حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

عرضم به خدمتتون که 

این روزا سرم به شدت شلوغه 

چهارشنبه که بیاد (یعنی ۶ روز دیگه) آزمون مسئول فنی دارم و همون‌طور که گفته بودم حجمش خیلیه 

از اون طرف سرکار یه پروژه مسخره تعریف کردن برای من و خانوم الف که ددلاینش تا آخر شهریوره 

بعد هی آقای ر میاد به خانوم الف کمک می‌کنه 

من ولی چون مشغول یه پروژه دیگه هستم نمی‌رسم اونو خیلی جلو ببرم 

 

از اون طرف دیگه هم ساعت زبان خوندمو افزایش دادم و راضی‌تر شدم یه مقدار (هرچند جا داره بازم بیشتر بشه)

ولی خب الان مجبورم تا هفته دیگه به خاطر امتحانم از زبان بزنم تا بتونم اونو جمع کنم و این ناراضیم می‌کنه باز 

پول دادم و اشتراک نئو خریدم و فک کنم به خاطر همین به مقدار ساعت زبان خوندنم بیشتر شده 

به مقدار خیلیییییی کمی اسپیکینگ کار می‌کنم

یعنی همون‌طور که گفتم برگشتنی از سرکار تو پارک می‌شینم و در حد یه ربع یه دونه تسک یک اسپیکینگ و کار می‌کنم و البته اصلا اوضاع خوب نیس 

مریم (اون خانومه که تقریبا هم سن مامانمه و پارسال که رفتم کلاس زبان تو کلاسمون بود) تو گروه کلاسمون پیام داد که چه خبر کسی رفته؟

و خودش گویا گیر یکی از این وکیل مهاجرتی داغونا افتاده بوده و پول و یه سال وقتش هدر رفته 

رضا (اون آقاهه تو کلاسمون) گفت من یه ماه دیگه آزمون دارم هنوز 

و پروانه (که یه مدت می‌خواستیم پارتنر زبان بشیم ولی کارمون جلو نرفت) گفت من دوبار آزمون دادم و امسال می‌خوام اقدام کنم هنوز

یه بار شده ۹۵ و باز دوم ۱۰۲

قسمت فوق‌العاده‌اش اونجا بود که اسپیکینگش به ترتیب ۲۷ و ۲۹ شده بود و گفت پارتنر اسپیک گرفتم 

آه 

خوش به حالش

 

بعد این وسط استادم (استاد پروژه دانشگاهم) پیام داد 

طبق معمول وویس داده بود منم از استرس که با خدا این چی میگه این وسط تا صبح خوابم نبرد 

مثلاً پیامشو شب سین نزدم که با خیال راحت بخوام ولی بدتر شد

دیگه صبح بالاخره گوش کردم چی میگه و گس وات؟

پایان‌نامه‌امو داده به یه دانشجو ارشدش و اون برای کنفرانس مهندسی پزشکی مقاله‌اش کرده 

اونم پیام داده که بود که اینو مقاله کردیم و می‌خوایم بفرستیم و اسمت و نفر دوم زدیم تو اوکیی؟

و منم مثل اسب تایید دادم و چند دقیقه بعدشم دیدم ایمیل اومد برام که مقاله‌ات سابمیت شده 

ان‌شاءالله که اکسپت بشه 

مقاله نطلبیده مراده به هرحال 

 

 

و اما امروز 

زادروز این بنده‌اس 

واقعا روز تولد آدم روز جالبی نیس 

خیلی یه جوریه 

همش حس می‌کنم ۲۱ سالمه که دارم میرم تو ۲۲ سالگی 

درحالی که اینطور نیست 

۲۴ رو پر کردم و تموم شد 

دیشب به میم می‌گم طبق برنامه‌های زمان دبیرستانم الان بچه اولم باید تو بغلم می‌بود 

تازه طبق برنامه‌های زمان راهنماییم که بچه دومم باید تو بغلم می‌بود :)))))

نمی‌دونم والا 

ببینیم قسمت چی میشه 

ولی در هر صورت خیلی بااین قضیه که پیر میشیم و اینا حال نمی‌کنم :)

 

