حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

اوضاع و احوالات

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۴۲ ب.ظ

خب خیلی وقته ننوشتم 

رفتم نگاه کردم تا کجاش تعریف کردم 

حدودا یه هفته بعد چیزای دفعه قبل که میشه دو هفته پیش رفتیم مسافرت 

تبریز 

هر چی هم به داداشم گفتیم تو هم پاشو بیا دانشگاه خبری نیس هیچکی جوابتو نمی‌ده نیومد 

چند سال پیش رفته بودیم تبریز و همه جاهاش و دیده بودیم 

به خاطر همین رفتیم کندوان و جلفا 

بعدشم هم رفتیم وان 

واقعا وضع ترکیه خیلی داغون شده 

و برام ناراحت‌کننده بود که تعداد زیادی ایرانی اومده بودن به یه شهر هیچی ندار و اکثرا برای خالی کردن عقده‌هاشون 

تو راه برگشت هم که مامان بابام دعوا کردن و فوق‌العاده بود

کلا سفر جالبی نبود 

 

فردای روزی که رسیدیم خونه داداشم هم بلیط گرفت و اومد

کارهای پایان‌نامه‌اش همچنان گیر کرده و استاداش بهش اجازه دفاع نمی‌دن 

این هفته هم گفتیم تعطیله بریم شهرستان پیش خاله و عمه بابام 

هفته قبل که ما رفته بودیم تبریز، عموهام و مامان بزرگ بابابزرگم رفته بودن 

این وسط من هم بوتکمپ نشان و ثبت‌نام کردم و پنجشنبه و جمعه آزمون داشتم براش 

که در مجموع بخوام بگم سوالاتش جالب نبود و واقعا خیلی مزخرف‌تر از چیزی بود که فکرش و می‌کردم 

و درکل هم فکر نکنم قبول بشم 

البته هنوز چیزی اعلام نکردن 

ما هم پنج صبح جمعه خوش خوشان راه افتادیم به سمت شهرستان که ساعت ۹ من به آزمونم برسم

وسط راه صبحانه و خوردیم و بعدش من گوشیمو چک کردم و دیدم یا علی 

چه خبرهههه

اگه صبح قبل راه افتادن چک می‌کردم نمی‌رفتیم ولی دیگه بیشتر مسیر و رفته بودیم 

حقیقتا سرعت اتفاقات انقدر بالا بود که هضم نمی‌شد برام 

دیگه یه شب موندیم و فردا حتی برای ناهار هم نموندیم و برگشتیم 

حالا خداروشکر اینجاها خبری نبوده 

ولی خیلی نگران بابامم که یکشنبه رفت سر کار 

 

یکشنبه رفتم سر کار و آقا ص که لعنت خدا بر او باد و نوبتش بود در و باز کنه نیومده بود 

بعد هم گفت کلیدم دست یکی دیگه بوده و اگه میومدم هم نمی‌تونستم در و باز کنم 

پیشتر از نیم ساعت تو آفتاب پشت در بودم با آقای نون 

حتی تا اینجا هم مشکلی نداشتم 

بعد اومد تو گروه یه پیام گذاشت که من عذرخواهی می‌کنم به خاطر ناهماهنگی 

اونو که خوندم اصلا آتیش گرفتم 

که حداقل بعد یه ساعت از زیر پتو پیام نمی‌دادی 

شروع کردم به عرق کردن 

عصبی شدن فراوان 

آب خوردن آرومم نمی‌کرد و دلم می‌خواست لیوانمو پرت کنم 

نفسم بالا نمیومد و داشتم خفه می‌شدم و ناخودآگاه اشکام میومد 

رفتم تو حیاط و خداروشکر هیچکی نبود 

بلند بلند نفس می‌کشیدم و گریه می‌کردم 

یک عدد پنیک اتک رو رد کردم 

ده دقیقه تو حیاط نشستم یکم بهترشم

فکر می‌کنم به خاطر استرسم بوده که یهو اینجوری فعال شده بود 

روز آخر پی‌ام‌اسم هم بود و اونم فکر می‌کنم تأثیر داشت

و خب هنوزم به خونش تشنه‌ام و تو روش اصلا نگاه نمی‌کنم 

دلم می‌خواد زنگ بزنم نظام وظیفه و لوش بدم 

 

میم گفت همه بچه‌های خوابگاه و انفالو ریموو کرده 

ولی من پیام دادم بهشون که ببینم اوضاعشون چطوره و برگشتن خونه‌هاشون یا نه 

تقریبا همشون از این مدلیان که خوشحالن از این اتفاق

حالا کاری ندارم 

به بقیه بچه‌های دانشگاه هم که باهاشون در ارتباط بودم هم پیام دادم 

چندتاشون رفتن شهرستان و چندتاشون هم هنوز تهران مونده بودن 

ان‌شاءالله که همه سالم بمونن و آخرش بهترینا برای ما رقم بخوره 

واقعا همه چیز خیلی عجیبه 

چه چیزا که نمی‌بینه آدم و مجبوره باهاشون کنار بیاد 

یادمه مثلاً راهنمایی یا ابتدایی که بودم با خودم می‌گفتم خوبه الان دیگه کشورها با هم جنگ نمی‌کنن 

اون زمان قدیم بود کشورها همش دنبال

قدرت و قلمرو بودن الان دیگه همه عقل دارن 

که ظاهراً ندارن 

 

 

آها اینو یادم رفت بگم که 

همین وسط اینترنت داغووون 

یه از خدا بی‌خبری اومده سیم تلفن ما رو قیچی کرده و حتی نبرده و فقط قیچی کرده 

ما هم اینترنت خونه‌مون مخابراته و اونم قطع شده -.-

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی