کیوووووووت
دیشب با اینکه ساعت دو و نیم خوابیدم و سه بیدار شدم و چهار خوابیدم و هشت بیدار شدم صبح خوب اجیر بودم
احتمالا که نمیدونین اجیر چیه
که خب برید یاد بگیرین
دیشب بابام اومد و صبح هم کار داشت دیگه خودش منو برد
امروز ع سفید پوشیده بود
حس کردم منم میتونم دیگه لباس روشنامو بپوشم
اخه این خانوم الف کلا همیشه با یه دست مانتو شلوار اداری سرمهای و مقنعه میاد
بقیه هم اکثرا تیره میپوشن
بعد من مانتو نسبتا تیره کلا چندتا بیشتر ندارم
بعد اینا همش تیره میپوشن من روم نمیشه روشنامو بپوشم
دیگه همه چیز خوب و معمولی بود
کارام روال بود نسبتا
و اما قسمت کیوتش *.*
اون آقای نون که هنوزم ترجیح میدم بهش بگم آقای یه کوچولو تپلوی گوگولو اومد بالا (اتاق خودش طبقه پایینه)
بعد همینجوری یکم چرخید
اومد واستاد جلوی میز من یکم
بعد گفت چیزی به ذهنم نمیرسه که بهش گیر بدم الان
بعد خودشم خندید رفت *.*
وای خیلییییییی کیوتهههه *.*
یعنی میخنده دقیقا عین این استیکره میشه 😊
اینکه مثل خودم هم مغزش موقع باز کردن سر صحبت فلج میشه خیلی کیوته :))
توی اتوبوس راه برگشت هم زبان خوندم
که قشنگ به بقیه که بیکار بودن حس عذاب وجدان بدم :/
دیگه برم این گزارش دوم هم تموم کنم
حس میکنم خیلی دارم وسواس به خرج میدم براش
امیدوارم امشب مطلباش تموم بشه و فردا هم مرتبط کنم بدم بره دیگه
چقدر آقای نون! بامزه ست :دی.
به آدمایی که تو اتوبوس نشسته ان عذاب وجدان بدی؟! :\ بابا لامروت.