حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

خب 

الان که خیلی بیکارم بیام پست جمع‌بندی ۱۴۰۳ رو بنویسم 

 

سالی که گذشت و با شروع کارم تقریبا شروع کردم 

چند روز پیش اتفاقا رفته بودم داشتم پستای اون موقعمو می‌خوندم 

چقد ذوق داشتم 💔

بعد دقیقا همون اولا نوشته بودم که میم بهم گفته که منم اوایل خیلی ذوق داشتم ولی بعدش حس کردم کارم زیاده و حقوقم کمه و زده شدم 

و نوشته بودم کاش من اینجوری نشم 💔

تونستم بالاخره دفاع کنم 

و بالاخره فارغ‌التحصیل بشم 

خیلی سخت بود حقیقتا و خیلی اذیت شدم براش

ولی هرچی بود تموم شد 

امروز مدرک موقتم رسید و تا جایی که می‌دونم باید تا تیر صبر کنم برای آزادسازیش 

بازم حالا بعد عید از کاریابی بپرسم که مطمئن شم

و درنهایت می‌خواستم فروردین دفاع کنم و تا شهریور زبان بخونم و تافل بدم و بعدشم اپلای کنم

که زهی خیال باطل 

و تا مهر دفاعم طول کشید و تا دی تک درسم و زبان هم که از تنبلی خودم بود و واقعا هم آمادگی کافی برای اپلای نداشتم

 

درکل فکر می‌کنم اهدافم برای امسال این بود که دفاع کنم و فارغ‌التحصیل بشم و تافل بدم و اپلای کنم 

که فقط دفاع کردم و فارغ‌التحصیل شدم و طبق معمول زبان و به عقب انداختم 

طبیعتاً برای سال جدید اهدافم میشه باقی‌مونده‌های سال قبل 

یعنی زبان بخونم و تافل بدم و اپلای کنم 

در کنار اینا می‌تونم عوض کردن شغلم و رفتن یه جای بهتر هم درنظر بگیرم

ولی خب اولویت قطع به یقین با اون دوتای اوله 

آها 

اجتماعی‌تر شدن هم می‌تونم در نظر بگیرم به عنوان یه هدف 

ولی قرار نیس بابتش هیچ جوره به خودم فشار بیارم 

فقط هر موقع حوصله‌اش بود 

 

گفته بودم ۴۰۳ خیلی سخت خواهد بود برام 

ولی خب اونقدرام سخت نگرفتم به خودم در نتیجه به نصف اهدافم نرسیدم 

اما سال بعد دیگه باید انجامش بدم 

همینا 

از امسال روزای زیادی تو ذهنمه که گریه کردم 

امیدوارم سال بعد بیشترش خنده و خوشحالی باشه 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۳ ، ۱۳:۰۰

خب 

عرضم به خدمتتون که 

از دفعه قبل اینجوری شد که 

برای شنبه نتونستم بلیط گیر بیارم و یکشنبه رفتم تهران 

صبح رفتم رسیدم دانشگاه و کارام و کردم 

گفتن مدرک و پست نمی‌کنیم -.-

ولی می‌تونی ایمیل بزنی یکی بیاد بگیره به جات و اون پست کنه برات 

بعد دیگه رفتم یکم نشستم با فاطمه صحبت کردم 

گفت از دو ماه قبلی که دیدمت فقط یه سفر رفتن جنوب برای کمپینگ و اینا با یه گروه 

و به یکی که دوسش داشتم جواب رد دادم چون مسیرامون یکی نبوده 

در واقع پسره قصد رفتن به خارج و نداشته 

بعد داشت تعریف می‌کرد و با اینکه یکی دوماه گذشته بود چشماش پر اشک می‌شد هی 

تا حالا اینجوری ندیده بودمش 

یعنی همیشه یه دختر شاد و پرانرژی و ریلکس بود و بار اول بود اینجوری می‌دیدمش و تازه گفت کلی هم گریه کرده همون روزای اول 

دیگه بعدش رفتم پیش میم 

اول قرار بود بریم هفت حوض 

ولی دیگه خیلی باد میومد و اونم روزه بود گفت بیا خونه‌مون 

کلا خیلی این مدلیه که دوستاشو می‌بره خونه‌شون و خونه دوستاش هم می‌ره 

دیگه سر راه یه دسته داوودی هم گرفتم دست خالی نرم 

خونه‌شون هم خیلی دور بود 

خودش و مامانش بودن فقط و یه دوساعت هم اونجا بودم دیگه برای افطار با بچه‌ها قرار داشتم برگشتم سمت دانشگاه 

