یکی بدتر 

 

اینکه این دانشگاهم نصفه مونده خیلی رو مخمه 

نمی‌تونم برم سراغ بقیه کارام 

 

 

از اون طرف سرکار هم ساعت کاریمون و پریینت کردن دادن بهمون 

بعد برای من اخطار کم بودن ساعت دادن 

این ماه که هیچی نگفت بهم 

ولی منتظرم ماه بعد بشه که اگه گیر بده بهم بگم اگه نمی‌خوای من دیگه نمیام و برم شکایت کنم 

 

 

اینکه همه چی زیر سر هورمون‌هاس هم خیلی رو مخه 

ادم با خودش میگه دیگه این اعصاب خوردی و افسردگی نهایتا از اثرات هورمونا باشه 

بعد یه روز با خودت میگی آقا کاش این مدیرعامله امروز بهم گیر بده برم باهاش دعوا کنم 

بعد میای هرلایف و باز می‌کنی می‌بینی نوشته روز فلان سیکلته 

استروژنت اینجوریه پروژسترونت اونجوریه 

امروز خیلی حوصله بحث کردن داری 

با خودت میگی الله اکبر 

یعنی زن تو چقد بدبختی که حوصله بحث کردنت هم به هورمونات بنده 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۳ ، ۲۲:۲۰

آقا واقعا اسنپ و غذا تو تهران خیلی گرونه 

اینجا من میگم اوووووووو پنجااااااه هزارتومان بدم پول اسنپ 

بعد تو تهران میگم خدایا شکرت شد ۹۹ تومن 

حالا 

بعد کلی ایمیل‌کشی از این استاد به اون استاد 

اون استاد تک درسم یه مشت دروغ گفت که دلم می‌خواست ایمیل بزنم و بشورمش که خودمو کنترل کردم و اون یکی مدیر گروه هم که طبق معمول شر و ور گفته بود که اصلا ارزش جواب دادن نداشت 

فرداش رفتم پیش معاون آموزشی گل و مهربونمون (چشم نزنمش) 

گفتم ببین یه چی به این بگو وگرنه خودم میگما 

گفت نه من بعدش چندتا ایمیل دیگه بهش دادم و خودم براش توضیح دادم گفتم یه اطلاعیه می‌ذارم تو کانال آموزش که هرکس لازم داره درس و بیاد بگه همه با هم امتحان بدین 

بعد دیگه گذاشتن تو کانال و رفتم اسم نوشتم 

بعد گفتم برم ازش تشکر کنم رفتم تشکر کردم گفتم از خود استاد هم برم تشکر کنم؟

گفت نه اون هنوز موافقت نکرده من گذاشتمش تو عمل انجام شده :)))

واقعا اگه نبود کارم ران نمیوفتاد 

دیگه منم بلیط گرفتم برای ساعت هفت که تا شیش صبح برسم مشهد و برم سرکار که مرخصیام نسوزه و دفعه بعد که برا امتحان و کارای فارغ‌التحصیلیم برم گیر ندن بهم 

هرچند گور پدرشون 

با یکی از هزاران میم اطرافم صحبت می‌کردم و حدود پنج ماه کار غیرمرتبط و نسبتا بدون نیاز به تخصص از اسفند می‌رفته و ۷۰درصد حقوقش از من بیشتر بوده 

حالا

دفاع میم هم افتاده بود سه‌شنبه

می‌خواستم با ف هماهنگ کنم با هم گل بخریم که نشد و خودم براش گل خریدم 

دیگه داور و استاداش که مثل مال من بودن یه استاد مشاور هم از علوم پزشکی داشت 

دیگه این داور پدسگمون که همون استاد تک‌درسمم باشه 

وسط دفاع اون یه گیر به میم می‌داد یه لگد هم به من می‌زد 

هی می‌گفت بله همون‌طور که به خانوم فلان اون روز ایراد گرفتم 

خانوم فلان یادم رفت اون روز این ایراد و به شما هم بگیرم 

تهش اون استاد علوم پزشکیش خیلی ازش دفاع کرد و فک کنم اون چک و چونه زده بود بهش بیست دادن 

باز آخرش برگشتن می‌گن البته خانوم فلانی فک نکنن کار ایشون خوب نبوده :/

اینجوری بودم که بابا من دو روزه نمره‌ام ثبت شده 

نمی‌خواین از من بکشین بیرون؟؟؟؟

جلسه دفاع یکی دیگه‌ستا 

دوتا از بچه‌هامونم دیدم که اونام همین درس منو تک درس می‌خواستن و خداروشکر فهمیدم تنها نیستم 

دیگه اومدم مشهد تا تاریخ امتحان و مشخص کنن برم دیگه بلکه از شر این دانشگاه راحت شم 

بعد پروازا گرون بود 

قطار هم فقط یه دونه شانس موجود شد 

از این پنج ستاره گرونا 

دیگه منم برای اولین بار با این قطار اداییا اومدم 

یه بچه نفهم هم تو کوپه‌مون بود که دوست داشتم دهنشو چسب بزنم 

دیگه همینا دیگه 

آها 

گویا همون روزی که رفتم تهران هم شبش عموی بابام فوت شده 

حقیقتا هم خودش راحت شد هم اطرافیان 

 

خب دیگه برم ناهار بخورم 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۳ ، ۱۳:۴۷

دیشب ساعت دو اینا خوابیدم و ساعت شیش و نیم بیدار شدم 

هفت و نیم دانشگاه بودم و شروع کردم به تمرین 

دیشب کلی گریه کردم و به هم‌اتاقیام هم گفتم نیان 

صبح هم رفتم از آموزش برگه دفاع بگیرم 

گفت چشاتو باد کرده گریه کردی؟

یه دور هم برای اون گریه کردم 

تنها آدم حسابی اونجا همین کارشناس اموزشمونه

بعد دیگه میم هم اومد اونم دیدم و یکم هم با اون گریه کردم 

آها صبح هم پریود شدم 

فقط اون یکی میم و ف قراره بود برای دفاعم بیان 

میم چون سرکار بود گفت ساعت دو میام 

ولی جفتشون ساعت ۲:۵۵ دقیقه اومدن 

داشت گریه‌ام می‌گرفت که اینان نیومدن 

بعد دیدم پشت سر استادا چندتا دانشجو دیگه هم اومدن که سال پایینی بودن نمی‌شناختم 

زنگ زدیم به اون استاد مشهدم 

شروع کردم و خیلی داشتم لفت می‌دادم و گفتن برو جلو اینا رو رد کن 

تپق و گیر کردن بی‌نهایت 

تموم شد و داورم دو صفحه تایپ شده پرینت کرده بود از غلطام که آورده بود با خودش :/ 

گفت تازه دیروز هم وقت کرده فقط بخونه پایان‌نامه‌امو 

اول هم گفت فایلت چند صفحه بود 

گفتم ۸۳ صفحه 

گفت برای من ۵۰ صفحه بود 

کیفیت پی‌دی‌افت هم خیلی بد بود :///

پشمام داشت می‌ریخت 

دیگه کلی ایراد گرفت و استاد تهرانمم دو تا ایراد به داورم گرفت 

دیگه گفتن برین بیرون نمره بدیم  

بعد بیرون بودیم ایمیلم و نگاه کردم و فایلی که فرستاده بودم و دانلود کردم دیدم سالمه :/

