این سه روز
سه روزه ننوشتم
فک کنم این خیلی طولانی بشه درنتیجه
خب باید زور بزنم یادم بیاد
پریروز که
دیگه فایل گزارشایی که میخواستم بفرستم برای استادم و تموم کردم و فرستادم براش
منتظرم ببینه و نظر بده
و خب این مدتی که منتظرم و کاری ندارم زندگی یه لول زیباتر میشه
دیگه اصلا ببین کلا پروژه نباشه چی میشه
اوف
دیروز هم دیگه نکه کاری نداشتم برای پروژه
یهویی هم خستگی این مدت که کم میخوابیدم و هوای بهار با هم بهم حمله کردن
دیگه ساعت یازده اینا خوابیدم
خیلی چسبید
دیگه اینکه دیروز تولد میم بود
انقد چرت و پرت گفتن تو گروه که فک کردم الکی میگن تولدشه
یعنی بقیه که خوابگاه بودن که هیچی فقط اون یکی میم که خوابگاه نبود تو گروه تبریک گفته بود با یه مشت چرت و پرت
دیگه من فک کردم داره مسخره بازی درمیاره
تا شب که دیدم میم اومده تشکر کرده رفتم چک کردم دیدم اعع واقعا تولدشه :/
دیگه حس کردم دیره برای تبریک تو گروه
در دقایق آخر تو پیویش تبریک گفتم
سر کار هم
دیروز و پریروز با خانوم الف با هم برگشتیم
ایش اینجوری که چند روز رو هم جمع میشه نمیتونم قشنگ با جزئیات تعریف کنم
باید هرروز بنویسم
خلاصهاش این بود که
اقای الف هنوز باهام دوست نشده :(
خانوم الف و صدا کرد و بهش برق وصل کرد
بعد که آقای ت بهش گفت دفعه بعد به من برق وصل کنه به خود آقای ت وصل کرد :(
دیگه اینکه برای میزا شیشه انداختن بعد آقای نون اومد گفت خوبه سر نمیخوره؟
بعد من اینجوری بودم که اعع مگه تا دیروز شیشه نداشت :))
دیروز هم روز سختی بود
این برنامهای که باهاش کار میکنم انقد سنگین شده یه تغییر میخوای بدی یه ربع هنگه
فک کنم مثلا سه ساعت من علاف چهارتا تغییر کوچیک بودم
دلم میخواست لپتاپمو بکوبم تو دیوار دیگه
البته که تقصیر بچهام نیست
برنامههه یه جوری رم میخوره بالا ۹۵درصد درگیر میشه
بچهام خودشم داره میزایه زیر برنامههه
دیگه اینکه
اقای صاد روزه بود بعد بهش میگفتن پاشو برو فلان کار و بکن دیگه ما نیم ساعته داریم ناهار میخوریم خسته شدیم تو روزهای راحتی هیچ کاری نمیکنی :)))
امروز اما
دلم میخواست این آقای ر رو کتک بزنم
قشنگ بفهمه چقد دستم سنگینه
ایش
این آقای ت کاراشو نصفه نیمه کرده بود بعد گفته بود تموم شده
حالا واقعا هم ۸۰ درصدش اوکی بود مثلا سر اون ۲۰ درصد به مشکل میخورد بقیه اون ۸۰ درصد
بعد ر اومده به ع میگه
همون که قبلاً فلانی گفته بود تو این کاره نیستی الان ضربدر سه شده :/
یعنی همزمان به من و ع و آقای ت زد
بیادب
واقعا از دستش ناراحت شدم
من یه ماه بیشتر نیس اومدم اینجا دارم با کدی ور میرم که یه ساله روشین
همینم از سرتون زیاده
تازه اون ع بدبخت که یه نفره تا الان همه چی هندل کرده رو چرا میزنی
بعد دیگه ۱۰ درصد اون مشکلا رو اوکی کردم من
دوباره ر اومده دیده میگه خب حالا قبلش خیلی ضعیف بودین الان شدین ضعیف بعدم چرا نموداراش کار نمیکنه
ببخشید ارباب :/
دیگه همین که خود آقای ت با خنده جوابشو داد
گفت کسی که باید به ما نمره بده عینه و تو برو به همونا که طبقه پایینن نمره بده و اینا
وگرنه خودم دیگه خونم داشت به جوش میومد میرفتم کتکش بزنم با ضرب دستم هم آشنا بشه :/
بعد حالا ع هم خوشش اومد دید درست شده میگه نموداراشم درست کن دیگه :))
دقیقا قیافه و لحنش مثل وقتایی بود که تو مهمونیا عموهام میگن نگین این بچهها رو مدیریت کن دیگه چیکار میکنی پس :))
دیگه نموداراشم اوکی کردم و یکم مشکلات کوچیک موند دیگه دیدم خود ع داره راس سه فرار میکنه منم جمع کردم فرار کردم
ع داشت یه چیزی رو برای آقای ت توضیح میداد میگفت دیگه من اگه برنگشتم اینا رو بدونین :))
بعد اون میگفت نه بابا اونقدرام سخت نیس آموزشی :))
اعع میخواستم خلاصه بنویسم
البته واقعا هم یه چیزایی رو ننوشتم
عیدتون هم مبارک باشه :)
نماز عید و خیلی دوست دارم
یعنی کلا تنها نمازیه که میریم جماعت
از تاثیرات بابامه البته
با یه ذوق خاصی میریم اصلا
خیلی دوسش دارم
به طرز عجیبی هم توی اون شلوغی حرم هرسال آشنا میبینیم
فقط کاش مثل تهران یکم دیرتر شروع میکردن
من خوابم میاد :')
برای یه عده هم هی میخوام کامنت بذارم هی میگم نه ولش کن
نمیدونم چرا
دوست هم دارم بنویسما ولی نمیدونم چرا نمینویسم براشون
همینا دیگه