اما امروز خیلی اومدم خودمو تحویل گرفتم و نرفتم سر کار 

حقیقتا دیدن آقای ر خیلی رو مخمه 

بعد گفتم خونه بمونمم احتمالا فک و فامیل زنگ بزنن و حوصله صحبت با اونا رو هم ندارم 

چون مامانمم هم نیستش بخواد جوابشونو بده 

و البته که حوصله تحمل کردن داداشم ندارم وقتی خودمون دوتاییم 

و یه کافه پیدا کردم از تو اینترنت و نظراتش خیلی خوب بود و امیدوارم بودم که خوب باشه 

و از صبح اومدم اینجا و واقعا خوبه 

اسمش خانه تجربه‌اس

یه کافه کتابه که هم فضای داخلش خوبه هم بیرونش 

قیمتشم خوبه 

از ۸:۳۰ هم باز بود (که من ۹:۳۰ رسیدم)

تا ساعت چهار هم می‌تونی با یه دونه سفارش بشینی :)))

البته منو غذاییش خوب نیس و تقریبا هیچی نداره 

ولی خب بازم خوبه 

خلاصه که اومدم اینجا دارم درس می‌خونم 

از اینجاهاس که عصرا هم کلاس فرهنگی دارن با موضوعای مختلف 

دوست دارم بیام ولی واقعا این چند وقت خیلی شلوغم 

 

آها اینم بگم که 

هفته قبل شرکت تولد گرفت برامون (شهریوریا)

من این ماه در فقر دارم زندگی می‌کنم تقریبا و واقعا حساب کرده بودم که مثل پارسال که یه تومن کارت هدیه داد 

امسال هم یک و نیم دو تومن کارت هدیه بده 

ولی رفته بودم از طرف خودشون برای هممون پاور بانک خریده بودن :/

هیچی دیگه 

تا آخر ماه باید خودمو به زور بکشونم 

البته گفت مغازه آشناس اگه خواستین برین عوض کنین چیز دیگه بردارین 

ولی خب نمیشه رفت پس داد کلا پولشو گرفت دیگه 

زشته :/

ولی احتمالا برم اینو بدم هارد بردارم 

 

هفته دیگه جمعه یا پنجشنبه هم عروسی آقای الفه 

خانوم الف که گفته من شمالم نیستم 

خود آقای الف هم نامزد میگه مجلس مردونه‌اس تو دعوت نیستی :(

هرچند خودمم خیلی مطمئن نیستم که برم 

ولی دلم می‌خواست میم و به جای خانوم الف می‌بردم و یکم خوش می‌گذروندیم 

اگه بخوام تنها برم نه کسی هست منو ببره نه منو بیاره بعدم اونجا باید برم فقط با آقایون شرکت بشینم که جفتمون فک کنم معذب باشیم 

خلاصه نمی‌دونم دلم می‌خواد دعوتم کنه یا نکنه 

 

 

همینا دیگه 

شاید به پست جدا در رابطه با اهدافم و جمع‌بندی چیزایی که در یک سال گذشته اتفاق افتاده گذاشتم 

ولی فعلا باییی 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۴ ، ۱۱:۲۹

نگاه کردم دیدم مرداد هیچی ننوشتم 

واقعا که 

ناراحت شدم 

 

هرچی یادم میاد و سعی می‌کنم بگم 

 

دوسال پیش اسفند که گوشی جدیدمو خریدم (در واقع همینی که الان دارم) چیز میزای گوشی قبلی رو ریختم رو این یکی و اون قبلی رو خاموش کردم 

با اینکه خیلییییی گوشی خوبی بود و بعد شیش سال کار بازم باتریش یه روز کامل نگه می‌داشت و فقط حافظه‌اش کم بود 

چندتا از نوت‌های تو گوشی هم می‌خواستم انتقال بدم که ندادم و هی گفتم می‌رم بالاخره برمی‌دارم 

چند دفعه هم تو این یه سال و نیم با خودم گفتم برم روشنش کنم که باتریش خراب نشه ولی امان از تنبلی 

در نهایت

دو هفته پیش گوشی داداشم هنگ کرد و خاموشش کرد و دیگه روشن نشد 

تا موقعی که درست بشه گوشیش (که نشد و به دونه جدید خرید) گفتم بذار اونو بدم بهش 

ولی دیگه روشن نشد :( 

برده بودن نشون داده بودن باتریشم عوض کرده بود و بازم روشن نشده بود و گفته بوده هاردش سوخته :(