دیگه گفتن بیا تو و بگیر این نمره‌ات 

بعدش رفتم نشون دادم بهش که ببین سالمه فایلم چی میگی 

گفت اعع چه جالب برای من ولی خراب بود دیگه حالا 

اگه بخوام همه این ایرادایی که گرفته رو اصلاح کنم پدرم درمیاد 

و گویا برای اون نسخه‌ای که می‌خوایم بفرستیم برای کتابخونه باید اصلاح شده باشه 

آه 

بعدشم با داورم که همون استاد تک درسمه صحبت کردم 

گفت نه که نه 

تک درس قبول نمی‌کنم 

حالا فردا باید برم التماس معاون آموزشی که اون بره بهش التماس کنه 

امیدوار بودم تا آخر مهر جمع بشه کار 

ولی گویا قرار نیست جمع بشه 

دوست ندارم برگردم و بعد دوباره برگردم برای امتحان اون درسه 

کاش یه جوری بشه تا آخر مهر نه تنها امتحان داد باشم 

بلکه کارای فارغ‌التحصیلیمم کرده باشم 

خلاصه خیلی خوشحال نشدم تموم شد دفاعم 

نمی‌دونم شاید چون هنوزم مجبورم باهاش کلنجار برم احتمالا 

خسته‌ام ولی هنوزم نمی‌تونم استراحت کنم 

آه

آها قبلاً گفته بودن دفاع کارشناسی پذیرایی ممنوعه 

بعد قبل اینکه بیام تهران دوتا پک برا استادا درست کردم 

بقیه رو هم دیروز رفتم آبمیوه و کیک خریدم بذارم رو میز 

بعد استادم اومد گفت اعع پذیرایی که گفتن ممنوعه 

بعد تهش داورم پکشو گذاشت تو کیفش 

استاد گرامی هم کیک و آبمیوه‌شو خورد و پسته و مغزشم گذاشت تو جیبش برد :)))

دیگه همینا دیگه 

منتظر اون روزیم که من ازین دانشگاه کنده بشم 

آه

 

 

دیدم علیرضا برادران نوشته امروز بوی شاش خیابونای فرانسه انقد زیاد بود که به داخل کلاسای دانشگاهمونم رسیده بود ولی کلاسی که بو شاش بده بازم از امیرکبیر بهتره 

و حقیقتا حق گفت

​​​​​​

در راستای حال دادن به خودم فررو گرفتم 

ولی مزه‌اش به خوبی دفعه قبل نبود 

بعد ما تو محدوده پیک نبودیم 

یکم اونورتر زدیم که تو محدوده باشه بعد رنگ زدیم به پیک گفتیم بیا اینجا حساب می‌کنیم

بعد بنده خدا بدون ذره‌ای غرغر اومد و گفتیم چقد اضافه‌تر بزنیم گفت هرچقدر دوست دارین :)

ما هم گفتیم بذا نون قلبش و بذاریم سر سفره‌اش صد زدیم براش 

بعد زنگ زد دعوا گفت چرا صد زدین این خیلیه :)

خیلی بامزه بود آقاهه 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۳ ، ۲۱:۴۲

فردا ساعت سه دفاعمه

و استادم 30تا وویس فرستاده 

به بالا و پایین پاورپوینتم ایراد گرفته 

تازه یه سری ایراد هم به پایان نامه ام گرفته بعد اینکه تایید کرده 

بعد من هنوز چیزایی که خودم می‌خوام بگم و حاضر نکردم حتی 

و همش دارم ایرادات اینو درست می‌کنم 

و هنوز حداقل نصفش مونده 

و خیلیه 

و حتی وقت نیست که دوباره براش بفرستم و ببینه 

و حتی خودم تمرین کنم 

و نشستم دارم گریه می‌کنم 

خدایا 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۳ ، ۲۳:۱۵

بله 

همون‌طور که از عنوان مشخصه 

خبر کوتاه بود و جانسوز 

دفاع تاریخی من از پایان‌نامه‌ام 

حالا یکی ندونه با خودش میگه لابد داره دکترا دفاع می‌کنه

واقعا من حدود یکسال و نه ماهه درگیر پروژه‌امم 

و حالم ازش بهم می‌خوره واقعا

فکر می‌کردم قراره یه جوری هماهنگ بشه که بیوفته سه‌شنبه

ولی عصر از خواب بیدار شدم 

ایمیلامو چک کردم (در کمال تعجب نوتیف نیومد)

دیدم داورم وقتایی که می‌تونه بیاد و نوشته و تنها زمانی که با استاد خودم همپوشانی داره یکشنبه ساعت سه هست

متاسفانه یکشنبه بعدی هم میشد ۲۹مهر که دیر و لب مرزی بود 

در نتیجه خیلی سریع ایمیل دادم و همینو رزرو کردم 

بعدم با سرعت نور بلیط گرفتم برای فردا یه ربع به چهار 

که صبح برم شرکت و بگم قراره یه ده روزی نیام :/

خدا رو شکر پروازا هم چون احتمال کنسلی و مرگش زیاده قیمتاش خیلی اومده پایین 

سریع چمدونمو بستم 

و هنوز پاورپوینتم حاضر نیس و یه جاهاییش و واقعا نمی‌دونم چی باید بنویسم 

مثلا ضرورت انجام پروژه

که به نظرم با این ویژگی‌ها و نتایج عجیب غریبمون هیچ ضرورتی در انجام این پروژه نبوده :))))

یا مرور ادبیاتمم ضعیفه 

تازه بعد اینکه حاضر شد هم باید بدم یه دور ایراد گیری کنه استادم برام و اینا 

یه مشکل دیگه هم اینه که احتمالا همون روز دفاع قراره پریود شم =))))