و توی راه برگشت تو مترو له شدم 

واقعا توی این دو سه سالی که تهران بودم هیچ وقت اینجوریشو ندیده بودم 

گوشیم زنگ می‌خورد و حتی نمی‌تونستم دستم و بیارم بالا و ببینم کیه 

دیگه با فشار فراوان تونستم به موقع پیاده شم 

دیگه با فاطمه و میم و اون یکی میم رفتیم یه کافه رستورانی 

اونا روزه بودن افطاری خوردن و بعدم شام خوردیم 

خوش گذشت دور هم 

گفتیم کاش بشه یه دفعه هم بریم قزوین خونه حانیه و خودش و بچه‌اشو ببینیم 

بعدم رفتم راه آهن 

بلیط برگشتم برای ۲۲:۰۵ بود و قرار بود ۸:۴۵ برسم 

همون موقع که می‌خواستم بلیط بگیرم یه بلیط هم بود ۲۱:۴۵ که ۸:۳۰ می‌رسید. گفتم اون زود می‌رسه بخوام برم شرکت مستقیم زود می‌رسم و اونو نگرفتم

امااااا 

همون کاملا به موقع راه افتاد و قطار ما تا یازده و نیم تاخیر خورد 

اصلا تا حالا دیدین قطار تاخیر بخوره :/

شانس من

دیگه همون طور که نشسته بودم کف زمین یهو دیدم اعع کف کفشم که از قضا دو ماه هم نبود خریده بودم و ارزون هم نخریدن بودم اندازه یه غار باز شده :/

خلاصه ۱۱:۴۰ راه افتاد و ساعت ۴ تو قطار سحری خوردم 

ولی بازم تو راه هم قطار خراب شده بود و دو ساعت و نیم هم تو راه واستاده بود 

و خلاصه ساعت ۱۲:۴۵ من رسیدم مشهد و روزه‌امم خراب شد و سر کار هم دیگه نرفتم :/

یه بچه هم تو کوپه‌مون بود که دلم می‌خواست کتکش بزنم 

این بود سفر من به تهران 

 

 

 

​​​​​​ یه سری چیزای دیگه هم می‌خواستم بنویسم که این خیلی طولانی شد حوصله ندارم بنویسم 

همین 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۴۸

از دفعه قبل 

عرضم به خدمت شریفتون که 

کارای فارغ‌التحصیلیمو کردم و فقط باید برم تهران کارت دانشجوییمو تحویل بدم 

اونو که البته می‌خوام نگه دارم و فرم مفقودی کارت دانشجویی پر کردم 

در کمال تعجب برای یه قسمت داره توی فرمش که باید بریم محضر گواهی امضا بگیریم :/

واقعا نمی‌دونم چرا 

اول هفته می‌خواستم برم ولی با بچه‌ها دانشگاه هماهنگ کردم که ببینمشون و گفتن سه شنبه به بعد سرشون خلوته 

چون می‌خوام یه روزه برم و برگردم و به بچه‌ها خوابگاه هم چیزی نگم 

اول که می‌خواستیم بریم اتاق فرار 

ولی چون ح هم گفت میام و می‌خواستیم نی‌نی شو ببینیم گفتیم بریم کافه‌ای جایی که بتونه بچه‌اشو بیاره 

به زور برای سه‌شنبه بلیط گیر آوردم و زارت 

تهران تعطیل شد و منم کنسل کردم 

اومدم چهارشنبه برم که هم خیلی سرد بود اینجا و برف میومد و حال نداشتم برم راه‌آهن. هم گفتم شانس بیارم مسئولش مرخصی باشه و اینا باشه شنبه 

که البته هنوز بلیط برای شنبه گیر نیاوردم 

و خب احتمالا روز اول ماه رمضون و از دست میدم 

 

 

گفتیم تا قبل اینکه آقای ج برگرده دوبی یه بیرون بریم 

من که نظرم روی پینت بال بود 

ولی عینکیا گفتن سخته و دوباره قرار شد بریم اتاق فرار 

اتاق فرار زیر زمین و رزرو کردن 

امتیازش و کامنتاش زیاد و خیلی خوب بود 

بعد رفتیم و افتضاح‌ترین جایی بود که تا حالا رفته بودیم 

تهش دیگه حتی حوصله نداشتیم معماهاشو حل کنیم 

نیم ساعتم بعدش داشتیم دعوا می‌کردم با مسئولش 

ولی خب بی‌فایده 

 

 

سرکار بیش از حد داره بی‌قانون میشه و این رو مخمه 

یعنی خوبه که محیط خشک نباشه 

ولی دیگه واقعا داره بی‌نظم میشه اینجا هم 

ع هفته پیش تو تنیس پاش آسیب دید و دوشنبه رفت گچ گرفت 

دیگه ازفرداش هم که اینجا برف اومد نیومد 

سه‌شنبه ساعت یه ربع به ده اینا رسیدم سر کوچه شرکت 

دیدم آقای نون داره برمی‌گرده 

عصبانی بود گفت هیچکی نیومده در بسته‌اس به هرکی هم زنگ می‌زنم جواب نمیده مسخره‌شون که نیستم و رفت 

