خواب مزخرف
وای این چه کوفتی بود من دیدم
تو خود خواب هم داشتم میخندیدم بس که مزخرف بود
هم میزدم تو سرم که نهههههههه
داشتیم میرفتیم خونه مامان بزرگم
نمیدونم چرا پیاده بودیم
بعد تو کوچهشون که رسیدیم مامان بابام یهو غیب شدن
یجوری که انگار جلوتر بودن رفتن تو خونه
بعد مامان بزرگم دستمو گرفته بود که بیا بریم اینجا یه دیقه
حالا اونجا کجاست
دم در خونه یکی از همسایههاشون که خانم فلانی ببینتت که برای پسرش میخواد بیاد خواستگاری 😑😑😑
بعد هی هم میگفت که ندیده که نمیشه بیان 🤦🤦🤦
یجوری که انگار الان همه چی اوکیه منتظر تایید مامان اونیم 🤦😑
همین طور که من تو خواب دستمو میکشیدم و میگفتم نمیخوااااام و اونم از اون طرف محکمتر میکشید میگفت اِوا چرااااااا
ماشاالله چقدرم زور داشت
خلاصه هرطور بود نرفتم
بعدم رفتیم تو خونه دیدیم ناهارو شروع کردن
تهدیگا هم تموم شده بود 😑
اه
واقعا کاش به این مرحله نرسم اه