 

حالا از این بگذریم 

بالاخره مدیر گروهمون شر و ور گفتنشو شروع کرد و فرمود

از نظر من شما یک تخلف بزرگ مرتکب شدید و حالا باید تاوان سنگین آن را بپردازید :)))))

بعدم گفت نمره‌ات از ده حساب میشه 

تازه رضایتم نداد گفت برو پیش استاد مشاورت به اون بگو 

وسط دعوای خودمون هم یهو استاد مشاور و استاد درس رو cc کرد و شروع کرد به لشکرکشی :)))))

صبح هرچی گشتم فیلم عرعر کردنش سرکلاسمون و پیدا کنم نشد لامصب 

رو گوشی قبلیم بود پاک شد

هیچی دیگه 

بعد دفاع هنوز باید برم با این دعوا کنم خلاصه 

 

 

و در نهایت 

کال اول پلیمیه و من هنوز تافل هم بوک نکردم و حتی اگه می‌کردم امادگی‌شو نداشتم 

آه 

 

همینا دیگه 

دعا کنین به خیر بگذره همه چی 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۳ ، ۰۰:۳۹

عرض کنم که 

همین صبح ادیت آخر پایان‌نامه‌مو فرستادم برای اون یکی استادم که اونم تایید بده ان‌شاءالله

میم می‌گفت به اون گفته اگه اون یکی استاد اوکی داده پس منم اوکیم و گیر نداده به هیچی 

ولی همین فرایند دوهفته طول کشیده چون جواب ایمیل اولشو نداده و دوباره بعد دو هفته بهش ایمیل داده و جواب داده 

امیدوارم مال من و زود جواب بده و تایید کنه مثل مال میم

خدایا کاش تا شب یا فردا جواب بده 

برای 25ام وقت دفاع بگیرم فکر می‌کنم خوب باشه 

10 روز هم مونده وقت خوبیه 

 

آها راستی تو ادیت آخرم مجبور شدم بالاخره دست در جعل نتایج ببرم و یکم چرت و پرت از خودم بنویسم 

هرچند همون چرت و پرت‌هام چیزای خوبی ننوشتم ولی خب دیگه یه چیزی نوشتم 

 

از اون طرف برای تک درس مخابراتم ایمیل زدم به استادش 

که من معرفی به استادم و همین مونده فقط 

تو همون ایمیل اول رفتم برای چونه‌زنی که خیلی زیاده بیا کمش کن و اینا 

که در جواب رید بهم و گفت نمی‌دونم من تابستون چندین بار گفتم اگه کسی درس و لازمه برداره بگه و الان من قبول نمی‌کنم :/

حالا رفتم چک کردم دیدم تو کانال آموزش همچین اطلاعیه هم نبوده 

بعدم من تک درس و که نمی‌تونم بردارم آخه 

بعد زنگ زدم آموزش که گفت اول باید به مدیر گروه بگی 

بعد مدیر گروه کیه؟

همون بدترین استاد جهان که من از ترم سه به بعد بلاکش کردم و تمام مسیرهای جهان و دور زدم که کارم بهش گیر نکنه 

بعد گفتم بذار حالا فرمشو پر کنم 

رفتم تو پورتالم دیدم همین مرتیکه که از قضا استاد مشاورمم هست ترم قبل که من اصلا دانشگاه نبودم نوشته برنداشتن درس مخابرات بدون توجیه است و امکان تک درس وجود ندارد 

هیچی دیگه 

هنوز که ایمیل نزدم ولی بزنم پاره‌ام می‌کنه 

بعدم مرتیکه مریض زنگ می‌زنن به گوشیم شروع می‌کنه به تحقیر مطمئنم 

بعد که منتشو کشیدی و اشکتو درآورد 

میگه خب حالا برو بردار 

حجم درسشم خیلیه لامصب 

فقط پاس شه برهههههه

 

هنور که نگفتم 

ولی نمی‌دونم واکنش رییس نکبتمم چی باشه به اینکه احتمالا یه ۱۰ روزی بخوام نیام 

 

به خیر بگذره فقط

 

 

بعدا نوشت: استاد دیگه هم اوکی داد و حالا باید وقت دفاع ست کنم 

بعداتر نوشت: استادم مشهدیم گفت نمی‌تونم حضوری بیام برای دفاعت :(

حالا کی دفاع کنه از من دربرابر اون یکی استادم و داورم ⁦O⁠_⁠o⁩

گفت من پدرم دوماهه خیلی بیماره و من تنها ازش مراقبت می‌کنم. اگه می‌تونستم نصفه روزه یا یه روزه میومدم ولی نمی‌تونم تنهاشون بذارم :(

دلم سوخت براش دیگه 

ولی امیدوارم به خیر بگذره دفاعم 

 

به مدیر گروهم پیام دادم. تا الان که قورتم نداده. البته در مقایسه با قبلاً. فعلا گفته کارنامه‌تو بفرس. بره بگرده تو نمره‌هام بیاد بزنه تو سرم :/

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۳ ، ۱۳:۲۲

پ پیام داد بهم میای با هم تسک یک اسپیک و تمرین کنیم 

گفتم آره 

حقیقتا هم دوست دارم 

بعد گفت ساعت ۷:۳۰ خوبه تو گوگل میت 

گفتم آره 

ولی من اون ساعت خونه‌ام 

و خجالت می‌کشم تو خونه بخوام انگلیسی صحبت کنم 

خداااتتژمییمسکط.زووزچبولمینسحیوزمی

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۳ ، ۱۱:۰۹

خیلی یهویی شد که خانواده پدری تصمیم گرفتن یه روز باغ بگیرن بریم بیرون شهر باغ یعنی یکشنبه رو 

بعد از اون طرف عین هم شنبه و یکشنبه مرخصی گرفته بود 

من شنبه رفتم شرکت و بیکار مطلق بودم 

کدامون خراب شده بود ولی چون دستگاه و بسته بودن و گفتن برای این مرحله عملکردش چک نمیشه لازم نیست 

