به نظرم لازمه یه بار دیگه یاد آوری کنم که
زمستون >>> بهار >>> پاییز >>> تابستون
و یه بار دیگه الله الله به این جناب ویوالدی
به نظرم لازمه یه بار دیگه یاد آوری کنم که
زمستون >>> بهار >>> پاییز >>> تابستون
و یه بار دیگه الله الله به این جناب ویوالدی
بعله
استاد زبانم مرد
خدا بیامرزه ولی خیلی بد موقع مرد
الان این وسط این دوتا کلاسی که هر کدوم ۴۰ تا ظرفیت دارن و ۷۱ نفر تو لیست انتظارشن خدا میدونه چی میشه
اگه شانس منه که اصولاً بدترین حالت ممکن رخ میده
مثلا عزیزی رو جایگزین میکنن
یا با این عقلی که دانشگاه ما داره هیچ بعید نیس که کلا کلاسو حذف کنه بعدم بگه تو تکمیلی دوباره بردارین که اونجوری هیچ جوره به من نمیرسه
حضوریا که ازش خیلی راضی نبودن
ولی مجازی که خوب بود بنده خدا
خدا بیامرزه
ولی خیلی بد موقع مرد
حقیقت اینه که ترسناکتر از، از دست دادن کس/چیزی که دوسش داریم، از دست دادن کس/چیزیه که بهش عادت کردیم.
وقتی یه چیز/کسی رو دوست داریم یعنی حواسمون هنوز اونقدر بهش هست که عادی نشده باشه برامون. انقدری که حتی گاهی نبودشو تصور کنیم و بگیم وای بدون اون نمیشه.
ولی وقتی عادت کردیم به بودنش
اون موقعس که حتی تصوری از نبودنش نداری. از اینکه بدون اون چی کار باید بکنی یا حتی قبلا بدون اون چی کار میکردی.
اون جایی که تو alone میگه "?was my bed always this big"
دقیقا همون جا
اونجایی که نمیدونی قبلا چجوری زندگی میکردی
همونجاس که میشکنی
من و به عنوان آدم خوابالو میشناختن. کسی که همیشه صبحا سرکلاس خوابه. کسی که اراده کنه بخوابه کسی جلو دارش نیس. اونوقت همین من یک هفته تموم نمیتونستم بخوابه حتی با قرص خواب. خوابیدن عادیتر از اون چیزیه که بخوایم هرروز بابتش بگیم خدا رو شکر نه؟ یا نشستن یا دراز کشیدن عجیبه واقعا ولی عادت کردیم به بودنشون و هیچ تصوری از نبودنشون نداریم.
ولی ما عادت میکنیم
به همه چیز
حتی چیزایی که دوستشون داریم
و مجددا اون جا که تو alone میگه
I don't know how to be alone without you
so I don't know how to eat, sleep or dress up
a white paint covers my head
I wanna die
cuz I don't want to be alone