ناراحت شدم و همه‌اش هم تقصیر خودم بود :(

 

 

بالاخره بعد دو سه ماه آزمون مسئول فنی برگزار شد 

با همکاری داداشم قبول شدم 

ولی هنوز مدرکشو ندادن 

با میم اون یکی دوره مسئول فنی رو هم ثبت‌نام کردیم و الان دارم از وسط کلاس همون می‌نویسم 

این یکی آزمونش سخت‌تره ولی 

چون زمانش خیلی کمه 

۹۰ تا سواله با ۵۰ دقیقه وقت 

از کار مسئول فنی خوشم نمیاد 

خیلی دفتری‌طوره 

دوست دارم مدرکمو بذارم یه جا غیرحضوری از مدرکمو استفاده کنن 

غیرقانونیه ولی خب یه درآمد بی‌زحمته و خب اکثر شرکتها هم همینجوری کار می‌کنن 

خانواده طبق معمول میگن واااای نه اگه یه چیزی بشه بیوفته گردن تو چی 

نمی‌دونم دیگه 

 

 

حدودا یه هفته ده روزه با دردهای عجیبی در ناحیه شکم مواجهه‌ام 

ولی براش هیچ کاری نمی‌کنم 

می‌ترسم برم سونوگرافی چون حدس می‌زنم حتما از توش یه کیست تخمدانی، سنگه کلیه‌ای، سنگ مثانه‌ای چیزی درمیاد 

فعلا فقط امیدوارم خودش خوب بشه 

 

 

دو روزه رفتیم بجنورد و عجب جای مزخرفی بود 

دو تا جای دیدنی داره که همونم از موقع جنگ بستن و دیگه باز نکردن 

یه آبشار هم بود که خشک بود 

بش‌قارداش هم که خیلی معمولی بود. در حد پارکای مشهد

 

 

عروسی دعوت شدیم 

برای هشت شهریور 

عروسی پسرعمه بابامه 

جاش همونجاییه که برای پسر قبلیشون گرفته بودن و من خیلی دوست داشتم برم ولی چون تهران بودم نشد 

خیلی جای خفنیه 

منوشو داداشم از تو اینستا درآورد و از نفری چهل دلار شروع می‌شد 

مامانم غصه‌اش شده بود که چرا انقدر پول باید خرج کنن 

بعدم می‌گفت الان دختر دکتر فرساد تو آمریکا مرده ولی حتی یه مراسم نگرفتن به جاش یه مراسم گرفتن تو فیاض‌بخش و هرکس اومده برای کمک به اونجا کارت کشیده 

متاسفانه هرچی بهش میگم پول خودشونه هرکس هرجور بخواد خرج می‌کنه تو کتش نمی‌ره 

 

 

برای همین عروسی رفتم لباس خریدم

یه اورال و کت ساااااااده با رنگ سبز تقریبا پسته‌ای 

نه رنگش نه مدلش خیلی به دلم نبود 

به خاطر همین درحال حاضر سمت خرید لباس مجلسی دارم و دوتا هم نشون کردم که آنلاین بخرم 

هرچند جایی برای پوشیدنشون ندارم 

و احتمالا اون بعد منطقیم غلبه می‌کنه و هیچ وقت نمی‌خرمشون 

 

 

این روزا یکم بیشتر زبان می‌خونم ولی همچنان راضی نیستم و خیلی خیلی کمه 

قسمت مهم اینه که اصلا اسپیکینگ کار نمی‌کنم 

تو خونه روم نمیشه 

کلاس هم دوست ندارم برم چون با کسی هم روم نمیشه 

یکم برنامه ریختم که زودتر برم سرکار و زودتر بیام بیرون که بشینم تو پارک و حرف بزنم با خودم 

ولی هنوز عملی نشده 

ان‌شاءالله که زودتر عملی بشه 

 

 

رفتیم اتاق فرار بعد تقریبا شیش ماه 

عین بالاخره و برای اولین بار اومد باهامون 

گفت چون دارم افسرده میشم تصمیم گرفتم بیام 

وارد ماه تولدش شدیم و خیلی رابطه خوبی با این موضوع که داره پیر میشه نداره و برای همین داره افسرده میشه

