سفر تهران
خب
عرضم به خدمتتون که
از دفعه قبل اینجوری شد که
برای شنبه نتونستم بلیط گیر بیارم و یکشنبه رفتم تهران
صبح رفتم رسیدم دانشگاه و کارام و کردم
گفتن مدرک و پست نمیکنیم -.-
ولی میتونی ایمیل بزنی یکی بیاد بگیره به جات و اون پست کنه برات
بعد دیگه رفتم یکم نشستم با فاطمه صحبت کردم
گفت از دو ماه قبلی که دیدمت فقط یه سفر رفتن جنوب برای کمپینگ و اینا با یه گروه
و به یکی که دوسش داشتم جواب رد دادم چون مسیرامون یکی نبوده
در واقع پسره قصد رفتن به خارج و نداشته
بعد داشت تعریف میکرد و با اینکه یکی دوماه گذشته بود چشماش پر اشک میشد هی
تا حالا اینجوری ندیده بودمش
یعنی همیشه یه دختر شاد و پرانرژی و ریلکس بود و بار اول بود اینجوری میدیدمش و تازه گفت کلی هم گریه کرده همون روزای اول
دیگه بعدش رفتم پیش میم
اول قرار بود بریم هفت حوض
ولی دیگه خیلی باد میومد و اونم روزه بود گفت بیا خونهمون
کلا خیلی این مدلیه که دوستاشو میبره خونهشون و خونه دوستاش هم میره
دیگه سر راه یه دسته داوودی هم گرفتم دست خالی نرم
خونهشون هم خیلی دور بود
خودش و مامانش بودن فقط و یه دوساعت هم اونجا بودم دیگه برای افطار با بچهها قرار داشتم برگشتم سمت دانشگاه
و توی راه برگشت تو مترو له شدم
واقعا توی این دو سه سالی که تهران بودم هیچ وقت اینجوریشو ندیده بودم
گوشیم زنگ میخورد و حتی نمیتونستم دستم و بیارم بالا و ببینم کیه
دیگه با فشار فراوان تونستم به موقع پیاده شم
دیگه با فاطمه و میم و اون یکی میم رفتیم یه کافه رستورانی
اونا روزه بودن افطاری خوردن و بعدم شام خوردیم
خوش گذشت دور هم
گفتیم کاش بشه یه دفعه هم بریم قزوین خونه حانیه و خودش و بچهاشو ببینیم
بعدم رفتم راه آهن
بلیط برگشتم برای ۲۲:۰۵ بود و قرار بود ۸:۴۵ برسم
همون موقع که میخواستم بلیط بگیرم یه بلیط هم بود ۲۱:۴۵ که ۸:۳۰ میرسید. گفتم اون زود میرسه بخوام برم شرکت مستقیم زود میرسم و اونو نگرفتم
امااااا
همون کاملا به موقع راه افتاد و قطار ما تا یازده و نیم تاخیر خورد
اصلا تا حالا دیدین قطار تاخیر بخوره :/
شانس من
دیگه همون طور که نشسته بودم کف زمین یهو دیدم اعع کف کفشم که از قضا دو ماه هم نبود خریده بودم و ارزون هم نخریدن بودم اندازه یه غار باز شده :/
خلاصه ۱۱:۴۰ راه افتاد و ساعت ۴ تو قطار سحری خوردم
ولی بازم تو راه هم قطار خراب شده بود و دو ساعت و نیم هم تو راه واستاده بود
و خلاصه ساعت ۱۲:۴۵ من رسیدم مشهد و روزهامم خراب شد و سر کار هم دیگه نرفتم :/
یه بچه هم تو کوپهمون بود که دلم میخواست کتکش بزنم
این بود سفر من به تهران
یه سری چیزای دیگه هم میخواستم بنویسم که این خیلی طولانی شد حوصله ندارم بنویسم
همین