کار، تولد، کار
عرضم به خدمتتون که
این روزا سرم به شدت شلوغه
چهارشنبه که بیاد (یعنی ۶ روز دیگه) آزمون مسئول فنی دارم و همونطور که گفته بودم حجمش خیلیه
از اون طرف سرکار یه پروژه مسخره تعریف کردن برای من و خانوم الف که ددلاینش تا آخر شهریوره
بعد هی آقای ر میاد به خانوم الف کمک میکنه
من ولی چون مشغول یه پروژه دیگه هستم نمیرسم اونو خیلی جلو ببرم
از اون طرف دیگه هم ساعت زبان خوندمو افزایش دادم و راضیتر شدم یه مقدار (هرچند جا داره بازم بیشتر بشه)
ولی خب الان مجبورم تا هفته دیگه به خاطر امتحانم از زبان بزنم تا بتونم اونو جمع کنم و این ناراضیم میکنه باز
پول دادم و اشتراک نئو خریدم و فک کنم به خاطر همین به مقدار ساعت زبان خوندنم بیشتر شده
به مقدار خیلیییییی کمی اسپیکینگ کار میکنم
یعنی همونطور که گفتم برگشتنی از سرکار تو پارک میشینم و در حد یه ربع یه دونه تسک یک اسپیکینگ و کار میکنم و البته اصلا اوضاع خوب نیس
مریم (اون خانومه که تقریبا هم سن مامانمه و پارسال که رفتم کلاس زبان تو کلاسمون بود) تو گروه کلاسمون پیام داد که چه خبر کسی رفته؟
و خودش گویا گیر یکی از این وکیل مهاجرتی داغونا افتاده بوده و پول و یه سال وقتش هدر رفته
رضا (اون آقاهه تو کلاسمون) گفت من یه ماه دیگه آزمون دارم هنوز
و پروانه (که یه مدت میخواستیم پارتنر زبان بشیم ولی کارمون جلو نرفت) گفت من دوبار آزمون دادم و امسال میخوام اقدام کنم هنوز
یه بار شده ۹۵ و باز دوم ۱۰۲
قسمت فوقالعادهاش اونجا بود که اسپیکینگش به ترتیب ۲۷ و ۲۹ شده بود و گفت پارتنر اسپیک گرفتم
آه
خوش به حالش
بعد این وسط استادم (استاد پروژه دانشگاهم) پیام داد
طبق معمول وویس داده بود منم از استرس که با خدا این چی میگه این وسط تا صبح خوابم نبرد
مثلاً پیامشو شب سین نزدم که با خیال راحت بخوام ولی بدتر شد
دیگه صبح بالاخره گوش کردم چی میگه و گس وات؟
پایاننامهامو داده به یه دانشجو ارشدش و اون برای کنفرانس مهندسی پزشکی مقالهاش کرده
اونم پیام داده که بود که اینو مقاله کردیم و میخوایم بفرستیم و اسمت و نفر دوم زدیم تو اوکیی؟
و منم مثل اسب تایید دادم و چند دقیقه بعدشم دیدم ایمیل اومد برام که مقالهات سابمیت شده
انشاءالله که اکسپت بشه
مقاله نطلبیده مراده به هرحال
و اما امروز
زادروز این بندهاس
واقعا روز تولد آدم روز جالبی نیس
خیلی یه جوریه
همش حس میکنم ۲۱ سالمه که دارم میرم تو ۲۲ سالگی
درحالی که اینطور نیست
۲۴ رو پر کردم و تموم شد
دیشب به میم میگم طبق برنامههای زمان دبیرستانم الان بچه اولم باید تو بغلم میبود
تازه طبق برنامههای زمان راهنماییم که بچه دومم باید تو بغلم میبود :)))))
نمیدونم والا
ببینیم قسمت چی میشه
ولی در هر صورت خیلی بااین قضیه که پیر میشیم و اینا حال نمیکنم :)
اما امروز خیلی اومدم خودمو تحویل گرفتم و نرفتم سر کار
حقیقتا دیدن آقای ر خیلی رو مخمه
بعد گفتم خونه بمونمم احتمالا فک و فامیل زنگ بزنن و حوصله صحبت با اونا رو هم ندارم
چون مامانمم هم نیستش بخواد جوابشونو بده
و البته که حوصله تحمل کردن داداشم ندارم وقتی خودمون دوتاییم
و یه کافه پیدا کردم از تو اینترنت و نظراتش خیلی خوب بود و امیدوارم بودم که خوب باشه
و از صبح اومدم اینجا و واقعا خوبه
اسمش خانه تجربهاس
یه کافه کتابه که هم فضای داخلش خوبه هم بیرونش
قیمتشم خوبه
از ۸:۳۰ هم باز بود (که من ۹:۳۰ رسیدم)
تا ساعت چهار هم میتونی با یه دونه سفارش بشینی :)))
البته منو غذاییش خوب نیس و تقریبا هیچی نداره
ولی خب بازم خوبه
خلاصه که اومدم اینجا دارم درس میخونم
از اینجاهاس که عصرا هم کلاس فرهنگی دارن با موضوعای مختلف
دوست دارم بیام ولی واقعا این چند وقت خیلی شلوغم
آها اینم بگم که
هفته قبل شرکت تولد گرفت برامون (شهریوریا)
من این ماه در فقر دارم زندگی میکنم تقریبا و واقعا حساب کرده بودم که مثل پارسال که یه تومن کارت هدیه داد
امسال هم یک و نیم دو تومن کارت هدیه بده
ولی رفته بودم از طرف خودشون برای هممون پاور بانک خریده بودن :/
هیچی دیگه
تا آخر ماه باید خودمو به زور بکشونم
البته گفت مغازه آشناس اگه خواستین برین عوض کنین چیز دیگه بردارین
ولی خب نمیشه رفت پس داد کلا پولشو گرفت دیگه
زشته :/
ولی احتمالا برم اینو بدم هارد بردارم
هفته دیگه جمعه یا پنجشنبه هم عروسی آقای الفه
خانوم الف که گفته من شمالم نیستم
خود آقای الف هم نامزد میگه مجلس مردونهاس تو دعوت نیستی :(
هرچند خودمم خیلی مطمئن نیستم که برم
ولی دلم میخواست میم و به جای خانوم الف میبردم و یکم خوش میگذروندیم
اگه بخوام تنها برم نه کسی هست منو ببره نه منو بیاره بعدم اونجا باید برم فقط با آقایون شرکت بشینم که جفتمون فک کنم معذب باشیم
خلاصه نمیدونم دلم میخواد دعوتم کنه یا نکنه
همینا دیگه
شاید به پست جدا در رابطه با اهدافم و جمعبندی چیزایی که در یک سال گذشته اتفاق افتاده گذاشتم
ولی فعلا باییی