خوب ترسناک بود 

خوش گذشت 

هرچی به آقای ج هم گفتم بیاد نیومد و گفت می‌ترسم 

فردا عین اومده بود و براش تعریف می‌کرد 

بعد آقای ج بهش می‌گفت من از دوسال سربازان اینقدر خاطره ندارم که تو از یه ساعت اتاق فرارت خاطره داره :))))

 

 

رفتم نگاه کردم و دیدم یازده فروردین پارسال پیش‌بینی کرده بود که آقای ر از خانوم الف خوشش میاد 

البته چیزی که یادمه این بود که نوشته بودم اینا با همن 

ولی احتمالا همونجا که نوشته گفتم نه بابا تقلیل دادمش به اینکه ازش خوشش میاد 

و حالا واقعا با همن :)

البته که اعلام رسمی نکردن 

ولی فکر می‌کنم حتی رفتن محرم هم کردن 

چون نسبتا مذهبی هم هستن و کاملا قصد ازدواجه 

بعد من و خانوم الف قبلاً با هم می‌رفتیم خونه 

الان اول آقای ر می‌ره چند دقیقه بعد برای اینکه طبیعی بشه خانوم الف می‌ره و هیچی هم به من نمیگه 

یا اون روز برای همین اتاق فرار بهش گفتم می‌خوای بیایم دنبالت گفت نه میام 

بعد قشنگ معلوم بود با آقای ر اومده و صدمتر بالاتر پیاده شده که کسی شک نکنه 

اقای ر رسید بعد زنگ زدم به خانوم الف که کجایی گفت دارم میام اشتباهی یکم جلوتر پیاده شدم 

هی می‌خوام یه چیزی بهشون بگم هی میگم گناه دارن 

بذار فک کنن بقیه گاون و خودشون خیلی طبیعین 

کاش بشه راجع‌بهش با عین حداقل صحبت کنم 

غیبت کردن و مسخره کردن بقیه باهاش خیلی می‌چسبه :)))

 

 

 

دیگه یکمم از عشق ابدی بگم دیگه 

چقدر از طناز و شاهین بدم میاد 

واقعا من تا حالا دختر آویزون و این مدلی از نزدیک ندیده بودم 

واقعا مایه ننگه به معنی واقعی کلمه 

چقدر یه آدم می‌تونه بی‌عزت نفس باشه 

داغون باشه 

خیلی عجیبه که این آدما واقعین 

فکر می‌کردم فقط برای فیلمان 

کلا عجیبه که فقط یه آدم استیبل اونجا بوده و بقیه‌اشون واقعا تو یه سری چیزای اساسی مشکل شخصیتی دارن 

 

 

 

یه روز هم بود سرکار کلا آب یه منطقه بزرگی رو می‌خواستم قطع کنن که ما هم توش بودیم 

عجب وضع کثافتی بود 

از هشت صبح تا پنج عصر آب نبود 

اون وسط دو ساعتم برق نبود 

واقعا بد بود 

بعد من از این لجم می‌گیره که این قطع شدنه اصلا عادلانه نیست 

یعنی مثلاً همین شرکت ما یا خونه عینشون تا همین سه هفته پیش هیچ وقت برقشون قطع نمی‌شد 

درصورتیکه تو شهرستانا چهار ساعته قطع می‌شد 

یا حتی الانم برق خونه آقای ر یا مثلاً عمو مامانم اصلا قطع نمیشه 

و این حتی بیشتر می‌ره رومخم بعضی وقتا

 

 

 

قضیه آزادسازی مدرکمو هم بی‌خیال شدم دیگه 

گفتم بذار همین بیمه‌ام رد بشه 

بعد بابام این وسط می‌گفت که بیمه‌ات قطع بشه شیش ماه بعد دوباره بیمه شی بده 

می‌گفتم که بدی داره 

میگه بیمه پیوسته باشه بهتره :/ 

میگم برای کجا بهتره؟ میگه خارج ://///

یعنی واقعا یه چیزایی میگه بعضی وقتا که مغز آدم شود می‌کشه از تحلیل‌ها و دلایل فوق‌العاده‌اش 

 

 

 

دیگه چی بگم 

چیزی یادم نمیاد 

همینام خیلی شد 

خدافظ :)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۰۰