حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

۱۵ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

خیلی ازش خوشم نمیاد 

ولی بعضی وقتا یه چیزایی میگه که خیلی حقه

امروز گفت

"همش می‌گفتین پشت پرده دارن حمایت می‌کنن. امروز یه جوری پرده رو براتون زد کنار که خوب ببینین"

خیلی حق بود

تلخ و حق

نمی‌دونم تو به چی فک می‌کنی 

ولی خوب فهمیدم این مدت این ما بودیم که اشتباه می‌کردیم

همش مصادره به مطلوب بود

دلایی که الکی خوش بودن 

ذهنایی که زیادی خیال‌پرداز بودن

و مغزی که فکر می‌کرد فرق دارین 

 

من اشتباه می‌کردم؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۰ ، ۲۲:۰۲

از دستت

از اینکه کلیه انگیزه‌م برای امروز و ازم گرفتی 

از اینکه همه حوصله‌مو بردی

از اینکه نمی‌فهممت

از اینکه نمی‌فهمیم 

ناراحتم

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۰ ، ۱۵:۰۴

تا صبح که هر نیم ساعت از خواب بیدار می‌شدم 

تا ساعت یازده که جرات کردم نت گوشی رو وصل کنم 

خبری نبود 

نه جواب ایمیلی 

نه زنگی 

و خب خبرهای گل و بلبل‌تر که ...

ناراحتم کرد 

خیلی 

خیلی خیلی 

نمی‌دونم ته دلش چی می‌گذره 

ولی منو که خیلی ناراحت کرد 

به من ربطی داره؟

نه قطعا 

ولی می‌خوام بگم تو خودتم یه همچین روزایی رو تجربه کردی 

اونم باهات اینجوری کرد؟

نمی‌دونم خواست خودت بوده یا نه 

اگه بوده که ...

​​​​​ولی اگه نبوده

تو اینجور مواقع من فقط می‌گم هیهات منا الذلة

خدا نیاره اون روزی رو که به خاطر هرچی من جمله پول بخوام روی اعتقاداتم پا بذارم

بخوام کاری رو بکنم که بهش اعتقاد ندارم 

ناراحتم 

برای خودم ناراحتم 

نمی‌دونم باید برای تو هم ناراحت باشم یا نه

به یاد آر 

گذشته 

روزای سخت و بد و خوب و گریه‌ها و لبخندا

 

من اشتباه می‌کردم؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۰ ، ۱۳:۱۸

شما هم وقتی استرس دارین همش اینجا پلاسین؟

یا از بی کسی منه؟

:)

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۰ ، ۲۲:۱۹

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم میگذرد

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۵۱

امروز شده بمیرم انجامش میدم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۰ ، ۰۱:۲۲

 

 

پ‌ن: خیلی وقت بود از اینا نذاشته بودم 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۰ ، ۱۷:۵۲

دلم می گیره از این موجودات عجیب و غریبی که هستیم 

بچه سه سالش مریضه تب داره 

نمی برتش دکتر چون هوا سرده حال نداره لباس بپوشه و بره بیرون

اون یکی به بچه ش که هنوز ده سالش نشده مشروب میده بخوره 

اینا چین خدا؟

چرا هستن؟

شکرت 

ولی 

یکم بیشتر حواست به ما باشه

به ما یعنی کلا به ادما ها

می دونم هستا

ولی 

اه ببخشید انقد غرغرو ام

اصن من حرف نزنم بهتره 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۰ ، ۲۲:۲۴

خوابام همه عصبی شده 

کافیه یه خبر کوچیییییییییک بد بشنوم 

حتی لازم نیس بد باشه فقط کافیه یکم جنبه منفی داشته باشه

کلیه تلاش‌ها و حال خوبی که براش جون کنده بودم دود میشن می‌رن هوا و ناامیدی مطلق پدیدار میشه

و تنها واکنشم نسبت بهش خوابیدنه

خوابم نمیاد 

ولی بیدار هم نمی‌خوام باشم 

خوابیدن شده یه جور رفلکس به اکثر اتفاقای زندگیم 

پس کی می‌خواد تموم شه این وضع 

اکثر پستای اینجام هم شده ناله 

دست خودم نیس

دیگه چیزی از اعتماد نفسم نمونده 

کجا رفت اون نگین فعال که تو همه چی شرکت می‌کرد و همه جا داوطلب نفر اول انجام کارا بود 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۰ ، ۱۸:۳۷

به نظرم دقیقا همون چیزیه که هیچ وقت نداشتمش 

حالا نگیم هیچ وقت 

مثلا تو ابتدایی فرزانه بود که با هم مشقامونو بنویسیم بعد بریم دوچرخه سواری و بازی 

ولی بعد اون دیگه کسی نبود 

تو هیچ موردی 

نه کسی بود که با هم درس بخونیم 

نه کسی بود که با هم مشق بنویسیم

نه کسی بود که با هم بریم باشگاه 

نه کسی بود که با هم بریم بیرون راه بریم، بریم پارک 

نه کسی هست 

هیچکی 

و من بدون همپا 

خونه نشین و گوشه‌گیرترین آدم دنیام 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۱