حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

هورمون زیاااااد

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۰۵ ق.ظ

از وقتایی که کنترل زندگیم میوفته دست هورمونام متنفرم 

صبح از خواب بیدار شدم دیدم ظهر شده 

اول عصبانی شدم از اینکه چرا بیدارم نکردن 

بعد یادم اومد بیدارم کردن و خودم پا نشدم 

ولی همچنان بی‌اعصاب بودم 

بعد فهمیدم نزدیک پریودیمه 

ولی باورم نمیشه نتونستم عصبی نباشم 

و کل روز انگار با همه دعوا داشتم 

و هییییییچ کاری نکردم 

و عصر رفتیم خونه مامان بزرگم اینا 

بعد حتی اونجام نتونستم تظاهر کنم که خوبم 

بابابزرگم اینجوریه که هی گیر میده یه چیزی بخور و اینا 

از سر مهربونی 

 

وای نمی‌تونم بنویسم 

 

خب دیگه گریه‌ام گرفت و فرار کردم تو دستشویی 

و الان دیگه همه خوابن و اگه گریه‌ام بگیره اوکیه 

 

بعد هی گفتم نمی‌خوام و اینا 

مامانمم گفت آره خیلی حوصله نداره 

مامان بزرگم هم فهمید گفت سربه‌سرش نذارین دیگه 

بعد گفت آره دیروز هم عموم اینا اونجا بودن 

بعد هی سربه‌سر دخترعموم گذاشته هی بهش گفته اینو بخور اینو بخور 

اونم زده زیر گریه 

اصن اینو که گفتا 

وای این چشمای من پرآب می‌شد 

باز هی نفس عمیق می‌کشیدم خالی می‌شد 

باز هی می‌گفت چیه چرا هیچی نمی‌خوری داری گریه می‌کنی (الکی به شوخی)

باز هی می‌خندیدم سرمو می‌نداختم پایین چشام پر اشک می‌شد 

الانم که دیگه مثه شلنگ شده دیگه همینجوری داره میاد 

و متنفرم از این وضعیت

که هیچی نیست 

یعنی اوکی هیچی نسبت به دیروز عوض نشده 

ولی من امروز و الان دارم می‌ترکم از گریه 

همش به خاطر یه مشت هورمون 

نمی‌تونم اعصاب و بدن کوفتیمو کنترل کنم 

اه 

من زود پریود شدم یعنی نسبت به بقیه 

که البته ارثی بود 

خلاصه اون موقع مامانم یه دسته روزنامه قدیمی می‌داد بهم 

می‌شستم جلو سطل اشغال 

بعد اونا رو پاره می‌کردم و های های اشک می‌ریختم 

بی‌دلیل 

به خاطر یه مشت هورمون ناقابل 

اه 

تموم شو دیگه لعنتی 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۱۱

نظرات  (۱)

وای منم همینجوریم اصلا نمیفهمم یهو چی میشه ولی فقط اینو میدونم که اصلا هرچه قدم بخوای خودتو کنترل کنی نمیشه. انگار که دکمه اش روشن میشه و به صورت خودکار میره جلوووو. من همش فکر میکنم فقط خودمم که انقدر حالم بد میشه ولی ظاهرا بقیه هم همینجورین. اخه فقط گریه که نیس تماااااااااام ناکامی های از اول زندگیت تا الان میاد جلو چشمت و تو به ته بن بست میرسی انگار که هییییچ راه نجاتی نیست. خیلی عجیبه واقعا. ای کاش این تعادلات روحی بهم نمیخورد کاش فقط جسمی بود. فکرشو بکن در ماه فقط چند روز هست که حال روحیمون خوب باشه و بتونیم واقعا اکتیو و شاد باشیم که اونم با این زندگیا هزاران عامل بیرونی هست که نمیذاره دیگه چیش میمونه؟!

پاسخ:
وای دقیقااااااا حس می‌کنی بدبخت‌ترین بی‌عرضه‌ترین و به دردنخورترین و حتی بدشانس‌ترین آدم دنیایی 
بعد مثلا برای فردات کلی برنامه داری یهو بیدار میشی و همه این احساسات مزخرف سرت خراب شدن و تو هیچ کاری نمی‌تونی بکنی و بی خاصیت بودن هم به این حسا اضافه میشه 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی