حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

۳۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

خسته‌ام 

خیلی

و از همه چی

 

 

 همین که این میگه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۰ ، ۲۳:۴۷

متنفرم از وقتایی که هورمونام، اعصاب و روانمو به بازی می‌گیرن

به جایی که دیشب با اون وضعم و اون حجم از خستگی بیوفتم و جوری بخوابم که صبح نتونم بیدار شم 

تا خود صبح بیدار بودم و تلاش می‌کردم تراوشات چرت و پرت مغزمو خفه کنم 

چرا

چون تو بدن من اصولاً استرس بر همه چی غالبه

همه چی 

اه 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۰ ، ۰۶:۵۵

 

 

 

           D-Lite   stay by my side

 

پ‌ن: اشک ها روانه‌اند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۰ ، ۰۰:۵۳

کاشکی شنبه نشه :(

کارای ارائه فردا مونده 

و همین طور برای امتحان فردا هیچی نخوندم

و همچنین تمرین تربیت بدنی مونده 

و منی که پریودم و دیگه رمقی برام نمونده 

حتی نمی دونم چجوری فردا صبح برای ارائه پاشم 

کاشکی یکم دیگه امروز کش بیاد

مثلا یه روز دیگه 

مثلا امروز بشه دو روز

لطفا

دلم می خواد بخوابم

ولی خیلی کار دارم 

متاسفم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۰ ، ۲۱:۰۲

نیازمند استراحت مطلق برای حداقل یک هفته 

​​​​​

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۰ ، ۲۰:۱۳

اون جا که گفتن "بی خبری، خوش خبری" قید نکردن بی خبری از کی یا چی؟

نگفتن تو این بی خبری ما ذره ذره آب می شیم ؟

یا مثلا نگفتن انقدر فکر و خیال می کنیم که دیوونه می شیم؟

اونجا که علی لهراسبی می خونه  "نمی ترسی ببینی برای دیدن تو یه روز از درد دلتنگی بمیرم"

چقدر حق می گه 

کاش یه خبری ازت می شد 

دلم تنگه 

واسه هر یه روز بی خبری

قولات یادت نره 

برات دعا می کنم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۰ ، ۲۰:۵۹

 

 

 

پ‌ن: broken heart gallery از اون فیلمایی بود که ایده‌شو واقعا دوست داشتم

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۰ ، ۲۳:۱۸

من فک کردم تصویرمون فقط برای خودش می‌ره 

چرا کل کلاس داشتن می‌دیدن 😭😭😭

اصن ناراحت شدم 

اه 

آخرشم عکس نگرفتم 

یهو دیدم همه می‌بینن گرخیدم وبکمو بستم 😭😭😭

امیدوارم ندیده باشنم 😭😭😭

😭😭😭

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۰ ، ۱۱:۵۰

وای این چه کوفتی بود من دیدم

تو خود خواب هم داشتم می‌خندیدم بس که مزخرف بود 

هم می‌زدم تو سرم که نهههههههه

داشتیم می‌رفتیم خونه مامان بزرگم 

نمی‌دونم چرا پیاده بودیم 

بعد تو کوچه‌شون که رسیدیم مامان بابام یهو غیب شدن 

یجوری که انگار جلوتر بودن رفتن تو خونه 

بعد مامان بزرگم دستمو گرفته بود که بیا بریم اینجا یه دیقه

حالا اونجا کجاست 

دم در خونه یکی از همسایه‌هاشون که خانم فلانی ببینتت که برای پسرش می‌خواد بیاد خواستگاری 😑😑😑

بعد هی هم می‌گفت که ندیده که نمیشه بیان 🤦🤦🤦

یجوری که انگار الان همه چی اوکیه منتظر تایید مامان اونیم 🤦😑

همین طور که من تو خواب دستمو می‌کشیدم و می‌گفتم نمی‌خوااااام و اونم از اون طرف محکم‌تر می‌کشید می‌گفت اِوا چرااااااا

ماشاالله چقدرم زور داشت 

خلاصه هرطور بود نرفتم 

بعدم رفتیم تو خونه دیدیم ناهارو شروع کردن 

ته‌دیگا هم تموم شده بود 😑

اه 

واقعا کاش به این مرحله نرسم اه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۰ ، ۰۹:۳۹

وای که چقد عقده ایی اشکان 

اه 

یه کلمه نمی تونن بهت حرف بزنن 

این همه کار با هم برندار تا بهشون برسی

تهشم منت نذاری سر ما ها

 

"من اینو 17.5 شدم ولی با اینکه 20 هم داشتیم هیچکی بیشتر از من یاد نداره این درسو"

"شما هم اگه اینو انجام می دادین قطعا بهتر از این نمی شد" 

با این حجم از فروتنی چشم نخوری یه وقت :/

 

هیچ وقت یادم نمیره موقع ارائه پروژه ها یکی از بچه یک کلمه بهت گفت جوری در عوضش سوال پیچش کردی که نتونه جواب بده

که چی مثلا تو خوبی؟

البته که قابل پیش بینیه وقتی استاد مورد علاقت اون احمدی الدنگه 

دیگه خودت که هیچی

 

بهترین دعایی که می تونم برات بکنم اینه که کارت جور شه زودتر بری فقط 

اه 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۰ ، ۲۲:۲۰