حالا شانسش من هنوز نرسیده بودم به در شرکت و مثلاً ۳۰ ثانیه بعد اینکه رفت دیدم آقای ر اومد در و باز کرد و منم پس در نموندم 

فرداشم دیر رفتم و همون‌جوری ساعت یه ربع به ده اینا رسیدم و آقای ر بود 

ولی پنجشنبه‌ها آقای ر نمیاد کلا و من یادم نبود 

هرچند بازم دیر رفتم و ۱۰ دقیقه به ۱۰ رسیدم و گس وات

در بسته بود 

پیام دادم به خانوم الف و اونم گفت تو راهم و شماره آقای ص رو ازش گرفتم و زنگ زدم بهش که نمیای در و باز کنی؟

گفت کلید من دست پ مونده و من کلید ندارم الان زنگ می‌زنم بهش 

بعد خانوم الف هم رسید و زنگ زد به آقای ش 

اونم خواب بود :/ 

بعدم گفت برین تو کتابخونه روبه‌رو شرکت تا بچه‌ها بیان :///

بعدم که آقای ص و ت اومدن و کلید نداشتن و گفتن هنوز می‌خوایم بریم کلید و از در خونه ع بگیریم :/

بعدم آقای ت برداشته میگه اگه کاری ندارین برگردیم برین خونه :/

حالا واقعا کاری نداشتیم ولی زشت بود 

ما هم رفتیم تو کتابخونه و اونام گفتن خب پس ما هم می‌ریم کلید بگیریم 

بعد دیگه اعصابم خورد شد گفتیم بریم کافه‌ای جایی 

حالا هنوز برف رو زمینه هوا هم یخ 

دیگه رفتیم یه کافه‌ای و ص زنگ زد گفت ما رسیدیم در و باز کردیم 

خانوم الف هم گفت باشه حالا با تاخیر میایم 

دیگه منم گفتم عمرا برگردیم 

رفتیم یه کم چرخیدم پاساژ رفتیم و اینا

دیدم یه ساعت بعدش ص پیام داده رفتین؟ منم یه ساعت بعدش جواب دادم بله

بعدم رفتیم ناهار خوردیم و برگشتیم خونه 

آقای ر بهم گفته بود پشت در موندی تو گروه پیام بذار. بالاخره ما سه تا سرباز داریم که باید ساعت ۹ تو شرکت باشن. میگم بیان در و باز کنن 

منم گفتم نه گناه دارن و تو دعواشون می‌کنی و اینا 

دیگه این دفعه هم نذاشتم تو گروه و پشیمون شدم 

اعصابم خورد شد 

حیف که احتمالا شنبه تهران باشم و اگه بحثی بشه نیستم 

بعد داشتم راجع‌به نیان تحقیق می‌کردم که شاید رزومه بدم و اینا هرچند خیلی کارش مورد پسندم نیست 

دیدم تو ویکی تجربه انقدرررر ازش بد نوشتن که حد نداره

همه هم نوشتن که خیلی خشک و مقرراتیه و حتی گوشی هم نمی‌تونی ببری تو 

هیچی دیگه 

می‌خواستم بگم نه به ما نه به اونا 

 

 

یه دفعه غزل می‌گفت بچه‌ها اگه یه روزی من و سر مرز گرفتن که داشتم قاچاقی فرار می‌کردم از ایران بدونین فقط به خاطر این بوده که زبان بلد نبودم 

منم همین 

 

 

این روزا زیاد با میم حرف می‌زنم 

یعنی تقریبا از دفعه قبلی که رفتیم تهران و خیلی خورد تو ذوقش 

مشکلم باهاش اینه که خیلی حسود زندگی مردمه 

یعنی هی عکس از اینستا می‌فرسته میگه فلانی رو ببین 

حالا فلانی از بچه‌های راهنمایی یا دبیرستانمونه که من به زور یادم میاد اصلا کی بودن 

بعد مثلاً اونا عکس با دوست پسراشون گذاشتن و اینم هی میگه پس چرا مال من اون جوری شد 

چرا اولی فلانی آره و اولی من نه 

تو این حرفاش که باهاش خیلی همراهی نمی‌کنم و اینا 

ولی یه دفعه خیلی با هم گریه کردیم 

یعنی وسط چت بودیم نه حضوری ولی داشتیم با هم گریه می‌کردیم 

تازه من سر کار هم بودم 

سر این که یعنی ما انقد بدیم که هیچکی ما رو نمی‌خواد؟

​​​​​​

 

​​​​​​

 

 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۲۸