چندبار هم پرسیدم و گفتن نه دیگه دستگاه و باز نمی‌کنیم 

از اون طرف عین هم یادش رفته بود نسخه آخر کد و بذاره روی درایو اشتراکی شرکت 

بعد دیگه منم گفتم اوکی دیگه اینا که دستگاه و نمی‌خوان باز کنن 

فقط به خانوم الف گفتم من فردا احتمالا نیام 

دیگه بعد که برگشتم از شرکت حاضر شدیم رفتیم باغ و ظهر نشد بخوابم 

سرم درد گرفته بود فک کردم به خاطر اینه که ظهر نخوابیدم 

هی این بچه مچه‌ها رفته بودن تو استخر گفتن بیا نرفتم 

شب هم خانوما رفتن بازم نرفتم گفتم باشه فردا الان حال ندارم 

بعد شب اومدم بخوابم که انقد سر و صدا بود فک کنم یکی دو ساعت خوابیدم بعدش دیگه خوابم نمی‌برد 

تب و لرز داشتم سرمم داشت منفجر می‌شد 

تا صبح که مامانم وقت دکتر داشت می‌خواستن بیان مشهد بعدش دوباره برگردن 

دیگه قرص خوردم صبح تونستم دو ساعت بخوابم 

بعد بیدار شدم دیدم عین پیام داده که آره فلان کد و یه چک بکن و درست کن و اگه زیاده شیر کن منم کمک کنم و اینا 

گفتم من تب دارم نرفتم بعدم مگه دستگاه و باز کردن اصلا؟

گفت آره فلان نسخه رو ریختن روش فلان چیزش خرابه و اینا 

گفتم آره اونو من دیروز نگاه کردم به خاطر فلان چیزشه یه خطشو پاک کنن درست میشه 

بعد من لپ‌تاپ کلا نبرده بودم باغ و زنگ زدم مامانم اینا برن خونه لپ‌تاپمم بیارن 

حالا اونجام لرز داشتم فقط کز کرده بودم با پتو یه گوشه 

بعد گفتم خب به درک اصلا به من چه 

می‌خواستن به خودم خبر بدن که درستش کنم 

بعد دو ساعت اینا دیدم عین پیام داده که 

اونا که نمی‌تونن خودم باید درستش کنم 

بعدم من همیشه بودم الان دو روز رفتم مرخصی باید لپ‌تاپ جور کنم و اینا رو درست کنم. کاش حداقل همین دو روز و هندل می‌کردی و اینا :/

پوینتش این بود که این پیام و مجازی داد که تونستم جواب بدم چون اگه حضوری بود لال می‌شدم 

منم نوشتم من دیروز کلا بیکار بودم و چند بارم پرسیدم گفتن دستگاه و باز نمی‌کنیم و لازم نیست. الانم وقتی می‌دونستن شما مرخصیی خب به خودم می‌گفتن. 

تهشم یه تعارف زدم که اگه هنوزم درست نشده خودم درستش کنم 

دیگه جواب نداد 

امروز هم خودمو مثه سگ آماده کرده بودم که اگه کسی حرفی زد برم تو فاز دعوا 

که اونم هیچی نگفت و سرسنگین‌طور کار و جلو بردیم 

بعد حالا همون وسط یهو کیک آوردن شروع کردن به تولد گرفتن برای شهریوریا 

امروز تولد آقای ه بود 

۲۲ام هم گویا تولد عین بوده 

۲۰ام هم که من بودم 

۸ام و نمی‌دونم چندم هم تولد آقای ر و ت بوده 

دیگه آقای الف زحمت کشید برف شادی رو کله‌مون خالی کرد 

عین هم چس کرده بود رفته بود تو آشپزخونه در نمیومد 

دیگه عکس گرفتیم و بعدشم بهمون کادویی کارت هدیه یه تومنی داد حسابدارمون 

متاسفانه هر پولی که از اونجا می‌گیرم بیشتر حس گوه بودن بهم میده 

بعدم که چهارشنبه شب قراره بریم اتاق فرار 

که البته عین و آقای ت نمیان 

 

 

یکمم از پروژه‌ام بگم که ده روز گذشته و هنوز استادم نظر نداده 

شنبه بهش پیام دادم گفتم ببینم خونده یا نه 

گفت که کار داشتم و دیروز تازه شروع کردم ولی هنوزم بهم جوابی نداده 

منو بگو فک می‌کردم یه هفته‌ای چک می‌کنه تموم میشه می‌ره 

آه

​​​​​​​

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۳۳

بیست و سه هم تموم شد و شمعش خاموش شد 

ولی هنوز خیلی بچه‌ام 

یعنی خودم می‌فهمم 

همونقدر که مثلاً من حس می‌کنم عین به عنوان یه پسر بیست و چهار ساله چقدر بچه‌اس 

همونقدر هم حس می‌کنم خودم چقدر بچه‌ام 

حقیقت اینه که علاقه‌ای به بزرگ شدن هم ندارم 

از اینکه به چشم یه "بچه" دهه هشتادی هم بهم نگاه می‌کنن بدم نمیاد 

نه از این لحاظ که نمی‌خوام مسئولیت قبول کنم و اینا نه 

صرفا از مدل زن‌‌های بزرگ خوشم نمیاد 

خیلی وقته که کلا تولد هم برام روز خاصی به حساب نمیاد 

فک کنم از اونجایی که دیگه به جای بزرگ شدن، فقط هرسال پیر می‌شدم 

این حس دیر بودنه هم به خاطر ایرانه‌ها 

هی مامان باباهامونو نگاه می‌کنیم تو این سن بچه داشتن خونه زندگی داشتن 

هی فکر می‌کنیم چقدر دیر کردیم و داریم نمی‌رسیم تو همه چی 

نمی‌گیم مثلاً اون زمان قیمت خونه و ماشین و طلا و کلا همه چی انقد پایین بوده که سریع جمع می‌کردن و می‌خریدن 

خلاصه دیروز نمی‌خواستم برم سرکار 

گفتم حالا هیچ‌کار هم نکنم حداقل سرکار نرم 

دلم می‌خواست تنها برم بیرون بچرخم 

که خب اینجا تو مشهد هیچ جایی به جز حرم و سینما به ذهنم نرسید که برم 

در نتیجه برنامه‌امو کنسل کردم و خوابیدم همشو 

 

استادای داداشم دارن سر پایان‌نامه‌اش بهش زور میگن و اونم لج کرده 

بعد مامانم هی میگه آره این غرور داره به حرف اینا گوش نمیده 

بعدم گفت که آره اصلا پسرا همشون باید برن سربازی که غرورشون شکسته بشه 

بعد کلی بحث که کردم باهاش که اون غرور نیست 

اون حقته که داره خورده میشه 

تازه برگشته میگه نه الان تو خودتم اولش می‌گفتم زیر ده تومن بهت حقوق بدن نمیری و اینا ولی الان خوب شد غرورت و مجبور شدی بشکنی 

