خیلی یهویی شد که خانواده پدری تصمیم گرفتن یه روز باغ بگیرن بریم بیرون شهر باغ یعنی یکشنبه رو
بعد از اون طرف عین هم شنبه و یکشنبه مرخصی گرفته بود
من شنبه رفتم شرکت و بیکار مطلق بودم
کدامون خراب شده بود ولی چون دستگاه و بسته بودن و گفتن برای این مرحله عملکردش چک نمیشه لازم نیست
چندبار هم پرسیدم و گفتن نه دیگه دستگاه و باز نمیکنیم
از اون طرف عین هم یادش رفته بود نسخه آخر کد و بذاره روی درایو اشتراکی شرکت
بعد دیگه منم گفتم اوکی دیگه اینا که دستگاه و نمیخوان باز کنن
فقط به خانوم الف گفتم من فردا احتمالا نیام
دیگه بعد که برگشتم از شرکت حاضر شدیم رفتیم باغ و ظهر نشد بخوابم
سرم درد گرفته بود فک کردم به خاطر اینه که ظهر نخوابیدم
هی این بچه مچهها رفته بودن تو استخر گفتن بیا نرفتم
شب هم خانوما رفتن بازم نرفتم گفتم باشه فردا الان حال ندارم
بعد شب اومدم بخوابم که انقد سر و صدا بود فک کنم یکی دو ساعت خوابیدم بعدش دیگه خوابم نمیبرد
تب و لرز داشتم سرمم داشت منفجر میشد
تا صبح که مامانم وقت دکتر داشت میخواستن بیان مشهد بعدش دوباره برگردن
دیگه قرص خوردم صبح تونستم دو ساعت بخوابم
بعد بیدار شدم دیدم عین پیام داده که آره فلان کد و یه چک بکن و درست کن و اگه زیاده شیر کن منم کمک کنم و اینا
گفتم من تب دارم نرفتم بعدم مگه دستگاه و باز کردن اصلا؟
گفت آره فلان نسخه رو ریختن روش فلان چیزش خرابه و اینا
گفتم آره اونو من دیروز نگاه کردم به خاطر فلان چیزشه یه خطشو پاک کنن درست میشه
بعد من لپتاپ کلا نبرده بودم باغ و زنگ زدم مامانم اینا برن خونه لپتاپمم بیارن
حالا اونجام لرز داشتم فقط کز کرده بودم با پتو یه گوشه
بعد گفتم خب به درک اصلا به من چه
میخواستن به خودم خبر بدن که درستش کنم
بعد دو ساعت اینا دیدم عین پیام داده که
اونا که نمیتونن خودم باید درستش کنم
بعدم من همیشه بودم الان دو روز رفتم مرخصی باید لپتاپ جور کنم و اینا رو درست کنم. کاش حداقل همین دو روز و هندل میکردی و اینا :/
پوینتش این بود که این پیام و مجازی داد که تونستم جواب بدم چون اگه حضوری بود لال میشدم
منم نوشتم من دیروز کلا بیکار بودم و چند بارم پرسیدم گفتن دستگاه و باز نمیکنیم و لازم نیست. الانم وقتی میدونستن شما مرخصیی خب به خودم میگفتن.
تهشم یه تعارف زدم که اگه هنوزم درست نشده خودم درستش کنم
دیگه جواب نداد
امروز هم خودمو مثه سگ آماده کرده بودم که اگه کسی حرفی زد برم تو فاز دعوا
که اونم هیچی نگفت و سرسنگینطور کار و جلو بردیم
بعد حالا همون وسط یهو کیک آوردن شروع کردن به تولد گرفتن برای شهریوریا
امروز تولد آقای ه بود
۲۲ام هم گویا تولد عین بوده
۲۰ام هم که من بودم
۸ام و نمیدونم چندم هم تولد آقای ر و ت بوده
دیگه آقای الف زحمت کشید برف شادی رو کلهمون خالی کرد
عین هم چس کرده بود رفته بود تو آشپزخونه در نمیومد
دیگه عکس گرفتیم و بعدشم بهمون کادویی کارت هدیه یه تومنی داد حسابدارمون
متاسفانه هر پولی که از اونجا میگیرم بیشتر حس گوه بودن بهم میده
بعدم که چهارشنبه شب قراره بریم اتاق فرار
که البته عین و آقای ت نمیان
یکمم از پروژهام بگم که ده روز گذشته و هنوز استادم نظر نداده
شنبه بهش پیام دادم گفتم ببینم خونده یا نه
گفت که کار داشتم و دیروز تازه شروع کردم ولی هنوزم بهم جوابی نداده
منو بگو فک میکردم یه هفتهای چک میکنه تموم میشه میره
آه