تمرین بعدی
Identify a field of research interest
خب حقیقتا نصف عمرم مشکلم این بود که نمیدونستم چی میخوام و از چی خوشم میاد مثه الان
خیلی حسرت میخورم به اینایی که از بچگی میدونن چی میخوان و چیکاره بشن و هدفشون چیه
چجوری میشه واقعا
تمرین بعدی
Identify a field of research interest
خب حقیقتا نصف عمرم مشکلم این بود که نمیدونستم چی میخوام و از چی خوشم میاد مثه الان
خیلی حسرت میخورم به اینایی که از بچگی میدونن چی میخوان و چیکاره بشن و هدفشون چیه
چجوری میشه واقعا
کاش انقد پولدار بودم که میتونستم لپتاپمو پرت کنم تو دیوار تا تیکه تیکه شه از دستش راحت بشم و بعدم یه دونه دیگه بهترشو بخرم
ولی نیستم 😔
روز مهندس
چقدر فوقالعاده واقعا
اینکه تو چهار سال درس بخونی و همردیف کارگر ساده حساب بشی
اینکه همون چهار سالی هم که میخونی هیچی گیرت نمیاد تازه خودت باید بری چیز یاد بگیری
اینکه میخوان صنعتی باشن و تولید کنن و صادر کنن و و و ولی همزمان مهندس کوچیکترین ارزشی نداره
اینکه مهندسی با این وضعش همش به خاطر عشقه ولی همونم کور میکنن تا با خیال راحت بذاری بری
فوقالعادهتر از این واقعا
مبارکه
داشتم فکر میکردم که ببین حتی مجیدم دیگه میخواد بره. همون مجید. بعد تو میخوای بمونی چیکار؟ برای کی؟ برای چی؟
خیلی خیلی قشنگ بود
یادم نمیاد دلم خواسته باشه تو گذشته زندگی میکردم
احیانا هم اگه دوست داشتم برم به گذشته صرفا دوست داشتم که از یه سری چیزا سر در بیارم و یه سری حقایقو بفهمم
ولی دوست دارم برم آینده
ببینم تهش چی میشه
اصن چیزی میشه
احتمالا اونا مینالن که قدیما بهتر بوده
زندگی توی بازه 1283-1373 به عنوان یه آدم 90 ساله مثلا خیلی باید عجیب میبوده
یه نفر که هم جنگ جهانی اول و دیده هم رفتن قاجار و اومدن پهلوی هم جنگ جهانی دوم هم انقلاب هم جنگ ایران و عراق
خیلی عجیب بوده
یه چیزی مثه بیژن در چشم باد
کلا برگشتن به گذشته اونم چند صده
حداقل تو ایران فک نکنم دوست داشته باشم تجربهش کنم
شاید مثلا روسیه زمان خاندان رومانوف هم دوره چایکوفسکی
از این خانواده پولدارا البته که از غم دنیا بیخبر بودن همش مشغول مهمونی و وای لباس چی بپوشیم و خیاط اومده و اینا =))
الان که بهم خوش نمیگذره
حداقل تو گذشته بگذره که اعع
از هر طرف که میری میبینی بدبختی
هرجوری که نگاه میکنی میبینی بدبختی
این نگین با خیال شرکت زدن و کارآفرینی اومد اونجا
ولی الان دوست داره به عنوان کارمند یه جا استخدام بشه تک و تنها تو یه اتاق هر روز یه کار روتین و انجام بده
نگار رفته بود مصاحبه
اگه به جای اون بودم فک کنم تا یه ماه میشستم گریه میکردم
گفت ازم پرسیدن یه تقویت کننده بگو
گفتم نمیدونم
گفتن تا حالا دستگاه چی از نزدیک دیدی
گفتم هیچی
گفتن بگو دستگاه قندخون چجوری کار میکنه
گفتم نمیدونم
گفتن پالساکسیمتری رو بگو
گفتم نمیدونم
گفتن چند تا عکس فک دوبعدی بدیم میتونی سه بعدب شون کنی
گفتم نمیدونم
تهشم برگشته بهم گفته با این حساب درسای تورو که من بهتر بلدم
ولی خب تهش گفتن اگه بخوای بیای باید چند وقت اینجا بمونی و قضیه اپلای و اینا کلا کنسله فعلا
ناراحتم که چس مثقال چیزی بلد نیستیم
و لعنت به اون کسی که ما رو تو این وضعیت میذاره
این تئوریای کوفتی لازمه؟
باشه ولی من حاضرم یه سال به طول دوره کارشناسی اضافه بشه ولی عملی باشه
ظهر بالاخره جلسه اول زبان تخصصی بود
و کلاسش از اونایی که تا آخر ترم باعث میشه صدبار بمیرم و زنده بشم
جوری گیره که برای کوچیکترین فیدبکاس سرکلاسش میگه میکروفون باز کنین
باز خداروشکر که هرچی تعطیلیه افتاده سهشنبهها
خدا خودش بخیر کنه
همچین اخلاق خوبی هم نداشت
یکی بود تو کلاس که عین من بود
فک کنم نود و نهی بود
بازم خداروشکر