چی میشه که خوشحالی و راضیی به خورده شدن حق من؟

کاش اینجوری نمی‌گفتی حداقل 

 

 

راستی بالاخره نسخه اول پایان‌نامه‌امو فرستادم واسه استادم 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۵۶

فک کنم امروز می‌خوان برام تولد بگیرن 

کاش اشتباه کنم 

چون حوصله‌شونو ندارم 

 

 

توف تو قبر آموزش پرورش که تو ۱۲سال نمیاد عین آدم ورد و اکسل و پاورپوینت و یاد بده به آدم 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۳۵

خب اینم از اون چیزاس که هی میگم ننویس ننویس 

ولی خب رو مخمه دیگه 

می‌نویسم 

 

خودم کم غم و غصه دارم 

حالا که دو روز این هورمونام دارن باهام راه میان حالم خوبه 

این پسره افسردگی گرفته غصه اون و دارم می‌خورم 

این عین مامان بابا و داداشش ده روزه رفتن مسافرت 

بعد این تنهاس

غذا درست و حسابی هم نذاشتن براش 

وعده‌هاشو کلا دوتا یکی کرده هیچی نمی‌خوره 

همشم اعصابش خورده و ناراحت و عصبانیه

تنهام هست هی همش میگه فقط از کانال امریه برام پیام میاد فقط 

کلاس تنیسش هم کنسل شده و دیگه اونم نیست بره یکم خوشحال شه 

انگار پی‌ام‌اسه 

تنهام گیرش نمیارم ازش بپرسم چه مرگته 

غذا هم می‌خواستم بدم بهش تعارف می‌کنه می‌گه سیرم 

و از همه بدتر که سرما هم خورده 

و واقعا امان از روزی که مردا سرما می‌خورن 

ایش 

حالا دو روز من حالم خوبه‌ها 

 

 

دیگه اینا رو که نوشتم بقیه‌اشم بنویسم 

که استادم تقریبا ده روزی هست که گفته بنویس پایان‌نامه تو که بدیم اون یکی استاد هم بخونه و بدیم بره 

و من دارم با سرعت لاک‌پشت میرم جلو 

و هی می‌گم چرا انقد صفحه‌هاش کمهههههه 

و بچه‌ها رو دارن از خوابگاه می‌ندازن بیرون و اگه یه موقع بخوام برم دفاع اونام نیستن فک کنم 

 

کاش روز تولدم دفاع کنم 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۱۵

یه عالمه حرف دارم 

ولی اصلا حال نوشتن نداشتم تو این مدت 

الانم چون از سر صبح بیکارم سر کار و واقعا حوصله‌ام سر رفته برای جلوگیری از خواب گفتم بیام بنویسم 

 

خانواده از پنجشنبه رفتن شمال 

و من تنهام 

و تا پنجشنبه هم نمیان 

مامان‌بزرگ بابابزرگ پدریم با اینکه دوستشون دارم ولی تو این زمینه خیلی رو مخن که هرررروز زنگ می‌زنن و میگن پاشو بیا اینجا و خوب نیست تنها بمونی 

و بابای خودمم و یه صدباری هی با خنده و شوخی داشت زورم می‌کرد که برم 

در حالی که همه‌ی اینا به خاطر اینه که من دخترم و در شرایط مشابه اصلا انقد به داداشم نمی‌گفتن تنها نمون و چرا نمیای 

و این واقعا ناراحتم می‌کنه 

 

کلا تو این چند وقت خیلی ناراحتم 

از اینکه دخترم 

با میم حرف می‌زدیم و می‌گفتم فکر می‌کردم تو بیست و سه سالگی چقدر آدم خفنی خواهم بود 

ولی به جاش دیشب نشستم و دو ساعت راجع‌به اینکه چرا حالا که تو ایرانم حداقل پسر نیستم گریه می‌کردم 

 

 

آقای جیم امروز رفت دبی 

گفت حالا تا یه ماه آینده یه سر برمی‌گردم 

وسط حرفا داشتیم از گرمای دبی می‌گفتیم و گفت اصلا به دکتر می‌گم بابا اجازه نداده نمیام به شوخی و بعدشم همه خندیدن 

و من داشتم به این فکر می‌کردم که این واقعا یه اتفاق خیلی عادی و روتین تو زندگی یه دختر می‌تونه باشه و برای اون فقط یه شوخی خنده داره 

 

 

بعد یادم افتاد که من تقریبا زود پریود شدم 

و درحالی هنوز ده سالم نشده بود و واقعا بچه بودم 

از شدت حال بد روحی به خاطر یه مشت هورمون 

مامانم یه مشت روزنامه باطله می‌داد دستم و منم می‌شستم پای سطل آشغال و های های گریه می‌کردم و اونا رو پاره می‌کردم بلکه دلم یکم خالی شه 

درحالی که تو اون سن تقریبا هیچ دغدغه‌ای نداشتم 

بعد هی فکر می‌کردم که یه بچه تو اون سن چرا باید یه همچین چیزایی تجربه کنه 

 

 

آها 

حقوق اولمم گرفتم 

همیشه فکر می‌کردم حقوق اولمم که بگیرم چقدر خوشحال خواهم بود و همه رو شیرینی خواهم داد 

ولی دلم می‌خواد برم کل پول و از بانک به صورت نقد بگیرم و ببرم شرکت و ریال ریالشو آتیش بزنم 

حتی دلم نمی‌خواد خرجش کنم یا کمک کنمش به کسی 

دلم می‌خواد بسوزونمش به معنای واقعی کلمه 

قرار شد بیمه شم چون پول بیمه رو به خودم نمی‌دادن و چون حقوقم زیر حداقل حقوق وزارت کاره و عملا غیرقانونی 

هرماه قراره برام بیشتر بزنن و بعدش دوباره من پولشو برگردونم به حساب حسابدارمون که بیمه بهشون گیر نده 

همینقدر کثافت 

 

 

 

Scenes from a marriage رو هم دیدم 

دوست داشتم برای هر قسمتش جدا جدا بنویسم که حس نوشتنم نبود 

قسمت یکش رو بیست دقیقه اولش با خودم می‌گفتم خوبه حالا امروز وضع روحیم خوبه وگرنه تا الان کلی گریه کرده بودم 

و ده دقیقه آخرش دیگه به زور چشمام صفحه رو می‌دید از شدت اشک 

قسمت دومش آخراش که میرا می‌خواست بره و جاناتان بغلش کرده بود که نره خیلی گریه کردم 

انگار آخرین سنگر باقی مونده بغل بود که اونم از دست رفت 

خیلی صحنه عجیبی بود 

قسمت سومش اما لول جدیدی از شدت اشک رو برام ایجاد کرد 

اونجایی که جاناتان می‌گفت 

 


‫"ظاهرا، طرز فکر عقلانی وسواس‌گونه‌اش
‫در اون سن فقط برای تلافیِ,,,
‫تمام اضطراب‌هاش بوده
‫چون پدرش بود،
‫یه پدر مقتد
‫که روش سایه انداخته بود
‫یه پدر اهل قضاوت،
‫با مقررات اخلاقی سختگیرانه
‫و اون,,," یعنی من
‫"خیلی تلاش میکرد
‫که این پدر رو خشنود کنه
‫که به استانداردهاش برسه
‫اما همیشه حس میکرد شکست خورده
‫بنابراین به تدریج، یه حس دائمی
‫درونش ایجاد شد
‫که «به قدر کافی خوب نیستم؛
‫به قدر کافی اخلاق‌مدار نیستم
‫زیادی خودبینم»
‫که این خودبینی تو دنیایی
‫که توش بزرگ شده بود
‫بدترین گناه ممکنه
‫و از سمت دیگه،
‫مادری بود
‫که همیشه ضعیف‌تر از اون بود
‫که جلوی این پدر سرسخت بایسته
‫اما خودش هم به قدری
‫آدم مضطربی بود
‫که پسر حتی با مادرش هم
‫نمیتونست خودش باشه
‫نمی‌تونست سختی‌ها و ترس‌هاش
‫رو باهاش در میون بذاره
‫چون مادره در لحظه به قدری
‫مضطرب میشد
‫که اضطرابش فقط به اضطراب
‫پسر اضافه میکرد
‫و زمانی که فهمید
‫هیچکس نمیتونه واقعاً اونو ببینه
‫یعنی خود واقعیش رو
‫هیچکس نمی‌تونست کمکش کنه
‫با مشکلاتش کنار بیاد
‫بیشتر و بیشتر به درون خودش
‫سقوط کرد
‫و تمام درد و اضطرابش
‫رو درونش نگه داشت
‫و هیچ چیز به هیچکس نگفت
‫و این شکافِ درونش
‫نمی‌ذاشت تو یه رابطه واقعی باشه
‫چون همیشه بخشی از وجودش بود
‫که مخفی نگهش میداشت
‫همیشه بخشی از ذهنش جای دیگه بود
‫تا اینکه میرا پیداش شد
‫و تا حدی تونست نجاتش بده
‫با دیدنش
‫برای اولین بار در زندگیش،
‫حس کرد ممکنه
‫از این تنهایی ذاتی بیرون کشیده بشه
‫اما بعد از رفتنش بود
‫که فهمید چقدر,,,
‫حتی با میرا،
‫حضور نصفه و نیمه داشت
‫و باید چقدر سخت بوده باشه
‫که با این زندگی کنه"

 

از اینکه بعضی وقتا یه چیزایی خودمو بهتر از خودم می‌تونه توصیف کنه واقعا شگفت‌زده میشم 

قسمت چهار و پنجش و خیلی الان یادم نمیاد 

 

 

این روزا میل هیچ کاری ندارم 

پروژه‌اش خوابیده و هیچ کاری براش نمی‌کنم 

میم گفت می‌خوان برن آلمان دیدن داداشش 

و باید تا آخر مرداد دفاع کنه و بیا سریع با هم جمعش کنیم دفاع کنیم 

ولی حتی این انگیزه هم یه روز بیشتر دووم نیاورد و بازم هیچ کاری دارم نمی‌کنم 

 

 

وضع زبانمم افتضاحه 

به طرز شگفت انگیزی به جای پیشرفت 

پسرفت فوق‌العاده بزرگی داشتم و داره بدتر هم میشه حتی 

ریدینگی حدودا 20 می‌زدم رو نمره‌هام اومده روی 15 و حتی کمتر 

 

 

این وسطا برق شرکت رفت 

و دیگه زودتر رفتم خونه و بقیه‌اشو ننوشتم 

و دنبالش افتاد برای فردا (که میشه امروز)

صبح هم پاک به طرز شگفت انگیزی سر خورد 

و وسط خیابون سرنگون شدم 

سریع خودمو کشیدم کنار که زیر ماشینا نرم 

ولی می‌ریم که داشته باشیم دوتا زانوی باد کرده و کبود 

شانس آوردم سر زانوی شلوارم پاره نشد 

 

 

عصر هم می‌خوام برم خونه مامان‌بزرگم اینا و شب بمونم 

کچلم کردن 

تازه برمم همش می‌خوان غر بزنن که از اون روزا چرا نیومدی 

​​​

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۴۴

یه بیمارستان کودکان هست بغل شرکت 

صبح رفتم شرکت 

یه آقاهه بود 

تو کوچه داشت راه می‌رفت 

چندتا برگه هم دستش بود

بلند بلند می‌گفت 

هیچکی نیس به من پول بده می‌خوام آمبولانس اجاره کنم 

من بازنشسته‌ام بهش برمی‌گردونم 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۳ ، ۰۱:۰۵

اول از غصه‌های امروزم بگم 

بعد آخرین گزارشی که به استادم دادم سه چهار روز گذشت 

بعد بهش پیام دادم که الان باید چیکار کنم 

کی گویا بهش برخورده که جواب اون یکی وویسش که گفته مقاله رو می‌خوای چیکار کنی رو ندادم 

و الان هم سگ شده 

و برخلاف گفته‌های قبلش که به اندازه کافی کار کردم گفت برو فلان کار و بکن و این عملا یعنی یه پروژه جدید و شروع کن 

دوست دارم بهش بگم اینا تو پروپوزال من نیست و لزومی ندارد انجامشون بدم 

دوست دارم بگم از چی می‌خوای مقاله بدی زنیکه وقتی من خودم هنوز پروژه‌امو نتونستم جمع کنم 

وای خدایا 

خیلی حس بدیه

هی میگم تا آخر این ماه دیگه دفاع می‌کنم و ماه بعد شروع میشه

نمی‌دونم چیکار کنم 

به میم می‌گفتم کاش تهران بودم با هم می‌شستیم گریه می‌کردیم

اونم وضعش مثل منه 

 

 

 

و اما بی‌بدن 

دیدمش 

یعنی دیدیمش خانوادگی

فیلمای غیرطنز و با خانواده نمی‌ریم سینما 

چون معتقدیم یه سینما می‌خوایم بریم اونم بریم یه چیزی که همش غصه بخوریم خوب نیس 

ولی اگه تهران بودم با دوستان می‌رفتم و راحت گریه می‌کردم 

سروش صحت واقعا خوب نبود 

حتی به نظرم گلاره عباسی از الناز شاکردوست بهتر بود 

و نوید پورفرج هم خیلی خوب بود 

هرچند نمی‌دونم واقعا مدل بازپرسا چجوریه و چقد به واقعیت نزدیکه 

ولی کلش داشتم فکر می‌کردم چی میشه که یه آدم، یه آدم دیگه رو می‌ذاره تو پلاستیک زباله یا چمدون و می‌ندازه تو سطل آشغال

پرونده اصلیشو خوندم و واقعا برام سوال بود که چی میشه که ممکن میشه که با میله بارفیکس بزنی تو سر یه آدم دیگه اونم چند بار 

یعنی واقعا ممکنه برای هر کسی پیش بیاد؟

کاش خدا یه آپشن می‌ذاشت که وقتی آدما می‌مردن کتاب زندگی‌شونو خود خدا منتشر می‌کرد 

شامل فکرایی که تو ذهنشون گذشته و احیانا اگه وقتی اینجوری بودن گم شدن و هیچ وقت پیدا نشدن توش گفته می‌شد چه اتفاقی براشون افتاده 

البته که دیگه آبرو برای آدما نمی‌موند 

​​​​​البته خدا خودش هرجا رو صلاح بود سانسور می‌کرد

یا حداقل آخر قصه این آدما و حالشون مشخص می‌شد 

جنازه اون دختر چی شد

هواپیمای مالزی کجا رفت 

امام موسی صدر کجاس 

تو فاصله بین دوتا موشک چی اتفاقی افتاد 

 

 

 

حالا که من ناراحتم هم این تلویزیون نکبت باید نمانده در دلم دگر توان دوری پخش کنه نمک بپاشه رو زخمم 

 

 

 

 

و اما در انتهای شب 

واقعا زیبایی و ظرافت ازش می‌چکید 

یکی از مهم‌ترین دلیلایی که به دلم نشست عادی بودن آدماش بود 

مردمایی که برای دووم آوردن توی جامعه و گذروندن زندگی‌شون رویاهاشونو کنار گذاشته بودن و مشغول زندگی ماشینی و روزمره و کارهای غیر دوست داشتنی بودن 

آدم یه سری فیلما و سریالا رو می‌بینه 

آدمای توش صبح تا شب مشغول پول خرج کردنن بدون اینکه سرکار باشن و دغدغه پول داشته باشن و روزمره‌شون شبیه این همه آدمای عادی باشه 

یا خلاصه یه جورین که تو رندوم بری تو شهر هزار نفر و انتخاب کنی هیچکدومش اون شرایط و ندارن 

حالا چه تو شدت بدبختی و مشکلات چه تو شدت پولداری و خوشبختی 

ولی این به طرز شگفت‌انگیزی زیبا بود 

حس می‌کنم یکی از دلایلی که خیلی هم به دلم نشست زنانه بودنش بود 

نمی‌تونم دقیق منظورمو توضیح بدم ولی زناش زن بودن 

ناراحتیم این بود که قسمت اخرشو با خانواده دیدم و نشد گریه کنم باهاش 

آخرش که ثریا اومده بود پیش بهنام و گریه می‌کرد 

می‌گفت فک نکن چون گریه می‌کنم ضعیفم و بعد همون جوری که داشت گریه می‌کرد حرفاشو زد 

دوست داشتم بغلش کنم و بگم منم همینطور 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۱۷

یادم نرفته که با چه حال بدی رفتم و سرکار و کارمو شروع کردم 

و بعدش چقد حالمو خوب کرد 

به طرز شگفت‌انگیزی تاثیر گرفتم از اونجا و بعد 14 سال رفتم دوباره کلاس زبان و هفته بعد هم بعد چهارسال گواهینامه گرفتن می‌خوام بشینم پشت فرمون 

به زندگیم نظم داد و باعث شد اجتماعی‌تر بشم 

ولی از دیروز دارم فکر می‌کنم تا همینجا کافیه؟

به وضوح آقای ش توی روم نشست و دروغ بهم گفت 

یه جوری بهم گفت که انگار داریم لطف می‌کنیم بهت و پول بیمه رو اینجوری حساب می‌کنیم 

ولی عصرش فهمیدم درواقع دارن پولمو می‌خورن و سهم بیمه‌ای که خودشون باید بدن هم از حقوق من می‌خوان کم کنن 

بهم گفت تو هم مثل خواهرمی 

یعنی به خواهرشم همینجوری دروغ میگه؟

مشکلم اینه که خیلی صمیمی و مهربون حرف می‌زد 

که باور کردم راست میگه 

که چقدر ساده‌ام 

می‌گفت تو زحمت می‌کشی ما می‌بینیم زحمتاتو 

واقعا دیدی؟

حرفاش یه جوری بود که انگار ما دیگه بیشتر از این پول نداریم بدیم 

و جالبه با همین وضع هم تاکید کرد که از این به بعد حتما تاساعت چهار باید بمونی 

دیروز که حرف زدم با آقای ش بعدش رفتم تو دستشویی شرکت گریه کردم 

بعدشم سریع رفتم دیگه 

و کل راه و تو اتوبوس گریه کردم 

دارم فکر می‌کنم شاید مشکل از منه که توقعم بالا بوده 

چون می‌دیدم همه اینا ماشین خریدن و یکیشون خونه خریده و فکر می‌کردم حقوق خوبی میدن لابد 

بعد هی یاد حرفای میم افتادم 

که اولش بهم می‌گفت همون اول طی کن راجع‌به مدت کارآموزی  و حقوقتو و اینا 

و من فکر می‌کردم نه بابا اینا خیلی مهربون و خوبن و هوامو دارن 

می‌گفت منم اولش خیلی ذوق داشتم و دوست داشتم ولی بعد یه مدت دیگه دلسرد شدم چون حس می‌کردم خیلی کم بهم حقوق می‌دن 

و یادمه پارسال اولای پاییز بود که کارآموزیش تموم شده بود و حقوقشو بهش گفته بودن و تو دانشگاه به خاطر این که حقوقش خیلی کم بود داشت گریه می‌کرد 

تو خونه خیلی گریه نکردم 

هرچند همون مقداری که قبل خواب گریه کردم کافی بود تا صبح چشام از پف به زور باز بشه 

اینکه یه جایی زندگی کنی که با خیال راحت بتونی بخندی و گریه کنی هم نعمتیه که ازش بی‌بهره‌ام متاسفانه 

صبح پامو از در گذاشتم بیرون به جاش جبران کردم 

متاسفانه دستمال هم تو کیفم نداشتم و تو راه همش با شالم صورتمو پاک می‌کردم 

به میم هم پیام دادم براش تعریف کردم 

گفت برو بهشون بگو 

گفتم خب اگه گفت بیشتر از این نداریم که بدیم یا اگه گفت اگه نمی‌خوای برو چی 

گفت قبلش که اینا رو بگه تو بگو که من چندماه اینجا کارآموز بودم برام نمی‌صرفه برم جای دیگه 

ولی من هنوزم نمی‌دونم چی بگم 

می‌دونم که احتمالا میگه ما بیشتر از این نمی‌تونیم هزینه کنیم 

و اونجاس که من نمی‌دونم چی بگم 

همه چی اونجا رو دوست دارم 

به جز حقوقشو 

مسخره‌اس اگه بخوام برم اعتراض کنم و بعد که گفت نداریم بگم اعع خب پس ولش کن همین خوبه 

نمی‌دونم چیکار کنم 

تازه مطمئن موقع حرف زدن هم گریه‌ام خواهد گرفت 

و تا همینجاش که همه نظرشون این بود که یه بچه دهه هشتادی هستم بعدش فکر می‌کنن که چقد لوس و ننر هم هستم 

با چشای پف کرده و صورت قرمز رفتم شرکت 

تا پشت درش داشتم گریه می‌کردم 

داخل هم علیرغم یه توصیه‌ای که یه دفعه تو توییتر دیده بودم که خیلی تاکید زیاد داشت که هیچ وقت سرکار گریه نکنید 

هرازگاهی چشام پر آب می‌شد و بعضی وقتا هم یکی دو قطره میومد که سریع پاکش می‌کردم 

ولی کلا همه چی از قیافه‌ام زار می‌زد 

آقای الف سعی کرد یکم باهام حرف بزنه تا بفهمه چی شده و مسخره بازی دربیاره 

گفت بقیه بچه‌هام جویای احوالن 

اینا رو که می‌گفت بیشتر گریه‌ام می‌گرفت 

بعد خانوم الف فک کرد از آقای الف ناراحتم که گفتم نه 

گفت به شرکت مربوطه 

که طبق معمول نتونستم دروغ بگم و گفتم آره 

گفت به آقای ش مربوطه؟

گفتم حالا شاید بعداً برات تعریف کردم 

نمی‌دونم بهش بگم یا نه 

نمی‌دونم کار درستیه یا نه که بهش بگم و از اون مشورت بخوام 

یه موقعیت‌هایی هست که آدم با خودش می‌گه کاش هیچوقت پیش نمیومد 

این برام از اوناس

دوست دارم برگردم به همون حس بلاتکلیفی قبلش 

تا این حسی که الان فک می‌کنم داره ازم سواستفاده میشه و حقمو می‌خورن 

این حسی که فک می‌کنم پشت همه محبتای همه آدمای اونجا یه همچین چیزیه و ارزشم براشون همینقدر پایینه 

پریشب یه توییتی دیدم نوشته بود کی بود که فهمیدی با پس‌انداز حقوقت به هیچ جایی نمی‌رسی 

بعد یکی کوت کرده بود نوشته بود ماه دومی که حقوق گرفتم 

با خودم گفتم نه بابا بذا من حقوقمو بگیرم کلی کار می‌تونم باهاش بکنم 

و زارت فرداش ریدن تو حالم 

حتی خودم می‌فهمیدم بعد اینکه بهم گفت ما اینقدر برات درنظر گرفتیم چقدر صورت وا رفت و تموم ماهیچه‌های صورتم رو به پایین سرازیر شدن 

دوست ندارم آخر کارمون اینجا باشه 

ولی نمی‌دونم چیکار باید بکنم 

 

 

بعدا نوشت 

با خانوم الف حرف زدم 

همه چی رو گفتم بهش 

گفت حق داری ولی تو تا حالا فرصت نکردی بری دنبال کار 

متقاضی کار تو بخش خصوصی خیلی زیاده و خیلی راحت میگن نمیای خب یکی دیگه رو میاریم 

میگه اینجا جای پیشرفت خیلی داره 

می‌تونی یکی دو سال بمونی و بعدش که چیزی یاد گرفتی بری 

به اون که نگفتم ولی خب منم اگه بتونم طبق برنامه‌ام پیش برم یه سال بیشتر تو برنامه‌ام نیست موندن تو اینجا 

گفتم ولی دوست دارم یه چیزی بهش بگم حداقل بفهمه خر نیستم 

گفت اگه خواستی بگی خیلی ملایم و نرم بگو الان کله‌ت خیلی باد داره 

مطمئن نیستم بتونم درست حرفمو بزنم و وسطش گریه‌ام نگیره و عصبانی نشم و بدتر نکنم همه چی 

ولی کاش حداقل دیگه تا ساعت چهار نمونم 

می‌تونم سر همین مسئله اصلا برم دعوا کنم 

ولی هنوزم ناراحتم 

و بار دیگر 

ریدم به سردر این مملکت بی‌صاحاب 

می‌تونم هم بذارم بیمه رد کنه برام بعد برم شکایت کنم بگم حقوق کم می‌دن بهم 

یا بگم بیمه نمی‌خوام بعد برم شکایت کنم بیمه رد نمی‌کنن برام 

ولی خب حقیقت اینه که من مثه اینا نامرد نیستم 

آخه خیلی بی‌شعورن 

می‌دونم که پول دارن و نمی‌دن 

چون الان سه نفر از بچه‌های شرکت سرباز شدن و حقوقشون شده شیش تومن 

و عملا خیلی کمتر دارن حقوق می‌دن 

ولی بازم میان اینجوری حقمو می‌خورن 

اصلا از این به بعد برنامه اینه 

سواستفاده حداکثری و کار حداقلی 

اینجوری باز شاید یکم جبران بشه 

واقعا ناراحتم کردن 

و دیگه دلم نمیاد صد خودمو براشون بذارم 

چون لیاقتشو نداشتن 

 

 

​​​​​​

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۳ ، ۰۱:۴۲

مثه سگ ناراحتم 

و دارم تو اتوبوس گریه می‌کنم 

​​​​​​چون حقوقم خیلی کمه 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۶:۱۰